به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 56
  1. #41
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    نسیم جان نمی دونم توی تاپیک های قبلیت همه چیز رو نوشتی یا فقط به روزهای بد و معایب همسرت اشاره کردی ولی اگر واقعیت زندگی شما فقط همون چیزهایی که نوشتی باشه زندگی مشترک شما آرامشی برات به همراه نداشته
    نمی دونم شما چه جور شخصیتی داری و اینکه چه اشتباهاتی داشتی ولی این حالتهای عصبی همسرت که یک بار و دو بار هم نیست و ظاهرا تکرار هم می شده، زیاد تحملش راحت نیست

    اینکه شما الان شرایط سختی داری و شاید کمی سرکوفت از اطرافیان می شنوی باعث شده برای فرار از این شرایط حسرت زندگی قبلی رو بکشی

    البته من نمیگم خوب کاری کردی اومدی و مهریه گذاشتی اجرا، شاید باید کمی بیشتر تلاش می کردی این رو من واقعا نمی تونم توی شرایط شما تشخیص بدم که تا کجا باید تلاش می کردی چون از جزییات خبر ندارم
    ولی فکر می کنم اشتیاقت برای برگشت به اون شرایط فقط از سر استیصال در شرایط فعلی هست. اگر خانوادت خوش رفتاری میکردن و مشکلی نداشتی زیاد هم به بازگشت فکر نمی کردی
    این البته استنباط من هست

    به نظر من هم باید صبر کنی تا اولین حرکت همسرت رو ببینی
    و نکته دیگه هم اینکه لازم نیست شما همه مشکلاتت رو و ایرادهای احتمالی همسرت رو بری برای همه توضیح بدی
    هرسوالی ازت پرسیده شد بگو تمایلی به صحبت نداری و تحت نظر مشاور هستی (که فکر نکنه کسی نیاز به مشاوره اش داری)

    و برای اینکه بتونی این زمان رو بگذرونی یه جوری خودت رو سرگرم کن رمان بخون فیلم ببین باشگاه برو و ...

    راستی یک سوال
    توی یک تاپیک نوشته بودی هر وقت با شوهرت بحث داشتی مادرشوهرت یک هفته ای آشتی میداد شما رو. خوب چی شد که رابطه شما و مادرشوهرت به هم ریخت؟
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : شنبه 18 آذر 96 در ساعت 13:14

  2. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 18 آذر 96), nasimmng (شنبه 18 آذر 96), آنیتا123 (سه شنبه 21 آذر 96), صبا_2009 (شنبه 18 آذر 96)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    نسیم جان میتونم بفهمم که در چه وضعیت سختی هستی.
    از همه طرف بهت فشار میاد. بی محلی همسرت هم بیشتر ازارت میده.
    در حقیقت داری میبینی اون زمان که خونه شوهرت بودی یه درد داشتی ولی الان هزار درد. شاید به همین دلیله که فکر میکنی بهتر برگردی تا حداقل همون یه درد بدی همسرت را داشته باشی.

    نسیم جان اگر تا این مرحله پیش نرفته بودی شاید میشد کاری کرد ولی الان با این شرایط برگشتنت اوضاع را خیلی خیلی خراب تر از قبل میکنه. مگر اینکه همسرت خودش بخواد که تو برگردی که اونم به نظر من باید ازش تعهد بگیری که دیگه ازارت نده.
    که حداقل ظاهرت را حفظ کرده باشی. وگرنه اگر همسرت بفهمه که پشیمون شدی از کارات اوضاعت بمراتب بدتر میشه.
    البته نمیگم جدا بشو ولی اگر خواستی برگردی باید خیلی با سیاست برگردی.

    به عقیده من شما در مرحله اول صبر و تحملت را در برابر مشکلات خونه پدریت بالا ببر. بالاخره زمان مسائل را حل میکنه.

    و اگر همسرت خواست که تمکین کنی اگر امکانش بود ازش تعهد بگیر که ازارت نده و اگر هم امکانش نیست از هیچی نترس دنیا اینقدر هم بی قانون نیست که اون بخواد اذیتت کنه و تو هم هیچکار نتونی بکنی.

