سلام من یه عضو جدید سایتم
عزیزم خوشبحالتون امیدوارم همیشه روابطتون قشنگ و عاشقانه و بمونه و دوست داشتنتون بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه هیچی شیرین تر از عشق نیست
کاش خدا یه کم محبت تو دل همسر منم بذاره
واسم دعا کنین:72::43:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام من یه عضو جدید سایتم
عزیزم خوشبحالتون امیدوارم همیشه روابطتون قشنگ و عاشقانه و بمونه و دوست داشتنتون بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه هیچی شیرین تر از عشق نیست
کاش خدا یه کم محبت تو دل همسر منم بذاره
واسم دعا کنین:72::43:
سلام سلااااااااااااااااااااااا ااام
نمیدونید چه هیجانی واسه گفتن کلی خاطره خوب دارم اگه منو یادتون نرفته باشه :163:
اول بهم تبریک بگی:227::104:د ما عروسیمونو گرفتیم ومن با یه دنیا امید اومدم مشهد بدون خانواده فقط بخاطر زندگیم که فقط با وجود مجیدم معنا داره
اولین خاطره : (قبل مجلس)یه روز که رفته بودم دانشگاه شوهری زنگ زد و گفت یه آهنگ پیدا کردم که حرفه دلمه و اون آهنگ محششششششششششششر شهرام شکوهی بنام میمیرم
چشمای من خواب چشماتو دیده
غم از دلم با دیدنت پریده
ناز نگات ای همه هستی من
دوست دارم ای از خدا رسیده
عاشقمو به عشق تو اسیرم
بیا که بی تو از زندگی سیرم
بگو بگو، تو هم اسیرِ عشقی
تا که واست جون بدم و بمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم میمیرم
باز سر راهتو من میگیرم
جسارتی کردم و سر به زیرم
لحن نگاهت میگه دوستم داری
خدایا حاضرم براش ….. بمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم میمیرم میمیرم
ومن این آهنگو شاید 20 بار گوش دادم و مدام ته دلم ازشادی زیاد غش میرفت
دومین خاطره برمیگرده به دو شب قبل مجلسمون 27 ماهگردمون بود کاملا میدونستم شرایط مالیش اصلا خوب نیست ولی وقتی یه جعبه رو بهم داد اصلا فکر نمیکردم که اون تو یه دوربین نیمه حرفه ای که یه عمر آرزوشو داشتم باشه ولی هیچی نگفتم من عاشق عکاسی بودم و شوهری میدونست
تو تک تک لحظه های پر استرس قبل عروسی مثه یه سنگ صبور بود انقد حواسش به من بود که یادش رفته بود اون هم استرس داره
عاااااشقتم نفسم
و روز مجلس :
منو برد آرایشگاه وخودش رفت دنبال کاراش یه ساعت بعد واسم آب پرتقال گرفته بود برام اورد بعدش هم اس داد [size=large]خوشگلترین عروس دنیا کاری داشتن اشاره کنند شوهر عاشقشون در خدمته:43::310:
اماده که شدم اومد دنبالم شنلمو داد کنار و گفت محشر شدی (البته تعریف نباشه واقعا شده بودم:311:)
رفتیم آتلیه منو نشون رو صندلی خودش پایین پام نشست و شنلمو یه جوری باز کرد که فقط خوش منو میتونست ببینه غرق تماشام بود و حالمو میپرسید و دلگرمم میکرد در حین عکاسی هم مدام غرق نگام بود رفتیم تالار
من اومدم برقصم و شوهری چون یاد نداره اومد پایین که دست بزنه با اینکه اصلا خبره نیستم ولی شروع کردم با همون آهنگ میمیرم رقصیدن و مجیدم شروع کرد به خوندن آهنگ جوری که فقط من صدا شو میشنیدم انقققققققد غرق هم بودیم که همه منقلب شدن دورم میچرخید و برام دست میزد و میخوند دستشو برد تو جیبش که شاباش بده که دیدم یه جعبه کوچیک جواهر در آورد یه انگشتر خیلی قشنگ دستم کردو جلوی همه دستمو بوسید انقد بهت زده بودم که نگو
شوهرم رفت پیش آقایون ولی میگفت انقد دوست داشته پیشم باشه که زود اومده بالا و دوستاش بهش گفتند رات نمیدند ضایع میشی و اون طفلک شاید 5-6 دقیقه تو راهرو بوده مگه کسی بهش بگه بیا ولی وقتی دیده خبری نیست برگشت بود و دوستاش از خنده غش کردن
