به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 62
  1. #51
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    یه مطلب دیگه :
    در مورد کندی همسرت : عزیزم تو سرعتت را پایین بیار.

    باید تمرین کنی و عادت کنی که توی ذهنت هم خودت رو جای همسرت نگذاری و بگی اگر من بودم فلان میکردم و بهمان . این تصویر سازی ها فقط موجب فرسایشت می شود.

    گفتی داری روی توقف ذهن کار می کنی در این مورد هم توقف فکر داشته باش ( وظایف شوهرت و مانبندیش را مرور نکنی بهتره ) چیزی که بیشتر از هر چیزی داره به شما آسیب می زند ذهن کمالگراست

    بر این متمرکز شو که شوهرت همینی هست که هست واین یک فاجعه نیست وکمالگراییه ملودیه که سخت اونو می پذیره وگرنه مشکل خاصی نیست.

    ببین عزیزم این حرف رو کسی داره می زنه که شرایط شما رو درک کرده . من هم تک و تنها دنبال خونه گشتم اونم با یه بچه یک ساله در دمای بالای 50 درجه .

    همین احساس مسئولیتها و انتظارات تو را منم داشتم و نتیجه نمی گرفتم تا اینکه رویه ام را عوض کردم و تصمیم گرفتم زن باشم و عملی کردم و راضیم .

    مهم نیست کاری که می شه طی دو هفته انجام بده طی دوماه انجام بدهد مهم اینه که انجام دهد.شما توقعت را به همین حد برسان.

    اولش سخته که این پذیرش را داشته باشی ولی باید تمرین کنی که همینه و مهم اینه که فاجعه نیست و می شود همین جوری هم خوشبخت باشیم.

    بعد که به پذیرش و عادت به این روند رسیدی و لذت آرامش حاصله را چشیدی به خودت خواهی گفت که چقدر بی خود خودم را اذیت می کردم.

    مطلبی که بارها و بارها من به آن اعتراف کرده ام و واقعا الان از همین همسرم لذت می برم و خدا رو شکر می کنم.

    اشکال از اونجایی ناشی می شه که ما خودمون رو ذهنمون رو درگیر مسایلی می کنییم که جز بار اضافی واسترس و در نتیجه دعوا و مشاجره هیچ نتیجه ای نداره.

    اگر بتونی این انرژی ات را که درگیر حوزه مسوولیت های همسرت کردی چه در عمل و چه در ذهنت آزاد کنی و صرف حوزه خودت کنی اون موقع کارهایی که همسرت برات می کنه شیرین می شه هر چند با کندی باشه و از انرژی خودت هم در بارور کردن این زندگی استفاده خواهی برد.


    البته این رو هم اضافه کنم در گذر زمان با برخورد درست شما با این مساله این کندی ها هم به تعادل نزدیک خواهد شد .

  2. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), ملودی 94 (سه شنبه 25 مهر 96)

  3. #52
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام

    ملودی جان
    با یک حرکت همسرت درسته که باید ذوق میکردی ولی همه چیز را تمام شده نبین
    همسرت همون آدمه
    همون که کارها رو کمی کند پیش میبره
    پس یکبار که اومد با هم رفتید خونه دیدید فکر نکن همه چیز تمام شده و بعدش که دیدی تمام نشده عزا نگیر

    چرا با پدر مادرت جایی نمیری
    خودت رو خانم هاویشام کردی چرا؟

    خوب برو شما هم
    به شوهرتم بگو درسته که بهم خوش نمیگذره ولی تنها هم که می مونم خیلی فکر و خیال می کنم اصلا گاهی می ترسم بنابراین باهاشون میرم

    به فامیل هم اعلام کن که همسرت فعلا یه مدت قراره دنبال خونه باشه و به پدر مادرت بگو کلا پرس و جو درباره همسر شما و اینکه خونتون کی گرفته میشه و ... قدغن بشه توی این رفت و آمدها
    به همه بگن ملودی دوست نداره راجع به این موارد صحبت بشه

    وقتی پرس و جویی نباشه شما هم در برخورد با دیگران راحت تری

    یادت باشه شما از شرایط نزدیک به طلاق برگشتی و اینجا قرار گرفتی از یه شرایط ایده آل به اینجا نیومدی پس شرایطت رو با شرایط ایده آل مقایسه نکن و عزا نگیر

    فکر کن الان اگر طلاق گرفته بودی در چه شرایطی قرار داشتی و شاد باش

    یه چند تا رمان بگیر بخون خودتو سرگرم کن تا انقدر گذر زمان اذیتت نکنه
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  4. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), ملودی 94 (سه شنبه 25 مهر 96), صبا_2009 (چهارشنبه 26 مهر 96)

  5. #53
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ممنونم از همه دوستان همدل و مهربونم

    نمی دونید نوشته هاتون چقدر برام ارزشمنده و دلمو گرم می کنه و همیشه استفاده می کنم ...

