نسیم جان من هم اون زمان که برگشته بودم خونه با اینکه خیلی خانوادم حمایتم میکردن اما سر کوچکرتین مسئله ای تنش ایجاد میشد.حتی یادمه مایی که صدامون از در خونه بیرون نمیرفت در اون دوره چندین بار کار به دعواهای بدی رسید.این بین همه خانواده ها مرسومه.خاص خانواده تو نیست.میدونی انگار ناراحتن از وضعیت تو اما راه همدردی کردن رو بلد نیستن.من یک شب خانوادم رو نشوندم و گفتم اگر این کنایه ها و اعصاب خوردی ها ادامه پیدا کنه من میرم یه هتل.چون به ارامش نیاز دارم و شما دارید ارامش منو بهم میزنین.حتی این تنش ها باعث شد من چند تا دادگاه رو نتونم برم و ضرر کردم و سایر مشکلات...
در این شرایط تو هم کمی زود رنج تر شدی (طبیعیه) و ممکنه حتی یک نصیحت رو هم به عنوان کنایه در نظر بگیری.بهت حق میدم اما نه در حدی که در سایر مسائل خللی ایجاد کنی.و بدون که این چیزها در خانواده هایی که درگیر این مسائلن طبیعیه....
نسیم جان
حرف پدرت با ارزش و احترامه...اما در نهایت این تویی که باید تصمیم بگیری.با پدرت صحبت کن.باید تصمیمی بگیری که نه سیخ بسوزه و نه کباب....احترام پدرت هم حفظ بشه...تو هم در این ماجرا بی تقصیر نبودی و باید اول به خانوادت سهم خودت رو از این اشتباه بگی...تا بتونی یکم شرایط خونه رو بهتر کنی....دیگه باید یکم تو کوتاه بیای و یکم همسرت.این راه و رسم زندگی مشترکه....البته تاکید میکنم از تجربه بزرگا استفاده کن تا جاییکه فکر میکنی احساسات دخیل نیست.از اونجا به بعد رو منطقی تصمیم بگیر.
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)