به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 88
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام مجدد به همگی دوستان
    خاله قزی .مریم و Happy girlجان راهنمایی هاتون خیلی بدردم خورد از همتونم منونم
    مریم جان حتما فیلم هارو دانلود میکنم
    دوستان الان مشکل عمده ای ندارم فقط خانوادش هستن
    من باخواهربزرگش مشکل دارم ایشون دیشب به ما زنگ زدن گفتن بیاید اینجا حالا من قبلش به همسرم گفتم بریم بیرون گفت نمیتونم و حوصله ندارم اما تا خواهرش گفت اجبارم کرد و اصرار که بریم بعدشم بردم بیرون دور خوردیم و اومدیم که خواهرکوچیکش خیلی پررو گفت منم میام و بردیمش خلاصه بهش گفتم من قرار شد فقط عید به عید یا دعوتی خونش برم ولی بخاطر تو میام
    امروز ظهر من ناهارم نیمه اماده بود که خواهرشوهرم محرد اومد بالا گفت مامان از خونه اجی زنگ زده گفتم خب گفت باید به داداشم بگم کجاس گفتم تو اتاقه دراز کشیده بعد رفت بش گفت گفتن بیاید اینجا ناهار منم همسرم که بهم گفت بهانم رو غذام گذاشتم و گفتم برنجم نیمه دم هست خاموشش کنم خراب میشه اینهمه غذا درست کردم بعد همسرمم طبق معمول نه که شنید گفت بعد بگو چرا جایی باهام نمیای خب معلومه نمیام(اخه قبلا هم همینطور بود هر جا خانوادش بگن و هر چی بگن میدوه ولی اگه مثلا خواهر من بود و میگفت بیاید و....خیلی راحت میگفت نه من نمیام بگو نمیایم حالا ه چقدرم التماسش میکردم نمیومد بخاطر این مسئه دیشب بهش گفتم ببین من بات میام تا جهنمم باشه میام ولی اگه تو بودی نمیومدی سر همینه که این حرف رو زد)
    الانم ناهارمون رو خوردیم اون تو اتاق رفت بخوابه منم تو این یکی اتاقم تغییر رفتارش رو متوجه میشم
    نمیدونم یعنی انقدر اونا براش مهمن ؟بیشتر از من؟من هیچکس رو جز خودش ندارم پس چرا اومد دنبالم ؟چرا بهم گفت تو باشی هیچکس نباشه؟
    خیلی بهم ریختم دیگه از این اوضاع زندگی اینجا که انگار فقط من باید هر چی بگن بگم چشم و انجام بدم و اگه بگم نه اینجور میشه و بازخواست میشم خسته شدم هر چی هم زور میزنم نمیشه از اینجا رفت تازه متوجه شدم مادرش خونه رو نمیفروشه و نمیخواد پسرش ازش جدا بشه ....
    بگید چکار کنم؟؟همسرم درک نمیکنه که شاید گاهی نه بشنوه که هر وقت اونا گفتن دقیقه ۹۰نباید بدویم
    اها اینم بگم که وقتی نه گفتم رفت پایین و تلفن زد به خانوادش من از تو پنجره اتاق صداش زدم گفتم بخوای اماده میشم بریم گفت نه لازم نیست بعد که اومد بالا گفت میزاری یچیزی به خرابی بکشه بعد میخوای انجامش بدی؟گفتم‌مگه چکار بدی ازم سر زد که میگی به خرابی بکشه گفت چون من دیگه زنگ زدم گفتم نمیایم گفتم تو ۳۰ثانیه رفتی و زنگ زدی و اوکی کردی ک نمیایم؟گفت لره گفتم اوکی حق باتوئه بیخیال
    درباره سفر هم چهارشنبه حرکتمونه و داریم میریم و همسرم گفت اونجا میگردیم و خوش میگذرونیم
    Happy جان منظور مریم با شما نبود من خودم متوجه شدم که با کی بودن تامیک رو بخونی متوجه میشی عزیزم وگرنه شما اصلا چیز بدی به من نگفتی برعکس راهکارهات مفید هم بود
    امروز بهم ریختم تو اتاق گریه میکنم نه خانواده ای دارم نه سراغمو میگیرن حس تنهایی داره خفم میکنه همسرمم که فک میکردم تکیه گاه و حامیمه اینجوری بام تا میکنه ....فقط خدارو دارم و بس دلخوشیمم شماها هستین که با حرفاتون بهم امید و انرژی میدید و آرومم میکنید
    نمیدونید وقتی میام نظراتتون رو میخونم چقدر حالم خوب میشه و بهم انرژی مثبت منتقل میشه انگار محکمتر میشم و ر از امید که بالاخره زندگی منم خوب میشه و میتونم بسازمش

  2. کاربر روبرو از پست مفید روناک محمدی تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 20 آبان 96)

  3. #22
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 03 فروردین 03 [ 04:10]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مجدد روناک جان

    شک نکن با خوشحالی تو ما خوشحالیم و با ناراحتیت ناراحت.تنها نیستی و ما اینجا مثل خواهر و برادر کنارت هستیم...

