به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    5,144
    سطح
    45
    Points: 5,144, Level: 45
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 76 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به همسرم اعتماد کنم ؟2

    سلام دوستان من
    تاپیک قبلی من به دلیل افزایش پست ها بیش از 50 عدد با توجه به مقررات سایت بسته شد و به پیشنهاد یکی از مدیران عزیز سایت ( بالهای صداقت ) این تاپیک رو در ادامه تاپیک قبلی باز کردم . از همه شما ممنونم که همراه من بودید و من رو در بحران بزرگ زندگیم تنها نگذاشتید
    من هم چنان به نوشته ها و تجارب شما نیاز دارم و فکر میکنم به این زودی ها نمی تونم خودم رو از ورطه ی هولناکی که زندگیم رو ویران کرده نجات بدم و برای همین کمک و همفکری شما برای من بسیار ارزشمنده
    تاپیک قبلی من ( برای دوستانی که خواننده تاپیک قبلی نبودند) شرح خیانت مکرر همسرم و آشکار شدن بی وفایی ایشون بود و درخواست کمک و راهنمایی که من از دوستان داشتم و همفکری ها و دلداری های دلسوزانه دوستان که خیلی به من کمک کرد
    http://www.hamdardi.net/thread44030-8.html
    بی نهایت عزیز ...پیشنهاد شما خیلی عالی بود و در حقیقت من مصرانه دنبال چنین آدمی هستم ...و دقیقا این آدم باید یک مرد باشه تا بتونه هم قاطع و هم مقتدرانه با ایشون صحبت کنه و علاوه بر اون نباید از فامیل و اقوام من یا خود ایشون باشه که تعصبی بر روی من یا همسرم نداشته باشه ...گزینه های مختلفی رو بهشون فکر کردم و فعلا یکی از دوستانشون که در ظاهر آدم معقول و درستی هستند مد نظرم هست که اگر بتونم با خانمشون ( چون با اون ها رفت و آمد دوستانه داریم ) صحبت کنم که حرف های منو به همسرش انتقال بده و در نهایت اون آقا با همسرم صحبت کنند ...
    شایسته عزیز ...درسته همسرم عذاب وجدان دارند و این البته اصلا و ابدا برای من خوشایند نیست ...چون حس میکنم این که مثلا به من محبت میکنند از روی عشق و علاقه نیست بلکه دلسوزی میکنند و اینطوری بیشتر احساس حقارت به من دست میده ...و دلبری کردن و شیرین بودن الان و در حال حاضر برای من بسیاررر سخته ...براتون نوشتم که حتی گاهی اوقات از ایشون نفرت پیدا میکنم و ناخودآگاه ازشون بدم میاد ...اون موقع ها اصلا دلم نمی خواد صداشون رو بشنوم یا به من نزدیک بشند ...برای همین دلبری کردن از ایشون خیلی خیلی برای من سخت و زجر آوره از طرفی هم باز هم حس حقارت پیدا میکنم با خودم فکر میکنم او منو نمی خواد و من دارم به زور خودمو بهشون نزدیک میکنم ....
    میس بیوتی عزیز
    این روزها همه چیز در یک آرامش نسبی است ...ایشون برای من ماشین خریدند و به من محبت میکنند اما من همون آدم شکاک و بدبین باقی موندم ...گاهی خواب میبینم ...مثلا هفته پیش خواب دیدم که داشتم از اون خانم اخاذی میکردم ...یا گاهی خواب میبینم که همسرم ما رو ترک کردند و رفتند و از خارج از کشور تلفن میکنند و با دخترم حرف میزنند و توی خواب گریه میکنم ....

  2. 2 کاربر از پست مفید ماری22 تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (پنجشنبه 11 آبان 96), دوران آرامش (سه شنبه 16 آبان 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 308 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    ماری عزیز ممنون که برامون نوشتی.تمام حالتا و احساساتی که داری طبیعیه و حق داری نتونی اعتماد کنی...از صمیم قلب ارزو میکنم روز به روز حالت بهتر شه و زودتر ازین برزخ خارج شی...هوای دلتو داشته باش و بهش برس ..ببین چه کارایی خوشحالت میکنه(حتی یه کوچولو) انجامشون بده.از مرخصیات استفاده کن و واسه کار خونه هم کمک بگیر(یه نیروی خدماتی قابل اعتماد مثلا ۲-۳ بار در هفته).به نظر میاد همسرت پشیمونی بابت این موضوع نداره و ممکنه تمایل برا ادامش داشته باشه...باید بدونه که این قضیه هنوز واسه تو حل نشده و دیگه مثل سابق چشم و گوش بسته نیستی! بد نیست که یه خورده احساس خطر بکنه و بدونه تو حواست بهش هست !

