به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آبان 96 [ 18:06]
    تاریخ عضویت
    1396-8-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 25.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    نمیدونم حسم چیه؟

    سلام دوستان عزیز


    چند وقتیه میام تو این انجمن مطالبو میخونم واقعا دوستانی که نظراتون. میذارن دستشون درد نکنه.
    من خودم بعد ماه رمضون خواستگاری داشتم که به خاطر اینکه دانشگاهم هنوز تموم نشده بود نمیخواستم بیان خونمون.
    بعد اینکه درسم تموم شد و با اصرار این خانواده اومدن خاستگاری .اینا اواسط تابستون اومدن خاستگاری. اوایل من با شرایط ایشون مشکل داشتم یکی اینکه کنار پدر و مادرشون زندگی میکردن البته تو واحدی جدا. دوم اینکه کارشون به صورت رسمی نبود. اما با گذشت زمان و آشناییکه ایجاد شد متوجه شدم از نظر اخلاقی دقیقا همون چیزی هستن ک من میخواستم . بعد از مدتی من تصمیم داشتم جواب نه بدم ولی بنا به دلایلی خواستم بیشتر آشناا بشیم.
    ایشون اصرار داشتن که دو ماه برای آشنایی کافی بوده و عقد رو زودتر بگیریم که من مخالفت کردم و گفتم که عقد بمونه برا بعد ماه صفر. خانواده ایشون خیلی اصرار کردن برا نشون و این حرفا. که من مخالفت نکردم که کاش میکردم.
    اوایل هیچ حسی به ایشون نداشتم با گذر زمان بهتر شدم ولی بعضی مواقع حس میکنم اشتباه کردم و این فرد برا من مناسب نیست. از یه طرفی هم احساس میکنم دیگه هیچ راه برگشتی هم ندارم
    به طرز وحشتناکی ایشون با احساس هستن و وابسته شده ولی من در حد ایشون نیستم. ایشون اصرار دارن هر روز همو ببینیم ولی خب من به دلیل کارم و اینکه دوست دارم کلاسای زیادی برم و قت نمیکنم .و ایشون ناراحت میشن.
    بعضی اوقات خیلی حس خوبی بهشون دارم وولی مواقعی میشه کاملا بی حس یا اصلا بدمم میاد از بعی رفتاراشون.
    خواهشا کمکم کنید
    اعصابم واقعاا خرد شده . خیلی سردرگمم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید سردرگم55 تشکرکرده است .

    المای (چهارشنبه 10 آبان 96)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 فروردین 00 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1396-4-04
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    7,380
    سطح
    57
    Points: 7,380, Level: 57
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 170
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 290 در 93 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام
    منم این مشکل رو داشتم در رابطه با یکی از خواستگارا..‌دقیقا حالت رو میفهمم..‌اگه اشتباه نکنم اون طور که باید به دلت نیست
    این که بهش حسی نداری یعنی با شیش گوشه دلت قبولش نکردی
    دختر اگه طرف باب دلش نباشه اما از نظر عقلی تاییدش کنه خیلی طول میکشه تا بتونه جواب مثبت بده و به عنوان شوهر قبولش کنه...این جور موقع ها خیلی سخت میگذره..من میفهممت... ‌مخصوصا این که طرفت خیلی احساساتیه و همه چی رو تموم شده مبینه... من که جواب رد دادم چون هر کار کردم نشد که دوستش داشته باشم، به نظرم عجله نکن و وقت بذار ..باید بفهمی که می خواهیش یا نه ..برای همین یه مدت کلاس ها رو کنسل کن و حالا که خانواده ها هم در جریانند..چند جلسه دیگه با هم حرف بزنین و بیرون برو... اگه بعدش بازم دیدی حسی نداری شاید بهتره جواب رد بدی...توی کاغذ خصوصیات خوب و بدش رو بنویس و امتیاز بده بر اساس معیارهات اگه بالای هفتاد درصد نمره گرفت ردش نکن و بیشتر فکر کن ولی اگه خیلی کم نمره گرفت انوقت راحت تر میتونی بگی نه.....و این فکر رو از سرت بیرون کن که راه برگشتی نداری...یعنی چی این حرف اخه دخمل گل
    تا وقتی رسما عقد نشدین هر کدوم میتونید منصرف بشین و حق طبیعی هست...انشالله هر چی خیره بشه
    ویرایش توسط المای : چهارشنبه 10 آبان 96 در ساعت 22:50