    روناک جان دست
    از مقایسه کردن بردار.این مقایسه کردن ها فقط روحیه ات رو خراب میکنه و اسیب میزنه و داغونت میکنه.وقتی منت سر همسرت میذاری و میگی بخاطر تو اومدم کار خودت رو بی ارزش میکنی.مطمئن باش همسرت میفهمه از خودگذشتگیت رو حتی اگر به روت هم نیاره.
    و اینکه یادت باشه
    همسر تو رفتارهای بچه گانه داره(که البته شما هم بهش کمک میکنی در این رفتارها) .یه تاپیکی خانم انی داشتن که بی نهایت زیبا و اموزنده بود.متاسفانه پیداش نکردم.دوباره میگردم اگر پیدا کنم میذارم.در مورد بازی خوردن از همسری که رفتار کودکانه داره بود.
    جزییاتش رو یادم نیست ولی مضمونش این بود که وقتی همسر شما یک بازی راه میندازه به
    خوده شما بستگی داره که وارد این بازی بشین یا نشین.در واقع همسرت وقتی همبازی داره ، بازیش شکل میگیره.مثلا یه بچه میتونه تنهایی فوتبال بازی کنه؟؟ مسلما نه.ولی وقتی یکی اعلام امادگی میکنه باهمدیگه شروع به بازی می کنن.
    وارد بازی کودکانه همسرت نشو و بهش فرصت بازی نده.
    اگر مثل بچه ها قهر میکنه و یا بی محلی میکنه و یا از شنیدن نه ناراحت میششه هیییچ ایرادی نداره.بذار یکم تو حال خودش باشه.تو اون فرصت شاید با خودش بررسی کنه که همچین روناک هم بی راه نمیگفتا....و شاید تغییر کنه.اما اگر بخواهی دلخوریت رو ادامه بدی و کم بیاری و منت بذاری سرش و ....هیچ چیزی درست نمیشه.
    وقتی همسرت میگه ناهار بریم پایین تو بگو میخواستم امروز دو نفره ناهار بخوریم.اشکالی نداره عزیزم.برای شام نگهش میدارم.زن ها خیلی با استفاده از طنازی و زبون بازی میتونن همسراشون رو نرم کنن...


    الان شرایط تو این هست .
    باید بپذیری ومن فکر میکنم چون شرایطتت رو نمپیذیری داری باهاش میجنگی/پذیرفتن شرایط هم به معنی انفعال نیست.یادت باشه.به معنی مدیریت درسته شرایطه...باور کن روناک جان اگر دست از مقایسه کردن برداری و خودت در خانواده همسرت غرق بشی و به اونا مثل خانواده خودت نگاه کنی و سعی کنی از کنارشون بودن لذت ببری به حال این روزهای خودت غبطه میخوری...یکبار امتحان کن.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 21 آبان 96), میس بیوتی (شنبه 20 آبان 96), بی نهایت (شنبه 20 آبان 96)