    اگر چه فکر میکنم همسرت بخاطر مهریه دیگه مثل قبل ازارت نمیده

  4. 4 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 18 آذر 96), nasimmng (شنبه 18 آذر 96), tavalode arezoo (شنبه 18 آذر 96), بارن (دوشنبه 20 آذر 96)

  5. #43
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام
    نسیم جان نمی دونم توی تاپیک های قبلیت همه چیز رو نوشتی یا فقط به روزهای بد و معایب همسرت اشاره کردی ولی اگر واقعیت زندگی شما فقط همون چیزهایی که نوشتی باشه زندگی مشترک شما آرامشی برات به همراه نداشته
    نمی دونم شما چه جور شخصیتی داری و اینکه چه اشتباهاتی داشتی ولی این حالتهای عصبی همسرت که یک بار و دو بار هم نیست و ظاهرا تکرار هم می شده، زیاد تحملش راحت نیست

    اینکه شما الان شرایط سختی داری و شاید کمی سرکوفت از اطرافیان می شنوی باعث شده برای فرار از این شرایط حسرت زندگی قبلی رو بکشی

    البته من نمیگم خوب کاری کردی اومدی و مهریه گذاشتی اجرا، شاید باید کمی بیشتر تلاش می کردی این رو من واقعا نمی تونم توی شرایط شما تشخیص بدم که تا کجا باید تلاش می کردی چون از جزییات خبر ندارم
    ولی فکر می کنم اشتیاقت برای برگشت به اون شرایط فقط از سر استیصال در شرایط فعلی هست. اگر خانوادت خوش رفتاری میکردن و مشکلی نداشتی زیاد هم به بازگشت فکر نمی کردی
    این البته استنباط من هست

    به نظر من هم باید صبر کنی تا اولین حرکت همسرت رو ببینی
    و نکته دیگه هم اینکه لازم نیست شما همه مشکلاتت رو و ایرادهای احتمالی همسرت رو بری برای همه توضیح بدی
    هرسوالی ازت پرسیده شد بگو تمایلی به صحبت نداری و تحت نظر مشاور هستی (که فکر نکنه کسی نیاز به مشاوره اش داری)

    و برای اینکه بتونی این زمان رو بگذرونی یه جوری خودت رو سرگرم کن رمان بخون فیلم ببین باشگاه برو و ...

    راستی یک سوال
    توی یک تاپیک نوشته بودی هر وقت با شوهرت بحث داشتی مادرشوهرت یک هفته ای آشتی میداد شما رو. خوب چی شد که رابطه شما و مادرشوهرت به هم ریخت؟
    سلام عزيزم
    ممنون كه برام نوشتين
    درست ميگين. اوضاع خونمون خيلي نوسانيه. گاهي مامانم مهربون ميشه و ميگن تو صددرصد مقصر نبودي. اون موقع من به آينده اميدوار ميشم كلي براي آيندم نقشه ميكشم. ولي واي از اينستاگرام. كافيه مامانم يه عكس از فاميلاموم ببينه همش ميگه همه رفتن سره خونه زندگيشون شماها(من و خواهرم) هي بلدين كلاس برين و نشستين وره دل من
    خواهرم هم كه ميگه كلي جهاز بردي الان كلي پول وكيلت دادن حرف هم ميزني
    بابام هم كاراش رو اعصابه. صبح تا شب تو خونه است و پاي تلوزيون و اخبار
    خونمون هم كوچيكه همه تو دل هم هستيم
    من قبلا فكر ميكردم اگه برگردم ميرم تو خونه تهرانمون و تنها زندگي ميكنم ولي از وقتي كه برگشتم همه اومدن تهران و خواهرم نميذاره پدرمادرم برگردن شهرستان. ميگه مگه شده چندسال پيش كه ما دو تا تهران دانشجو بوديم. بايد همه باهم تهران باشيم و من با نسيم تنها نمي مونم تهران و برم نميگردم شهرستان ميخام تهران باشم
    اين بدجنس بودنشون من رو اذيت مي كنه و عصبي