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    این حس و حال برا اینه که عاشقش نیستی... اون ادم رو عقلت قبول کرده نه دلت... که باید تسلیم یکی یا هردوش شی.... حس ادمها متفاوت هست ممکنه یکی رو دوس داشته باشیم خیلی هم بخوایم اما عشق نباشه... برعکس یکی رو دیوونه وار بخوایم. شما عاشق نیستی همین...
    یا سعی کن بهش علاقمند شی که من میتونم بگم درصدش کمه.. چون اون ادم احساستی هست به جای اینکه بتونه کمی رو دلت عطش بیاره داره از خودش میرونه تورو.....
    ما عاشق کسی میشیم که گاهی جدی تر و مغرورتر گاهی مهربون و با احساس باشه...
    یکم تلاش کن برا اینکه به دلت بشینه... اگه نشد گناه داره نذار بیشتر از این وابسته بشه...
    موفق شی خانوم گل

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 آذر 99 [ 23:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-05
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    5,702
    سطح
    48
    Points: 5,702, Level: 48
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 44 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگه تصمیمت قطعی نشده ، بهش امید واهی نده و بگو باید بیشتر فکر کنی.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    چیزهائی که شمارو از ایشون دور میکنه رو بنیسید..

    از چه رفتارهای ایشون زیاد خوشتون نمیاد..؟

    دلتون میخواد باهاش کات کنین یا این رفتارهاش اصلاح بشه همونی میشه که میخواین؟

    از بودن کنار ایشون لذت میبرین؟

    از اینکه بغلتون کنه حس خوبی بهتون دست میده؟

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آبان 96 [ 18:06]
    تاریخ عضویت
    1396-8-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 25.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط المای نمایش پست ها
    سلام
    منم این مشکل رو داشتم در رابطه با یکی از خواستگارا..‌دقیقا حالت رو میفهمم..‌اگه اشتباه نکنم اون طور که باید به دلت نیست
    این که بهش حسی نداری یعنی با شیش گوشه دلت قبولش نکردی
    دختر اگه طرف باب دلش نباشه اما از نظر عقلی تاییدش کنه خیلی طول میکشه تا بتونه جواب مثبت بده و به عنوان شوهر قبولش کنه...این جور موقع ها خیلی سخت میگذره..من میفهممت... ‌مخصوصا این که طرفت خیلی احساساتیه و همه چی رو تموم شده مبینه... من که جواب رد دادم چون هر کار کردم نشد که دوستش داشته باشم، به نظرم عجله نکن و وقت بذار ..باید بفهمی که می خواهیش یا نه ..برای همین یه مدت کلاس ها رو کنسل کن و حالا که خانواده ها هم در جریانند..چند جلسه دیگه با هم حرف بزنین و بیرون برو... اگه بعدش بازم دیدی حسی نداری شاید بهتره جواب رد بدی...توی کاغذ خصوصیات خوب و بدش رو بنویس و امتیاز بده بر اساس معیارهات اگه بالای هفتاد درصد نمره گرفت ردش نکن و بیشتر فکر کن ولی اگه خیلی کم نمره گرفت انوقت راحت تر میتونی بگی نه.....و این فکر رو از سرت بیرون کن که راه برگشتی نداری...یعنی چی این حرف اخه دخمل گل
    تا وقتی رسما عقد نشدین هر کدوم میتونید منصرف بشین و حق طبیعی هست...انشالله هر چی خیره بشه
    خیلی ممنون دوست عزیز از توجه و راهنماییتون
