سلام
دختری 28 ساله هستم. حدود هفت سال با پسری دوست بودم و قرار ازدواج داشتیم که بدون خبر و بدون گفتن دلیل رابطه شو با من قطع کرد و رابطه مون تموم شد بعد از اون مشکل هورمونی برام پیش اومد و حتی چند ماه عادت ماهانه م کامل قطع شد و دکتر زنان به من گفت که بدنت دچار شوکی شده که هورمونات به وضعیت یه دختر نابالغ رسیدن و با دارو حدودا یکسال و خورده ای طول کشید تا خوب شدم و الان یکسال بیشتره که مشکلی از جهت هورمونی ندارم.
ولی از نظر روحی از بعد از تموم شدن رابطه م تا الان که فکر میکنم حدودا سه سال میگذره خیلی تغییر کردم و از اون دختر احساساتی که حتی توهین و تحقیر و کتک رو هم تحمل میکرد تا پیش عشقش باشه تبدیل شدم به کسی که شدیدا از رابطه عاطفی و حتی صحبت عادی با مردها معذب میشم و احساس بدی پیدا میکنم. اگر کسی بهم پیشنهاد دوستی یا آشنایی ازدواج بده خوشم نمیاد اگر اصرار کنن عصبانی میشم دوست ندارم با مردی جایی تنها باشم و حتی اگر تو یه کوچه یه آقا پشت سرم باشه احساس ترس و نگرانی میکنم و ضربان قلبم شدیدا تند میشه از نظر ظاهری برعکس گذشته خیلی ساده میگردم و بدون آرایش یا با آرایش خیلی کم اینور اونور میرم که جلب توجه ای برای مردی نداشته باشم. و کلا از جمع هایی که توش مرد وجود داره تا جای ممکن فاصله میگیرم و خوشم نمیاد باهاشون مراوده ای داشته باشم و خیلی کم و سطحی سعی میکنم باهاشون حرف بزنم. اگر کمکی ازم بخوان سعی میکنم انجام بدم ولی خودم برای کمک سراغ مردی نمیرم حتی اگر تنها گزینه موجود باشه. وقتی مثلا یه دختر 25 30 ساله حلقه ی نامزدیشو با خوشحالی یا حتی به خیال خودش برای برانگیختن حسادت من جلوم میگیره از روی ادب بهش تبریک میگم ولی واقعا درک نمیکنم چطوری یه دختر تو این سن میتونه انقدر ساده به ازدواج نگاه کنه و فکر کنه الزاما چون داره ازدواج میکنه دیگه خوشبخت شده! و اصرار و شوق دخترها برای ازدواج رو هم دیگه نمیتونم درک کنم و برام کاملا بی معنی میاد حرفاشون در این مورد و از اونجایی که نصف صحبت دخترها در جمع راجع به پسرهاست حضور در جمعیت دخترها هم برام تاحدودی سخت شده.
برای جنبه عاطفی با مردها مشکلی ندارم و راضیم که ازشون فاصله بگیرم و ریسک لطمه دیگه ای رو از طرف یه آقا برای خودم نخرم و به زندگی خودم و پیشرفتم فکر کنم ولی از اونجایی که هرجای دنیا که باشم نیمی از جمعیت بهرحال مرد هستن نحوه حضور و برقراریم تو جامعه با این احساسات تحت تاثیر قرار میگیره و دلم نمیخواد مانع زندگیم باشه و دلم میخواد حداقل بتونم با جنس مخالف خیلی عادی و ساده مثل هم جنس هام تعامل داشته باشم و دوست ندارم باعث تنهایی و انزوام بشه این حسم.
از جهت افسردگی و مسائل دیگه بعد از شکست رابطه م مدت ها تحت درمان بودم و در حال حاضر مشکلی ندارم و فقط حس میکنم نسبت به آقایون حس مردستیزی پیدا کردم. لطفا اگر راهکاری به ذهنتون میرسه لطف کنین برام بنویسین ممنون میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)