  5. #23
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بابا بخدا اینا اصلا مشکل نیست میگم بهت سیاست نداری مهارت هم ضعیف هستی توی جفتش.
    خوب مشخصه مردا کلا از باجناق خوششون نمیاد خیلی کم یا رفتن خونه خواهرزن کلا حال نمیده منم شاید سالی دوبار دعوتی برم خوب این کلیه ولی خونه آبجیم با سر میرم.
    زرنگ باش میگه بریم خونه آبجیم یکم زنونه رفتار کن خیلی خشکی بخدا انعطافت کمه شما خانوم هستید بزرگترین سلاح خانوم ها لطافت و احساستشان است.خیلی کم ازش استفاده میکنی یعنی واقعا بنده بعنوان یک مرد جای شما بودم خیلی راحت مدیریت میکردم!!!!
    وقتی به شما میگه بریم خونه آبجیم قبلش میخواستید برید بیرون.یکم خودتون رو ناراحت نشون میدادید عنوان میکردی عزیزم قرار بود امشب بریم بیرون دور بزنیم دونفری خیلی دوست دارم وقتی دونفری میریم بیرون سریع یکم خودتو لوس میکردی ولی هرچی آقامون بگه بعدشم عنوان میکردی اگه میشد بعد خونه آبجی دونفری می تیم بیرون خیلی خوب میشد.
    برنج رو خوب اومدی ولی میتونستی بگی دیشب خونه آبجی بودیم ایکاش میزاشتی یه وقت دیگه باهم میرفتیم اینارو با ملایت و مهربونی بگو مردها با دلشان راه بیاید خیلی ساده هستند پیچیده نیستند سیاست داشه باش روی افرادی که روی شوهرت نفوذ دارن و بهشان بیشتر علاقه دارد بعضی اوقات خودت پیشقدم بشو و پیشنهاد بده خیلی تاثیر مثبت داره توی زندگی مشترکت
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  6. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Erica (شنبه 20 آبان 96), maryam123 (شنبه 20 آبان 96), میس بیوتی (شنبه 20 آبان 96), آنیتا123 (یکشنبه 21 آبان 96), بی نهایت (شنبه 20 آبان 96)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    ممنونم مریم جان عزیزم از همگی ممنونم که انقدر باحوصله و با تدبیر همراهم هستید و دعاگوتون هستم
    خب دیشب خودش گفت بیا بریم از اونور هم‌میریم بیرون هوا هم خوبه پاییزیه
    بعدشم که دیشب رسیدیم دم در خونه گفتم بریگ دور بخوریم؟اونم با کمال میل پذیرفت رفتیم دور خوردیم بعدشم رفتیم نخود باقله ای تو مسیر هم‌همش برام اهنگ میخوند
    اما امروز با یه نه نگفتن من اینجور کرد اخه من چیز بدی بهش نگفتم که بخوا اینجور کم‌محلی کنه سر سفره هم باهاش حرف زدم گفتم این فیلمه قشنگه گفت اینو که قبلا دیدیم بعدشم غذاشو خورد و گفت خداروشکر دستت درد نکنه گفتم نوش جان همیشه میومد سمتم یا میگفت باید پیشم باشی تا خوابم ببره....
    من اونارو مثل خانوادم‌میدونم مریم جان ولی هر بار باهاشون خوب بشم یا بهشون نزدیک بشم میخوان وارد حریم خصوصیم بشم مثلا یه نمونش اینکه من ۴الی ۵ماهی که نبودم حتی سراغمو نگرفتن ببینم‌چی میخورم چی میپوشم بعد مریشب مامانش خیلی پررو کرده تو واسه چی گوشواره هات رو عوض کردی؟گفتم مامانم پول طلای خودشو فروخت مول گذاشت روش اینارو خرید واسم گفت اونا که من بت هدیه دادم مال نوم بودن لااقل بخودم‌میفروختیشون گفتگ من با شما ارتباط نداشتم بعدم مگه بده اینم واسه زندگیمه اون گوشواره کوچیکا هم بهم دادی دارمشون اونارو میزارم واسه نوتون گفت نه تو خیلی نامردی بدون که به ما بگی فروختی و تعویض کردی گفت خالا چقدر ججوری؟گفتم نمیدونم مامانم انجام داد حضور ذهن ندارم
    بخدا من هیچ دشمنی باشون ندارم ولی خودش تو قالب شوخی یا حدی حرف بارم میکنه خودش ناهار دعوت میکنه بعدشم‌که میرم میگه کجای دنیا دیدی عروس واسه مادرشوهر غذا بپزه؟منم لبخند ملیح زدم و جواب ندادم همسرمم بشوخی گفت مامان داری زور الکی میزنی مهم اینه که ما الان غذای خوشمزه میخوریم بعدشم‌میریم خونمون میخوابیم مگنه؟؟من باز لبخند زدم بهش
    خاله قزی جان من بهش میگفتم یروز دیگه هم نمیپذیرفت اون لحژه منطق همسرم میگفت بااااید من همراهیش میکردم و میرفتیم
    ولی دیگه نمیگم بخاطر تو و....نمیدونستم این کارم اشتباهه باخودم‌گفتم اینجور به چشمش میاد و قدر میدونه چون واقعا حس میکنم خودمو کوچیک میکنم با رفت و امد مدامم من حتی خونه پدریم هفته ای ۱بار بیشتر نمیرم ولی انگار این چیزارو نمیبینه یکبار هم بهش گفتم تو منو تنها گذاشتی رفتی پایین منم فردا از صبح میرم خونه بابام تا شب گفت بیخود بدون من جایی نمیری تو گفتم تو میری من نرم؟؟بزار بفهمی تنها گذاشتن یعنی چی
    یا همش تو قالب شوخی همسرم میگه ۴ماه ولم کردی و ....یکبار هم جلو خانوادش همچین چیزی گفت که بهش گفتم و دیگه تکرار نکرد گفتم شوخیشم زشته نگو دیگران سواستفاده میکنن من از چشم تو میبینم
    واسه قهرش و کم محلیش هم من طرفش نرفتم‌گذاشتمش راحت باشه و تو اتاق خوابه منم تو این یکی اتاق کتاب و مطلب میخونم
    بهشم‌ گفتم من اونجا دوستندارم بیام (خونه خواهرش)گفت چرا گفتم بعد اون همه قضیه نگو چرا ما با هم قولی قراری گذاشتیم اما تو انگار یادت رفته گفت خب بچه بهانه میگیره بریگ زود بیایم که رفتم باهاش
    همسرم اگه من ۲۴ساعت هم‌پیشنهاد بدم‌بریم‌ خونه خواهر و مادرت میاد
    من منکرش نیستم که حامیم هست تو جگع ولی گاهی این رفتارهاش ازارم‌میده
    درست میگی مریم حان من شرایط رو نپذیرفتم هضم اینکه هنوز اینجام سنگینه ب ام‌درو دیوار این خونه انگار تو گوشم‌جیغ میکشن دلم‌میخواد خونه جدید با خاطرات جدید داشته باشم
    احساس ضعف میکنم چون میبینم همه چیمون انگار وابسته به خانوادشه
    دیشب بهش گفتم یه سفر دونفره نرفتیم‌ همش میمونی ببینی کی کجا میره ما هم‌بریم من همچین زندگی نمیخوام این دیگه اسمش دونفره نیست اسمش زندگی دسته جمعیه که گفت من بهت گفتم‌بریم مشهد گفتی سالگرد ازدواجون بهمن ماه بریم الانم که اوضاع شرکت اینجوریه ولی حتما میریم باهم
    دوستان من دو پست بیشتر نمیتونم بزارم پاسخ هاتون رو میخونم و حتما جواب میدم اینجا هستم فقط جواب ندادم بدونید سایت اجازه نمیده