    میدونید من از نظر اخلاقی میدونم که فقط با شخصی با اخلاق ایشون کنارمیام. البته بعضی از کاراشونم هست که خب اول خیلی خوب بود ولی الان کمی باعث میشه که تو فکر برم و نگران بشم. مثلا این که هر چی من میگم بی چون و چرا اکثرا قبول میکنن. ینی میگه همونی میشم که تو میگی. بعد اینکه میگم احساس میکنم راه برگشتی ندارم به خاطر این هست ک شهر ما نسبتا کوچیکه و اکثر آشناها فهمیدن من نشون ایشونم و حتی تاریخ عقد هم مشخص شده. بعد اینکه من از اول با کارش مشکل داشتم و بعدا گفتم اشکالی نداره ولی الان خیلی میره رو مخم. هی میگم اگه کارش و از دست بده چی میشه؟ یا انقد پشت کار نداره که برای کار بهتری تلاش کنه. من میتونستم با شرایطی که دارم با شخصی ازدواج کنم که حداقل از نظر کاری بهتر از ایشون بود و از این حرفا
    میدونید فعلا به اون حس نرسیدم که ایشون قهرمان زندگی منن و همه چیز با ایشونه که خوب میشه . جدیدا هم وقتی دیر جوابشونو میدم انقد ناراحت میشن میگن احساس میکنم دگ کلا نمیخوایی دگ جوابمو بدی و میخوایی بری. انقد ناراحت میشه من فقط عذاب وجدان میگیرم. ببخشید این سوالو میپرسم وولی شما بعد رد اون خواستگارتون چیکار کردین؟چه حسی داشتین؟ خانواده چه برخوردی داشتن؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط dr-samira نمایش پست ها
    سلام.
    این حس و حال برا اینه که عاشقش نیستی... اون ادم رو عقلت قبول کرده نه دلت... که باید تسلیم یکی یا هردوش شی.... حس ادمها متفاوت هست ممکنه یکی رو دوس داشته باشیم خیلی هم بخوایم اما عشق نباشه... برعکس یکی رو دیوونه وار بخوایم. شما عاشق نیستی همین...
    یا سعی کن بهش علاقمند شی که من میتونم بگم درصدش کمه.. چون اون ادم احساستی هست به جای اینکه بتونه کمی رو دلت عطش بیاره داره از خودش میرونه تورو.....
    ما عاشق کسی میشیم که گاهی جدی تر و مغرورتر گاهی مهربون و با احساس باشه...
    یکم تلاش کن برا اینکه به دلت بشینه... اگه نشد گناه داره نذار بیشتر از این وابسته بشه...
    موفق شی خانوم گل
    ممنون از نظرتون دوست عزیز
    میشه بگید چیکار میشه کرد تا بیشتر به دلم بشینه؟

    - - - Updated - - -

    یکی اینکه همش میگه از صب تا شب فقط با هم باشیم. میگه فقط کل وقتتو با من بگذرون. هر دفعه که ببینمش خوبه ولی وقتی موقع این میشه که من برگردم انقد میگه میشه نری واقعا عصبی میشم. از نظری ظاهری بگم که گوز میکنه راه میره بهش که میگم ی چند لحظه خوبه ولی بازم گوز میکنه. بعد من خودم آدمیم همش دنبال پیشرفتم و همش به فکر ارتقا دادن زندگیم ولی ایشون به هر چیزیکه دارن راضین و میگن اینارو ول کن از زندگی لذت بببر. این خوبه ولی همیشه که نمیشه در حال خوش گذرونی بود.
    بعضی اوقات واقعا حس میکنم که کات کنم کلا که عواقب بعدیش واقعا منو میترسونه و از این کار منصرفم میکنه . گاهی هم منکر این حقیقت نمیشم، از اینکه هست واقعا حالم خوبه.
    ویرایش توسط سردرگم55 : جمعه 12 آبان 96 در ساعت 14:49

  8. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درد دلی با خدا
    خدایا ما از مورد توجه قرار نداشتن فرارییم
    بعد امثالی مثل ایشون ناراحت که نامزدش دوست داره هر روز ببیندش موقع خداحافظی اسرار بر ماندن میکنه

    سلام
    من فکر میکنم خدا یه بار به بنده هاش اجازه خوشبختی میده
    البته تا تعریف شما از خوشبختی چی باشه