    نظرات همه شما عزیزان کاملا درست و محترمه ولی در شرایطی که با یک آدم نرمال طرف باشی نه مثل شرایط من ...

    مشکل من الان اینه که ازش متنفرم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی با این آدم برم زیر یه سقف ... متنفر شدم ازش ... آخه رفتن به مشاوره چه ارزشی داره وقتی به یک خط از توصیه های مشاور عمل نمیشه ... ایشون به دونه ای از حرفای مشاور عمل نمی کنه ...

    دیشب زنگ زده بی مقدمه کلی فحش و حرفای زشت و دری وری به من گفته ... دلیلشم این بود که می خواست توی چت دوباره مثل دخترها ناز کنه و ناله کنه که وای حالم بده و خسته شدم و نمی تونم و حالم خوب نیست و ...

    منم دیگه ظرفیتم تکمیله تحمل ناز خریدن ندارم ... به خدا ندارم ... دو ساله دارم ناز می خرم و مدام سعی می کنم انرژی بدم ولی انگار نه انگاااار ... تک و تنها این گوشه به حال خودم رها شدم حتی یه سر به من نمیزنه ... بعد باید هر وقت اون دلش می خواد ازش انرژی منفی بگیرم نازشم بخرم ؟؟؟

    دراومده میگه اگه تو نمی تونی منو درک کنی میرم یکی رو پیدا می کنم که درکم کنه !!! راستش خیلی از این حرفش ترسیدم ... این حرفش جدید بود !!! ترسیدم از اینکه فردا برم تو زندگی و با این روحیه ضعیف و توقعاتی که ایشون داره و من دیگه توانش رو ندارم که برآورده کنم واقعا کشیده بشه به سمت کسی ...

    بعدش شروع کرده فحش دادن ... دیگه تاب توان فحش خوردن ندارم !! منو هم عصبی می کنه .. مجبور میشم جوابش بدم ... جواب ندم باید یک طرفه ناحق بشنوم !!! تحملش رو ندارم ...

    نمی دونم ! شاید هم واقعا من بلد نیستم و مهارت ندارم ... نمی دونم ... فقط اینو می دونم که دیگه نمی تونم ... دیگه بیشتر از این نمیکشم ... منم ضعیف شدم دیگه ...

    بهش میگم تو به توصیه های مشاور اصلا عمل نمی کنی ... میگه بریم دوباره مشاوره همینا رو می خوام بهش بگم ... بعد به من میگه نترس پولشم خودم میدم چون من عابر بانک تو هستم !!!!

    اینو که گفت مغزم سوت کشید !!!!!

    الان 7 ماهه به من نمیگه چکار می کنی چی می خوری چی می پوشی از کجا میاری خرج می کنی هیچی هیچی ... قبلشم که مخارج زندگی نصف بیشترش با من بود و همیشه کار می کردم و خرج خودمو خودم میدادم ... دنبال نفقه و مهریه و هییییچ حقوق مالی هم نرفتم این مدت ...

    بعد الان ایشون عابر بانک من هستن ؟؟؟ بخاطر پرداخت یک جلسه هزینه مشاوره ؟؟ اونم برای اصلاح زندگی مشترک ؟؟؟ و این در حالیه که من خودم به تنهایی تا الان 8 جلسه مشاوره گرفتم برای اصلاح این رابطه و چند برابر هزینه ای که ایشون داده رو به مشاور پرداخت کردم ...

    بهش گفتم تو واقعا خوابی ... خواااب !! چشماتو باز کن ببین تو چه شرایطی هستیم ...