    درمورد مادرشوهر از همون دعواي تابستون كه مادرم تو فاتحه گفته بود نسيم بدبخته و منم يه راز خانواديگشون رو فهيمدم اوضاع عوض شد و ورق برگشت( من كاملا ميدونم كه كارم اشتباه بوده)

    تو اينترنت نوشته خيلي از مردها اصلا تمكين رو اجرا نميكنن و فقط براي فرار از نفقه درخواست ميدن و يه جور تله است
    همسر من ناز داره. هميشه جامون برعكس بود

    انه ماري عزيز
    ممنون عزيزم
    خيلي دارم سعي مي كنم امروز هم وقت مشاوره دارم
    مشكل من الان اينجاس كه همسرم تمكين رو اجرا نمي كنه!
    منم ميخام قوي باش
    ویرایش توسط nasimmng : شنبه 18 آذر 96 در ساعت 14:30

  6. #44
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    پست من موند اخرای صفحه 4 تاپیکت و ندیدیش.بخونش نسیم جان.خودم گزارش میدم این پستمو پاک کنن تاپیکت رو اشغال نکنه
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  7. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    nasimmng (شنبه 18 آذر 96)

  8. #45
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نسیم جان ، عزیزم ، به خاطر بیانم در این پست لطفا من رو ببخش ،

    این جوری که شما داری تخته گاز پیش می روی ، عنقریب به طلاق ، افسردگی ، یاس و ناامیدی می رسی ،
    اگه شما ده تا پل پشت سرت داشتی که تا امروز فقط دو تا شو خراب کرده بودی و هشت تا پل دیگه داشتی برای ساختن این زندگی آنچنان چکشی برداشتی که به مانند بلدوزر داری از اساس و پایه هم ریشه خودت رو در اول و هم ریشه زندگی ات رو در مرحله قطع می کنی
    در هر صورت چه دوباره با همسرت زندگی کنی و چه جدا بشی ، تنها چیزی که اهمیت داره این هست که تو حالت خوب باشه ، روحیه ات قوی باشه ، تو احساس خرسندی بکنی
    ولی شما به شدت داری سقوط می کنی ، جوری که داری با مخ می خوری زمین

    من نمی دونم شما چگونه آشنا شدید و ازدواج کردید ، لیکن از پست های شما اینگونه بر می آید که بدون آمادگی لازم زندگی مشترک را آغاز کرده اید ، که اینگونه دچار مشکل شده اید
    حداقل ، حداقل، حداقل برای طلاق و جدایی آمادگی لازم را کسب کن ، تا کمتر آسیب ببینی

    ====
    شرایط زندگی من خیلی افتضاح بود ، توی سن کم ازدواج کرده بودم ، و بعد از ده سال زندگی مشترک با یه بچه در فروپاشی کامل بودم ، هشت ماه همسرم من و فرزندمون رو ترک کرد و رفت بدون هیچ خبری ، من بودم و فرزندم توی یه شهر غریب ..... از اول زندگی مون مشکل داشتیم و همه هم می دونستند تا اون زمان که همسرم ترکمون کرد و رفت .... همه گفتند طلاق بگیر .... این شوهر خوب نیست و تو خیلی حیفی که با همسرت موندی .... دیگه هیچ راهی برای ادامه زندگی تون نیست همه حرمت ها شکسته شده و ....
    من فقط و فقط به یک درک رسیده بودم ، " زود ازدواج کرده بودم ، بدون بدست آوردن شناخت از زندگی زناشویی ، لذا نمی خواسم زود طلاق بگیرم ، بدون بدست آوردن و آشنا شدن با طلاق و شرایط بعد از طلاق "
    واقعا هم می گفتم طلاق می گیرم ، ولی نه به این سرعت ..... توی اون هشت ماهی که همسرم نبود به کمک همین بچه های تالار فقط و فقط روی خودم کار کردم و آموختم و نحوه رست زندگی کردن رو یاد گرفتم
    دلم می خواست هرآنچه که آموخته ام را به تو نیز یاد بدهم ولی متاسفانه گویا زبانم قاصر هست
    (این آخرین پستی بود که برایت می گذارم ، فقط برایت دعا می کنم ، توی دلت خوشحالی و شادی بیاد.... آمین )