وقت شام قاشق چگالمو برداشت و گذاشت اونور گفت من باید تمام غذاتو بهت بدم و داد
شب خیلی قشنگی بود خدایاااااااااا ممنونتیم:323:[/size]
عزیز دلم از صمیم قلبم بهت تبریک میگم خنده مهمون لباتون باشه و خوشبختی هدیه خدا منم مراسمم نزدیکه خیلی نگرانم و استرس دارم منتظر این روزای خوبم واسم دعا کن
چند وقته يادگيري زبان آلماني رو شروع كردم . اين ترم كلاسهام دقيقا سر ظهر بود (همزمان با ماه رمضون و سر كار رفتن )
ديروز همسرم بابت كلاس رفتن ازم تشكر كرد و گفت " مرسي كه انقدر براي زندگيمون تلاش ميكني و زحمت ميكشي "
راستش يه كم برام عجيب بود . گفتم من كلاس ميرم ، اونوقت بهش ميگي تلاش براي زندگي و بابتش تشكر ميكني ؟
گفت " بهار هر چقدر كه پيشرفت كني ، خير و بركتش تو زندگي جفتمون مياد . "
ديدش برام خيلي قشنگ بود .:72:
دومین سالگرد ازدواجمون بود و از مدت ها قبل، تصمیم گرفته بودم یک کلیپ از عکس ها و خاطرات عاشقانه مون درست کنم و بهش هدیه بدم.
عکسای دو نفریمون... یادگاری ها ... دست نوشته های روز های نامزدی و خلاصه چیز هایی که برای هر دومون پر از خاطره هست ...
درست کردنش یک ماهی طول کشید. اول اینکه جمع کردن این مجموعه خیلی وقت گیر بود. کار کردن با نرم افزار رو هم که باید یاد می گرفتم. آخر سر هم تنظیم ضرباهنگ موسیقی مورد نظرم با عکس ها و ویرایش افکت هاشون، نفس گیر بود برای منی که اولین تجربه ام بود. اما ارزشش رو داشت...
اون شب ...
وقتی داشت حدس می زد چیه این هدیه مرموز و هر حدسی که می زد می گفتم:" اینم توش هست"! ...
وقتی بهش گفتم" حالا بذار اول یه چیزی نشونت بدم بعد بریم سراغ هدیه" و لپ تاپ رو وصل کردم به تلویزیون و دویدم، کنارش نشستم ...
وقتی دومین تصویر که پخش شد و برق تعجب رو تو چشاش دیدم ...
وقتی با سومین تصویر هیجان زده و عاشقانه برگشت نگام کرد و گفت" تو کی اینو درست کردی؟!! "....
جاهایی که خنده می نشست رولبش و محکم تر بغلم می کرد ...
وقتی گفت چقدر خوشش اومده و به دلش نشسته ...
خدا می دونه چقدر شادی دویده بود توی قلبم ...
اون شب، سرمو که گذاشته بودم روی سینه اش و برای بار دوم کلیپ رو می دیدیم، داشتم به این فکر می کردم که حقیقتا زیباترین موسیقی دنیا، صدای تپش قلب همسرمه ... آخ که چقدر دوست دارم این صدا رو ...
:72:
چند شب پیش تماس گرفتم با همسرم و داشتیم حرف می زدیم که سر یه موضوعی اون جبهه گرفت و یه دفعه عصبی شد .
من سکوت کردم .
در حال عصبانیت گفت دیگه هم نه اس ام اس بده به من نه تماس بگیر. چیزی نگفتم. گفت کاری نداری خدافظ.
تق.گوشی رو قطع کرد .
من هم در کمال آرامش چون می دونستم یکمی بگذره آروم میشه تنها کاری که کردم نه اس ام اس دادم نه زنگ زدم.
بعد از یک ساعت خودش دوباره زنگ زد. من هم نه انگار که اون با عصبانیت گوشی را قطع کرده بود با روی باز جوابش رو دادم اون هم حسابی ابراز دلتنگی کرد.
خيلي دوست داشتم خاطراتمو بر اساس تاريخ بنويسم ولي طاقتم نيومد خاطره ديشب ننويسم
ديشب با چندتا از دوستان رفتيم بيرون و من كفشاي پاشنه بلندمو به هواي اينكه تو ماشينم پوشيدم دوستان نامردي نكردن وسط راه رفتن بازار ماهم بخاطر كفشام قالشون گذاشتيم رفتيم يه جاي دنج وسط درختا شروع صحبت و خوش وبش كرديم :43:
وقتي رسيديم خونه شوهري خيلي خسته بود حتي تو ماشين خوابش برد ولي با اين وجود منو بغل كرد و 37 پله بالا اورد
:310::227:
همسايه ها نميدونستن ساعت 12 شب تو راه پله هل چه خبره؟:
:311:
چند روز پیش مریض شده بودم .سرما خوردگی بدی بود . طوری که دور از جونتون انگار تو این دنیا نبودم .تب و لرز شدید تو این هوای گرم .
همسری قربونش برم خیلی بهم لطف داشت .
برام مرتب آب پرتغال میگرفت .قرص هام رو سر وقت با آب میاورد بهم میداد .خیلی مراقبم بود .
حتی نمیذاشت از سر جام بلند شم .همش میگفت تو فقط استراحت کن .غذا هم از بیرون میگرفت که من نخوام فکر آشپزی کنم .
شب که میخواستیم بخوابیم من خیلی سرفه میزدم میخواستم از اتاق برم بیرون تا همسری از صدای سرفه های من بیدار نشه .ولی اون نذاشت .به من گفت تو بخواب من میرم تو سالن میخوابم .
خلاصه که عزیزم تا صبح توی سالن روی زمین خوابیده بود تا من راحت باشم .نصف شب هم چند بار از خواب بیدار شد اومد بهم سر زد .
عزیزم ممنونم به خاطر همه لطفت .:72:
من در هفته دو روز کلاس نقاشی میرم دو روز هم استخر و یوگا تا ساعت 4 هم سر کارم حالا به نظرتون وقت اشپزی دارم؟
دیروز ساعت 3 از سر کار رفتم دکتر ساعت 5 کارم تموم شد از مطب زدم بیرون که عشقم زنگ زد تازه از سر کار رسیده بود خونه.گفت بمونم تو مطب تا خودش بیاد دنبالم چون ساعت 6 هم کلاس نقاشی داشتم وسیله هامو میاورد تا برسونم کلاس.بیچاره برس هتی رنگم رو شست و وسیله هامو اورد برد رسوندم تو راه گفتم خیلی گشنه مه جون روزه نبودم بیچاره ایستاد بیسکوییت و اب میوه گرفت نشست تو ماشین تا من خوردم بعد رفت.بعد از کلاس تا من رسیدم خونه اذان رو گفته بودن وقتی رسیدم خونه دیدم حتی افطاری هم اماده ست و سفره رو با هم پهن کردیم.خدایا شکرت که سجاد رو به من دادی چرا که در کنار اون همه چیز اسونه...
برا ماه عسلمون ما مجبور شدم با قطار بریم :( توی کوپه ی ما یه خانم مدیر مدرسه دخترونه با یه پسر جوون بود اول مسیر اون خانمه (میدونید که مدیرای مدرسه یه ابهت خاصی دارند ) برگشت به من که پیش شوهرم نشسته بودم گفت بیا بشنین روبروی من تا مثلا نامحرما فیس تو فیس نباشن خیلی تو برجکمون خورد آخه ما همیشه یه جای یک نفره رو اشغال میکنیم (انقد بهم نردیک میشینیم ) من جابجا شدم ولی بس با چشم واسه هم پیام میفرستادیم که خانمه بیخیال شد گفت بیا پیش شوهرت بشین :311:باطعنه گفت خدا مهربونترتون کنه :163: از اونجایی که خانمه فضول بود در مورد زندگی و نحوه آشنایی و موقعیتمون پرسید ازمون پرسید چرا انقد زود ازدواج کردید ؟ با خودم گفتم حتما شوهری میپیچونه قضیه آخه دوست نداره پیش غریبه ها چیزی لو بده ولی با تعجب دیدم خیلی با افتخار و مقتدر در حالی که با محبت همیشگیش تو چشام داشت نگاه میکرد گفت : اگه سوژه ایشون نبودن عمرا تن به ازدواج نمیدادم ترسیدم از دستشون بدم!!!:43::310:
توی کوپه واسه لحظه ای سکوت برپا شد :311:
تا شب هم بخاطر این پسره مانتونستیم باهم عشقولانه باشیم ولی وقتی رفتیم بالا که بخوابیم شوهری مدام رو گوشیش چیزی تایپ میکرد واز دور بهم نشون میداد اون کلمات همه ابراز محبت بود بعد که مطمِن شدیم پسر خوابیده متکاشو انداخت رو تخت من و خودشم اومد تا نیمه های شب فیلم نگاه کردیم و صحبت کردیم اون هم مخفیانه و سایلنت