    الان داره به من میگه تقصیر خودته که خونه باباتی چون خونه ای رو که توش زندگی می کردیم فروختی پولشو داری خرج می کنی (با توهین و طلبکاری) ... یعنی من مطمئنم اگه بخوام با این آدم زندگی کنم تا آخر عمر روی فروش اون خونه متلک و فحش و دعوا دارم ... میترسم ... آخه شما به من بگید وقتی من هیییییچ تامین مالی از طرف همسرم نداشتم خودمم کار پیدا نمیکردم پس از کجا باید میاوردم خرج می کردم ؟؟؟ به خدا روم نمیشد از بابام پول بگیرم واسه مخارجم ... اون پول پس انداز دوران مجردی من بود و هیچ ربطی به زندگی مشترکم نداشت ...

    من توی زندگی با ایشون فقط ضرر مالی کردم و آسیب روانی و عاطفی دیدم ...

    طلبکاری یک طرفه تا کجااا ؟ بی انصافی تا کجاااا ؟؟

    آخه شما بگید من چطور کنار بیام با این حجم توهین و بی انصافی و طلبکاری ؟؟؟ چطوری سرد نشم ... چطوری متنفر نشم ؟؟ چطوری از آینده م با این آدم به ترس و هراس نیفتم ؟؟ چطوری ؟؟

    از طرفی دوستان من اگر بخوام اون بعد زن بودن رو که شما توصیه می کنید رعایت کنم با سابقه بی خیالی، بی تفاوتی و بی مسئولیتی که از ایشون سراغ دارم ممکنه تا یک سال دیگه هم همچنان منزل پدرم بمونم ... باور کنید !! باور کنید !!!

    ایشون خیلی خیلی براش عادیه که منو بذاره خونه بابام و با خیال راحت و فراغ بال و بدون مسئولیت زندگی کنه ... این مورد سابقه داره همونطور که تا الان یک سال و نیم بیکار می چرخید و من 7 ماهه منزل پدرم هستم ... و همونطور که نزدیک به یک سال توی دوران عقدمون این کارو کرد در حالی که شب خواستگاری به پدرم قول و تعهد داده بودن که دوران عقد بیشتر از یک الی دو ماه نباید طول بکشه ... حالا بماند که مراسم عروسی هم جزو تعهداتشون بود و زدن زیرش و ما خودمون برگزار کردیم و .....

    اگر براش درددل بکنم که نتیجه ش فحش و متلک های زشت و توهینه ... شما بگید من چه کنم ؟؟

    واقعا برام جای سواله این آدم اصلا برای چی دنبال ازدواج بوده و ازدواج کرده !!! زندگی مشترک و ازدواج رو چی می بینه ؟؟ از وظایف مرد و روانشناسی زن چی می دونه ؟؟؟

    شما به من میگید زن باشم و ناز و نیاز کنم ... خب آخه مشکل من همینه که قصه ما کاملا برعکسه ... ایشون می خواد ناز و درخواست کنه و من باید نازشو بخرم و همش بهش حق بدم ... نمی تونم... واقعا نمی کشم دیگه ... به خدا بیشتر از این بلد نیستم ... دیگه بلد نیستم ...

    به ناچار زنگ زدم به همون دایی شون که بزرگتر فامیل شون هستن شرایطمو گفتم ... اینقدر حالم بد بود که آخر مکالمه مون زدم زیر گریه ... اشک ریختم و همه اینها رو گفتم ... هق هق گریه می کردم ... اونم من! منی که اینقدر سفت و محکمم که هیچکس تا حالا اشکهامو ندیده ... خودم تعجب کرده بودم !!

    بعدشم آقا ناراحت و طلبکار شده که تو مردم آزاری زنگ میزنی به فامیل من مردم آزاری می کنی ... شبی که باباش و داییش اومده بودن منزل پدرم خودشون به من گفتن اصل مشکل شما اینه که مسائلتون به ما نمیگید حلش کنیم (حالا بماند که اینم دروغ میگن و خودشون در جریان همه چیز هستن البته باباش، با اون بنده خدا داییش که من سرو کاری نداشتم و اصلا شهر دیگه ای هستن) ... خب حالا هم که بهشون گفتم که همسرم بهم میگه مردم آزار !!! ... پس من باید چکار کنم ؟؟

    الان تهدید می کنه که اگه برگردیم به زندگی این دفعه دیگه طوری میزنمت و بلایی به سرت میارم که دیگه نتونی بری پزشکی قانونی شکایت کنی ... خیلی از ادامه زندگی باهاش ترس و هراس دارم ...

