الآن حال خوب.دید تار.
نمایش نسخه قابل چاپ
آقای فرهنگ امیدوارم به همین زودی صحت و سلامتی تون رو کامل به دست بیارید.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
دوستای همدردی
از دیشب حالم خیلی خوبه
احساس کردم تونستم دل یه مادر رو شاد کنم
دیشب شام با نامزدم رفتم خونشون
بعده شام من و نامزدم توو جمع کردن سفره به مادرشوهرم کمک کردیم
وقتی مادر شوهرم داشت ظرفارو میشست ، منم توو آشپزخونه سرپا ایستاده بودم منتظر بودم کتری جوش بیاد تا چایی دم کنم
نامزدم از هال با صدای بلند بهم گفت اگه داری ظرف میشوری بیام کمک
منم گفتم مادرجون زحمتشو میکشه بیا کمک مادرجون
وقتی اومد مامانش به شوخی گفت ای پدرسوخته ، اگه خانمت میشست می اومدی کمک ؟
بعدش بلافاصله گفت منو دوس داری یا خانومتو ؟
( میدونم این سوالش خوب نبود ولی اون لحظه چیشد که اینو پرسید؟ )
حس کردم نامزدم یهو هنگ کرد ، نمیدونست چی جواب بده
با کمی مکث گفت معلومه هردو تاج سرم هستید
مادرش گفت نه کدوم رو بیشتر؟
بازم نامزدم مکث کرد ...
نمیدونست چی بگه و چطوری موضوع صحبت رو عوض کنه
نمیشد که بگه خانومم ، با وجوده من هم نمیتونست بگه مادرم
فکر کردم اون لحظه بهتره من حرف بزنم
گفتم مادرجون این داستان رو شنیدید؟
روزی از یه مرد میپرسن اگه مادرت و زنت و بچت بیوفتن توو آب و وفقط بتونی یک نفر رو نجات بدی ، کدومش رو انتخاب میکنی ؟
(مادر شوهرم هم به دقت گوش میداد)
بعدش مرده جواب میده مادرم
مپیرسن چرا ؟
میگه چون میتونم بعد ها بازم بچه دار بشم ، بازم میتونم زن بگیرم ، ولی مادرم هیچوقت برام تکرار نمیشه ...
جواب سوالت معلومه مادرجون ، مادر هیچوقت تکرار نمیشه ...
احساس کردم با این حرفم چشای مادرشوهرم پره اشک شد
ولی سرشو با شستن ظرفا گرم کرد ، منم چایی دم کردم و استکان هارو توو سینی چیدم
نامزدم هیچی نگفت اونجا ، ولی وقتی شب داشت منو می رسوند ، توو ماشین دستمو بوسید
گفت هیچوقت این رفتارت یادم نمیره
منکه میدونستم نامزدم منو خیلی بیشتر دوس داره ، مگه لازم بود با اصرار اونجا ثابت کنم منو بیشتر از مادرش دوست داره ؟ خواستم دله مادرشو اونجا شاد کرده باشم
مگه با این کار چیزی ازم کم شد ؟!!!
آسمان آبی عزیزم
خوشحالم که انقدر بزرگ شدی و پخته و عاقلانه عمل میکنی
امیدوارم خوشبحت و شاد و سالم باشی همیشه
فرهنگ جان
چشات بهتر میشه انشاا...
حال منم خوبه
یاحق
فکر کردن به ازدواجو کم کردم ، دیگه پذیرفتم که شرایطم خوب نیست ، چسبیدم به ورزش ،حالم بهتره ، خدا رو شکر همه چی خوبه ، سرکار خوبه ، پایان ناممو هم لاکپشتی دارم انجام میدم ، قبول کردم که کاری نمیشه کرد باید تنهاییو تحمل کنم ، یه موقع هایی دختر پسرارو میبینم با هم خیلی احساس بی عرضگی میکنم که چرا من کسیو پیش خودم ندارم ولی وقتی به دستاوردای زندگیم فکر میکنم به خودم افتخار میکنم . زندگی همینه دیگه خدا رو شکر ، تنهایی خیلی سخته ولی با تنهایی هم میشه خوشبخت بود.
به به سلاااااااااااااام به بچه های بیحال و باحال همدردی
امروز حالم خیلی خوبه و اومدم این خوشحالی رو با شماها تقسیم کنم
کلا مدتیه که حالم خوبه و از بس انرژی مثبت از خودم متساعد کردم که دنیا هم انرژی مثبتاشو دایورت کرد روو من و کلی شادم کرد
بله
بنده افزایش حقوق چشمگیری پیدا کردم
بری بری بری :227:
بری بری بری :227:
واسه همین میخوام سنت شکنی کنم و سرزده برم دم بیمارستان دنبال نامزدی و شام ببرمش بیرون مهمون خودم
وااااااااااای نمیرم با اینهمههههههههههههههه ولخرجی صلوات
تالار بی نادیا-7777 نشه صلوات
یاحق
سلااااااام
من امروز یه تصمیم گرفتم و رویش حسابی فکر کردم.و تصمیمم هم الکی نیست که بگید از روی احساساته و موقته.... واقعا از درونم دارم تصمیم می گیرم...و ان شاالله روش دارم علمی و بنیادی کار می کنم...
