با سلام
مشكلى برام پيش اومده كه واقعا نميتونم از كسى كمك بگيرم، خيلى درمانده و مستاصل شدم و اميدوارم دوستان خوبى كه در اين سايت فعاليت مى كنند بتونن منو راهنمايى كنند تا زندگيمو حفظ كنم. ٢٩ ساله هستم و حدود پنج ماهه كه ازدواج كردم. همسرم ٤٣سالشه. خصوصيات اخلاقى خيلى خوبى داشت كه باعث شده بود خيلى دوستش داشته باشم و شايد چشمم رو به روى حقيقت كامل باز نكردم متقابلا اونم خيلى به من ابراز علاقه مى كرد و واقعا با شرايط سختى تونستم خانواده ام رو راضى به ازدواج كنم. شرايط كارى شوهرم به نحوى هست كه بيشتر اوقاتش رو سر كار هست و تايم كارى مشخص و معينى نداره يا حتى اگه بخوايم خيلى صادق باشيم بيمارى اعتياد به كار داره اما در عوض خداروشكر اوضاع ماليش رو به راه هست من قبل از ازدواج اين مساله رو ميدونستم و چون خودم هم خيلى فعال و اجتمصاعى بودم برام اهميتى نداشت و به خودم مى باليدم كه همسرم توى بيزينس و كسب و كارش موفقه ، ايشون واقعا از همه نظر ايده آل من بودند و با وجود اختلاف سنى زيادمون تا قبل از ازدواج و زير يك سقف رفتن هيچ مشكلى با هم نداشتيم. بعد از ازدواج متوجه شدم كه گاهى اوقات خيلى زورگو ميشه، و گاهى حتى دست بزن داره، البته نه به اون صورت كه منو زير مشت و لگد بگيره اما در كل خيلى مردسالارانه رفتار مى كنه و تا الان چند بار توى بحث هاى خيلى پيش پا افتاده به من سيلى زده يا دست منو پيچونده كه بعد ازش به عنوان شوخى ياد كرده .تو انجام كارهاى منزل هيچ كمكى به من نمى كنه و منو مجبور مى كنه كه كارهاى شخصى اونو (حتى كوچيك ترين كارها مثل آوردن حوله يا كارهايى از اين قبيل) رو انجام بدم و ميگه كه من دوست دارم زنم كدبانو باشه و منو تر و خشك كنه. من واقعا تو روزهاى اول شوكه بودم اما كم كم خودمو با شرايط وفق دادم و حتى قلق رفتارش توى دستم اومد، و تونستم كارى كنم كه اين روحيه زروگو بودنش به بازى مسخره اى بينمون تبديل بشه و شايد حتى خودم لذت مى بردم و حس مى كردم كه مردونگى خيلى زيادش و اين مساله كه كارش سخته باعث اين رفتارهاشه اما مساله فقط به همينجا ختم نشد و من اخيرا خيلى بهش بدگمانم و حس مى كنم با زنى در ارتباطه. زنى كه حتى خيلى قبل تر از ازدواج ما تو زندگيش بود. من اين مساله رو بارها حس كردم اما چون همسرم خيلى با ايمانه هميشه به حالت انكار باهاش برخورد كردم، و حتى چند بار سوال پيچش كردم، كه گفت اصلا همچين چيزى نيست و من خيالاتى و بدبينم. منم واقعا دوست نداشتم اينو بپذيرم تا اين كه هفته پيش به اتفاق همسرم به ملكى كه براى انجام كار نسبتا شخصى ترى اجاره كرده بود رفتم و از روى نشانه ها و شم زنانه متوجه شدم دخترى به اونجا رفت و آمد كرده كه همسرم گفت دوست يكى از دوستانش بوده، من باز اين مساله رو ختم كردم چون واقعا دوست نداشتم بپذيرم تا امروز صبح، امروز صبح من دوباره اونجا رفتم و متوجه شدم روى گاز ذغال براى قليون درست شده، و حتى دمپايى زنانه و يك وسيله خيلى شخصى تر زنانه توى دستشويى ديدم. و تقريبا الان مطمئنم زنى اونجا ميره، زنى كه مدتها قبل بوده و من حسش كرده بودم اما نخواسته بودم بپذيرم. دارم ديوانه ميشم به روى همسرم نياوردم و نميدونم چرا ناخودآگاه حتى رفتارم باهاش بهتر شد، اما بهش گفتم كليد اون ملك رو بهم بده، چون بيشتر اوقات خاليه من تابلو هاى نقاشيمو بيارم بچينم و يه اتاقشو كارگاه كنم، كه گفت اين كارو مى كنه. حالا نميدونم واقعا چه برخوردى بايد بكنم، من عاشق همسرم هستم و واقعا با تصور يك زندگى خوب و رويايى باهاش ازدواج كردم و حالا اينطور شده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)