    توی همچین مواقع بحرانی به دونه دونه حرفهای خانواده م میرسم !! اونا با من صحبت کردن و هشدار دادن و به من متذکر شدن که ملودی! چشماتو باز کن !! مشکل تو با این آدم مساله کار و بیکاری نیست ... مساله ذات و مرام و مسلک خانوادگی شونه ... مساله بی مسئولیتی و طلبکاری های ناحقشونه ... مساله اینه که اینا آدم زندگی نیستن ...

    الان دارم به دونه دونه حرفهای پدرم و برادرم فکر می کنم ...

    هردفعه امتحان می کنم با آسیب های بیشتری دوباره سرم می خوره به سنگ !!

    دیشب به من میگه چرا تو دنبال خونه نمیری ؟؟!!! میگه اگه می خوای خودت برو خونه پیدا کن من پولشو میدم ... حرصم گرفته ... به شدت عصبیم ... حالم خوب نیست ...

    تهشم دراومده میگه من که نمی خوامت چرا بازی درمیاری نمیری طلاقتو بگیری ؟؟؟ میگه چند بهت بدم از زندگیم بری بیرون ؟؟؟!!!

    نمی تونم بهش اعتماد کنم ... دلم طلاق می خواد !!! دلم رهایی از این جهنم ناحق می خواد ...

    دوستان خیلی میترسم ... یه ترس و هراس کشنده ای افتاده تو وجودم ...

    اگر سه ماه اعتبار گواهی عدم سازش دادگاه بگذره (که الان دو ماهش(شهریور و مهر) تو بلاتکلیفی گذشته – درصورتی که قرار بود بریم زیر یه سقف آزمایشی زندگی کنیم) برای طلاق تماااااام مراحل رو باید از اول تکرار کنم ... لطفا بگید چکار کنم ؟؟؟
    ویرایش توسط ملودی 94 : چهارشنبه 26 مهر 96 در ساعت 23:02

  6. 5 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    nasimmng (پنجشنبه 27 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), میس بیوتی (پنجشنبه 27 مهر 96), زن ایرانی (چهارشنبه 26 مهر 96), شیدا. (پنجشنبه 27 مهر 96)

  7. #54
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ملودی عزیز
    نظراتم کارشناسی نیست ولی از دیدگاه منطقی به این قضیه نگاه کنیم بنظر میاد شما همه تلاشتون رو کردین و همه جا منطقی پیش رفتین ولی اللن میتونی با توجه به این شرایط کمی ریلکس تر و بیخیال تر رفتار کنی و یه فرصت یک ماه یا دوماه به زندگیتون بدی و بعد تصمیم نهایی رو بگیری.. بنظر من از امروز خیلی بی خیال و ریلکس باش.. همسرت تماس گرفت باهاش صحبت کن و اگه شروع به گفتن حرفهای منفی کرد فقط سکوت کن اصلا حرفی نزن.. حرفی از آینده کلا نزن.. حرفی از گرفتن خونه هم نزن. کلا یه مدت این مسیر رو انتخاب کن در برخورد با همسرت و تو این فرصتی که داری برای خودت کارهایی بکن خیلی به امید همسرت نشین.. دنبال کار برای خودت باش.. الان در زمان حاضر کار که فقط استخدام شدن تو شرکت نیست میتونه کارهای هنری، فروش اینترنتی و کارهایی شبیه این باشه.. یعنی میخوام بگم بیکار و به امید همسرت نشین...چون وقتی که شما کمی عقب تر بشینی اگه همسرت خیلی تمایل داشته باشه ممکنه به خودش بیاد و کاری بکنه اگه هم کاری از پیش نبرد حداقل شما فرصتت رو ازدست ندادی و کاری برای خودت پیدا کردی..
    موفق باشی

  8. 2 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    nasimmng (پنجشنبه 27 مهر 96), ملودی 94 (پنجشنبه 27 مهر 96)

  9. #55
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    زن ایرانی عزیزم

    مثل همیشه لطف و محبت داری ...
    به نظرم درست میگی ... چون مدت زیادیه یک طرفه سعی کردم صبوری کنم و درک کنم ولی درک نشدم به شدت ضعیف شدم ...

    باید روی خودم کار کنم
    ممنونم ازت ...

  10. 2 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    nasimmng (پنجشنبه 27 مهر 96), زن ایرانی (پنجشنبه 27 مهر 96)

  11. #56
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 308 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    ملودی جان حق داری به خدا. یه مدت اصلا کاری به کارش نداشته باش.نه زنگ نه پیامک .یه خورده به ذهنت ارامش بده.اگه میتونی یه سفر برو.حتی چند روزه.با اخلاقایی که ازش تعریف میکنی حتی بعد از زیر یک سقف رفتن هم شرایط برات راحت نخواهد بود..میدونم درست نیست که اینو بگم ولی منم با داداش و بابات موافقم !

  12. 2 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    nasimmng (پنجشنبه 27 مهر 96), ملودی 94 (پنجشنبه 27 مهر 96)

  13. #57
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام دوباره به همه دوستان همدل همدردی

    شبهای اول آشتی مون بعد از اینکه همسرم بحث کارش درست شده بود با هم چت می کردیم ... یه شب یه عکس برام فرستاد که خیییییلی سورپرایز شدم و لذت بردم ... یکی از عکس های خودمو که توی خونه مون ازم گرفته بود خیلی قشنگ ادیت کرده بود شده بود عین یه تابلو نقاشی زیبا ... بهم گفت من این روزها صبح تا شب گرفتارم دلمم برات تنگ میشه اینو برام چاپش کن می خوام بذارم توی کیفم ...

    شبی که اومد دنبالم رفتیم خونه دیدیم رفت که بنزین بزنه ... توی پمپ بنزین کیفش رو از توی جیبش درآورد گفت این کیفه دیگه کهنه شده باید برم یه دونه جدید چرم خوب بگیرم ...

    امروز صبح بعد از ارسال پیامم اینجا پاشدم از خونه زدم بیرون ... سلیقه شو خوب می شناسم ... رفتم یه کیف چرم خوب براش خریدم و عکس خودمم چاپ کردم گذاشتم توش ... یه کاغذ کادو قشنگ هم گرفتم و براش کادوش کردم ...

    خیلی هم راه رفتم و پیاده روی کردم و مغازه ها رو نگاه کردم و حال و هوام کلا عوض شد ...

    ظهر باهاش تماس گرفتم ... محل کارش بود ... خییییلی سریع با اولین زنگ گوشی رو جواب داد ... انگار منتظر بود ... گفتم می خواستم صداتو بشنوم و حالتو بپرسم ... حس کردم خیلی خوشحال شد ... بهش گفتم از راه کار بیا می خوام ببینمت .. گفت چشم حتما ...

    از راه کار اومد و تماس گرفت ... با هم رفتیم پارک نزدیک خونه ... خییییییلی خوشحال بود که پیش قدم شدم و باهاش تماس گرفتم ... خیلی گرم دستمو فشرد ... بعد از یکم حال و احوال و ... پرسید خب من سراپا گوشم بگو ... گفتم حرفی ندارم فقط می خواستم ببینمت ... تعجب کرده بود و می خندید ... پرسید واقعا ؟؟ گفتم آره !! حس کردم خیییلی خوشحال شد و با یه آرامشی روی نیمکت پارک تکیه داد ...

    یکم حرف زدیم ... بهش گفتم برام تعریف کن از کارت بگو ... برام تعریف کرد از سیر تا پیاز با شوق و ذوق ... و من فقط گوش میدادم و با هیجان و خوشحالی تشویقش می کردم ... عذرخواهی کرد و گفت منو ببخش هرچی گفتم تو عصبانیت گفتم اصلا نفهمیدم چی گفتم ... گفتم می بخشم دیگه حرفشو نزن ...

    بهش گفتم نباید انتظار داشته باشیم عادت ها یه شبه ترک بشن همین که بدونیم اشتباه کردیم و سعی کنیم دوباره تکرارش نکنیم کافیه ... شاید دوباره چند بار به اشتباه اون رفتارو انجام بدیم ولی بالاخره درستش می کنیم (آموزشی که فرشته مهربان به من داده بودن) ... خیلی خوشحال شد و گفت چقدر خوبه که اینجوری میگی ...

    خیلی خسته بود و هوا هم کمی سرد بود ... خودم بهش گفتم برو سرما نخوری ... هدیه رو بهش دادم ... با یه کنجکاوی و اشتیاقی مثل این بچه ها که کادوی تولد میگیرن بازش کرد ... نمی دونید چقدرررر خوشحال شد و وقتی بازش کرد و دید چیه عین بچه ها چشمهاش گرد شده بود ...

    منم از ذوق اون ذوق می کردم ....

    موقع خداحافظی گفت می خوام که دوباره بریم مشاوره ... بهش گفتم خیلی خوبه منم همینو می خوام ... میگفت یه چیزهایی رو می خوام اونجا مطرح کنم راهکار بگیرم ... گفتم کاملا موافقم !!

    بعدم گفت ملودی بسپارش به من ... هیچکس به اندازه من نمی خواد این زندگی درست بشه و برگرده پیشت ... تو فقط به خودت برس ... کارهای خودتو پیگیری کن ... وقتی تو شاد و آرام باشی من بیشتر به سمتت کشیده میشم و می دوم دنبال خونه !! میگفت وقتی ملتهب و پر استرس می بینمت ذوقم کشته میشه !!! (دقیقا حرفهایی که فرشته مهربان و هممممه دوستان اینجا به من گفتن) ...

    وقتی این حرفها تو گوشم زمزمه میشد یادم به تک تک حرفهای بچه های میفتاد ...

    من برگشتم خونه ... و اون تا الان هم که چند ساعت گذشته و رفته همینجور داره پیام اظهار خوشحالی و قدردانی میفرسته برام ...

    نمی دونم درست یا غلط ... خوب یا بد ... من یه حس تعهد و تعلقی به همسرم و زندگیم دارم که وادارم می کنه تا آخرین لحظه با بند بند وجودم برای حفظش بجنگم ... تا شاید راهی باشه این زندگی متلاشی نشه ...

    پس مایوس نمیشم ... همچنان نوشته های تاپیکم رو مرور می کنم و سعی می کنم ذهن و رفتارمو مدیریت کنم ... مطمئنا یک شبه درست نمیشه ...

    ویرایش توسط ملودی 94 : پنجشنبه 27 مهر 96 در ساعت 21:15

  14. 4 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), زن ایرانی (جمعه 28 مهر 96), صبا_2009 (جمعه 28 مهر 96)

  15. #58
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    واین رو در نظر داشته باش که اگر نتونی رابطه عاطفی رو بسازی حتی با داشتن خونه مستقل هم زندگیت رو هواست ولی
    اگر رابطه عاطفی رو محکم کنی حتی با دوری هم زندگی مشترکتون کاملا معتبر هست و خونه مستقل هم به دنبالش میاد

    فقط می خواستم اضافه کنم این صحبت خانم فکور خیلی برام تاثیرگذار بود ...

    ازتون ممنونم فکور عزیز


  16. 3 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    فکور (جمعه 28 مهر 96), فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), زن ایرانی (جمعه 28 مهر 96)

  17. #59
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    ملودی جان یه مطلبی را را بهت بگم. به شخصه خود من که این همه روی خودم کار کردم و باز هم خیلی جای کار داره . با اینکه من و همسرم عاشق همدیگه هستیم وزیر یک سقف یک زندگی معمولی و متعادل داریم و مشکل خاصی بینمون هم نیست اما هر وقت سر مساله ای با هم بحثمون می شه منظورم از اون بحث های جدی هست در اون لحظه گرچه حتی صداهامون هم بلند نمی شه ولی احساس سنج من اونقدر با شتاب زیادی می چرخه که به یک دفعه از همسرم متنفر می شم و پیش خودم می گم کاش می شد ازش جدا می شدم، فقط می دونم توی اون لحظات نباید نه تصمیمی بگیرم و نه حرفی بزنم ونه حتی به احساساتم بها بدم وبهشون فکر کنم و نه عکس العملی داشته باشم یک جور هایی به هر چیزی که مربوط به قضیه بشه توقف می دم و خودم را مشغول کار دیگه ای می کنم.

    کافیه اولین پالس مثبت از همسرم رو دریافت کنم ویا حتی نه یه ذره که زمان بگذره بهونه ای پیش بیاد که با همسرم کاری داشته باشم دوباره همون حس عاشقی می یاد سراغم.

    اتفاقا به همسرم هم همین رو گفتم . و می دونه که چقدر دوستش دارم .

    این رو گفتم که بدونی مایی هم که تو زندگی هامون مشکل اساسی نداریم(البته از نظر خیلی ها داریم ولی از نظر خودمون نداریم) لحظه هایی وجود داره که من خودم به شخصه شدیدا احساساتی وهیجانی می شم اما مهم اینه که توی اون شرایط بتونی احساساتت و هیجاناتت را کنترل کنی.

    مثل همین دو پست اخیرت قبلی بسیار نا امید و دلخور . و در پست بعدی امیدوار و موفق.

    ببین عزیزم درسته که کم آوردی ، تو هم احتیاج داری درک بشی.

    یادمه یه روزی یه مشکلاتی داشتیم که من هم فکر می کردم که فقط من هستم که دارم مدارا می کنم و دارم برای ساختن تلاش می کنم وقتی پیش مشاور می رفتیم در اومد گفت شما هر دو دارید به سختی تلاش می کنید که از پس این مشکلات بر بیایید ولی اشکال کارتون اینه که تلاش همدیگه را نمی بینید. هر دو خیلی اذیت می شدیم ولی جنس تلاش هامون با هم فرق داشت.

    وقتی همسرت می گه نمی تونی من رو درک کنی عزیزم به عنوان یک شعار ویک تهدید به این نگاه نکن این حرف دل همسرته . اینکه همسرت شروع می کنه به ناز ، قرار نیست که تو بشوی مادرش ونازش کنی قرار هم نیست که تردش کنی باید با ظرافت بحث رو مدیریت کنی. اتفاقا همسرت خیلی دوستت داره اما متاسفانه رفتار کودکانش زیاده و شما هم اون حس مادریتون قویه.

    خیلی خوب کاری کردی که بهشون گفتی می خوای ببینیش اما به نظرم کادو گرفتنتون توی این شرایط بیشتر کودک درونش را نوازش داد همون دیدار ودادن عکس کافی بود که بذاره توی کیفش.

    باید همه جانبه سعی کنید که از هر گونه رفتار نوازشی والد گونه پرهیز کنید. نوازش ها ومحبت هاتون رو به سمت دلبری و لوند بودن سوق بدهید. ابراز نیاز به محبت به مرد خودش نوعی محبت به مرد حساب می شه.

    مثلا وقتی می گه حالم بده فشارم افتاده ، شما می تونید با مهربانی بگید عزیزم از دست من الان چه کاری بر می یاد انجام بدهم تا حالت بهتر بشه؟ برای اینکه فشارت بیاد بالا به نظرت باید چه کار کرد؟ چی شده که فشارت اومده پایین؟

    نه اینکه بگی آخی ...الهی...قربونت بشم ....چرا آخه.....و....اینچنین نوازش ها ایشون رو بد عادت می کنه اما اگر یاد بگیرید کم کم با مهارت نوازش های مضر را با رفتار درست جایگزین کنید به مرور ایشون هم وقتی چیزی عایدشون نشود روشش رو عوض خواهد کرد.

    به قول خودت یک شبه همه چیز عوض نمی شه.

    ببین درسته خیلی چیز ها جزء خلق و خو هستند و عوض نمی شوند ولی اگر همسرت را با همه خصوصیاتش بپذیری وبتونی در کنار خصوصیات مثبتش به آرامش برسی وخودت رو هم قوی کنی می تونی در مقابل خصوصیات منفیش هم مهارت به دست بیاری که اوضاع رو کنترل کنی و ازشون رد بشی ودر اون شرایط برای خودت برنامه داشته باشی بعد از مدتی می بینی که خصوصیات منفیش دیگه برات از هیچ درجه اهمیتی برخوردار نیست وآزار دهنده نیست . مهم اون آرامشه هست که بهت لذت می دهد واز با هم بودن انرژی می گیرید.
    ویرایش توسط بی نهایت : جمعه 28 مهر 96 در ساعت 01:24

  18. 5 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فکور (جمعه 28 مهر 96), فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), میس بیوتی (جمعه 28 مهر 96), ملودی 94 (جمعه 28 مهر 96)

  19. #60
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 98 [ 04:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-21
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    9,762
    سطح
    66
    Points: 9,762, Level: 66
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 288
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    392

    تشکرشده 451 در 164 پست

    حالت من
    Khejalati
    Rep Power
    55
    Array
    سلام
    خوشحالم از اینکه رابطه تون و با صبر و تحمل کردن و البته تصمیم عجولانه نگرفتن به مسیر درستی بردید
    افراد مجرد مثل من چون در شرایط شما نبودیم و تجربه ای نداریم نمیتونیم کمک درستی بهتون بکنیم فقط میتونیم براتون دعا کنیم
    امیدوارم به زودی تموم مشکلات زندگیتون حل بشه و کنار همسرتون زندگی اروم و با عشق و محبت داشته باشید
    و همیشه تو زندگیتون موفق باشید
    آمین

  20. کاربر روبرو از پست مفید Glut.tiny تشکرکرده است .

    ملودی 94 (جمعه 28 مهر 96)


 
صفحه 6 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.