  4. کاربر روبرو از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده است .

    دوران آرامش (سه شنبه 16 آبان 96)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    5,144
    سطح
    45
    Points: 5,144, Level: 45
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 76 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیزم
    مدت هاست که نتونستم چیزی بنویسم و به قول آقای نفیسی دلم به درس و نوشتن نمی رود ...روال زندگی من به قبل برگشته ...و تازه تازه دارم متوجه میشم که در یک سال گذشته چه به روز من امد و من چه قدر دیر فهمیدم ... همسرم مثل روزهای قبله...منظورم مثل روزهاییه که من خیانتش رو نمی دونستم ...البته از تماس های مشکوک خبری نیست ولی چون من یک بار خیلی ناگهانی همه چیز رو متوجه شدم یعنی دقیقا در دورانی که فکر میکردم مشکلاتم کم شده اندبا خیانت روبرو شدم ، اصلا و ابدا نمی تونم به ایشون اعتماد کنم ...از طرفی اون خانم چند وقت قبل ازدواج کردند ...عکسهای مراسم عقدشون رو آشنای من ( که یه خانم دکتر ددر همون درمانگاه هستند) دیدند و نامزدشون هم در خارج از ایران زندگی میکنه و احتمالا این خانم به زودی باید برند و به همسرشون ملحق بشند البته دیگه درمانگاه نمی رند و به اصطلاح در حال جمع و جور کردن زندگیشون هستند که برند خارج از کشور...خودم خیلی بهترم منظورم روحیه و حس و حالمه ...احساس امنیت بیشتری میکنم اما باز هم نمی تونم به روزهای قبل از این موضوع برگردم ...هنوز نمی تونم به همسرم اطمینان کنم چند مورد هم دیدم که همچنان بر بی اعتمادی من دامن زد ...مثلا تقریبا دو هفته قبل یه گلدون کاکتوس خیلی زیبا اوردن خونه ازشون پرسیدم از کجا گرفتید گفتن بچه های درمانگاه بهم گلدون رو دادن چون می دونن که من خیلی گل دوست دارم ...ازشون نپرسیدم کدوم بچه ها ؟ چون تقریبا مطمئنم که خواهر های اون خانم رو می گند...یا چند وقت قبل یکی از دوستانم جراحی سرپایی داشتن که با همسرم هماهنگ کردند که تو مطب خود همسرم( که قبلا گفتم جای دیگه ایه و با دوستشون شریکن) روز تعطیل براشون جراحی کنند ...صبح روز تعطیل بود همسرم داشتند صبحانه میخوردند که برند من تو اتاق خودمون بودم که براشون تو تلگرام از طرف خواهر اون خانم پیام اومد: آقای دکتر آماده بشم بیاین دنبالم؟....خیلی ناراحت شدم فهمیدم چون همسرم اون روز دستیار خودشون نمی تونسته بیاد با خواهر این خانم هماهنگ کرده که بره دنبالشون و از خونه برشون داره و ببره و بعد هم طبیعتا با توجه به مسافت و دوری راه با هم برگشتند ...به روی همسرم نیاوردم چون واقعا واقعا از طرح این موضوع خسته هستم ....دو روز قبل هم دیدم که تو تلگرام کلی با خواهر های این خانم چت کردند و ظاهرا به خواهر بزرگ اون خانم پول قرض دادند چون خواهر بزرگشون یه سری پیام تشکر و دستتون درد نکنه و ایشالا به زودی پول رو تسویه میکنم براشون فرستاده بود....اما از خود این خانم ظاهرا که خبری نیست یا اگر هم ارتباطی باشه از من سفت و سخت پنهان میشه ...من دارم سر خودم رو با دخترم و خونه داری گرم میکنم ....زیاد به همسرم توجه نمی کنم و این موضوع اوائل کمی عمدی بود ولی الان گاهی با خودم فکر میکنم از صبح تا شب من حتی یک بار هم ازشون نمی پرسم خوبی؟ روبراهی؟ یا از کلمات محبت آمیز مثل عزیزم استفاده نمی کنم ...و این ها کاملا غیر ارادی و ناخودآگاهه....دلم بدجور شکست و زمان میبره که بتونم فراموش کنم یا ببخشمشون ...علاوه بر این که ایشون هم تلاش کمی برای بهبود وضعیت میکنه ...یعنی شاید برای همسرم هم علی السویه است که مثلا روابط گرمی داشته باشیم یا خیر ...... میس بیوتی عزیزم...ممنونم از این همه محبت و دلسوزی ای که داری ...من واقعا دارم سعی میکنم به خودم برسم ...برای خودم بیشتر وقت میذارم و دلم نمی خواد از جسمم ( که متاسفانه نحیف و نزار شده ) بیشتر از این ها کار بکشم ....میخوام بدنم رو قوی کنم تا سال های بیشتری بتونم سلامت زندگی کنم ...و همه این ها برای دخترمه ...میخوام وابستگیم رو کمتر کنم وابستگی ای که به همسرم داشتم منو نابود کرد ...روزگارم رو سیاه کرد ...من داغون و متلاشی شدم در حالی که اگر قوی بودم اگر اینقدر وابسته و عاطفی نبودم تا این اندازه ضربه نمی خوردم ....

