به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 62
  1. #41
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام



    حتماً جلسات مشاوره را ادامه دهید و مهمتر از آن عمل کردن به راهکارهای مشاوره هست و از آن هم مهمتر این است که انتظار نداشته باشید عادات یک شبه ترک بشه .... بنا براین اگر هرکدام بعضی رفتارهای قبلی را تکرار کردید نه از خودتون ناامید باشید نه از دیگری ... هرجا اشتباه کردید مهم اینه که بدانید اشتباه بوده و بخواهید که سعی کنید دیگه تکرار نشه نه اینکه ناامید بشید که درست نمیشه .... این خیلی مهم هست .

    نشاط و آرامش و شادابی را بیش از پیش برای خود لحاظ کنید و از کنار مسائل کوچک عبور کنید و کمال گرایی را کنترل کنید ....

    بخصوص توصیه ام به شما این است که کنترل گری و تجسس و دخالت در امور اقتصادی را بسیار بسیار کنترل کنید ... خانم خونه و ملکه باشید و طوری عمل کنید که همسرتون احساس پادشاهی کند که افتخارش بشود داشتن یک زن قوی و توانا اما به تمام معنا زنی متکی و اهل ناز و لطافت و محبت

    موفق باشی

    سلام

    عجله ممنوع

    بی صبری ممنوع

    دنبال خونه در اینترنت گشتن ممنوع

    تمرکز بر زمان ممنوع

    محدود کردن خوشبختی و نشاط و شادابی بصورت تنگ نظرانه برزمان مشخص و زیر یک سقف و همسرت وتغییر شرایط باب میل .... ممنوع

    مهارت های رفتاری را یاد بگیر ..... نشون بده همسرت را درک می کنی و در عین حال نیازهایت را ظریف و بدور از سرزنش و القاء مرد ناتوان به همسرت مطرح کن ... بگونه ای که نیازمندی را نشان دهد به گونه ای که القاء کند ضعیفه ای هستی که به همسرت تکیه داری و اورا قوی و توانا می دانی و می تواند زندگی را بچرخاند و کمی به فرصت احتیاج دارد و اکنون هم نسبت به قبل در موقعیت خوبی قرار گرفته و تلاش دارد می کند برای موقعیت بهتر .... اینها را باید القاء کنی

    عزیزم شما دوباره رفتی توی همان فاز بجای همسرت احساس مسئولیت و هندل کردن و نگرانی و ..... قبلاً گفتم اینها پیش میاد و نگران نشو و ازش عبور کن ... .مشاوره را ادامه بده و بخواه و کمک بگیر که راهکارهای آرامش در این موقعیت ها را نشانت دهد ..... لطفاً توقف فکر داشته باش و سعی کن در همین موقعیت بهانه های کوچکی که می تواند شادت کند را ببینی و بهره ببری