دلم می خواد اینو با صدای بلند به همه بگم تا با خودم تو رودروایسی قرار بگیرم و یه وقت از این تصمیمم جا نزنم...و برنگردم به روند گذشتم... (البته روند گذشتم را که اینجا نگفتم...)
اینجانب مصباح الهدی هم اکنون تصمیم گرفته ام و اعلام می کنم که از این لحظه با تمام افکار منفی گذشته ام خداحافظی کنم...
با تمام احساسات منفیم...
با تمام عذاب وجدانهای الکی...
با قسمت منفی و تلخ گذشته...
با تمام تنبلی و رکودی که داشتم...
با ناامیدی، با افسوس...
با ای کاش، کاشکی ها...
با آسیبهای قلبیم...
خداحافظی می کنم...
آهای روند منفی زندگی من،می شنوی! با تو هستم !!! کات!!!!!!!!!
امروز ته مونده افکار منفیم را جمع کردم و فشردشون کردم و انداختم توی یه پست ذهنی و خلاص... دیگه ازشون رها شدم و گذشته را تو گذشته جا می ذارم...
دیگه همه چیز را می سپارم دست خدا...
من وظیفه و اون چه که بلدم را انجام می دم... دیگه راه حل با خدا... نتیجه با خدا...the end
از این لحظه مصباح الهدای جدید شروع می شود...
پر از امید، پر از تلاش،پر از افکار مثبت...عزت نفس...
حرکت به سمت جلو..... با استمرار و پایداری..... با قدرت.... پر توان.... خوشحال و سرحال... شکر گزار....
صدا، دوربین ،حرکت!!!امید به خدا
الهی شکرت
خوب نیستم
خدا هست مثلا؟؟؟؟
کجا بوده نمی دونم
همه کارامو باید تنها یا می کردم یا نمی کردم و پاش می موندم
من بغل گرم و نرم می خوام قلبم باید اروم بگیره که نمی گیره
سلام عزیزان
ان شاء الله حالتون خوب باشه ، دل هاتون آروم باشه
خیلی زوده اگر بخوام از حالم بگم که خوبه ! یا نه !
ولی همین قدر بگم که دارم اثر داروهامو حس می کنم الحمدالله دارم به سمت بهبودی پیش میرم
از وقتی که مجدد رفتم پیش روانپزشک تا به الآن ، داروهامو سرموقع مصرف می کنم.
به داروها عادت کردم کمتر اذیت میشم. هر چی جلوتر میرم عوارض کمتر میشه و اثر بخشی داروها بیش تر
=================
یه چیزی آزارم میده ، امروز ناخواسته یه بنده خدایی رو ناراحت کردم بیش تر از ناراحت !!!
هیچ قصدی نداشتم .همیشه دوست داشتن زیادیم کار دستم میده
حالم خوبه. روحیه ام خوبه.
کل چیزی که دارم الان یه کم حس گرفتگی تو قلب مبارکمه که این همون تپش قلب قدیمیه که مایه اش هم یه پروپرانولوله 5 هست واسه دو سه روز. ذهن و روحیه ام خوبه
:72:
سلام بر اهالی همدردی
صبح جمعهتون بخیر،
حال و احوالتون خوبه؟ ایام به کام هست؟
الحمدلله..
حال و احوال من هم خوبه... خیلی خوب! خدا رو شکر.
از قدیم گفتن سالی که نکوست، از بهارش پیداست.
امسال از اون سالهاست! باور نمیکنید که در همین یک ماه، ۵ تا اتفاق خیلی خوب برای دور و وریها افتاده... اتفاقاتی که خیلیها چند سال منتظرش بودند.
تازه، فقط این نیست! بوی یه سری اتفاقات خوب دیگه هم میاد...
باور ندارید؟ خوب شما هم مثل من بو بکشید. :smile:
سرماخوردید و نمیتونید بو بکشید؟! پس صبر کنید تا به چشم خود ببینید...
----
جای همگی خالی، دیشب خدا توفیق داد رفتم مسجد! نماز لیلةالرغائب رو خوندم! دعاگوی همگی شما بودم.
انشاءالله خبرهای خوبی ازتون بشنوم.
موفق باشید.