صبای عزیزم...یهو همه چیز بهم ریخته و من با یک بحران جدی در زندگیم رو به رو شدم...به خدا خودمم به همسرم حق میدم واسه همینه علیرغم همه بد قلقی هاش بازهم میرم سراغش.امروز که داشتم مثل گربه دورش میچرخیدم و داشتم از عدم توجه اش دیوونه میشدم یهو با دستش چونه ام رو ارود بالا.انقدر چونه من درد گرفت که بهش گفتم چیکار کردی؟اصلا نفهیدم چرا این کارو کرد.لبریز از خشم شده .میدونم.اما نباید به من اسیب بزنه.اصلا و ابدا...دیگه خبری از اون محبت های مردونه اش نیست.اگر بخواد بغلم کنه انقدر سفت فشارم میده که بدنم درد میگیره.اگر بخواد بینیم رو فشار بده تا خونش بند بیاد انقدر این کارو با خشم میکنه که صدام در میاد...امروز برای اولین بار اروم زد تو صورتم و گفت از این خواب لعنتی بیدار شو.اما خیلی بهم بر خورد.خیلی.باور کنید به جایی رسیدم که میترسم همسرم چیزی به خوردم بده و برداره ببرتم بیمارستان.
صبا باورت میشه وقتی بعضی پست های قدیمیم برای بچه ها رو میخونم میگم اینا رو من نوشتم ؟!؟!؟!؟!؟!؟!
نمیدونم چرا منطق از خودم دور شده....
حقیقتا منم اگر کسی در جایگاهم بود و جوابی ازم میخواست میگفتم حتما به توصیه دکترات توجه کن
یکم زمان لازم دارم
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)