  6. 3 کاربر از پست مفید ماری22 تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (چهارشنبه 01 آذر 96), بی نهایت (چهارشنبه 01 آذر 96), دوران آرامش (دوشنبه 13 آذر 96)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    دوست عزیز اینکه تلاش می کنید به خودتون برسید و خودتون رو قوی کنید خیلی خوبه

    اینکه تلاش می کنید خودتون را از وابستگی رها کنید این هم خیلی خوبه.

    بهتر هم می شه اگر این سردی که نسبت به همسرتون داره بیشتر می شه را ، این رو هم جلوش را بگیرید.

    برای دخترتون همخیلی بهتر خواهد بود در خانواده ای رشد کنه که شاهد گرما و محبت بین پدر و مادرش باشه .

    هم برای خودتون و هم به خاطر دخترتون سعی کنید برای همسرتون دوست داشتنی بشید. محبتی که همسر به آدم می ده در ایجاد آرامش درونی تاثیر زیادی داره. ونبودش احساس خلائ را در پی داره.

  8. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    دوران آرامش (دوشنبه 13 آذر 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    5,144
    سطح
    45
    Points: 5,144, Level: 45
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 76 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بی نهایت عزیز
    ممنون از همراهیتون...از بین بردن سردی در روابط زناشویی و عاطفی برای من خیلی زمان بر خواهدبود ...متاسفانه من گرایشم به ایشون کم شده و به قول قدیمی ها « از چشمم افتادن»
    هفته قبل دعوای بسیار بدی با هم داشتیم از یک مساله دیگه شروع شد و بعد من نتونستم خودداری کنم و بهشون برای ادامه ارتباط با خواهر های اون خانم هشدار دادم خیلی بهشون برخورد خیلی ...و متاسفانه برای اولین در طی زندگی مشترک از عبارت زشت و ناپسندی برای توصیف من استفاده کردند و گفتن که من هر کاری دوست داشته باشم میکنم و به شما ربطی نداره ...و خونه رو ترک کردند ...من تقریبا 4 روز نتونستم سر کار برم ...موندم خونه تا کارهای خونه و دخترم رو انجام بدم ...سعی کردم قاطع و محکم باشم ...بهشون اصلا زنگ نزدم با این که دخترم بی قراری می کرد و ناراحت پدرش بود ولی با ایشون تماس نگرفتم البته به دخترم گفتم بین من و بابا مساله ای پیش اومده ولی شما اگه دوست داری هر موقعی خواستی به پدرت زنگ بزن ...
    با خودم کنار اومدم و تصمیم گرفتم پای حرفم بایستم ...حتی تصمیم داشتم در صورتی که ایشون پیشنهاد بدن ازشون جدا بشم ...ایشون سه روز خونه نیومدن و من و دخترم تنها بودیم بعد اومدن یه سری وسایل رو برداشتن بهشون گفتم که من و شما بچه نیستیم و باید این مساله کاملا حل بشه ...گفتن که اصلا مساله مهمی نبوده و شما خیلی شلوغ میکنی ...بهشون یادآوری کردم که زیر تمام قول هایی که به من داده بودند زدند و قرار بود اصلا و اصلا ارتباطی با اون خانواده نداشته باشن و این که حتی خودشون به من قول دادن که صحبت با خواهر های اون خانم در حد ضرورت خواهد بود و....
    در نهایت بهشون گفتم به هیچ وجه به هیچ وجه حرف ها و استدلال های ایشون در این رابطه برای من قابل قبول نیست و فقط زمانی میتونم باهاشون ادامه بدم که کلا این موضوع رو حل کنند ...وگرنه بهتره که جدا از هم زندگی کنیم
    اول صحبت ایشون کوتاه نیومدند ولی وقتی دیدند که من تصمیم جدی دارم کوتاه اومدن و قبول کردند که ارتباطشون رو قطع کنند ( البته گفتن این نکته ضروریه که خواهر وسطی هم از اون درمانگاه با دعوا بیرون رفتند که من کاملا بی خبر بودم و بعد از خروج از اون جا ، با همسرم قرار گذاشتند و برای کمک به همسرم باهاشون رفتند مطب )....
    بگذریم در نهایت من بازهم نشستم به زندگی و رتف و فتق امور ...
    تا دو شب قبل تو گوشی ایشون فیلم می دیدم ساعت حدود ده و نیم شب بود که گوشی زنگ خورد شماره خواهر اون خانم بود فقط همسرم اسم ایشون رو از کانتکت لیست پاک کردند که زنگ می زنند من متوجه نشم ولی متاسفانه شماره های این خانواده در ذهن من حک شده و شماره خواهر رو شناختم ولی به روی خودم نیاوردم همسرم گوشی رو گرفتند و رفتند دم پنجره پذیرایی که با اتاق فاصله داره صحبت کردند من اصلا نشنیدم چی گفتن و وانمود کردم که متوجه نشده ام
    ولی ....دارم دوباره میرم تو فاز افسردگی
    برای همسرم متاسفم که متوجه نمیشن که دارند با زندگی ما چه میکنند

