RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نمی دونم والا چی بگم. مخ من داره سوت میکشه.:302: اون به خاطر این که دیده بود مقصره، داشت جبران میکرد و خوب هم عمل کرده بود؛ اما خب چه دلیلی داره که همین جوری الکی سرت را دو بار بزنه به زمین.
اولا که یه دکتر برین حتما و یه چک آپ کنین. ثانیا، بیایین ماجرا را کامل و بدون نقص بگین.:303: این که چی گفت و شما چی گفتید و در مورد چی بحث کردین که اون این کار را کرد. ماجرا را کامل و بدون نقص بگین تا ببینیم واقعا چیز خاصی باعث این مسئله شده یا این که همسر شما دیگه داره بیش از حد غیر مسئولانه عمل میکنه.:302:
فقط حواست باشه ماجرا را کامل بنویسی و یه دونه واو هم جا نگذاری. :305:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
تسوكه جون من چند وقت پيش فكر مي كردم تمام تقصيرها با ميناست. ولي دوتا پست اخير مينا (خوردن قرص و كوبوندن سر مينا به زمين) من را به فكر فرو برده كه همسر مينا هم در هنگام عصبانيت تعادل رواني اش را نمي تونه حفظ كنه.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
گفت: یادته یه بار گفتی بیا فقط یکی از ایرادای هم بگیم و یه هفته روش کار کنیم حالامن دوتا از ایرادای توروبگم؟
با خنده گفتم باشه بگو پس من چی؟
گفت: من که ایرادی ندارم!!!
ایول اعتماد به نفس.
باشه تو هم یکی رو بگو.
خیلی خودتومقایسه میکنی با دیگران و حسودی یکی هم اینکه غیبت میکنی.من موندم چرا نماز خوندنت رفتاراتو اصلاح نمیکنه
گفتم ببین یه چیزی رو صادقانه بهت بگم اگه از باحجاب بودن من انقدر خوشت نمیومد وتشویقم نمیکردی شاید تو این جامعه ای که ماداریم منم خیلی حجابمو رعایت نمیکردم و جوگیر میشدم اما برخوردای تو خیلی تونسته منو از این نجات بده،حالا هم ازت خواهش میکنم هروقت دیدی دارم حسودی میکنم و یا غیبت میکنم بهم هشدار بده یادم بیار" مینا قرارمونو یادت نره"
پس چرا چادر نمیپوشی؟
آخه من اصلا یاد ندارم چادرسر کنم.چادر کردنم باعث میشه بیشتر حجابم بره کنار.تازه درسته من چادر نمیپوشم اما حجابم کامل کامله.گفته بودم بهت چادری نیستم نه؟(اینو هم بگم که خونواده خود ایشون کاملا بیحجابند و یکی از شرطای من زمان ازدواج همین رعایت حجابم بود)
اما من همیشه دوست داشتم چادر سرت کنی.(اینو اصلا اون روزا بهم نگفت وگرنه شاید من قبول نمیکردم)
خوب حالا من بگم؟
بگو
تو که انقدر خووبی تازه الانم میخوای کمک کنی من تغییر کنم،البته پیشنهاده ها باز دعوام نکنی خودت گفتی بگو،چون تو از نماز یادم اوردی، نماز صبحتم بخون.به خدا نمیدونی چه کیفی داره آدم از خواب شیرینش بزنه پاشه صورتشو بشوره و نماز بخونه به نظر من باارزشترین نمازه.
نه من قبول ندارم نماز صبح و روزه خودآزاریه!!! بعدشم دیگه خوابم نمیبره.
