در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای بیرون آی ای کوکب هدایت
نمایش نسخه قابل چاپ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای بیرون آی ای کوکب هدایت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر كاسه مي كه بر لب مخموري است
از عارض مستي و لب مستوري است
ترسم که چاره ای نکند نوش دارویی
زین موج خون که از سر سهراب بگذرد
درياب كه از روح جدا خواهي رفت
در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از كجا امده اي
خوش باش نداني به كجا خواهي رفت
تو از خرابی این آشیانه نالی و من
به بی ثباتی هر آشیانه می خندم
من آن روزی که چون شبنم عزیز آن چمن بودم
تو ای باد سحرگاهی، کجا در بوستان بودی؟
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوست داران را چه شد