  9. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    nasimmng (شنبه 18 آذر 96), بی نهایت (یکشنبه 19 آذر 96)

  10. #46
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت نمایش پست ها
    نسیم جان ، عزیزم ، به خاطر بیانم در این پست لطفا من رو ببخش ،

    این جوری که شما داری تخته گاز پیش می روی ، عنقریب به طلاق ، افسردگی ، یاس و ناامیدی می رسی ،
    اگه شما ده تا پل پشت سرت داشتی که تا امروز فقط دو تا شو خراب کرده بودی و هشت تا پل دیگه داشتی برای ساختن این زندگی آنچنان چکشی برداشتی که به مانند بلدوزر داری از اساس و پایه هم ریشه خودت رو در اول و هم ریشه زندگی ات رو در مرحله قطع می کنی
    در هر صورت چه دوباره با همسرت زندگی کنی و چه جدا بشی ، تنها چیزی که اهمیت داره این هست که تو حالت خوب باشه ، روحیه ات قوی باشه ، تو احساس خرسندی بکنی
    ولی شما به شدت داری سقوط می کنی ، جوری که داری با مخ می خوری زمین

    من نمی دونم شما چگونه آشنا شدید و ازدواج کردید ، لیکن از پست های شما اینگونه بر می آید که بدون آمادگی لازم زندگی مشترک را آغاز کرده اید ، که اینگونه دچار مشکل شده اید
    حداقل ، حداقل، حداقل برای طلاق و جدایی آمادگی لازم را کسب کن ، تا کمتر آسیب ببینی

    ====
    شرایط زندگی من خیلی افتضاح بود ، توی سن کم ازدواج کرده بودم ، و بعد از ده سال زندگی مشترک با یه بچه در فروپاشی کامل بودم ، هشت ماه همسرم من و فرزندمون رو ترک کرد و رفت بدون هیچ خبری ، من بودم و فرزندم توی یه شهر غریب ..... از اول زندگی مون مشکل داشتیم و همه هم می دونستند تا اون زمان که همسرم ترکمون کرد و رفت .... همه گفتند طلاق بگیر .... این شوهر خوب نیست و تو خیلی حیفی که با همسرت موندی .... دیگه هیچ راهی برای ادامه زندگی تون نیست همه حرمت ها شکسته شده و ....
    من فقط و فقط به یک درک رسیده بودم ، " زود ازدواج کرده بودم ، بدون بدست آوردن شناخت از زندگی زناشویی ، لذا نمی خواسم زود طلاق بگیرم ، بدون بدست آوردن و آشنا شدن با طلاق و شرایط بعد از طلاق "
    واقعا هم می گفتم طلاق می گیرم ، ولی نه به این سرعت ..... توی اون هشت ماهی که همسرم نبود به کمک همین بچه های تالار فقط و فقط روی خودم کار کردم و آموختم و نحوه رست زندگی کردن رو یاد گرفتم
    دلم می خواست هرآنچه که آموخته ام را به تو نیز یاد بدهم ولی متاسفانه گویا زبانم قاصر هست
    (این آخرین پستی بود که برایت می گذارم ، فقط برایت دعا می کنم ، توی دلت خوشحالی و شادی بیاد.... آمین )
    خيلي ممنونم بالهاي صداقت عزيز كه برام نوشتين
    من دقيقا بدون آمادگي و شناخت ازدواج كردم. راستش رو بگم اون موقع ٢٤سالم بود ولي بلوغ عقلي نرسيده بودم احساس ميكردم براي ازدواجم دير شده. همه دخترخاله و دايي هام ازدواج كرده بودن و من احساس ميكردم جا موندم. انقدر از خونمون بيذار بودم تو دل خودم قسم خورده بودم هرخاستگاري كه بياد قبول كنم( متاسفانه الان كه به اون روزها فكر ميكنم اينا رو يادم بياد) همسرم هم كه اومد خاستگاري از نظر ظاهري كاملا شرايطش خوب كه نه ، عالي بود و من انگار فرشته نجات پيدا كرده بودم
    ولي اصلا نتونستم جذبش كنم
    (اينارو كه مينويسم يك لحظه اشكم بند نمياد)
    الانم خيلي عجله ايي و فكر كردم طلاق راحته ، پا توي اين ميدون گذاشتم
    همه پل هاي پشت سرم خرابه و راه برگشت نذاشتم
    من ديگه كاري نمي كنم تا حكم قطعي مهريه بياد
    ترجيح ميدم اصلا هم طلاق نگيرم