نه اتفاقا بعد از چند وقت عادت میکنی،تازه خدا هم کمکت میکنه،حالا روزه تو نمیتونی بگیری خوب یه چیزی چون نباید واسه بدن آدم ضررداشته باشه اما نماز صبح این طوری نیست.تازه سوره مزملو معنیشو خوندی درمورد نماز شبه.حالا ما نماز شب نمیخونیم نماز صبحمونو که بخونیم دیگه،حالا خود دانی من فقط میخواستم یاداوری کنم.به قول مامان هرکسی رو تو قبر خودش میزارن.هر طور راحتی.فقط یه پیشنهاد بود بگذریم.(البته کلا نمازای دیگشم هر وقت حال داره میخونه من ترسیدم اینو بگم)
مگه همه چی به نمازه،الان تو که خیلی مقیدی خیلی آدم خوبی هستی؟
نه اصلا به نماز نیست خیلیا نماز نمیخونن اما آدمای خوبی هستن.کسایی هم که نماز میخونن اما رفتارشون بی عیب نیست نمازشون خیلی واقعی نیست.از تذکرت خیلی ممنونم تلنگر خوبی بود واسم باید فکر کنم چرا نمازم واقعی نبوده که رفتارمو درست کنه.بازم مرسی حتما بهش فکر میکنم.
از اتاق رفت بیرون با ناراحتی و عصبانیت زیاد!!!!
(منم اشتباه کردم)رفتم دنبالش،گفتم :عزیزم من که حرف بدی نزدم باز چرا بهم ریختی؟ صدبار که گفتم فقط یه پیشنهاد بود و حتی بوسیدمش.محکم هلم داد یه طرف دیگه و گوشاشو مثله بچه ها گرفت تا صدامو نشنوه!!!:302:(من فقط دوست نداشتم ناراحت باشه و دوباره اوضاع بهم بریزه،همین.مگه من چی کارکرده بودم؟ مگه چی گفته بودم.نهایت سعیمو کرده بودم که خیلی روانشناسانه حرف بزنم.خیلی رفتاراش بچگانس.ای بابا این همه مراعات کردم اینم از آخرش!)
گریم گرفت و رفتم تو اتاق با خودم گفتم خیلی دیوونه ای ،میمیری حرف نزنی میدونی که بگی بالا چشت ابرویه دعواس،خاک توسرت شه حرف نزن دیگه ،چه توقعاتی داریا آخه تو همون روز اول نفهمیدی حتی باباش نماز نمیخونه:163:(آخه اصلا منظوری نداشتم و تمام سعیمو کرده بودم بدجوری تو ذوقم خورده بود و ناراحت و عصبانی بودم). :97:
هزارتابدوبیراه به مامان بابای من گفت،بغضمو قورت میدادم و سرمو زیر پتو کرده بودم گریه میکردم. ساکت بودم چون خودمو مقصر میدونستم نباد یک کلمه از بابش میگفتم.
یه دفه پتورو از رو صورتم داد کنار و آب دهنشو انداخت رو صورتم گفت حالا خوب شد منم کارتو تلافی کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!:302::302:
یقه لباسمو گرفت و بلندم کرد باهم گلاویز شدیم یه دفه ولم کرد محکم خوردم رو زمین ،سرم بدجور صدا داد دوباره بلندم کرد از گلوم گرفت و محکمتر از دفه قبل انداختم رو زمین و..................:302::302::302:
کمرم سرم دستم همه جای بدنم درد میکنه.
حالم خیلی بد شده بود اما میگفت داری ادا درمیاری!
.
.
.
:302:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اولا من بهتون تبريك ميگم كه اين قدر عشقولانه هاي خوبي دارين و بعدا هم به هر دوتون تسليت ميگم كه اين طور لحظات قشنگتون را خراب ميكنين.:163: يه جورايي هم شاخ درآوردم كه چطور آخر اون ماجراي قشنگ كه مي تونست يهست بشه براي تاپيك "خاطرات قشنگ و عاشقانه ي من و همسرم" شده يه دلخوري ديگه.:302:
خب حالا ميشينيم و همگي با هم اين سناريو را تحليل كنيم تا ببينيم هر كي چقدر مقصر بوده است.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
از اتاق رفت بیرون با ناراحتی و عصبانیت زیاد!!!!