    ایا شما فکر نمیکنید که زمان خوشبختیتون فرا رسیده

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 فروردین 00 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1396-4-04
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    7,380
    سطح
    57
    Points: 7,380, Level: 57
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 170
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 290 در 93 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام دوست عزیز
    من و اون خواستگارم هم کفو هم نبودیم یعنی وقتی امتیاز بندی میکردم تو خلوت خوبی ها و بدی هاش رو کمتر از پنجاه درصد می گرفت ...مثلا نه تحصیلات نه شغلش و حتی از نظر خانوادگی... بعد جدا از این قضیه ...ظاهرشم به دلم نبود..تصور این که بغلم کنه حال خوبی نداشت برام و بیشتر گریه ام میگرفت..خب ادم ازدواج میکنه تا کنار همسرش خوش باشه و لذت ببخشه و لذت ببره
    ولی خب خواستگارم خوبی هایی هم داشت از جمله خیلی زیاد خواهان وصل بود و دوستم داشت و این که فن بیان خیلی خوبی داشت و اهل مطالعه بود..یعنی این قد زبون داشت که حتی مامان و بابا رو هم راضی کرده بود و کلا اهل مناظره و گفتگو بود..این ویژگی ایش خیلی خوب بود اون قد که من چندین جلسه باز هم ادامه دادم و همدیگر رو دیدیم ولی هر چه تلاش کردم که به دلم بشینه و دوستش داشته باشم نشد که نشد..منم بدجور عذاب وجدان داشتم ..خیلی دوره سختی بود..من قاطعانه ردش می کردم ولی اون پیگیر بود و اصرار که وقت بذاریم... پسر بدی نبود ولی من اگه زنش میشدم هیچ کشش و میلی بهش نداشتم..این قدر هم ریش براش مهم بود که من گاهی میگفتم میشه لطفا سری بعد ریش هاتون رو بزنید که من قیافه بدون ریش اتون ببینم که میگفت نه ..و به خاطر پوستم باید ریش باشه..نمیدونم پوستش چه مشکلی داشت..خلاصه که توی بد مخمصه ای بودم..حتی مادرش هم اصرار داشت که انگشتر نشون بیارن و یه عقد محضری کنیم..
    نهایتا خیلی محترمانه بهش حقیقت رو گفتم..اگه از نظر ظاهری به دلم میبود در مورد بقیه شرایطَش تعدیل میکردم معیارهام رو چون برام دوست داشتن اش پوشش میداد بقیه چیزها رو..اما وقتی نه ظاهرش برام دلنشینه نه از بقیه نظرها هم کفو ایم..با اینکه تحت فشار بودم از طرف هر دو خانواده و بعد از جواب ردم کلی سرزنش شدم ولی این کار رو کردم ..چون نمیخواستم هم خودم هم ایشون رو اذیت کنم تو زندگی... خداروشکر بعد یه سال خبر ازدواج اون اقا رو شنیدم و خیلی خوشحال شدم چون پسر خوبی بود فقط به دلم نبود..من هنوز مجردم ولی از رد اون اقا پشیمون نیستم
    ویرایش توسط المای : جمعه 12 آبان 96 در ساعت 15:25

  10. کاربر روبرو از پست مفید المای تشکرکرده است .

    Erica (جمعه 12 آبان 96)