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    ماری جان درسته که باشنیدن اسم اون خانم و فامیلش حالت بد میشه ولی طبق تجربه اگه مشکلی بود اصلا همسرتون گوشیشون رو در اختیارشما نمیگذاشتند.اگه یه کم بتونی بار احساسات منفیت رو کم کنی و مثبت تر ببینی حال روحیت هم بهتر میشه.

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    42
    Array
    واقعا حیف نیست بخاطر چندتا زن از خدا بیخبر خانه خراب کن از همسرت جدا بشی .
    ماری جان بر اساس نوشته ها تون من به این نتیجه رسیدم که این سه نفر از این زنهای سمج و پررویی هستند که حالا همسر شما را پیدا کردند و خودشون را چسبوندن به همسرتون تا از طریق همسرتون به جایی یا چیزی برسند. یا حتی یک تکیه گاهی باشه براشون.
    مخصوصا این که گفته بودی همسرت میخواسته برای خواهرشون خونه هم بگیره و بهشون پول هم قرض میداده.
    کاملا مشخصه که برای رسیدن به اهدافشون هوای همسرت را زیاد دارن حالا با محبت کردن یا کادو خریدن مثال همون گلدونی که تعریف کردید.کاری که مدتهاست دیگه شما انجام نمیدید و همسرتون این کمبود محبت را حس میکنه .
    اینجوری در چشم همسرتون هم خوب اومدند.

    بعید نیست شاید همسرت هم بخواد که روابطش را قطع کنه حتی باهاشون سرد هم برخورد کنه که سمتش نیان ولی اونا دوباره با محبت میان پیش همسرت. اینجوری همسرت را شرمنده میکنند. من از این زنهای سمج زیاد دیدم.

    اینها را گفتم که همه تقصیرها را متوجه همسرت ندونی حتی ممکنه همسرت بترسه که اونها راناراحت کنه که مبادا در مورد رابطش با خواهرشون به دیگران چیزی بگن مخصوصا الان که دیگه خواهرشون ازدواج کرده و خارج از کشور و تهدیدی متوجه خواهرشون نیست.
    به نظرم تو این زمینه همسرت را قضاوت نکن.