اولا اگر اون جوري منطقي گفتي كه نبايد اين قدر ناراحت ميشد. مطمئني چيزي جا نيانداختي. اگر واقعا همه چي همين بود كه تا اين جا شوهرت مقصر بود.:303:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
(منم اشتباه کردم)رفتم دنبالش،گفتم :عزیزم من که حرف بدی نزدم باز چرا بهم ریختی؟ صدبار که گفتم فقط یه پیشنهاد بود و حتی بوسیدمش.محکم هلم داد یه طرف دیگه و گوشاشو مثله بچه ها گرفت تا صدامو نشنوه(من فقط دوست نداشتم ناراحت باشه و دوباره اوضاع بهم بریزه،همین.مگه من چی کارکرده بودم؟ مگه چی گفته بودم.نهایت سعیمو کرده بودم که خیلی روانشناسانه حرف بزنم.خیلی رفتاراش بچگانس.ای بابا این همه مراعات کردم اینم از آخرش!)
قبلا هم گفتم كه هر وقت ناراحتين، سعي كن از هم فاصله بگيرين. وقت براي عذرخواهي كردن هست. اگر نمي رفتي جلو، بهتر بود. ميگذاشتي واسه يه ساعت ديگه.:305: اما باز هم بيشتر شوهرت مقصر بود.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
ساکت بودم چون خودمو مقصر میدونستم نباد یک کلمه از باباش میگفتم.
چرا؟ مگه نسبت به باباش خيلي حساسه؟ مگه تو در مورد باباش چي گفتي؟:303:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
یه دفه پتورو از رو صورتم داد کنار و آب دهنشو انداخت رو صورتم گفت حالا خوب شد منم کارتو تلافی کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!:302:
!!!!!!:163: واقعا از ايشون بعيده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
یقه لباسمو گرفت و بلندم کرد باهم گلاویز شدیم یه دفه ولم کرد محکم خوردم رو زمین ،سرم بدجور صدا داد دوباره بلندم کرد از گلوم گرفت و محکمتر از دفه قبل انداختم رو زمین
چون كه ميگي با هم گلاويز شديم، به نظرم ميرسه كه اين جا شما هم يكي زدي و دو تا خوردي. بنابراين از اين جا به بعدش هر دو مقصريد. اما در كل ماجرا 30 درصد شما و 70 درصد شوهرت مقصره. شما بايد اون موقع كه ناراحت شد نمي رفتي سراغش. در ضمن وقتي ديدي كه هنوز رابطه تان در حدي خوب نيست كه بتونه انتقاد تو رو تحمل كنه، نبايد الكي ازش انتقاد ميكردي:305: و مثل برنامه مون، انتقاد از شوهرت را ميذاشتي براي فصل سوم.:305: اما در مورد شوهرت كه همه ي رفتارش بد و غير قابل قبول بود.:163: اما من نمي تونم رسما اعلام كنم كه شوهرت مشكل اعصاب و روان داشته باشه. به نظرم به يه دعواي بچه گانه بيشتر شبيه بود.
اين نظر من بود، تا ببينيم كه نظر دوستان چيه.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اولا اگر اون جوري منطقي گفتي كه نبايد اين قدر ناراحت ميشد. مطمئني چيزي جا نيانداختي. اگر واقعا همه چي همين بود كه تا اين جا شوهرت مقصر بود.:303:
آره مطمئنم.از همون روز اول همین طوری بود.اگه هزارتا خوبی ازش بگی وبعد یه انتقاد کنی،تعریفاتو نقشه میدونه وانتقادتو هم ایراد میبینه.همیشه هم تا نظرتو بگی که مخالف نظرش باشه شدیدا ناراحت میشه.همیییییییییشه همین بوده.