  11. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 دی 97 [ 18:42]
    تاریخ عضویت
    1395-10-20
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    2,250
    سطح
    28
    Points: 2,250, Level: 28
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نسیم جان امیدوارم حالت بهتر باشه. من همیشه پست هات رو میخوندم خواستم برداشت کلی خودم رو بگم از شما و شرایط شما. نسیم جان به نظر من شما سطح تحملت خیلی پایین هستش و هی خودت رو از یک چاله در میاری میندازی داخل یک چاله دیگه دوباره ازون چاله در میایی میپری تو یک چاله دیگه بدون اینکه یکم صبر کنی. من شما رو نمیشناسم ولی خیلی حرص میخورم تاپیکهای شما رو میخونم... اخه دختر خوب دوتا پست قبلتر نوشتی شوهرت از اول دوستت نداشت از روز اول بدرفتاری میکرد فحاش بود کتک میزد بی توجه بود بهت و کلی چیزای بد دیگه که حالا بگذریم ازینکه ریشه این رفتارهاش چی بوده و خدت چقدر مقصر بودی ولی هیچ چیزی کتک زدن رو توجیه نمیکنه. بعد الان میگی چون مامانم بهم تیکه میندازه و بابام بد حرف میزنه میخوام برگردم؟ عزیز من یک واژه ای در این دنیا وجود داره به نام "تحمل". یکم صبر و تحمل کن. یک جا تو نوشته هات گفتی خواهرم گفته من با نسیم تنها نمیمونم و میخاد پدر مادرت بمونن تهران این جمله من رو به فکر واداشت که خواهر نسیم چرا نمیخواد باهاش تنها بمونه و اینکه اگر پدر مادر نسیم انقدر اذیت میکنن پس چرا خواهر نسیم دوست داره اونا باشن ولی با نسیم تنها نباشه...
    من احساس میکنم نظام فکری شما یک مقدار پیچیده و عجیبه مثلا قبلا میگفتی کلاس زبان نمیرم چون اگر ازم بپرسن متاهلی یا مجرد نمیدونم چی بگم یا سر کار نمیرم چون الان حوصله ندارم! در حالی که خودت گفتی وضع مالی خانوادت هم معمولیه خوب عزیز من هر پدری باشه صداش در میاد دیگه البته فکر میکنم الان داری میری سر کار که خیلی خوبه.
    نسیم جان ولش کن شوهرت رو .... خودت رو دریاب ببین ایراد کار کجاست

  12. 5 کاربر از پست مفید niloofar_aabi تشکرکرده اند .

    Erica (سه شنبه 21 آذر 96), nasimmng (سه شنبه 21 آذر 96), tavalode arezoo (سه شنبه 21 آذر 96), آنیتا123 (سه شنبه 21 آذر 96), آنه ماری (سه شنبه 21 آذر 96)

  13. #48
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofar_aabi نمایش پست ها
    سلام نسیم جان امیدوارم حالت بهتر باشه. من همیشه پست هات رو میخوندم خواستم برداشت کلی خودم رو بگم از شما و شرایط شما. نسیم جان به نظر من شما سطح تحملت خیلی پایین هستش و هی خودت رو از یک چاله در میاری میندازی داخل یک چاله دیگه دوباره ازون چاله در میایی میپری تو یک چاله دیگه بدون اینکه یکم صبر کنی. من شما رو نمیشناسم ولی خیلی حرص میخورم تاپیکهای شما رو میخونم... اخه دختر خوب دوتا پست قبلتر نوشتی شوهرت از اول دوستت نداشت از روز اول بدرفتاری میکرد فحاش بود کتک میزد بی توجه بود بهت و کلی چیزای بد دیگه که حالا بگذریم ازینکه ریشه این رفتارهاش چی بوده و خدت چقدر مقصر بودی ولی هیچ چیزی کتک زدن رو توجیه نمیکنه. بعد الان میگی چون مامانم بهم تیکه میندازه و بابام بد حرف میزنه میخوام برگردم؟ عزیز من یک واژه ای در این دنیا وجود داره به نام "تحمل". یکم صبر و تحمل کن. یک جا تو نوشته هات گفتی خواهرم گفته من با نسیم تنها نمیمونم و میخاد پدر مادرت بمونن تهران این جمله من رو به فکر واداشت که خواهر نسیم چرا نمیخواد باهاش تنها بمونه و اینکه اگر پدر مادر نسیم انقدر اذیت میکنن پس چرا خواهر نسیم دوست داره اونا باشن ولی با نسیم تنها نباشه...
    من احساس میکنم نظام فکری شما یک مقدار پیچیده و عجیبه مثلا قبلا میگفتی کلاس زبان نمیرم چون اگر ازم بپرسن متاهلی یا مجرد نمیدونم چی بگم یا سر کار نمیرم چون الان حوصله ندارم! در حالی که خودت گفتی وضع مالی خانوادت هم معمولیه خوب عزیز من هر پدری باشه صداش در میاد دیگه البته فکر میکنم الان داری میری سر کار که خیلی خوبه.
    نسیم جان ولش کن شوهرت رو .... خودت رو دریاب ببین ایراد کار کجاست
    سلام عزيزم
    ممنون كه برام نوشتين
    حالم بد نيست. محكومم به ادامه دادن
    ديروز رفتم پياده روي. بعدش از مغازه ال سي واكيكي رد شدم گفتم يه كلاه واسه خودم بخرم. همه چيز خوب بود تا اومدم خونه. فاكتور رو كه ديدم متوجه شدم اسم شوهرم روش نوشته شده. خيلي حالم بد شد. هركاري مي كنم يه نشوني ازش هست. آخه من چطور فراموش كنم. هي ميخام آثارش رو از زندگيم پاك كنم كه كمتر بهش فكر كنم ولي يهو از يه جا سر در مياره
    در حال حاضر با همه و از جمله خودم قهرم
    شايد آدم هاي مثل من محكومن به تنهايي زندگي كردن
    ولي من تو محيط دانشگاه و الان محيط كارم با كسي مشكل نداشتم (اينو ميگم كه توجيه كنم ناسازگارم يا نه)
    عزيزم من خيلي دوست دارم كار كنم. الانم اين آموزشگاهي كه ميرم دوره و پول زيادي نمي دن ولي دوست دارم كار كنم
    هميشه آزمون استخدامي و اينا رو شركت ميكنم ولي چون نمي خوندم قبول نميشدم
    درواقع دوست داشتم كار كنم ولي تلاش جدي نمي كردم
    ولي الان آموزشگاه رو مرتب ميرم و دنبال آموزشگاه هاي ديگه هم هستم كه ساعات بيشتري رو كار كنم
    حتي مادرم بخاطر آموزشگاهي كه ميرم هم سرزنشم ميكنه واقعا نمي دونم چي از جونم ميخان
    هيچ وقت منو قبول نداشتن
    بابام ميگفت آنكلا مرگل نخست وزير آلمان رو ببين شماها بايد مثل اون باشين مگه چيتون كمتره!
    واقعا از سايت خوب همدردي ممنونم كه اين فرصت رو ميده كه آدم حرف بزنه
    من خيلي احساس تنهايي مي كنم
    درمورد خواهرم هيچ وقت حتي بچگي رابطه ي خوبي نداشتيم. وقتي ازدواج كردم چون قبلش تهران باهم زندگي ميكرديم و دانشجو بوديم. وقتي جاش گذاشتم من همش عذاب وجدان داشتم و ميخاستم كاري كنم و دعوتش كنم و ولي همسرم خوشش نميومد. چون نمي تونستم خونه دعوتش كنم باهاش قرار بيرون ميذاشتم ولي خواهرم اصلا خوشش نميومد و بزور ميومد و من هي احساس هاي منفي داشتم
    درمورد خونوادم هم همينطور بود هميشه عذاب وجدان داشتم و بخاطر اين دوست داشتم كاري براشون بكنم و اين قضيه دعواي آخر سره تلفني بود كه من مسئوليت خريدش رو قبول كردم و شوهرم خوشش نميومد

