به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 17 نخستنخست 123456789101112131415 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 162
  1. #41
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام ، مسلما من هم مثل دوستان دیگه متأثر شدم ولی کشور مون به آدم های با مسئولیت و عمیقی مثل شما نیاز داره ، من هم برای شما آرزو می کنم که روزی رو با سلامتی ببینید که جزء مادرانی باشید که مادرِ نادرترین و سرنوشت سازترین فرزندان این کشور هستند . به قول معروف از خدا چیز های بزرگ بخواید. شاید یه بد نباشه برای چنین خواسته بزرگ و خوبی یه نذر برای حضرت عباس (ع) بکنید.

  2. 11 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (دوشنبه 06 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (سه شنبه 07 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), tavalode arezoo (دوشنبه 06 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), شمیم الزهرا (سه شنبه 07 آذر 96)

  3. #42
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام مریم جان
    تو راه حرم آقا امام رضا ع بودم که عنوان تایپیکتو دیدم... فرصت نبود برم بخونم اما همون عنوان گویای همه چیز بود...
    با چشمای اشکبار داخل حرم رفتم و از ته دل براتون اگه لایق باشم دعا کردم
    یادم نمیره چقدر با حرفاتون شبای تلخ و سرد منو گرما بخشیدین... اولین قدم تغییر من با پست های شما بود... حس میکردم درکم میکنین و حرفاتون شعاری که از سر خوشی سر بدن نیست...
    صحبت با کسی مثل شما که خودش همیشه درمان دردهای بقیه بوده خیلی سخته. خیلی سخته بخوام حرف مفیدی براتون بزنم...

    برای همین حرفامو با امام رضا ع میگم...

    فقط خواستم بدونین از زمانی که عنوانتونو دیدم دلم آشوبیه که تمومی نداره اما به خدا اعتماد دارم که قطعا برای شما این بهترین بوده و سختی بزرگ بودن همینه. هرچی بیشتر رشد کنی خدا امتحان بزرگتری برات قرار میده...

  4. 14 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), Erica (سه شنبه 07 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (سه شنبه 07 آذر 96), mohamad.reza164 (سه شنبه 07 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (سه شنبه 07 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), جوادیان (چهارشنبه 08 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 07 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), صبا_2009 (سه شنبه 07 آذر 96)

  5. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.

    از مشکلی که براتون پیش اومده خیلی خیلی متاثر شدم و در عین حال با خوندن پست های دوستان همدردی و این که چه طور با جان و دل به همه کمک می کردین متوجه عمق بزرگواری و

    مناعت طبع شما شدم.لازم دونستم اگه قابل بدونید ازتون تشکر کنم. صحبت کردن با فردی مثل شما برای من افتخاره.

    مریم جان، سرطان کلمه ی وحشتناکیه، اما نه برای شما و بزرگوارانی مثل شما.

    درسته به لحاظ جسمی مدتی درد و رنج رو تحمل خواهید کرد اما موقتیه و ان شا الله به زودی با خبرهای خوش به این جا خواهید اومد و همه ی ما رو بیشتر از پیش به زندگی امیدوار خواهید

    کرد.

    تلاش شما برای زندگی همون طور که دوستان اشاره کردن الگویی برای بقیه اس. من که ثانیه شماری میکنم تا موفقیت و سلامتی شما رو ببینم.

    داشتن یک پزشک خوب میتونه برای شما در کنار روحیه خوبی که همیشه دارین کارساز باشه. لطفا پیگیر باشید.

    باوری عمیق تو وجودم میگه شما خوب میشید. نگران نباشید.

    بعضی وقتا فکر میکنم نوزادی که تازه به دنیا میاد با چه امیدی زنده اس؟ نوزادی که حتی نمی تونه مگسی رو از صورتش بپرونه ، موجودی که ذره ای زور و توان نداره چطور میشه که اصلا

    جرات کرده پا به عرصه این دنیا بذاره!!!! آیا از اتفاقاتی که هر لحظه تهدیدش می کنه نمی ترسه؟ اگه بلایی سرش بیاد نمیترسه که توانی نداره از خودش دفاع کنه؟

    حکمت خدا رو شکر... امید به زندگی در عین نا توانی محض تنها دارایی نوزاده و همون باعث میشه که یک روز جوانی برومند بشه.