    در ضمن
    خواسته هایت را با تصویرهای فانتزی عشقولانه ای مطرح کن مثلاً بگو امروز رفته بودم توی خیالات و رویا بافی .... چقدر شیرین بود ....( بگذار کنجکاو بشه و بپرسه چه خیالاتی ) بعد از پرسشش بگو .... تو غافلگیرانه توی زمان و وقتی که انتظار نداشتم بهم زنگ زدی و گفتی خوب و تند و سریع آماده شو بیا بریم بیرون .... منم گفتم کجا بیام و گفتی دم در خونه ام و منتظرتم عشقم
    باورم نمی شد ... چقدر غافلگیر کننده و قشنگ و منم ذوق زده زود آماده شدم و اومدم دم در و دلم میخواست می شد بپرم توی بغلت از ذوقم و .... پرسیدم کجا می بری منو ( به الفاظم دقت کن نگفتم پرسیدم کجا میریم بلکه دارم میگم پرسیدم کجای می بری منو ) ... گفتی یه جای خوب .... پرسیدم خب کجا .... گفتی می بینی .... وای که چه حس خوبی داشت که همسرم اینجوری توی خماری نگهم داشته بود و منم از فضولی می ترکیدم و ذوق داشتم کجا میریم ..... منو بردی جلوی یه آپارتمان و کلید انداختی و درو باز کردی .... پرسیدم خونه کیه .... و فکر کردم کلید خونه دوستی یا فامیلی که خونه نیستن رو گرفتی و اومدی دنبالم که بریم خلوتکده .... جوابمو ندادی منم یه نگاه باز زبان بی زبانی گویای ای ناقلا بهت انداختم و همه تصورم همین بود .... توی یکی از طبقات جلوی یه واحد کلید انداختی و درو باز کردی گفتی بفرما خانمم .... و من از این با احترام بفرما گفتن و خانمم از ته دل گفتنت دلم غنج رفت و رفتم داخل و دیدم یه خونه خالی و ..... تصور کردم الآن جایی در حد زیر اندازی چیزی هست و خونه آشناییه که خریدن و میخوان بیان توش و ... تو کلید گرفتی که همون که فکر می کردم یعنی خلوت .... در سکوت بودم که خب حتماً همینایی که فکر کردم را بهم میگی و منتظر همینها بودم که پرسیدی خوبه ؟ خوشت میاد .... غافل گیر شدم و گفتم من خوشم بیاد ؟ مال کیه ؟ گفتی حالا خوب همه جا را ببین تا بگم مال کیه .... منم یه دید همه جا زدم و دیدم نه بابا همه جا خالی خالیه و زیر انداز و وسیله ای در کار نیست و فهمیدم نیومدیم اینجا بمونیم اما موضوع چیه .... که پرسید خب نگفتی خوشت اومده یا نه .... یه لحظه به ذهنم رسید که نکنه اینجا را اجاره کردی و چون باورم نمی شد و فکرشو نمی کردم هاج و واج نگاهت میکردم که گفتی چیه چرا هاج و واج مونی .... اینجا را اجاره کردم و دادم تمیزشم کردند و آماده برای وسیله چیدن ..... مونده بودم پس چرا منو برای انتخاب خبر نکرده و .. .... که گفتی می دونم الآن ممکنه ناراحت بشی که چرا به تو نگفتم و نیاوردمت ببینی و بعد اجاره نامه و .... راستش میخواستم سورپرایزت کنم ... می دونستم داری صبوری می کنی و دیگه از خونه حرف نمی زنی و پس فکرشم نمی کنی حالا حالاها خونه بگیرم .... میخواستم غافلگیر بشی .... من که باورم نمی شد مات و متحیر مونده بودم و راستش ازت خجالت هم می کشیدم .... از اینکه تو چقدر به فکر بودی و من .... و اومدم توی بغلت سرمو گذاشتم روی سینه ات و .... ( این نمونه ای بود که هرچند ذکر همین موارد خصوصی هم برای من در یک فضای عمومی سخت بود اما گفتم که یاد بگیری و فانتزی بسازی و نیازه هاتو با ابتکار و زنانه و عشقولانه و انگیزه بخش ... با این باور که او درک می کند و توجه دارد و ... بیان کنی و دنبال نتیجه هم نباشی

    موفق باشی





  2. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), ملودی 94 (جمعه 21 مهر 96)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سپاسگزارم از لطف و همدردی و راهنمایی همه شما عزیزان

    گیسوکمند جان، خانم فکور، میس بیوتی عزیز و آنه ماری عزیزم

    و فرشته مهربان که واقعا مهربانید.

    ممنونم ازتون ... تک تک جملاتتون رو با دقت خوندم و به یاد سپردم ...و استفاده کردم .... دارم راهنمایی های شما رو کاملا رفتار می کنم ولی مصنوعی ! متاسفانه حال روحیم خوب نیست ... حس می کنم بعد از این مدت زمان طولانی بلاتکلیفی و تنش های فراوان واقعا ضعیف و خسته شدم ... آستانه تحملم به شدت پایین اومده ...

    انگار دیگه اصلا اشتیاقی برای ادامه این وضعیت و این زندگی ندارم ... مخصوصا که بعد از اینهمه تلاش همسرم بهم میگه تو هیچ کاری نکردی !

    دلسردم ... دیشب عکس های مراسم عقد و ازدواج و دوران نامزدی رو نگاه می کردم که چقدر شاداب و بانشاط بودم ... حس می کنم پژمرده شدم ...

    دوباره یک پنجشنبه جمعه اومد و رفت و من حتی همسرمو به چشم ندیدم ... کلا در تنهایی گذشت ...

    برام دعا کنید..

  4. 3 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), میس بیوتی (جمعه 21 مهر 96), بارن (جمعه 21 مهر 96)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    خوشحالم که مشکل کار همسرتون حل شد.به نظر من شما که راه های دیگه رو امتحان کردین. یه مدت هم طبق راهنماییهای فرشته مهربان و بقیه دوستان عمل کنید.

    ببینید نتیجه چی میشه.ممکنه همسرتون به دلیل اضطراب و عجله ای که در شما میبینه تمایلش به اومدن پیش شما کمتر شده باشه.

    یه مدت فقط نقش معشوق رو براش داشته باشین.این کار اگر خدایی نکرده نتیجه ای نداشت حداقل به شما کمک میکنه صبر و بردباری رو در خودتون افزایش بدین.

    میدونم تا الان هم خیلی صبوری کردین ولی منظورم صبری هست که در اون شما کاری نکنید و فقط مشوق همسرتون باشید.احساس زنانگی رو در خودتون

    تقویت کنید.این کار خود به خود روی طرز فکر و رفتار و برخورد شما تاثیر میذاره.

    حسن دیگه ای که این کار داره اینه که یه استراحت فکری و عملی به خودت میدی.

    سعی کن از لحظاتی هر چند اندک که کنار همسرت هستی نهایت استفاده رو برای خوش گذروندن

    و لذت بردن ببری.اینجوری حس خوب تو به اون هم منتقل میشه و برای با تو بودن بی تاب تر

    میشه.

    برای یه مدت فکر کن همسرت به تو تعهدی نداره و فقط قراره از با هم بودن لذت ببرین.

    میدونم این کار آسون نیست و من هم اگر جای تو بودن رفتار تو رو داشتم.ما چون همیشه روی

    پای خودمون بودیم و تسلیم مشکلات نشدیم و خودمون حلشون کردیم در زندگی مشترک هم

    همین رویه رو ادامه میدیم.

    این رویه در مورد تعدادی از مردها جواب نمیده و حس مسئولیت پذیری اونا رو از بین میبره.
    ویرایش توسط آنیتا123 : شنبه 22 مهر 96 در ساعت 13:02

  6. 4 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), میس بیوتی (یکشنبه 23 مهر 96), ملودی 94 (شنبه 22 مهر 96), بارن (شنبه 22 مهر 96)

  7. #44
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    ملودی عزیزم سعی کن یه مقدار به خودت استراحت بدی. این مدت خیلی تحت فشار بودی . فشار روحی خیلی بیشتر از فشار جسمی ادم را خسته میکند.
    به نظرم یه چند روزی این فشار را از روی خودت بردار. اگه میتونی مسافرت کوتاهی برو یا تفریحاتت را بیشتر کن. برو سینما یا مهمونی .
    یه چند روزی به این مسئله فکر نکن. بزار نیروت دوباره بازسازی بشه.

    انشا.. همه چیز بزودی درست میشه.

  8. 2 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), ملودی 94 (شنبه 22 مهر 96)

  9. #45
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    ملودی جان با انیتا موافقم منم فکر میکنم یه علت فاصله گرفتن همسرت اینه که میترسه وبا خودش میگه الان زنگ بزنم یا برم پیشش باز ملودی گیر میده که کی خونه میگیری کی بریم سر خونه زندگیمون؟و یه علت دیگش هم اینه که تو زیادی قوی و مستقل هستی و یه جورایی شاید همسرت جلوت احساس ضعیف بودن میکنه، حس مردانگی و اقتدارشو ارضا نکیکنی (وجتی شاید تهدیدی هستی براش!)تو باید از مهارتای زنانت استفاده کنی تا اون خودش ذوق و شوق داشته باشه بیاد دلش پر پر بزنه که بیاد ببینتت و ترغیب بشه به زیر یه سقف رفتن! مثلا میتونستی جمعه بهش زنگ بزنی و بگی دلم واست خیلی تنگ شده استراحت که کردی پاشو بیا دمبالم منم یه عصرونه درست میکنم میریم پارکی جایی...بعد اونجام همش میخندیدی و عشقولانه نگاش میکردی و از خاطرات قشنگ قبلیتون حرف میزدیو ...با خوشی ازش جدا میشدی.اخر شبم یه پیام عاشقانه میفرستادی که چقد امروز خدش گذشت و دستت درد نکنه و ...تو که اینهمه صبوری کردی بیا یه مدت (حداقل ۲-۳ هفته) این روشو در پیش بگیر...عین تمون دوران نامزدی...من مطمینم تو از پسش بر میای

  10. 3 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), ملودی 94 (یکشنبه 23 مهر 96), آنیتا123 (دوشنبه 24 مهر 96)

  11. #46
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام دوستان گل و مهربونم

    فرشته مهربان، گیسوکمند، خانم فکور، میس بیوتی، آنه ماری و آنیتا 123 عزیز

    و سایر دوستانی که از ابتدای مشکلم تا به اینجا نسبت به من لطف داشتید و برام نظر نوشتید و راهنمایی کردید

    توی دو روز گذشته تمام نوشته های شما عزیزان رو مرور کردم و سعی کردم رفتارها و برخوردها و حتی ذهن و فکرم را با اونها منطبق کنم (چون من قلبا می خوام که زندگیم درست بشه) ... و خوشبختانه به لطف شما شیرینی های هر چند کوچک ولی قشنگی برام اتفاق افتاد ...

    من جستجو برای خونه چه اینترنتی و چه حضوری رو کلا متوقف کردم ... جمعه آخر شب همسرم باهام تماس گرفت و با وجود اینکه کل تعطیلاتم رو در تنهایی گذرونده بودم و خیلی دلم پر بود (پست قبلیم) گلایه نکردم و فقط در مورد کتابی که دارم می خونم و چیزهای قشنگ و دلتنگی هام گفتم ... دیگه در مورد اینکه کی میریم خونه خودمون و پس کی درست میشه و بیا فردا بریم دنبال خونه و ... اصلا و ابدا هییییچ سوال نکردم ...

    تا اینکه دیشب همسرم خودش باهام تماس گرفت و گفت عزیزم آماده باش می خوام بیام دنبالت ... گفتم از راه کار رسیدی خسته ای عزیزدلم نمی خوای استراحت کنی ؟؟ گفت نه امشب رو برنامه ریزی کردم که با هم باشیم ...

    اومد در منزل پدرم دنبالم ... خودش چند مورد خونه پیدا کرده بود که رفتیم با هم دیدیم ... باید بگم خونه های خیلی قشنگ و شایسته ای پیدا کرده بود که مخصوصا یکی شو من خیلی دوست داشتم ... ولی خیییییلی حواسمو جمع کردم که بهش نگم اینو بگیریم یا اونو بگیریم یا پولشو می خوای چکار کنی یا منم فلان کارو می کنم (کارهایی که قبلا می کردم ) ... فقط ازش تشکر کردم و گفتم من پسندیدم عزیزم حالا دیگه هر طور که خودت صلاح می دونی و تصمیم گیری نهایی رو کلا گذاشتم به عهده خودش ...

    خیلی سرحال بود و همش میگفت وای ملودی چقدر کار کردن خوبه اصلا حال و هوام عوض شده ... یادم به صحبت آقای باغبان افتاد که چقدر قشنگ می گفتن " کار منبع قدرت و انرژی در مردان هست" ... وقتی برای دیدن خونه ها می رفتیم موقع بالا رفتن از پله ها دستامو می گرفت ... البته قبلا هم از این کارها می کرد ولی الان بعد از مدتی واقعا بهم حس شیرینی داد ...

    قبلشم یکم باهام صحبت کرد ... گفت ببین ما قبلا خونه زندگی همه چی داشتیم ولی بخاطر بیکاری و بی درآمدی من تو رفتی و زندگی داشت میپاشید ... واسه همین الان دغدغه م خونه نیست دغدغه اصلیم کارمه می خوام شبها خوب ریلکس و استراحت کنم تا روزها پرانرژی باشم و روی کارم تمرکز داشته باشم تا بتونم جای خودمو سفت کنم توی محل کارم ... میگفت چون تو ذهنم گفتم دوباره بیکار بشم ملودی رفته ...

    خلاصه دوستان شب خوبی داشتم و خوشحال شدم ... ممنونم از راهنمایی هاتون ... ممنونم که وقت ارزشمندتون رو میذارید می خونید و نظر می نویسید ...

    گرچه بس که من از روز اول ازدواجم نقش های مردانه رو به عهده گرفتم و توی همه کارها سهیم بودم و خیلی از کارها رو خودم پیش میبردم اعم از برنامه ریزی و شور زدن و پرداخت های مالی و ... الان خییییلی برام سخته این تغییر نقش ولی دارم تمرین می کنم که یادش بگیرم ...تا می خوام چیزی بگم یا پیشنهادی بدم زبونمو گاز می گیرم !!

    بله دوستان عزیزم دقیقا همونطور که میگید من و همسرم در این زمینه خییییلی متفاوتیم و توی این مورد تفاهم نداریم مثلا بر فرض اگر بحث خونه گرفتن بر عهده من بود حتی با وجود اینکه صبح تا عصر هم سر کار میرفتم سر یک هفته جمعش می کردم ... ولی الان که بر عهده همسرم هست خدا می دونه تا کی طول بکشه ...

    مثلا کاری که انجامش برای من یک هفته زمان میبره برای همسرم ممکنه با چندین ماه صرف زمان انجام بشه ... اینجور مواقع بی اختیار خیلی اذیت میشم و حرص می خورم ...

    واقعیتش این وجه افتراق بزرگیه که همیشه بین ما دو نفر وجود داشته و داره و نمی دونم راه حلش چیه ... اگر راهی به نظرتون میرسه ممنون میشم بنویسید برام ... البته راهنمایی های فرشته مهربان در مورد توقف فکر و عدم تمرکز بر زمان و شرطی نکردن شادی هام واقعا عاااالی بود و دارم تمرینش می کنم ...

    ولی بعضی وقتا ناخودآگاه همچنان تو دلم حرص می خورم ... انتظار ندارم همه چیز تا این حد کشدار و طولانی بشه ... دلیل اینم که از روز اول نقش های ما دو نفر عوض شد همین بود ... چون هرچقدر منتظر می موندم اون کاری نمی کرد مجبور میشدم خودم دست به کار بشم برای پیشبرد کارها ...

    خونه پدریم به قول گیسوکمند جان سرپناه خوب و بی منتیه و پدر و مادرم و سایر اعضای خانواده خیلی دوستم دارن و بهم محبت می کنن و الان که فهمیدن من خودم دلم به زندگیه هیچ مخالفتی باهام نمی کنن دیگه، حتی دخالت هم نمی کنن و کلا گذاشتن به عهده خودم ... ولی بازم سخته چون خونه پدری رفت و آمد زیاده و چون بزرگترن فامیل میان و میرن و ... اذیت میشم ... وقتی خانواده به مهمونی و دورهمی میرن باهاشون نمیرم چون الان که آشتی کردیم سختمه تنها توی جمع برم و بدون همسرم باشم اصلا بهم خوش نمی گذره ... اینو به خودشم گفتم ... معمولا تک و تنها توی خونه می مونم و خیلی سخت می گذره ...

    خلاصه با این وصف احتمالا رفتن سر خونه زندگی خودم طول میکشه و برام سخته ... شاید روز و شبهای زیادی در انتظارمه که باید به تنهایی بگذرونم تا شوهرم تمرکزش رو بذاره روی کارش .. ولی دارم صبوری می کنم تا دوباره همه چیز خراب نشه ...

    خودش بهم گفت تا آخرش بهم اعتماد کن، درستش می کنم ... و من می خوام بهش اعتماد کنم ...

    برام دعا کنید که همه چیز خوب پیش بره

    إن شاء اللّه
    ویرایش توسط ملودی 94 : دوشنبه 24 مهر 96 در ساعت 00:59

  12. 9 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (دوشنبه 24 مهر 96), میس بیوتی (دوشنبه 24 مهر 96), آنیتا123 (دوشنبه 24 مهر 96), آنه ماری (سه شنبه 25 مهر 96), اركیده (دوشنبه 24 مهر 96), بارن (دوشنبه 24 مهر 96), زن ایرانی (دوشنبه 24 مهر 96), شیدا. (دوشنبه 24 مهر 96)

  13. #47
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    ملودی بهت تبریک میگم و برات خوشحالم دختر شایسته همدردی،

    مواظب باش زمخت نشی ، هی تشکر کنی بگی خودت میدونی ، قرار نیست اصلا نظر ندی
    اتفاقا باید ذوق زده شی ، کلی ذوق در کنی ، نظرتو بگی وااای اینجا رو ... خیلی خوبه
    یعنی قراره باهم اینجا زندگی کنیم ... یعنی میشه من توی خونه خودمون برای شاممون غذا درست کنم ، واسه اینجا فلان پرده رو سفارش میدم ، فلان عکسمونو روی این دیوار میزنم .. و...

    حواستون باشه جلسات مشاوره ایتون رو شل نگیرید ، که تا یکم هیجان وارد رابطتون شد این راه درست رو رها کنید ، انشاالله بعد از اینکه مستقل شدید ، با مشاورتون صحبت کنید در مورد برنامه ریزی و مدیریت مالی روی همسرت کار کنه .

    پ.ن : فان مع العسر یسرا .
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  14. 6 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (دوشنبه 24 مهر 96), ملودی 94 (دوشنبه 24 مهر 96), آنیتا123 (دوشنبه 24 مهر 96), آنه ماری (سه شنبه 25 مهر 96), بارن (سه شنبه 25 مهر 96), شیدا. (دوشنبه 24 مهر 96)

  15. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ممنونم گیسوکمند عزیزم که مثل همیشه لطف داشتی و برام نظر ارزشمندتو نوشتی

    اتفاقا باید ذوق زده شی ، کلی ذوق در کنی ، نظرتو بگی وااای اینجا رو ... خیلی خوبه
    یعنی قراره باهم اینجا زندگی کنیم ... یعنی میشه من توی خونه خودمون برای شاممون غذا درست کنم ، واسه اینجا فلان پرده رو سفارش میدم ، فلان عکسمونو روی این دیوار میزنم .. و...

    دقیقا این کارها رو کردم گیسوکمند عزیزم، چون اصلا شخصیت من اینطوری هستش که میل به شادی در وجودم زیاده و ذوق دارم نسبت به زندگی (و اینم دقیقا یه وجه افتراق دیگه م با همسرمه که اتفاقا خیلی هم دردسرسازه چون این ذوق و تکاپوی من اصلا و ابدا در وجود ایشون وجود نداره!! ) ... ولی اون کلا به روی خودش نیاورد ... همون خونه ای که مورد مناسبی بود و خیلی پسندیدمش صاحبخونه که همراهمون اومده بود تا خونه رو نشونمون بده گفت اگر پسندیدن می تونیم بشینیم صحبت کنیم ولی همسرم عکس العملی نشون نداد و با وجود اینکه سرشب بود و هنوز خیلی فرصت باقی بود قضیه رو نبست و زود برگشتیم خونه ... بعدشم دیگه هیچ پیگیری نکرد ...

    امروز هم بعد از کارش برای من پیام فرستاده بود که دیگه توی اینترنت سرچ نکردی؟؟!! که در جوابش گفتم نه عزیزم ترجیحم اینه اول مورد پسند خودت باشه و دلم می خواد خودت هر موردی رو که مناسب می دونی پیشنهاد بدی ...

    حواستون باشه جلسات مشاوره ایتون رو شل نگیرید ، که تا یکم هیجان وارد رابطتون شد این راه درست رو رها کنید ،

    دقیقا توی جلسه مشاوره مشاور نکاتی رو که برای اصلاح رابطه باید رعایت کنیم مو به مو برامون یادداشت کردن و بهمون تحویل دادن که مثل نسخه یک پزشک بهش عمل کنیم و اولین خطی که نوشتن شروع هرچه سریع تر زندگی مشترک و رفتن زیر یه سقفه ...

    مشاور گفتن همین شکل زندگی کردن (جدایی و هر کسی منزل پدر خودش) خیلی مخربه و هم شما دو نفر رو از نظر احساسی از هم دور می کنه و هم راه دخالت خانواده ها رو باز میذاره ... و دیالوگ و ارتباط از طریق چت هم بسیار مخرب و موجب ایجاد انواع سوء تفاهم هاست ... پیشنها مشاور این بود که این مساله اییییینقدر مهمه که گفت حتی اگر در حال حاضر امکان خونه گرفتن ندارید یک آپارتمان مبله رو موقت اجاره کنید ولی با هم باشید ... کنار هم باشید ... با هم دیالوگ حضوری داشته باشید و کنار هم بخوابید ...

    ولی خب چه کنم که همسرم ذره ای اهمیت به این موضوع نمیده !!! خودمم دیگه از چت کردن خسته شدم و بدم اومده ...

    من دارم صبوری و تحمل می کنم ولی این شرایط توی ذهن خودم منطقی نیست ... در حال حاضر چون شوهرم گفته می خواد روی کارش تمرکز کنه دارم بهش حق میدم ولی ته دلم ناراضیم ...

    از نظر من اولین دغدغه یک مرد متاهل که یک سال و نیم بیکار و بی درآمد بوده و همسرش تحت فشار بوده و همسرش الان 7 ماهه که منزل پدرش بلاتکلیفه باید تهیه یک سرپناه برای همسرش باشه ...

    از نظر من مهمترین کار یک مرد متاهل عصر روز تعطیل (جمعه) بعد از یک هفته دوری و جدایی باید دیدار همسرش باشه ... نه اینکه من کل تعطیلات رو در تنهایی بگذرونم ...

    از نظر من اگر انسان بخواد و پیگیر باشه اجاره یک خونه بیشتر از یک هفته زمان نمیبره اگر سخت نگیریم ... اگر کمالگرایی نکنیم ... اگر اولویتمون حفظ زندگی مشترک باشه و از خراب شدنش بترسیم ... اگر قطره ای درک متقابل نسبت به نیازها و وضعیت طرف مقابل داشته باشیم و فقط خودمون و مشکلات خودمون رو نبینیم ...

    ولی متاسفانه زندگی من از روز اول به سمتی رفته که انگار درک کردن و صبوری کردن صرفا وظیفه شخص بنده س ...

    ببخشید خیلی نوشتم دل خیلی پری دارم ... الان امشب دوباره هیچ کاری به من نداشته براش پیام محبت آمیز دادم که دلتنگتم چکار می کنی؟؟ خیلی ریلکس نوشته دارم کتاب می خونم ... انتظار من اینه که توی این وضعیت بحرانی این تایمی رو که میذاره برای خودش بذاره برای زندگی مشترکش و یه زنگ بزنه اون موردی که پسندیدیم هر دومون رو پیگیری کنه ... یا اگه اونو نمی خواد بشینه یه سرچ ساده توی اینترنت بده برای موارد دیگه ... ولی هیچ ... هیچ ...

    دوستان به من میگن مثل یک معشوقه رفتار کن تا له له بزنه و پرپر بزنه برای دیدنت و باهات بودن ... من هر کاری هم کنم اون نه پرپر میزنه نه له له می کنه چون می دونه که تهش منو داره ... پس چرا عجله کنه ... صبر می کنه چند ماااااه با خیال راحت و بدون زحمت دادن و خسته کردن خودش کارها رو جمع و جور می کنه ... چرا خودشو تو دردسر و عجله بندازه ؟؟؟ چرا خودشو اذیت کنه بخاطر آرامش من ؟؟

    همونطور که گفته بودم خانواده من بخاطر همین چیزهایی که دیده بودن خیلی با بازگشت من به زندگی مخالف بودن و هممممه جوره هم داشتن محبت و حمایت می کردن هم مالی و هم عاطفی ... ولی من جلوشون ایستادم و خواستم که برگردم به زندگیم ... دلم می خواست حداقل جلوی همونا رو سفیدم کنه ... نمی دونید تمام پنجشنبه جمعه رو که باهاشون مهمونی نرفتم و متوجه شدن که تنها توی خونه بودم چقدر جلوشون خجالت کشیدم ...

    الان مطمئنم خیلی هم بهش سخت بگذره آخر هفته میاد میگه بیا بریم هتل با هم باشیم !!

    میس بیوتی عزیزم برام نوشته بهش پیشنهاد میدادی برید بیرون ... گفتم عزیزم با نشاط و روی خوش هم گفتم ولی گفت کار دارم باید لباسهامو بشورم ... در صورتی که کل عصر پنجشنبه و جمعه از صبح تا آخر شب رو وقت داشت می تونست چند ساعت وقت برای من بذاره ... مگه یه لباس شستن چقدر زمان میبره ؟؟؟ من که ازش نخواسته بودم کل روز رو با من بگذرونه یا کار خاصی برام انجام بده ...

    اینقدر حرص خوردم و عصبی شدم که رفتم یه آرامبخش خوردم تا به اون چیزی نگم و باهاش دعوام نشه ...

    پ.ن : فان مع العسر یسرا .

    عزیزم فقط به همین امید و با همین اعتقاداته که دارم خودمو سرپا نگه می دارم ... ممنونم ازت ...

    در ضمن من نقل قول کردن تکه انتخاب شده از توی متن رو بلد نیستم ... میشه لطفا بهم بگید چطوری می تونم این کارو انجام بدم تا نوشته های دوستان رو کپی پیست نکنم و راحت نقل قول کنم ؟؟؟

    خیلی خیلی ممنونم
    ویرایش توسط ملودی 94 : دوشنبه 24 مهر 96 در ساعت 23:58

  16. 2 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), میس بیوتی (سه شنبه 25 مهر 96)

  17. #49
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام

    خیلی خوشحالم که به این مرحله رسیدید وبراتون دعا می کنیم هر چه زودتر زندگی تون آرامش واقعی را بگیره.

    به نظر می یاد این تاپیکتون با این روند موفقیتی که دارید طی می کنید دیگه جایگاهی نداره .بهتره اگر نیاز هست تاپیک دیگه ای با موضوعی جدید باز کنید.

    همه گفتنی ها گفته شده و دوستان خیلی جامع و کامل راهنمایی تون کردند.



    فقط یک نکته در تکمیل توصیه مشاورتون به نظرم رسید.اینکه گفته بودند هر چه زودتر بروید زیر یک سقف وپیش هم باشید چرا که دوری و چت و تلفن سوء تفاهم زیادی می یاره.

    از هرگونه چت و تلفن طولانی پرهیز کنید و هر بحثی رو موکول کنید به زمانی که همدیگر رو دیدین. از تلفن فقط برای هماهنگی ها و فرستادن پیام های عاشقانه و دلتنگی هاتون استفاده کنید. هر گونه چت طولانی حتی عاشقانه اش را موکول کنید به زمانی که همدیگر رو قرار است ببینید. توجه کنید شعله های خواستن رو در ایشون روشن کنید ولی با تلفن سیرابش نکنید بگذارید تشنه دیدار حضوری باشند.

    موفق باشید.

  18. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 28 مهر 96), گیسو کمند (شنبه 29 مهر 96), ملودی 94 (سه شنبه 25 مهر 96)

  19. #50
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ممنونم ازت بی نهایت عزیز

    مطمئنا برای حل مشکلات زناشویی باید تاپیک دیگه ای در انجمن مربوط به خودش باز کرد ...

    ولی هر چی فکرشو می کنم مساله الان من چندان غیرمرتبط با موضوع تاپیکم نیست : " بلاتکلیفی تمام نشدنی و پشیمانی از ازدواج"

    من بعد از 7 ماه همچنان بلاتکلیفم و ته دلم از ازدواجم پشیمانم !!

    البته الان که ازدواج کردم و ایشون شوهرم هستن و علاقه ای هم وجود داره تمام سعی مو دارم می کنم که زندگی رو حفظ کنم ... ولی اگر به زمان عقب برمی گشتم و گوشه ای از حقیقت زندگی مو درک می کردم که از دو سال زندگی مشترک یک سالش رو باید منزل پدر و مادرم زندگی کنم و همسرمو هم به چشم نبینم هرگز ازدواج نمی کردم !

    حالا بماند که اون یک سال قبلش هم که خونه ای بود و زندگی وجود داشت من خودم کار می کردم و مسکن و نصف بیشتر هزینه ها رو خودم تامین می کردم ...

    در مورد پیشنهادتون هم چشم حتما رعایت می کنم چون خودمم دیگه از چت کردن دلزده شدم و سردرد گرفتم ... مکالمه تلفنی چندانی هم نداریم ... شاید سه یا چهار بار در هفته ...

    بازم ممنونم
    ویرایش توسط ملودی 94 : سه شنبه 25 مهر 96 در ساعت 02:14


 
صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.