  14. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 دی 97 [ 18:42]
    تاریخ عضویت
    1395-10-20
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    2,250
    سطح
    28
    Points: 2,250, Level: 28
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نسیم جان ازین سرکوفت ها تو خیلی از خانواده ها هست حالا شما اگر مرکل هم میشدی باز پدر جان یک چیزی میگفتن :) . مثلا من خودم سن بالا ازداج کردم ۳۳ سالم بود دکترا داشتم و کار میکردم و بیشتر از حقوق بازنشستگی پدرم به خانوادم در ماه پرداخت میکردم چون وظیفم میدونستم و میدونم... ولی فکر میکنی چطور باهام رفتار میکردند؟ مادرم همیشه خدا سرکوفت دخترهای فامیل رو که تو ۲۲ ۲۳ سالگی ازدواج کرده بودن و بچه داشتن بهم میزد توی صورتم بهم میگفتن کاش هیچی نداشتی ولی شوهر و بچه داشتی :) من اونموقع خیلی ناراحت میشدم گاهی بحثمون میشد و خیلی جدی برخورد میکردم و مادرم مدتی بهتر میشدن ولی باز بعد از چند وقت روز از نو روزی از نو... ولی هیچوقت به خاطر این حرفها خودم رو ننداختم تو چاه و صبر کردم تا مورد مناسب و دلخواهم پیدا شد و ازدواج کردم و اگر مورد دلخواهم پیدا نمیشد شاید هیچوقت ازدواج نمیکردم و هیچ ترسی از تنهایی نداشتم چون به نظر من تنهایی اصلا ترسناک نیست و خیلی خیلی بهتر از ازداج اشتباه و زندگی با آدمی هست که مرتب به آدم استرس وارد کنه تحقیر کنه و روح و روان انسان رو نابود کنه.
    خواهشی که ازت دارم اینه که یک گوشت رو بکن در اون یکی رو دروازه و بدون دخالت دادن مسایل مربوط به خونتون در مورد زندگی با همسرت تصمیم بگیر.
    امیدوارم هر چیزی که خیر هستش برات پیش بیاد نسیم جان

  15. 4 کاربر از پست مفید niloofar_aabi تشکرکرده اند .

    maryam123 (سه شنبه 21 آذر 96), nasimmng (سه شنبه 21 آذر 96), tavalode arezoo (سه شنبه 21 آذر 96), آنه ماری (سه شنبه 21 آذر 96)

  16. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    نسیم جان باور کن مشکلاتی که در باره خونه پدریت میگی در مقابل کارهایی که همسرت انجام داده هیچی نیستن.
    درسته ناراحت کننده هستن ولی خیلی خیلی بهتر از اوضاع قبلیتن. پس اصلا خودت را درگیر این موضوعات نکن و خوشحال باش که ازاون زندگی که همسرت درست کرده بود برات اومدی بیرون.

    نسیم جان از این فرصت استفاده کن و ضعفها و اشتباهاتت را پیدا کن. باور کن خیلی دوست داشتم دیگران هم ضعفهای منو مثل تاپیکهای تو بهم میگفتن.

  17. 3 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    Erica (سه شنبه 21 آذر 96), maryam123 (سه شنبه 21 آذر 96), nasimmng (سه شنبه 21 آذر 96)


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رهايي از وابستگي(انسان رهايي يافت
    توسط fateme71 در انجمن نامزدی و عقد
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 تیر 92, 17:27
  2. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 اسفند 91, 16:21
  3. تنهايي
    توسط عسل بانو در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 شهریور 91, 22:29
  4. راهنمايي براي شروع تلاش براي فردايي بهتر
    توسط roz_zard در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 دی 89, 12:45
  5. منو راهنمايي كنيد تنهايي وبي كسي دارد مرا از پادرمي اورد
    توسط تابي در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 دی 87, 09:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.