چرا؟ مگه نسبت به باباش خيلي حساسه؟ مگه تو در مورد باباش چي گفتي؟:303:
آره نسبت به خونوادش خیلی حساسه.کوچکترین حرفی بزنی داغ میکنه و آمپرش میره بالا.گفتم که آخه مگه مامان و باباش نماز میخونن که تو از این توقع داری.
چون كه ميگي با هم گلاويز شديم، به نظرم ميرسه كه اين جا شما هم يكي زدي و دو تا خوردي.
نه من تا بعد از اینکه سرمو کوبوند اصلا نزدم .
آقای تسوکه ممنونم ازتون اما ببینین من صبح ساعت 6.5 از خونه میرم بیرون و اونم شبا بعداز ساعت نه میاد خونه.میخوام از این به بعد وقتی اومد من دیگه خوابیده باشم تا اصلا همونبینیم. اتاقامونم از همدیگه جداس، کاری هم به کار همدیگه نداریم.نه اون واسه من چیزی میخره و نه من واسه اون چیزی درست میکنم .فقط یه همزیستی مسالمت آمیز.
میخوام یاد بگیرم که دیگه نه خندم به خنده اون وابسته باشه و نه گریم به گریش.
رفتم گروهمم تغییر دادم تا روزایی که اون تو دانشگاه ما کلاس داره من نباشم.انقد تو دانشگاه مثل جنتلمنا برخورد میکنه که حرصم درمیاد.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا مردها در بدترين شرايط و حتي اگه خانوادشون جنايتكار و قاتل هم باشند و اين را هم بدونند. باز هم حق را به خانوادشون مي دهند و اجازه نمي دهند زنشون كوچكترين توهيني به خانوادشون بكنه. و اگه زن توهين كنه تا حد مرگ عصبي مي شوند و ديگه نمي فهمند دارند چيكار مي كنند. (نمي دونم حكمت اين موضوع چيه؟!)
ولي از وقتي توي زندگيم اين موضوع را درك كردم زندگيم خيلي آروم شده و توي زندگيم خيلي جلو افتادم. گفتم به تو هم بگم عزيزم.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
آره مطمئنم.از همون روز اول همین طوری بود.اگه هزارتا خوبی ازش بگی وبعد یه انتقاد کنی، تعریفاتو نقشه میدونه وانتقادتو هم ایراد میبینه.همیشه هم تا نظرتو بگی که مخالف نظرش باشه شدیدا ناراحت میشه.همیییییییییشه همین بوده.
خب همون طوري كه تو هنوز علاقه ي اونو به خودت باور نداري، اون هم همين طوره.تو هم فكر ميكني اون از محبتش يه نقشه داره و مادرش از دعوت نكردنت يه نقش داره و ... اون همين طوري فكر ميكنه.:305: هر دوتون به محبت همديگه شك دارين و اين طبيعيه. شايد دز آينده كه رابطه تون بهتر شد، اين شك ها از بين بره.:323:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چرا؟ مگه نسبت به باباش خيلي حساسه؟ مگه تو در مورد باباش چي گفتي؟آره نسبت به خونوادش خیلی حساسه.کوچکترین حرفی بزنی داغ میکنه و آمپرش میره بالا.گفتم که آخه مگه مامان و باباش نماز میخونن که تو از این توقع داری.
شوهرت شنيد كه گفتي: اين. خب اين كه براي اشاره به اشيا استفاده ميشه. يعني چي اين؟ مگه جارو دستيه كه ميگي اين؟ شنيد كه گفتي اين؟
به نظر من لفظ حرف زدنت هم توي اين جمله بد بود. بدجوري پدر و مادرش را انتقاد كردي. اين شما نيستي كه بايد براي پدر و مادرش تعيين كني كه نماز بخونن يا نه. اگر دقيقا همين جمله را بكار بردي كه به نظرم لفظ جمله ات تحقير آميز بود. :305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چون كه ميگي با هم گلاويز شديم، به نظرم ميرسه كه اين جا شما هم يكي زدي و دو تا خوردي. نه من تا بعد از اینکه سرمو کوبوند اصلا نزدم .