  8. 3 کاربر از پست مفید روناک محمدی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 21 آبان 96), maryam123 (شنبه 20 آبان 96), بارن (یکشنبه 21 آبان 96)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام روناک جان

    به نظر من حالا که تصمیم گرفتی به زندگیت دوباره فرصت بدی بهتره صبر و تحملت رو کمی بالاتر ببری.

    اولا حرفهایی که مادر همسرت میزنه اصلا اهمیتی نداره.سعی کن تو هم خیلی جوابش رو ندی.و بهش فکر هم نکنی.

    همسرت گناهی نداره که همچین خانواده ای داره.همونطور که تو در مورد رفتارهای خانوادت مقصر نیستی.ولی هر کسی با وجود تمام بدی های خانوادش اونا رو

    دوست داره و شاید نتونه بعضی بدیهاشون رو ببینه.خیلی سخته آدم بین خانواده و همسرش قرار بگیره. به خصوص در شرایطه فعلی شما و همسرتون.

    بهتره فعلا تمرکزتون رو از روی این موضوع بردارین.اجازه بدین اول مشکلات اولیه زندگیتون حل بشه.ایشالا به موقع خودش به مسائل خانواده ایشون هم رسیدگی

    می کنید.

    در مورد رفتارتون با همسر، به نظرم یه کم تجدید نظر کنید.درسته شرایط شما هم سخت بوده و فشار زیادی رو تحمل می کنید ولی هر چقدر سعی کنید رابطه عاطفی

    با همسرتون رو تقویت کنید و بیشتر بهش محبت کنید برای خودتون و آرامش خودتون بهتره.

    همسرتون هم الان خیلی تحت فشاره.از طرفی مساله ترکش از یه طرف دیگه کارش .موضوع شما و خانوادش و ترس از دست دادن دوباره شما هم هست.

    به نظرم صحبت دیشب شما هم باهاش خیلی درست نبوده.بهتر بود به جای گلایه کردن فقط خواستتون رو بهش میگفتین.

    میگفتین دلتون خیلی یه مسافرت دو نفره میخواد.وقتی هم همسرتون گفت فعلا اوضاع شرکت اینجوریه قبول می کردین و میگفتین با اشتیاق منتظر میمونم.

    همسرت به نظر مرد انعطاف پذیری میاد.فقط مساله اعتیادش هست که اونم با پیگیری و رفتن مدام به کنگره و از همه مهمتر عشق و محبت شما و لطف خدا

    ایشالا به زودی حل میشه.

  10. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 21 آبان 96), بی نهایت (یکشنبه 21 آبان 96), بارن (یکشنبه 21 آبان 96)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام مجدد به دوستای خوبم
    ارتباط من و همسرم خیلی بهتر شده و هرروزی که میگذره بهتر میشه البته با کمک ها و لطف شما دوستای خوبم دعاهاتون ممنونم از مهربونیاتون
    فقط مسئله کارشه و اینکه خدا کنه دیگه برنگرده سمت مواد
    آنیتا جان درست میگی شاید لحن من یکم بد بوده اما خودش دیشب گفت باهم بریم‌مشهد و تهران و شمال که گفتم فعلا شرایطتت اینجوره گفت نگران نباش زیاد پول قرض دادم به بقیه ازشون‌میگیرم تو فقط بگو چی میخوای
    درباره انعطاف پذیریش هم درست گفتی من در رابطه با خواسته هام امتحانش کردم مثلا بهش گفتم دلم‌میخواد سیگارت رو هم کنار بزاری بیا تو کنگره ترک کن فک نمیکردم قبول کنه ولی گفت چشم میزارم کنار فقط فعلا به زمان نیاز دارم بهم وقت بده گفتم من به تو ایمان دارم دیشب بهم‌گفت دیدی تونستم نکشم؟دیدی منی که یروز نمیکشیدم نمیتونستم هیج کاری کنم الان هر شب باهم بیرونیم و پا به پاتم؟گفتم اره عزیزم من مطمئن بودم تو میتونی و موفق میشی ببین الان زندگیمون چقدر اروم و خوبه
    گفت دلم بچه میخواد دوست دارم بابا بشم الان نزدیک دوسال شده ازدواج کردیم ولی بچه نداریم گفتم بزار از درمانت زمان طولانی بگذره بعد الان این بچه تو این اوضاع بیاد خوب نیست گفت من چیزی براش کم نمیزارم تمام تلاشم رو میکنم چیزی تو دلش نمونه گفتم نه از نظر روحی گفتم بزار از درمانت بگذره یکم خودمونو جمع کنیم خونمونو هم جدا کنمی و مستقل بشیم بعد گفت خیلی طول میکشه ....اما خداروشکر هیجوقت وادارم نمیکنه کاری انجام بدم که دوست ندارم میگه بچه رو اول باید تو بخوای تا تو نخوایش منم نمیخوامش حتی اگه دوست داشته باشم
    فقط دلم میخواد از اینجا بریم شده برام‌یه رویا
    چند شب پیش بهش گفتم فک کن دیگه این مسیر رو نمیایم میریم خونه خودمون یعنی میشه؟گفت آررره چرا نمیشه گفتم پس کو چرا نمیشه ارزوشه فقط گفت حقیقت میشه مطمئن باش
    خانوادش رو میخوام نادیده بگیرم ولی نمیزارن اما باید سعی کنم و بتونم
    فقط عصبانیتش دوست دارم از اینم ارومتر بشه ولی هنوز یکم پرخاشش رو داره که گفتن به مرور درست میشه
    بعد خود همسرم مثلا دیشب خواستیم فیلم‌ببینیم رفته خواهرشم صدا زده اونم بیاد و فیلم ببینه بعد بش گفتم ببین خلوت دونفرمونو بهم زدی بعد گفت تو عشق منی زندگیمی گفتم نیستم چون اگه بودم تنهام نمیذاشتی بری پایین یا خواهرتو صدا بزنی بیاد بالا که حتی نتونیم راحت باشین حسرت یه لباس درست پوشیدن تو دلم مونده بعد پاشد و به خواهرش گفت دیروقت شد بیا ببرمت پایین مامان اینا نگران نشن ولی خب چه فایده دیگه واسم ارزشی نداشت ولی موقع خواب لباس که دوست داشت رو موشیدم گفتم اخیش راحت شدم تو اونا خفه شده بودم خودشم خوشش اومد....

