سلام دوباره دوستان
دوستان عزیز نمیدونین چقدر از حضورتون خوشحالم و حس کردم ادمهای دنیای مجازی چقدر با صفا تر از ادمهای دنیای واقعی هستن....
امروز بعده 5 روز یکم غذا خوردم و دو تا شیرینی که جز محالات بود تقریبا..عطش شدید دارم و تو این سرما بطری بطری اب میخورم تو خیابون.انرژیم کمه و کم حوصله شدم.امروز رانندگی نتونستم بکنم.ماشین رو روشن کردم .یهو یه اهنگ غمگین پخش شد و حسابی عنقم کرد.داشتم فکر میکردم تو این یکساعتی که قراره رانندگی کنم این اهنگا دیوونه ام میکنن.مثل یه ادم متمدن !! خاموش کردم ماشینو و با مترو رفتم سرکار.برای روحیه ام خوب بود.چند تا ادامس برای خودم خریدم و شاید یه کار بدی کردم و یک بلوز شلوار نوزادی خریدم از مترو...خانومه فروشنده بهم گفت دختره یا پسر.گفتم نمیدونم.گفت واسه بچه خودت میخوای؟گفتم نمیدونم.یه سکوت چند ثانیه ای بینمون به وجود امد....یهو گفتم اره برای بچه خودمه.این خوشرنگ رو میخوام.اینکه توش پر از گل های رنگ و وارنگه...و خریدمش.
همونجا یه خانومی بلند شد و گفت تو که بارداری که نباید بایستی.اگر بزنن تو شکمت بلایی سر بچه ات بیاد چی.بیا بشین دخترم....وقتی نشستم چادرمو کشیدم تو صورتم و زیر چادرم گریه کردم اروم اروم....
اویژه جان
درسته تقریبا یکماه و نیمه..امروز انواع و اقسام ازمایش ها رو دادم که قراره هفته اینده جواب قطعی رو بهم بدن اما اینطور که از ظواهر امر پیداست همه شون نظرشون به سقطه و فقط یکی از دکترها گفت شاید 5 درصد امید داشته باشیم....گلومپ گلومپ بامزه بود..خنده ام گرفت.من مادر کلی بچه یتیم هستم که هر هفته میرم بهشون سر میزنم و فردا دارم میرم و براشون کلی میوه و شیرینی و اسباب بازی دارم میبرم فقط به نیت اینکه خدا نذاره بچه من از مادر یتیم بشه....
امین اقا
برادر خوبم...ممنون که بهم سر زدینو برام نوشتین.از همدلی تون یک دنیا ممنونم...
خانم دلجو دلتنگ
دقیقا نقش معلم هایی رو بازی کردین که با یک جمله کوتاه عمق مطلب رو بهم فهموند...ممنونم.
بارن عزیزم
ممنونم ازت.حتما پیگیری میکنم.
فکور جان
خیلی سخته برام بذارم ادمهای دیگه برای بچه ام تصمیم بگیرن...نمیدونم انگار لجباز شدم.چه مرگم شده نمیدونم.دلم نمیخواد بلایی سرش بیاد.دکتر میگفت قطعا بچه قوی به دنیا نمیاری..راستش منم خودم 7 ماهه به دنیا امدم و بچه قوی نبودم و مادرم خیلی عذاب کشید سره من...وقتی فکر میکنم باید با پای خودم برم بچه ام رو بکشن دلم خالی میشه..حالت اضطراب شدید بهم دست میده..پس معجزه چی میشه؟؟؟؟چرا من نباید منتظر معجزه باشم ؟ چرا باید بسپرم به بنده خدا و علم و ..؟؟؟؟
شیده جان
امروز اشک های همسرمو دیدم...دست و پامو میبوسید که بخاطر خدا راضی بشو و من نمیخوام بلایی سرت بیاد...باورم نمیشد اینجوری اشک میریخت...من دل سنگ شدم.بدجنس و خودخواه شدم.میگفت اگر التماست کنم و خاک زیر پات بشم راضی میشی سقط کنی...باور کن اصلا صداشو نمیشنیدم.الان دارم مرور میکنم.اصلا باهاش گریه نمیکردم.منکه از یه زخم دستش دلم اشوب میشد امروز فقط نگاهش کردم.و اون گریه کرد..یه مرد گریه کرد....
بی نهایت جان
چقدر در پست قبلیت خوشحال شدم که حمایت کردی فکرمو...در واقع فکر کردی و احساس رو کنار زدی و منطق رو اوردی جلو....اینو خوب میفهمم.ایا منم میتونم مثل تو به این نقطه برسم؟
این دوستتی که این پیام رو فرستاده تا بهم برسونی نمیدونم کیه ولی هرکی هست ادم عجیبیه که دقیقا روزیکه من جواب ازمایش گرفتم تو فکرش بودم....هرکی هست ازش ممنونم و خواهش میکنم بیشتر برام دعا کنه.
سلام پوی عزیزم
حرفات عالی بودن...یک دنیا ممنونم ازت دوست خوبم.انا لله و انا الیه راجعون...
تولد ارزوی عزیز
دوست دارم منم خیلی پاک زندگی کنم...از اون روز که جواب ازمایشم رو گرفتم چقدر حساسیتم به بعضی چیزا کم شد یهو.مثلا اگر میدیدم شاگردام درس نخوندن حسابی دعواشون میکردم .امروز دیدم بازم درس نخوندن اما نصیحتشون کردم به جای دعوا کردن...
راستی در اخر ممنونم از مدیرای همدردی که منو ابی پر رنگ کردن...امروز تازه متوجه شدم.یک دنیا ممنون.
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)