آهان پس شما بعد از اون زدي.:163: كلا زن و شوهر دست بزن دارين.:311: خيلي به هم شبيه هستين، چرا پس تفاهم ندارين.:311: از اون جايي كه شما هم زدين، بنابراين من اون نسبت 70 به 30 قبلي را تغيير ميدم و ميگم كه 45 درصد شما مقصر بودين و 55 درصد شوهرتون.:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
آقای تسوکه ممنونم ازتون اما ببینین من صبح ساعت 6.5 از خونه میرم بیرون و اونم شبا بعداز ساعت نه میاد خونه.میخوام از این به بعد وقتی اومد من دیگه خوابیده باشم تا اصلا همونبینیم. اتاقامونم از همدیگه جداس، کاری هم به کار همدیگه نداریم.نه اون واسه من چیزی میخره و نه من واسه اون چیزی درست میکنم .فقط یه همزیستی مسالمت آمیز.
میخوام یاد بگیرم که دیگه نه خندم به خنده اون وابسته باشه و نه گریم به گریش.
رفتم گروهمم تغییر دادم تا روزایی که اون تو دانشگاه ما کلاس داره من نباشم.انقد تو دانشگاه مثل جنتلمنا برخورد میکنه که حرصم درمیاد.
چند تا پست قبلي خانم ليلا موفق گفت كه به نظرم شوهر ميناچ نمي تونه تعادل رواني اش را حفظ كنه. بعد كه ماجرا را گفتي، ديديم كه 30 به 70 شما هم مقصري و حالا كه بيشتر قضيه را شكافتي؛ ديدم كه 45 به 55 مقصري. بنابراين:
اولا كه هر دوتون در اين ماجراها مقصريد و شما هم بي تقصير نيستي. فقط اولش ماجرا را جوري تعريف ميكني كه آدم فكر ميكنه تو يه پري دريايي هستي كه توي چنگال يه ديو گير كردي.:311:
ثانيا حالا كه هر دو مقصريد، ديگه اين قهر كردن ها به نظرم به صلاح نيست. زندگي مسالمت آميز يعني چي؟ به هم كار نداشتن يعني چي؟ اين رفتارها درست نيست. بهتره حالا كه هر دو مقصر بوديد دوباره هم فراموش كنين و سعي كنين دوباره بهتر به هم نزديك بشين. بالاخره اين پروژه ي سخت جواب ميده.:323:
راستي از كي اتاقتون از هم جداست؟[/size] جدا از هم مي خوابين؟:303:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
تسوكه نوشته:
راستي از كي اتاقتون از هم جداست؟ جدا از هم مي خوابين؟
مينا مي تونم به جرات بگم اگه اين مشكل را حل كني 75 درصد مشكلاتت حل مي شه.:305:
اگه من اينكار را مي كردم همسرم هر روز سرم را مي كوبوند به زمين.