  12. کاربر روبرو از پست مفید روناک محمدی تشکرکرده است .

    آنیتا123 (یکشنبه 21 آبان 96)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه..... چقدر دیگه تو حساسی دختر میترسم اینجوری پیش بری به مادر شدن نکشی چندسال دیگه سکته قلبی و مغزی رو با هم بکنی و خلاص

    یکم از حساسیت خودت کم کن ریلکس بش فعلا وضعیت اینه که ترش قرار داری قرار هم نیس همیشه زندگی به میل ما پیش بره منم مغازه دارم والا مشکلاتم بیشتر از شما نباشه خدایی کمترم نیست بعضی وقتها واقعا داغ میکنم اذیت میشم حرص میخورم میخوام بزم یکچیز رو خورد خاکشیر بکنم یکم قدم میزنم آخروقت باشه زودتر میبندم میرم خونه کار احترام یه ولی وقتی قلیون میکشم توی حیاط یکم آروم میشک ذهنمو پرت میکنم یک استپ میدم به مشکلات و چیزایی که اذیتم میکنه و درضمن مشکلاتم رو خونه مطرح نمیکنم درسته قیافم توی لکه ولی قرار نیست همس و دخترم اذیت بشن. زندگی همه ما دارای مشلاتی هست کم و بیش مثل شما اتفاقا بقول جناب مدیر مشکللت باعث رشد انسن میشه قویتر شدنش پخته تر و کاملتر شدنش میشه باعث میشه صبوزت بشیم عاقلانه تر تصمیم بگیریم. شوهرت تحت فشاره بهت علاقه داره قبلا هم گفتم احساسیه خانواده دوست هست داری بهش سخت میگیری مادرشوهرتم هم بنظرم اونجور که تصور میکنی نیست خوبه درحد خودش از خیلی مادرشوهرهای دیگه حداقل بهتره.
    شما دیگه چیزی ننویس دفترچه خاطرات نیست اینجا بجاش وقت بزار برو بخوان با جواب دادن دوستان خیلی یاد نمیگیری مخصوصا مقالات سایت را.انتظار نداشته باش زود نتیجه بگیری یکم زمانبر هست این موضوع بخودت وقت بده اینهمه هم سخت نگسر تا اینجا خوب بودی آفرین واقعا با اینکه تازه کاری ولی انعطاف داری باهوشی و حرف گوش کن

    یادت نره وقت بزار برای مقالات لطفا
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Erica (دوشنبه 22 آبان 96), میس بیوتی (سه شنبه 23 آبان 96)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 99 [ 05:19]
    تاریخ عضویت
    1395-9-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    4,717
    سطح
    43
    Points: 4,717, Level: 43
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    19

    تشکرشده 25 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    روناک جان چند تاپیک قبلیتو خوندم و در جریان نسبی زندگیت هستم . خیلی مشکلات دیگرانو خوندم تو این سایت و خیلی هم زندگی اطرافیانمو دیدم . چه اونایی که مشکل اعتیاد دارن یا مشکلات دیگه
    به جرات بهت میگم همسرت عاشقته ... یه مرد عاشق داری با یه خانواده که پشتشن و از خیلی خانواده های شوهر دیگه بهترن و یک مشکل هم داری که اعتیاد ه که شکر خدا ترک شده
    به نظرم خدا دوستت داره که شوهر و خانواده شوهری بهتر از خانواده خودت بهت داده و فقط یک مشکل کوچیک داری که مگه زندگی بی مشکل وجود داره ؟
    هزاران مرد بدون مشکل اعتیاد هستند با هزاران عیب و ایراد . دلشون سنگه و خانوادشون ازونا هم سنگدل ترن
    عزیزم خانواده شوهرت از همه چیزایی که اطرافم دیدن بهترن و اگه چند ایراد دارن واقعا طبیعیه گل بی عیب فقط خداست
    بهترین کارو کردی که برگشتی صبر و اخلاقت و گذشتت محشره من بهت غبطه خوردم
    وابستگی شوهرت به خانوادش طبیعیه همه مردای ایرانی اینطورن و در طی زمان خیلی بهتر میشن
    بهترین کار اینه که انقدر با مادرش نزدیک بشی که تورو مثه دخترش ببینه فک کن مادر خودته با همه ایرادهاش
    انقدر بهش محبت و احترام بزار و کم نیار تا باورش بشه تو هم مثه دختراشی
    این تنها راهه که میشه تو ایران یه زندگیو حفظ کرد
    و خانواده شوهر سال ها بعد متوحه میشی یه پشتوانه عالی میتونن واسه بچه هات باشن
    نقاط مثبت شوهرت و خانوادش خیلی خیلی بیشتره از مشکلاتشون
    عزیزم قدر زندگیتو بدون و یادت باشه تنها پشتوانه بعد از خدا . هوش و درایت خودت و نگه داشتن خانواده همسرته
    من تحسینت میکنم با سن کمت ولی خیلی تلاش و صبر و درایتت خوبه
    فقط یکم صبوریو ادامه بده و خانوادشو بچشم خانوادت ببین و ترس و نفرت را از خودت دور کن وسوسه شیطانه همش
    خدا پشت و پناهت