    مریم جان، ما آدما تمام زندگی مون رو وسط بلایا و مصیبت ها زندگی کردیم.شما در طول این 28 سال هر لحظه زندگیت در خطر بوده نه الان و و با این بیماری.

    فرض کن نوزادی هستی ناتوان از دور کردن بلاها. چشماتو ببند و خودت رو بسپر به آغوش خدا. نترس از آینده ای که نیومده. مثل یک نوزاد از ته دل امیدوار باش. خدایی که تو رو در

    دوران نوزادی از هزار جور بل حفظ کرده امروز دلیلی نداره که تنهات بذاره.

    دارو ها بخور و خوب استراحت کن و غم به دلت راه نده.

  6. 10 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (سه شنبه 07 آذر 96), mohamad.reza164 (سه شنبه 07 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), جوادیان (چهارشنبه 08 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 07 آذر 96)

  7. #44
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    دوستان عزیزم...ممنون از حضور سبز و قشنگتون....

    اقای حامد ممنونم از محبت شما و چقدر دقیق زدین وسط هدف....براتون توضیح میدم چرا....

    شمیم الزهرای عزیزم من کاری نکردم..هرچی بود وظیفه بود ..انشالله بهترم بشه زندگیت..دعای تو برام ارزشمنده.ممنونم

    زندگی خوب عزیز شما لطف دارید.ممنونم ازت.نوشته ات رو چند بار خوندم....

    دوستان عزیز نمیدونم چطور بهتون بگم...حس خیلی خیلی بدی دارم.خیلی.اندازه یک دنیا حس بد دارم.یادم نمیاد چقدر از زندگیم براتون گفتم.اینکه دوباره ازدواج کردم و یه زندگی کاملا عادی دارم.با سختی های و خوشی های خودش....که واقعا حوصله ندارم در مورد جزیااتش بنویسم...دقیقا روزیکه رفتم ازمایشگاه یه ازمایش بارداری دادم .مشخص نبود نتیجه و نه مثبت بود و نه منفی.دکترم بهم گفت حتما بخاطر داروها و ...بدنت سیستمش بهم ریخته.دوباره تکرار کن.دوباره رفتم و جواب مثبت بود.خشکم زده بود.فکرشم ازارم میده.همش میگم خواب و خیاله.دکترم میگه صد در صد باید سقط کنی چون یا خودت زنده میمونی یا بچه ات.80 درصد بچه میمونه و 20 درصد من...اما با توجه به پلاکت پایینم دکترم گفت باید هرچه زودتر این کار انجام بشه و احتمال خونریزی مغزی خیلی بالاست.در واقع ناگریزه و حتما میشه....همسرم هم همینو میگه.حتی سقطش هم برام خطرناکه با توجه به کم خونی شدیدی که الان دچارش شدم.اما نمیتونم....نتونستم با خودم کنار بیام...نشستم پشت در یه خونه امروز تو خیابون، خیلی گریه کردم.همیشه ارزو داشتم مادر بشم ولی الان با این شرایط؟!؟!؟!
    مثل ادم تشنه لبی بودمه که اب رو بهش نشون دادن و تا اومد بخوره همونجا جلوی چشماش لیوان اب رو زدن زمین و خردش کردن......ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااا..خدا ییت رو به من نشون بده که چشمم به معجزه توئه....
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. 14 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), miss seven (سه شنبه 07 آذر 96), nasimmng (سه شنبه 07 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), بارن (سه شنبه 07 آذر 96), جوادیان (چهارشنبه 08 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 07 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), صبا_2009 (سه شنبه 07 آذر 96)

  9. #45
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    مریم جان ، شاید خیلی از دوستان و حتی علم پزشکی تایید کنند که باید سقط کنی و بعد از اینکه خوب شدی وقت هست برای بچه دار شدن.