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    5,144
    سطح
    45
    Points: 5,144, Level: 45
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 76 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تولد آرزوی عزیز ...سعی می کنم مثبت اندیش باشم ...در تمام سال های مشترک چه در زمینه زندگی با همسرم و چه سایر مسائل من آدم مثبت نگر و خوش بینی بودم اما نتیجه اش چه شد؟ نتیجه این همه اعتماد و خوش بینی منجر به بروز مسائل سخت و غیر قابل پیش بینی برای من شد .شاید الان شما با خودتون بگید این ها خوش بینی نبوده بلکه ساده اندیشی بوده است ...به هر صورت من به ایشون اعتماد کامل داشتم و ضربه خوردم ....در مورد در اختیار قرار دادن گوشی ...همسرم خیلی به خود مطمئن هستند هر سه بار گذشته ( دو بار در رابطه با اون خانم و یک بار در ارتباط با خواهر اون خانم ) من اطلاعات اولیه رو از طریق گوشی ایشون به دست اوردم ...شاید علتش اینه که اصلا فکر نمی کردند ( و حتی الان هم فکر نمی کنند) که من با چه دقت ریز بینی و حساسیتی مطالب گوشی ایشون رو میخونم من حتی در فایل منیجر در قسمت cache تمام فایل های خرد شده و حذف شده رو نگاه میکنم و شاید باورتون نشه دفعه دوم که متوجه ارتباطشون با اون خانم شدم زنگ خطر برای من وقتی به صدا در اومد که در همون قسمت فایل های ناقص و خرد شد در روز های متوالی استیکرهای سکسی رو میدیدم که در تلگرام رد و بدل شده بود و حذف شده بود و در cache باقی مانده بود....میدونم که این موضوع بدبینی و شکاک بودن من رو داره نشون میده ...خودم بیشتر از همه از این همه بی اعتمادی که در درونم رخنه کرده دارم ضربه میخورم ...ولی چه باید کرد؟؟؟ من از اعتماد کردن و خوش بینی ضربه کاری خوردم

    آنه ماری عزیز ...چرا حیفه...حیفه که من این مدت و تلاش های خودم و همسرم رو در زندگی مشترک تا این حد نادیده بگیرم و در تمام مدت به دنبال شواهدی برای ارتباط ایشون با دیگران باشم ...من دارم جلسات مشاوره رو مرتب می رم ...می دونم که شکاک و ناراحتم ...می دونم که ظرفیتم پایین اومده ...من دارم تلاش میکنم مثل قبل دوستشون داشته باشم....مثل قبل بهشون اعتماد کنم....اما خیلییییییی سخته خیلیییی ....گاهی در طی روز چندین بار از خودم می پرسم : دوستش داری؟ و هربار جوابی که به خودم میدم نا امید کننده است ...
    برام خیلی عجیبه که این دفعه آخر که از خونه رفتند بیرون خیلی دوست داشتم که بیان و بگن من دیگه نمی خوام با تو زندگی کنم بریم جدا بشیم ...اینطوری من وجدان راحتی داشتم ...جدا می شدم ...و فکرم آسوده بود چون ایشون همه چیز رو خراب کردند ...من رو از نظر جسمی و روحی بیمار و ضعیف کردند ...و دلم میخواد مسئولیت این پیشنهاد جدایی رو هم خودشون بر عهده بگیرند تا من بتونم راحت تر تصمیم بگیرم

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    42
    Array
    ِماری جان کاملا این ناراحتی و رنجشی که در وجودت هست را درک میکنم. میدونی که من وضعیتم از شما خیلی خیلی بدتره .منم روزها و شبهای خیلی سختی را گذروندم.خیلی سخت.
    برات این پست مریم را میزارم شاید باعث بشه کمی احساس ارامش کنی.

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    انه ماری جان در تکمیل صحبت های سمیرا جان میگم

    خودسازی بستگی به خودت داره.یعنی نقاط ضعف و قوتت رو پیدا کنی و روشون کار کنی.من یه مثال برات میزنم تا بهتر قضیه جا بیفته.همسر سابق من سر کوچکترین مسئله جای خوابش رو جدا میکرد و تا ماهها در اتاق دیگه ای میخوابید.این قضیه به شدت من رو ازار میداد و حس میکردم بی احترامی بهم میشه.خیلی مشاوره رفتم.خیلی مشورت کردم.به من سه تا راهکار پیشنهاد دادن :
    ا.مقابله به مثل کن (یعنی وقتی بحثی شد تو هم جات رو جدا کن)
    2.پیش دستی کن(یعنی وقتی بحث شد بالش و پتوش رو از اتاق خواب بنذار بیرون)
    3.بی تفاوت باش