  16. 2 کاربر از پست مفید nel تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 22 آبان 96), میس بیوتی (سه شنبه 23 آبان 96)

  17. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام nel جان ممنونم بابت تعریف و تمجیدت
    من خودمم احساس میکنم باید برم مشاوره حس میکنم خیلی فکرم منفی شده و آسیب دیدم
    الان همسرم تو حیاط داره سیگار میکشه و با گوشیشه نمیدونم تو برنامه دیوار یا داره با کسی چت میکنه همش فکرم میرفت نکنه چت تصویری میکنه و...تا یهو دروباز کردم دیدم نه نشسته تو گوشیش و داره سیگار میکشه چون هوا خیلی خوبه میره بیرون میکشه که دودش منم اذیت نکنه اما من چرا انقدر تو ذهنم به ابن فک میکنم نکنه با کسی دیگه ایه و هزارن فکر دیوانه وار دیگه
    اره خاله قزی جان درست میگی من خیلی وسواس شدم خیلی بیش از حد حساسم
    شاید چون زندگیمو دوست دارم میترسم
    همش میگم نکنه کسی دیگه بخواد باهاش باشه و خودبخود اشک میریزم از این حالت خودم بدم‌میاد اخه چرا من اینجوری شدم من اینجور نبودم خیلی محکمتر این حرفا بودم
    بااینکه خیلی بهم توحه و محبت میکنه به خواسته هام احترام‌میزاره زندگیمون اروم شده اما من همش میخوام گوشیش رو بگردم و میگم نکنه با کسیه ....
    خدا خودش بدادم برسه و کمکم کنه بااین فکرای مزخرفم
    من با خوندن تاپیک های بچه های این سایت انرژی میگیرم و با حرفاشون اروم‌میشم واسه همین مینویسم یجورایی خودمو خالی میکنم وقتایی که پرم ....
    بازم از همتون ممنونم

