RE: چطور با حس مردسالاری در خانواده شوهرم کنار بیایم؟
سلام بچه ها
نمیتونم حرفها و رفتارهایی رو که از طرف پدر و مخصوصا مادر همسرم دیدم فراموش کنم
البته الان مشکلی نداریم
مادر شوهرم با اینکه انسان ارومیه باز در مقابل عروس مادرشوهره و این قلقلکهای زنانه رو کاریش نمیشه کرد
اینبار میخوام اشتباه خودمو بگم و ازتون راهنمایی بخوام
حرفهایی رو که مادرشوهرم میزنه همیشه به حساب خودم مینویسم
همش فکر میکنم از ساده ترین حرفهاش قصد منفی داره و میخواد نیش و کنایه بزنه
البته بگم مادرشوهر من محتاطه
نیش و کنایه هاش هم خیلی غیر مستقیمه
همین باعث شده به سادهترین رفتار و حرفش حساس بشم نکنه میخواسته چیزی برسونه به من
منم خیلی افراطی بدبین شدم بهش
کوچکترین حرفش منو به فکر میندازه
اونقدر فکر میکنم که عصبانی میشم دیوونه میشم
یه جور وسواس فکری گرفتم نسبت بهش
گاهی دلم به حالش میسوزه
گاهی ازش متنفر میشم
گاهی سعی میکنم منطقی به موضوع نگاه کنم و میگم به خودم که هیچ ادمی کمال مطلق نیست و مادر شوهر منم یه انسانه و ممکنه اشتباه کنه.به خودم میگم با شرایطی که اون بزرگ شده و درش زندگی کرده همین سطح فکری انتظار میره و اینکه باید از بعضی اشتباهاتش بگذرم و بعضی رو نادیده بگیرم.
میگم بخاطر خدا و زندگی مشترکمون بهتره بعضی چیزا رو تحمل کنم.اینطوری اون دنیا ارامش خواهم داشت و ارامش اخرت برام مهمتره
اما فقط چند دقیقه دوام میاره
طرز فکر منطقی و مثبت رو باید واسه خودم درونی کنم اما نمیشه
وقتی مثل خوره فکر حرفاش به جونم میفته میخوام دق دلیمو روش خالی کنم
اونموقع هیچ چیز ارومم نمیکنه.شده یه جور عقده
بچه ها من خیلی پرخاشگر شدم.خیلی زود عصبانی میشم مخصوصا اگه فکرم مشغول به اینا باشه
مامانم خیلی نگرانمه
از یه طرف چون حرفامو اصلا بهش نمیگم
از طرف دیگه از رفتار ظاهریم میفهمه درونم مشکل دارم
میگفت یه روانشناس اخیرا تو tv گفت اگه کسی نتونه حرفشو بزنه پرخاشگر میشه و اینطوری مشکلش بروز میکنه
خودم هم خیلی عذاب میکشم
خیلی وقتا از مادرشوهرم بدم میاد
اگه ببینم ازمون انتظار کوچکترین کاری رو داره ازش متنفر میشم
مثلا اون روز به شوهرم گفته بود بریم با تو و خانمت واسه خواهرت کفش بخریم.گفته خیلی جاها رو گشته پیدا نکرده
اینو با کلی مقدمه چینی و غیرمستقیم از خودم هم خواست.اما من خیلی ناراحت شدم
انگار نباید از ما انتظاری داشته باشن
میدونم غی منطقی فکر میکنم
کمک کنید:72::72::72:
RE: چطور با حس مردسالاری در خانواده شوهرم کنار بیایم؟
دوست عزیزم مشکل شما تقریبا شبیه مشکل من هستش اینکه همسران هر دوی ما میخواهند رئیس باشند و ما به دنبال یک زندگی مشترک هستیم از آنجایی که هنوز در آغاز راه هستیم و برای تغییر دادن اوضاع هنوز دیر نیست...
لطفا به هر نتیجه ای که رسیدی مرا هم در جریان بگذار ... ممنونم
نتیجی که من گرفتم این بوده:
با مادر شوهرم هرچه قدر هم ازش متنفرم صمیمی و دوست باشم چون کلید کوک شوهرم دست اونه(متاسفانه)
به هیچ عنوان در مورد خانواده اش حرف نزنم اینکه نمیام خونشون و چرا اینو گفتن و.... چون این نوع خانواده ها مدام در ترس هستند که عروس پسرشون رو ازشون جدا کنه و مدام توی گوش پسره هم اینو میخونند بذار بهت اعتماد کنند که همچین قصدی نداری.
من که بعد از یک عالمه کشمکش به این نتیجه رسیدم. شما هم به نظر من با روی خوش هر وقت میخواد بره خونه پدر و مادرش باهاش برو و بعد طوریکه نفهمه در طول زمان این رفت و امد رو کم کن...
و یادت باشه که هیچ چیز ارزش اینو نداره که شما خودتو به خاطرش مریض کنی و زندگی زناشویی ات را به خطر بندازی