    تصمیم خیلی سختیه.

    ولی من اگر جای تو بودم تحت هر شرایطی بچه ام را نگه می داشتم . چون خود بچه یعنی امید به زندگی ، اینکه این بچه مادر می خواد و نیرویی مافوق بشری هست که به یک مادر نیرو و امید می ده که همه سختی ها را تحمل بکنه چون می دونه مسوولیت این موجود نحیف با اوست می دونه که محتاج مراقبت و کمک اوست .

    زمانی که بچه سوم را باردار شدم در شروع ورشکستگی بودیم ، حتی می ترسیدم به مادرم بگم باردار شدم چون می دونستم همه ملامتم می کنند که این چه زمان بچه دار شدنه.

    اما به یقین می گم که اگر باردار نبودم هیچ موقع نمی تونستم اون بحران را پشت سر بگذارم.

    به برکت وجود این بچه با اینکه هنوز پا به این دنیا نگذاشته بود گره های خیلی بزرگ یک شبه حل می شد.

    به واسطه این بچه بی گناه خدا نظر دیگه ای به ما انداخت و واسطه هایی را دلشون رو به رحم آورد تا برای رفع مشکلمون پیش قدم شدند.

    خیلی ها به خاطر شرایط ویژای که من داشتم خیرخواهانه کمکون کردند که اگر باردار نبودم ، هیچ کس چنین کمک هایی به ما نمی کرد.

    نمی دونم چرا احساس می کنم وجود این بچه همون معجزه ای هست که منتظرش هستی.

    این بچه می تونه تمام معادلات این دنیا رو به هم بزنه .

    تا به حال به خلقت انسان دقیق شده ای؟!!

    چیزی که از هیچ به وجود می یاد؟

    چه معجزه ای بالاتر از خلقت یک انسان .

    چه معجزه ای شیرین تر از مادر شدن، مخلوقی که از وجود و شیره تو چه در دوران جنینی و چه بعد از تولد از تو جون می گیره.

    اینها همه در رحمته که به روت باز شده.

  10. 6 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    maryam123 (سه شنبه 07 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 07 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96)

  11. #46
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    مریم جان دو تا از مواردی که از نزدیک دیدم برات می نویسم:

    خانم جوانی که مبتلا به نوعی سرطان بود که امکان خطرناک بودنش خیلی زیاد بود و مثل شما همزمان با تشخیص بیماری باردار شد. به دستور پزشک مجبور به سقط شد. بعد هم عمل جراحی و درمان های مرتبط. اون خانم الان دو تا دختر دوقلوی ۴ ساله داره

    یکی دیگه از دوستان هم سالها ناباروری داشت. بعد خدا یک دختر بهش داد. وقتی دخترش یک ساله و چندماهه بود خدا یه دوقلو هم بهش داد. دوقلوها که چندماهه بودن تشخیص داده شد که مادر سرطان داره؛ شیمی درمانی و عمل جراحی و ... انجام شد و خدا رو شکر همگی مثبت بود. الان دو قلوها کلاس اول هستند.

    امیدت رو از دست نده و به حرف دکترت گوش کن.
    شرایطت سخته و بار فشاری که داری تحمل می کنی شاید برای ما قابل تصور نباشه ولی خدا هست هنوز

  12. 16 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (سه شنبه 07 آذر 96), miss seven (سه شنبه 07 آذر 96), nasimmng (سه شنبه 07 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), tavalode arezoo (سه شنبه 07 آذر 96), فکور (سه شنبه 07 آذر 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 07 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), جوادیان (چهارشنبه 08 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 07 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96)

  13. #47
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    مریم جان اگر جای شما بودم حداقل با سه دکتر انکولوژی و سه دکتر زنان مشورت می کردم و نظر همه رو جویا می شدم اگر نظر اکثرشون بر سقط بود هر چه سریعتر قدام می کردم
    هر چه بیشتر بگذره شرایط ممکن هست سخت تر بشه
    به نظرم بهتر باشه در حداقل زمان ممکن تحقیقاتتون رو انجام بدید
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  14. 9 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (چهارشنبه 08 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 07 آذر 96), زن ایرانی (سه شنبه 07 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), صبا_2009 (سه شنبه 07 آذر 96)