    من چون ادم ارومی هستم و از تنش گریزان بودم و هستم راه سوم رو انتخاب کردم.به ظاهر بی تفاوت بودم اما شبها با گریه میخوابیدم و خودخوری بدی میکردم.هربار شب بیدار میشدم و میدیدم ایشون کنارم نیست بدترین حس ها میامد سراغم.حتی یادمه جای ایشون رو با کتاب و چراغ مطالعه و ...پر کردم تا کمتر ناراحت بشم.اما نتونستم و هر روز عصبی تر و ناراحت تر از دیروز میشدم.
    رفتم سراغ راه اول.تا حدودی جواب گرفتم.مثلا 30 درصد.جدا کردن جای خوابهای اون اقا کمتر شد اما قطع نشد.و در نهایت رفتم سراغ راه دوم.با اینکه بسیار مردد و ناراحت بودم.اما جواب خوبی داد .حدود 90 درصد.این کار روی روحیه اون اقا تاثیر گذاشت .هرچند با روحیه من جور نبود و من هر بار سر این موضوع خیلی اذیت میشدم..
    چرا این رو برات گفتم؟ الان که به اون روزها و شب های تلخ و سخت فکر میکنم میبینم اگر من خودسازی رو بلد بودم و تونسته بودم نسبت به اون رفتار بی تفاوت باشم انقدر اسیب نمیدیدم.اگر رفتاری ناراحتم میکرد نباید زمین و زمان رو بهم میریختم.و اینا همش برای این بود که خودم رو درست نشناخته بودم.نمیدونستم چی منو میرنجونه و چی منو قوی میکنه.انقدر به فکر ساختن اون زندگی بودم که خودم رو فراموش کرده بودم.اگر بهم میگفتن مثلا اگر خودتو الان با چاقو تیکه تیکه کنی، عوضش زندگیت درست میشه ، میکردم.چرا ؟چون "مریم" دیگه فراموش شده بود.من حتی بخاطر اون اقا طبع غذایی ام رو عوض کردم.چون تفاوت داشتیم باهم.و اینا همش برای این بود که من بسیار ضعیف بودم.و همه زندگی من در خوشحالی و ناراحتی اون اقا خلاصه میشد.واسه همینه به شما ، نسیم و ...میگم اگر همسرانتون اشکال دارن شما از همه جا و همه کس خودتون رو نبرید.همه چیز رو نباید در اونا خلاصه کنید.
    تو همسرت رو رها کن.قبلا هم بهت گفتم.خودت رو تقویت کن.فقط و فقط خودت رو.شاد باش.انرژی داشته باش.و بدون همه دنیا در همسر تو خلاصه نمیشه.زندگی ابعاد دیگه ای هم داره .....

  14. کاربر روبرو از پست مفید آنه ماری تشکرکرده است .

    نادیا-7777 (سه شنبه 28 آذر 96)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    5,144
    سطح
    45
    Points: 5,144, Level: 45
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 76 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آنه ماری عزیز ...امیدوارم روزهای سبز و قشنگ خیلی زود در زندگی شما آغاز شوند ...ازت ممنونم به خاطر جملاتی که نوشته ای و همینطور پست مریم جان...من نوشته ایشون رو خوندم و برام جالب بود که من هم الان بعد از سال ها زندگی مشترک تازه تازه دارم به چنین باوری میرسم....این که خوشی ها ...لذات...و تفریحاتم رو محدود به حضور یا تایید شخص دیگری نکنم ...مهم نیست که اون شخص چه کسی باشه ...همسر ...مادر ....پدر ...یا حتی فرزند....لازمه که من یاد بگیرم خودم هم مهم هستم ....لازمه یاد بگیرم که خداوند مهربان نعمت زندگی و وجود داشتن رو به من هم ارزانی کرده و این که یاد بگیرم رسالت من فقط مراقبت ...نگهداری و فراهم کردن شادی دیگران نیست ...گاهی حتی فکر میکنم که من چه قدر به جسمم ظلم کردم ....چه قدر به سلامتم بی توجه بودم ...چه بسیار دلایلی که همیشه مانع از این میشد که برای یک چک آپ ساده برای خودم وقت بذارم ...و همه برای این بود که من برای جسمم ارزش قائل نبودم ....برای روحم هم همینطور ...روحم رو همیشه آزار دادم ...هیچ وقت استغناء و بی نیازی از حضور و تایید دیگران رو تجربه نکردم ....و همه این ها فقط به خودم بر میگشت ....

  16. 6 کاربر از پست مفید ماری22 تشکرکرده اند .

    Erica (شنبه 02 دی 96), میس بیوتی (دوشنبه 25 دی 96), آنیتا123 (یکشنبه 03 دی 96), آنه ماری (یکشنبه 03 دی 96), بهاره جون (شنبه 02 دی 96), زن ایرانی (یکشنبه 03 دی 96)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.