  18. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    دوستان حالم خیلی بده
    دیشب همسرم تا صبح با گوشی داشت تایپ میکرد من مطمئنم و اشتباه نمیکنم تا ساعت ۵صبح اصلا حواسش به من نبود و به بهانه های مختلف از من دور میشد تا بتونه به کار چتش برسه حس کرده بودم و کاملا بم ثابت شد
    بهش گفتم اره باش چت کن من اینحا مزاحم بودم اخه مگه چی کم دارم و چی کم گذاشتم که داری باهام اینجور میکنی فقط چند روز مهلت بم بده تا بتونم جا پیدا کنم برم چون خونه پدرمم نمیرم که ردمو ندونی ...
    منو برد سر گوشیش و گفت من تو یه گروه چت هستم اونجا بودم بعد اونسری بجان خودت به همون مقدسات بهت خیانت نکردم و نمیکنم داری اشتباه میکنی دیدم یه ایدی تو تلگرامش هست که اسم نداشت و شماره فقط قلب بود همسرمم نوشته بود سلام واسش گفتم این کیه چیه گفت عطر فروشیه بخدا لینکش تو دیوار بود رفتم واسش پیام بدم ج نداده مال الان نیست گفتم اما اسمش مادمازله اسم ایدی زنه بعدشم گفت بیا این برنامه لینکش هست هر چی گشت نبود یعنی دروغ میگفت....گفت من تو گروه شهوانی عضو شدم اونجا جت میکنن واااای صفحه چت رو باز کرد دیدم همه زن و مرد و چیزای چرت و پرت نوشته بورن حالم بدتر شد گفتم هرچی داری پیش میری گندش درمیاد ولش کن لطفا دست از سر منم بردار گفتم مگه من چی برات کم گذاشتم که تو همچین گروهی به اسم شهوانی عضو شدی و باید با زن و دختر چت کنی گفت با زن و دختر چت نکردم داستان سکسی میزارن میخونم گفتم اها ۱ساعت تو هم داشتی داستان تایپ میکردی اصلا باشه تو باکسی نیستی چی میخوای تو این گروه ها گفت اشتباه کردم گوه خوردم الان پاکش میکنم
    گفتم من همیشه بهترین موقعیت خیانت رو داشتم ولی بخودم اجازه ندادم و نکردم خیلی از تو بهتر و اوکی تر اما نکردم چون فقط عاشق تو عوضی بودم
    گفت منم خیانت نکردم بهت بخدا داری اشتباه میکنی چرا زندگیمونو داری با یه حدس الکی داری خراب میکنی
    گفتم فقط چند روزی بهم مهلت بده تا من بتونم جایی پیدا کنم و برم چون نمیخوام حتی خونه پدرم برم که ردم رو بدونی
    گفت من که گفتم گوه خوردم عضو شدم اشتباه کردم باز داری قضاوت میکنی داری اشتیاه میکنی من کاری نکردم من جز تو کسی رو نمیخوام و نمیبینم گفتم لااقل مرررد باش بیا بگو میخوام برم تو فاز این چیزا تو نباش و برو به زندگیت برس
    گفت یکبار باورم کن من کاری نکردم بیا گوشیم دستت چکش کن
    گفتم نیاز نیست من زنم شوهرمو میشناسم و حسم بهم دروغ نمیگه
    وای خدااا چکار کنم؟کجا برم؟حتی کسی رو ندارم برم پیشش مدتی
    قلبم تییییر میکشه
    در ضمن فک‌میکنم هنوز مصرف میکنه گاه گاهی ولی کم شده چون تو دوران ترکش تو این چیزا نبود و اصلا سراغ گوشیش نمیرفت
    بگید چکار کنم؟چرا همیشه تهه خوشیام اینجور میشه؟مگه چه بدی به گدوم بنده خدا کردم که این زندگیم شد؟
    اومد بغلم کرد بوسیدم گفتم بم دست نزن چشمامو بوسید گفت من به تو خیانت نمیکنم توروخدا باورم کن گفتم خیانت شاخ و دم نداره ولم کن باشه بابا من توهم زدم تو درست میگی
    گفت داری بهم زور میگی من کاری نکردم اشتباهمم پذیرفتم
    گفتم دیگه فایده نداره پذیرفتن اشتباهت بعدشم باهام رابطه برقرار کرد که آشتی کنم
    ۱ثانیه ازم دور نمیشد تمام تنش میلرزید ترسیده بود چون اتاقمو حداکرده بودم و بزور اوردم تو اتاق گفت باید پیشم بخوابی بدون تو نمیتونم زندگیمونو خراب نکن
    بعدم شبش که بحث تمام گفت اصفهان لباس گرم بیار گفتم من مشخص نیست تا اونموقع باشم یا نه دنباله جا میگردم....گفت توروخدا بس کن ایندفعه طاقت نمیارم بری من گوه خوردم من بت خیانتی نکردم گفتم از خودم حالم بهم میخوره بزار بهت رگم چه موقعیتهایی داشتم گفتم قهر اول یادته؟یه پسر بود تو دانشگاه منو میخواست دوستم امارمو بش داد که دارم جدامیشم اومد با مادرمم حرف زد هنوز بگم؟؟؟گفت بسسسسه گفتم وبی نرفتم نکردم چون تو رو خواستم توئه بی لیاقت
    میدونی تقصیر تو نیست تقصیر منه برات زیادی بودم بالااوردیم
    وای خدا چقدر گیجم و حالم بده از دیشب تا الان فقط ۱ساعت خوابیدم کاش بمیرم راحت بشم اخه من چه نقشی دارم اینجا.....


 
صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فقط یک هفته فرصت دارم یه رابطه یکساله رو فراموش کنم.اما ...
    توسط خوشبختی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 آبان 92, 19:44
  2. بافرصت کم چطوردرس بخونم
    توسط roseflower در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 91, 14:05
  3. شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
    توسط nazanin_60 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 10:52
  4. اگر امسال آخرین فرصت باشه؟
    توسط یک زن امیدوار در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 03 دی 90, 12:02
  5. فرصت
    توسط zeinab در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 27 بهمن 86, 23:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.