یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
:72:
دوبیتی از بابا طاهر
نمایش نسخه قابل چاپ
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
:72:
دوبیتی از بابا طاهر
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده.
(سهراب سپهری:72:)
نوشین لَبِ من رفت و غمش بر دل و جان ماند
لبحند سمن رفت و به دل اشک و فغان ماند
هر آنکه به میدان حبیبی قدمی داشت
زین قافله هر لحظه چو خونین جگران ماند
مرگ خاموش
با سلام
ببخشید دیر پاسخ میدم
ما همیشه مسافریم :)
در واقع همه یه جوری مسافرند ( شاید خودشون ندونند )
...........
خودتون فرمودید معنی اش را پیدا کردید ،،،
منظور من از اون شعر به تاپیک ربط داره :
- دوری از کمال گرایی و ساده زیستی ( دو روز دنیا ارزشش را نداره )
- دنبال علم و دانش رفتن ( مشکل خیلی از ماها اینکه سرگرم چیزهای بیهوده دنیوی هستیم - که حافظ میگه برو دنبال علم و مثل مردم عادی نباش )
-عدم نگرانی از قضاوت مردم ( بعضی موقع ها ما برا خودمون زندگی نمی کنیم)
- شادی واقعی ما در زندگی ، خدا باشه
- غم دنیا برود
کسانی که افسرده هستند اگه دقت کرده باشید غم دنیا دارنند و وابسته به دنیا هستن
یکی نگران ازدواجش هست - یکی نگران پولش هست - یکی نگران دماغش هست - یکی نگران سختی های زندگیش هست - یکی نگران گرانی پفک هست ( دیگه پفک هم از ما گرفتند الحمد الله )
:))
- راضی به رضای خدا
:72:
............
رفت که رفت ،،فدا سرت :)
کلمات به انسان تاثیر می ذاره
شعر های امید بخشی هم هست ،،،مثل این :
به هنگام سختی مشو نا امید
که ابر سیه بارد آب سفید
یا یه شعری هست که میگه :
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت می خورد چندین مخور غم
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
به یاد استاد شهریار
دل زود باورم را به کرشمهای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی!
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
رهی معیری
............................
مرسی
یه دوست داشتم می گفت :
"" کاش بتونیم تو زندگی لیلی و مجنون واقعی ( یا فرهاد و شیرین واقعی ) را پیدا کنیم
لیلی ها ومجنون های دنیوی ،،بدرد افسانه ها می خورند
دلمون را بسپاریم به لیلی واقعی ( خدا ) ،،
تمام آرامش اونجاست
کاش گرفتار اون بشیم و برای رسیدن به او ،،،،کوه ها را بکنیم
هر موقع بتونیم برسیم ،،می توانیم تازه بگوییم : زندگی کرده ایم ""