نوشته اصلی توسط
Hanli
همسرم گفت به خاطر تهمت هايى كه بهم زدى از دستت خيييييلى زياد ناراحتم، گفت اينكه بهم اعتماد ندارى عصبيم ميكنه. گفت يه ايراد ديگه كه دارى اينه تو حق ندارى به من جواب پس بدى و يكى به دو كنى. گفت اگه اين اخلاقات درست نشه طلاقت ميدم. گفتم تو نه پدر مادر منى و نه من بچه تو، يا منو با كارمندات اشتباه گرفتى، گفتم من همسرت هستم اگه ميخواى احترام ببينى بايد احترام بذارى، گفتم هر مدلى حرف بزنى همون مدل هم جواب ميگيرى. اونم گفت من ديگه نميتونم تحملت كنم، گفت ميخوام زندگى كنم، وقتم داره الكى با تو هدر ميره. گفت جدا بشيم و بريم سر زندگيمون. گفتم باشه هر طور كه ميخواى. گفتم تو اگه منو نخواى منم تورو نميخوام.
حالا از ديشب يه سئوال تو ذهنمه، اگه دوستم داره چرا به طلاق فكر ميكنه؟ اگه دوستم نداره واسه چى برام هديه گرفت؟
كلا فاز همسر من چيه؟ اصصصصصلا نميتونم دركش كنم!!!!!!