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آبان 96 [ 18:06]
    تاریخ عضویت
    1396-8-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 25.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط المای نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    من و اون خواستگارم هم کفو هم نبودیم یعنی وقتی امتیاز بندی میکردم تو خلوت خوبی ها و بدی هاش رو کمتر از پنجاه درصد می گرفت ...مثلا نه تحصیلات نه شغلش و حتی از نظر خانوادگی... بعد جدا از این قضیه ...ظاهرشم به دلم نبود..تصور این که بغلم کنه حال خوبی نداشت برام و بیشتر گریه ام میگرفت..خب ادم ازدواج میکنه تا کنار همسرش خوش باشه و لذت ببخشه و لذت ببره
    ولی خب خواستگارم خوبی هایی هم داشت از جمله خیلی زیاد خواهان وصل بود و دوستم داشت و این که فن بیان خیلی خوبی داشت و اهل مطالعه بود..یعنی این قد زبون داشت که حتی مامان و بابا رو هم راضی کرده بود و کلا اهل مناظره و گفتگو بود..این ویژگی ایش خیلی خوب بود اون قد که من چندین جلسه باز هم ادامه دادم و همدیگر رو دیدیم ولی هر چه تلاش کردم که به دلم بشینه و دوستش داشته باشم نشد که نشد..منم بدجور عذاب وجدان داشتم ..خیلی دوره سختی بود..من قاطعانه ردش می کردم ولی اون پیگیر بود و اصرار که وقت بذاریم... پسر بدی نبود ولی من اگه زنش میشدم هیچ کشش و میلی بهش نداشتم..این قدر هم ریش براش مهم بود که من گاهی میگفتم میشه لطفا سری بعد ریش هاتون رو بزنید که من قیافه بدون ریش اتون ببینم که میگفت نه ..و به خاطر پوستم باید ریش باشه..نمیدونم پوستش چه مشکلی داشت..خلاصه که توی بد مخمصه ای بودم..حتی مادرش هم اصرار داشت که انگشتر نشون بیارن و یه عقد محضری کنیم..
    نهایتا خیلی محترمانه بهش حقیقت رو گفتم..اگه از نظر ظاهری به دلم میبود در مورد بقیه شرایطَش تعدیل میکردم معیارهام رو چون برام دوست داشتن اش پوشش میداد بقیه چیزها رو..اما وقتی نه ظاهرش برام دلنشینه نه از بقیه نظرها هم کفو ایم..با اینکه تحت فشار بودم از طرف هر دو خانواده و بعد از جواب ردم کلی سرزنش شدم ولی این کار رو کردم ..چون نمیخواستم هم خودم هم ایشون رو اذیت کنم تو زندگی... خداروشکر بعد یه سال خبر ازدواج اون اقا رو شنیدم و خیلی خوشحال شدم چون پسر خوبی بود فقط به دلم نبود..من هنوز مجردم ولی از رد اون اقا پشیمون نیستم



    بازم ممنون. خیلی خوبه که شما زودتر به نتیجه رسیدید. خودم احساس میکنم ویژگی کمال گراییم باعث این افکار شده ولی واقعا هیچ جوره نمیتونم کنترلشون بکنم. من برادرای دگ دارم. همیشه پیش خودم میگفتم همسر من باید سرتر از برادرام باشه که البته هم سطح اند ولی برادرای من اهل تلاش و بالا کشیدن خودشون و ایشون قانع به وضعیت موجود. خداروشکر که حس پشیمانی ندارید انشالله که شما هم خوشبخت باشین

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    من فقط میخوام در مورد همین قسمت نظر بدم...
    این که میگی به شرایط موجود قانع هست ، میتونه از یه جنبه خیلی هم خوب باشه ، اینکه انسان ناشکری نیست ، حریص نیست ، البته خدایی نکرده منظورم این نیست هرکی دنباله پیشرفته یعنی حریص هست.
    منظورم اینه که این ویژگی ایشون یه پوئن مثبت هم حساب میاد.

    ولی خب به نظرم نمیشه به همین راحتی گفت که ایشون دنبال پیشرفت نیست.
    خیلی وقتا آدمها به یه جرقه یا شارژ روحی نیاز دارن ، یه جورایی یه مشوق منظورمه ، نمیدونم چه جوری توضیح بدم ، یکم بیانش سخته برام ، مثلا ممکنه وارد زندگی بشه ، ببینه میتونه نیازهای همسرشو برآورده کنه وچون قراره خرج همسر و فرزند آیندشو بده باعث بشه دنبال شغل بهتری بره و ..... (باز نتونستم اونجوری که میخوام مفهوم برسونم)

    و اینکه در این مورد با خود ایشون صحبت کنید ، شاید ایشون هم یه برنامه های تو ذهنش باشه و بخواد بعدا اجرا کنه.
    هیچوقت و تحت هیچ شرایطی همسر و برادراتون رو باهم مقایسه نکنید ، این چند نفر همشون انسان های جداگانه ای هستن ، با طرز فکر و توانایی های متفاوت از هم ، پس اصلا نمیشه قیاس کرد.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.