  15. #48
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    سلام مریم عزیز، دختری که این چنین پیش برده زندگی رو، احتمالا زودتر و بهتر از من چیزهایی که در ادامه می‌نویسم رو فهمیده، ولی اجازه بده با هم مرورش کنیم.
    د واقع میخوام چند تا مطلب رو برات بنویسم. شاید کمی بتونم ذهنت رو بخونم که چه فکرهایی بیشتر اذیتت می‌کنه. دلیلش هم نزدیکی تجربه‌ایست که از سر گذروندم، کبودی بدن و آزمایشی که نشان از افت پلاکت داشت، و دو سه هفته‌ای که با احتمال‌های پیچیده طی شد. قطعا تجربه شما متفاوت‌تره، ولی گمان می‌کنم در بعضی نگاشت‌ها و برداشت‌ها مشترک باشیم:
    اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چه زود فرصتم تموم شد، تازه داشت زندگیم به جاهای خوب می‌رسید، پایان دکترا بودم و یک موقعیت تدریس خوب داشتم. بعد از مدت‌ها یک درامد قابل نفس کشیدن منتظرم بود و .../ یهو همه چی کات شد. همه فرصت‌های شادی و زندگی از دست رفت.« خوش به حال بقیه» و عباراتی از این دست مدام در ذهنم می‌چرخید.... من در اون لحظه تصور نادرستی از مسیر احتمالی آینده دیگران و خودم داشتم. کمی دقیق ‌‌‌تر که نگاه کردم، دیدم چه بسا اتفاقات تراژیک‌تری می‌تونه رخ بده. مرگ، خوشی، امید، ناامیدی، شادی ، بن بست‌ها و همه در زندگی‌های ما با هم آمیخته شدن. کمی فاصله گرفتن از زندگی روزمره خودم و بقیه بهم نشون داد شاید خیلی‌ها سالها بگذره و حتی یک لحظه هم زندگی نکنن! گمانم می‌دونی دارم از چی حرف می‌زنم، چه کسی تجربه لمس آب روی پوست و شنیدن صدای آب رو زیر دوش داشته؟! چه کسی دقت کرده نوشیدن یک چای چقدر اتفاق عجیبیه.... اغلب زندگیمون رو دور تند رد می‌‌‌‌‌ کنیم که بره! بدو بدو غذا می‌خوریم، بدو بدو می‌ریم سر کار، بدو بدو از خیابون رد می‌شیم، منتظریم زودتر درسمون تموم شه، بعد زودتر خرداد تموم شه,بعد زودتر مهر بیاد ، زودتر .... انگار در آینده چیزی هست که الان نمی‌تونم داشته باشم. حتما باید لحظه الان رو رد کنم برسم بهش!..... حالا تازه این ماجرا وجه دیگری هم داره، اصلا از کجا معلوم منی که دارم این متن رو می‌نویسم، فرصت تمام کردنش رو پیدا کنم؟! از کجا معلوم دیگرانی که سال‌ها بعد فرصت زندگی دارن، واقعا زندگی کنن؟! .... نگاه کردم دیدم من چون به زندگی به شکل مسابقه «زنده موندن» نگاه کردم، حس می‌کنم دارم خیلی چیزها رو از دست می‌دم، ولی چالش واقعی، نه ول مسابقه که کیفیت درک لحظه است، که «زندگی در لحظه » است که من هم کم تجربه‌های عمیق ارزشمند نداشتم. این مدل فکر برام با احساس آسودگی همراه بود. مهم نیست فرصتم چقدره، من لحظه لحظه‌اش رو می‌خوام حسابی لمس کنم و سهم شادیم رو ازش بگیرم. تا می‌تونی زندگیت رو کند کن، خوب کاری کردی رفتی رانندگی. خیلی هم نباید حرف دکترا رو گوش کرد ؛-)