وظيفه اصلي زن در مقابل مرد فقط و فقط تمكين است و لا غير.:305:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
وقتی رفتی تو اتاق و شروع کردی به طعنه زدن اونو تحریک کردی و اون اومد و اون کارای بی رحمانه رو انجام داد.ای کاش نمی رفتی دنبالش که هلت بده بعد تو از رو عصبانیت به پدر و مادرش توهین کنی.کاش کاش کاش
الان هم نمی گم باید فراموش کنی چون هر چقدر هم که مقصر باشی نباید کتک میزد.مقصر بودن شما چیزی از زشتی کارشون کم نمی کنه و باید متوجه شه.اما این تصمیم که داری خیلی سنگینه.اول از همه به خدت ارزش غائل شو و حتی اگه درت هم تموم شد برو دکتر.ثانیا بشین فکر کن و عادلانه قضاوت کن تا وقتی خودتو از اشتباه مبرا بدونی نمی تونی بهترین تصمیم رو بگیری و نتیجش هم می شه اینکه تصمیم می گیری کلا کاری باهاش نداشته باشی
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام مینا جان.من تا حالا تو تاپیکت پستی نزاشتم اما همیشه دنبالش میکنم با موفقیتهات خوشحال میشم و با ناراحتیات غصه میخورم خیلی ی ی ی :302: مخصوصا این مورد آخری که دعوا خودت و همسرتو گفتی به خدا دیگه داشت اشکم در میومد.اما شکل دعواش برام اشنا بود.خجالت میکشم بگم اما این آخرا دعواهای من و همسرمم دست کمی از این حالت نداشت(فقط با هم زد و خورد نمیکردیم ) اما من هر چی دستم میومد میشکستم حتی عکسای جشن عقدمونو پاره کردم میخواستم آلبوم عروسیمونو هم تیکه تیکه کنم.یه جورایی اگه یه نفر از بیرون نگاه میکرد فکر میکرد من دیوونه ام:302:
من بیرون از خونه اون قدر شیطون و اجتماعی و با شخصیتم که خودمم باورم نمیشه یه وقتایی تا مرز جنون عصبانی میشدم.اصلا ...
اما میدونی دلیل اصلی تمام عصبانیتام(که فقطم مختص زندگی مشترکم بود و هیچ قت و هیچ جای دیکه اون جوری عصبانی نمیشدم) چی بود؟این که احساس میکردم همسرم دیگه دوستم نداره.دیگه زندگی مشترکش براش مهم نیست.این که وقتی شروع میکرد به محبت کردن تو تلاشش پایداری نداشت.یه شب میومد رو تخت میخابید فردا شب با کوچکترین ناراحتی من میرفت رو زمین اتاق خواب دیگه مون میخابید.با کوچکترین تغییرحالت من محبتشو ازم دریغ میکرد بی محلی میکرد.
وقتی من فریاد میکشیدم طلاقم بده منظورم این بود که بی شائبه دوستم داشته باش
میدونم شاید به نظر مسخره بیاد و هر کی باشه میگه خوب ادم حسابی با آرامش اینا رو میگفتی اما باور کن یه وقتایی این قدر تحت فشار بودم و این قدر نیاز به همدلی کردن و عشق بدون و شرط همسرم داشتم که تنها سلاحم دعوا کردن بود.(البته میدونم که روش غلطیه اما مگه همه کارایی که ما میکنیم درسته؟)
نمیگم حق با همسرته.حتی به نظر من اون صد در صد تو دعوای آخرتون مقصره(درست مثل خودم تو دعواهام با همسرم) اما میگم شاید اونم اینا رو میخاد ولی راه گفتنشو بلد نیست.شاید وقتی میگه بیا ایرادهای همو بگیم منظورش اینه بیا از من تعریف کن بگو تو هیچ ایرادی تداری و واسه من ایده آلی و بهترین مرد زمینی!.شاید احساس میکنه دیگه دوستش نداری(آخه من خودمم تمام این حالاتو تجربه کردم هر وقت احساس میکردم همسرم به زندگیمون امیدواره بزرگترین کارا رو براش میکردم همسر توام این شکلیه مثله اون دفعه که کفشاتو واکس زده بود یادته؟)
شاید ازت عشق بی قید و شرط میخاد(چیزی که من همیشه میخاستم.میخاستم همسرم بهم بگه تو بهترین و فهیم ترین و ایده آل ترین زن دنیا هستی برای من و چون این پیامها رو نمیگرفتم دعوا میکردم.) شاید اونم این جوریه.نمیدونم...
اما اگه واقعا این طوری که من فکر میکنم باشه تنهاش نزار.اشتباهایی که همسر من کرد رو نکن نزار تو ناامیدی و طرد شدگی از طرف تو غرق شه چون اون وقت دیگه راه نجاتی نیست::316: