بهاره جون ممنون ازینکه تو همه تاپیکام همراهمی
همسرم زندگی خودمونو دوس داره الانم خیلی ناراحته و حتی گاهی میگه ازینکه تو خونمون نیستیم شرمندتم بااینکه اصلا تقصیراون نیس ولی اینا دقیقا تا زمانی دووم داره که دوباره بریم خونمون اونوقت باز میگه من رفت و آمدم به خونه مامانم زیاده توام حق مخالفت نداری.
من الان دارم یاد میگیرم به کاراشون زیاد بها ندم به من ارتباطی نداره که مادرشوهرم حوصله خونه رو نداره وظیفه من نیس مدام دراختیارشون باشم اما بازم فشار روانیش واسم هست نمیدونم چطوری بابد خواستمو قاطعانه به همسرم بگم.
فریبای عزیز از راهنماییات ممنونم حرفاتو قبول دارم اما من نمیدونم چطوری باید خواستمو بیان کنم بارها با محبت و آرامش ازهمسرم خواستم بیشتر خونه خودم بمونم اما جوابش شد دادوبیداد و دعوا و قهر که من قبلا هم گفتم زیاد میرم خونه مامانم توحق نداری مخالفت کنی هربار گفتم نمیام دعوا شده من بابد چطوری بیان کنم که بحث پیش نیاد؟
همسرم اخلاق خاصی که داره اینه که به همین شیوه همه رو تسلیم میکنه حتی اگه چندروزم طول بکشه اینقد کشش میده و بی توجه و سرد و سنگ میشه که من خودم کم میارم.
اینکه میگین مقتدر باشم و درماندگی رو کنار بذارم یعنی چیکارکنم؟چه رفتاری داشته باشم؟چطوری بگم نمیخوام هرروز یا یه روز درمیون برم خونه مادرشوهرم؟بخدا هرجوری گفتم شوهرم جبهه گرفته و دعوا شده.
تمام مقاله های رفتار جراتمندانه رو خوندم اما وقتی ازون راه هام میرم جوابی نمیگیرم
الان پراز عقده و عصبانیتم نسبت به همسرم،کابوسم شده بود رفت و آمد که بدترش اتفاق افتاد من دقیقا نمیدونم جراتمند بودن تواین مورد چه جوریه یا چی باید بگم حتی از راه طرح نیازم رفتم همسرم میگه توخیلی حساسی گیرمیدی و... بخدا ازین خونه متنفر شدم همش توتنهایی گریه میکنم چون میدونم همسرم حرفامو نه میشنوه نه میفهمه
علاقه مندی ها (Bookmarks)