    دوم اینکه مدام از خودم می‌پرسیدم اون رنج‌ها که کشیدم چه معنی داشت؟! کاش بیشتر مراقب خودم بودم، کاش وقتم رو هدر نداده بودم و از این دست فکرها... بعد فکر کردم حتی لحظاتی که به نظر کار مفیدی نکردم، در واقع داشتم یک لذت پنهانی می‌بردم، یا برای لذت آینده خودم خرج می‌کردم، مثلا فلان رنج رو تحمل کردم چون گمان می‌کردم ممکنه زندگیم رو روان‌تر کنه و ... خودم رو بخشیدم و به خودم حق دادم، احساس عذاب وجدانی که مدت‌ها با خودم کشیده بودم رو گذاشتم کنار. اصلا زندگی هیچ معنایی نداره، این ماییم که بهش یه معنا می‌چسبونیم و با اون معنا تا پایان عمر زندگی می‌کنیم، معنای رنج‌های من هم تا به اون لحظه چیزی نبوده جز اینکه به خودم اهمیت بدم. اینم آسودگی بعدی بود.
    سوم اینکه مدام تصور می‌کردم حتما من خودم این بلا رو سر خودم آوردم، مثلا اون زخم دهان که به خاطر دندون شکسته یه مدت بود، یا غذاهایی که خوردم باعثش شده و ... به من می‌گفتن ترشی و بستنی زیاد خوردی ، گوشت هم کم خوردی، واسه همینه. باز من مقصر بودم انگار. این چرت و پرت‌ها رو ریختم دور و آدم‌های این مدلی رو از ذهنم و زندگیم گذاشتم کنار.
    چهارمین نکته اینکه تا به اون روز سعی می‌کردم کمترین باری بر دوش کسی نگذارم، اینکه با یه نفر درددل کنم، برام پذیرفته نبود، فکر میکردم حق ندارم دیگران رو با مشکلاتم اذیت کنم، حتی افراد خانواده رو... احتیاج به کمک بقیه داشتم، سعی کردم این رویه رو کمی تصحیح کنم. بهتر شد اوضاع، همسرم وقتی می‌دونست تو فکر من چی می‌گذره، بهتر می‌تونست همراهیم کنه و ... شاید وقتش باشه از دوستان نزدیکت و افراد خانواده کمک بگیری. البته قبلش بپذیر ممکنه همه شرایط تو رو دقیقا درک نکنن، اما هر کمکی و ملاطفتی رو پذیرا باش.
    پنجم اینکه برخورد اغلب کادر درمانی به تمام معنا افتضاحه( خیلی متاسفم که اخلاق در این حرفه اینقدر بی معنا شده) کاملا می‌فهمم چه رنجشی رو ممکنه بهت تحمیل کنن ، با همسرت و دیگران صحبت کن که چنین جاهایی کنارت باشن و در صورت لزوم حمایتت کنن. مراقب ذره ذره انرژیت باش، همش رو برای زندگی خرج کن. همش رو.

    و درنهایت دو کتاب بود که اون موقع خیلی به من کمک کرد شفاف تر فکر کنم، یکی «درمان شوپنهاور» ه از اروین یالوم که دقیقا یک استاد دانشگاهه در موقعیتی مشابه، و دیگری یه کتاب از مجموعه تجربه و هنر زندگی با نام « بیماری» نوشته هرل پری که در واقع حکایت یک خانومه که تجربه‌اش رو از بیماریش می‌نویسه. خوندنش به نظرم حال و هوات رو عوض می‌کنه.
    خلاصه حرفهام: ارزش زندگی و شادی ، الان از هر چیزی برای من و تو روشن‌تره،
    برات شادی و روشنی آرزو می‌کنم نازنین.
    ارادت‌مند، آویژه.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  16. 10 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (چهارشنبه 08 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), tavalode arezoo (چهارشنبه 08 آذر 96), اثر راشومون (چهارشنبه 08 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), صبا_2009 (چهارشنبه 08 آذر 96)

  17. #49
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوستان با مرام و با وفایم

    ممنونم از همه تون....نمیدونید چقدر حالم دگرگون و خرابه....میخوام غذا بخورم، میخوام قوی باشم، میخوام روی پای خودم بایستم اما نمیشه.این بدن لعنتی باهام راه نمیاد....همه چی رو پس میزنه....نمیدونم چه باید کنم....دوستان من یکبارم قبلا در ازدواج قبلیم به دلیل کتک هایی که خوردم یه بچه ام سقط شد..دیگه توان ندارم.دیگه نمیخوام این اتفاق بیفته...از جلوی لباس فروشی بچه رد میشم بغضم میگیره....

    بی نهایت عزیز با چند تا دکتر متخصص المانی هم از طریق عموم صحبت کردم و همه شون گفتن اشتباهه محضه و مادر رو نابود میکنه.ولی من نمیتونم...شاید خدا کمک کرد...شاید به این موجود معصوم رحمی کنه...

    صبا جان خیلی خیلی فشار رومه.اصلا نمیتونم توصیف کنم که چه درد و رنجی رو دارم میکشم.خدا فقط خبر داره قلبم چطور میزنه و انگار میخواد از تو سینه ام بپره بیرون.

    فکور جان خیلی کار دشواریه برام..امروز دلم خواست یهو رفتم یه پستونک خریدم....نمیدونم.خیلی شرایطم بده.امروز داشتم براش اسم انتخاب میکردم اما یهو به خودم نهیب زدم شاید هیچوقت نبینمش...

    من فردا میرم زیر نظر یک تیم پزشکی : متخصص زنان( 2 نفر)، انکولوژیست(2نفر) و روانپزشک (3 نفر).
    حضور این روانپزشکا حس خوبی بهم نمیده.انگار دارن بهم تلقین میکنن که قراره روحیه ات رو ببازی و اینا هستن که کمکت کنن....

    اما من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم این کارو بکنم..یعنی قدرتش رو ندارم ..همسرم به شدت مخالفت میکنه و میگه باید سقط بشه.چون سلامتی تو مهم تره.من قبول نمیکنم و همین موضوع شده جنگ و دعوا و همسر من که اصلا اهل قهر و کینه نبود باهام یک کلمه حرف نمیزنه....
    میبینید که چقدر فشار رومه...از سمت خانوواده دو همسرم...از سمت بیماریم....فکرهای عجیب و غریبم...و این طفل معصوم....خدایا بهم کمک کن..
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  18. 7 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (چهارشنبه 08 آذر 96), صبا_2009 (چهارشنبه 08 آذر 96)

  19. #50
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    حرفی زیادی برای گفتن ندارم. فقط اینکه زمان دانشجوئی من هم دچار بیماری شدم و دکترها گفتند احتمال مردن زیاده و ... شکر خدا هنوز بعد از اون همه مدت زنده و سالم هستم.
    حرف دکتراتون رو عمل کنید. انشاا... شما هم شفا پیدا می کنید. ما هم براتون دعا می کنیم.

    التماس دعا برای بیماران

  20. 11 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 08 آذر 96), m.reza91 (پنجشنبه 09 آذر 96), maryam123 (چهارشنبه 08 آذر 96), nazaninIT (یکشنبه 12 آذر 96), paiize (چهارشنبه 08 آذر 96), Pooh (چهارشنبه 08 آذر 96), tavalode arezoo (چهارشنبه 08 آذر 96), گیسو کمند (یکشنبه 12 آذر 96), نیلوفر:-) (چهارشنبه 08 آذر 96), زندگی خوب (شنبه 11 آذر 96), صبا_2009 (چهارشنبه 08 آذر 96)


 
صفحه 5 از 17 نخستنخست 123456789101112131415 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه نامشروع (موضوع فراگیر، راه حلی هست؟)
    توسط رامتین 777 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 اردیبهشت 97, 00:08
  2. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 تیر 93, 04:32
  3. شروع یک زندگی با شک و تردید؟
    توسط fariborz در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 16 دی 91, 15:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.