به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 62
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دیشب نشسته بودم و داشتم برای خودم تلویزیون تماشا می کردم و توی ذهنم تمرین می کردم که یادم بره اسم یه نفر به عنوان شوهر توی شناسنامه م هست ... در همین حین اون آقا (دیگه نمی خوام واژه همسر رو براش بکار ببرم) پیام فرستاد ... در مورد انتخاب واحدش کمک و راهنمایی می خواست که بهش کمک کردم ... یه چند ساعت سکوت بود که بعد دوباره پیام فرستاد و طبق معمول زد به صحرای کربلا و نوحه و ناله و مرثیه سرایی (دیگه خسته م کرده ... 2 ساله فقط داره بهم انرژی منفی میده ... با این کارهاش حالمو بهم زده دیگه ... ازش بدم میاد ... از چشمم افتاده ) ... ازش پرسیدم چی شده ؟ ظاهرا با خانواده ش به مشکل برخورده بود و درگیر شده بود و می خواست ناراحتی شو رو سر من خالی کنه ...

    به من می گفت یه کاری بکن ! در جوابش گفتم من که خییییییلی وقته دارم میگم سریع یه سرو سامونی به وضعیت بدیم و بریم سرزندگی مون وقتی تو هیچ جوری قبول نمی کنی خب من چکار کنم ؟؟؟ گفت منم نمی تونم کاری کنم نمیدونم اگه راست میگی و زرنگی تو یه کاری بکن !! بهش گفتم تو پلن های منو قبول نداری و همکاری نمی کنی پس پیش قدم شدن من مشکلی رو حل نمی کنه (عین واقعیت) ... بهش گفتم نمونه ش همین آخری پیشنهاد کار و زندگی توی تهران ... دراومد گفت معلومه که من تهران نمیومدم و نمیام !!! خیلی جا خوردم ! گفتم خب تو که مخالفی و نمیای پس چرا با پیشنهاد من موافقت کردی و تشویقم کردی که من برم ؟؟ گفت صرفا بخاطر اینکه بری سرت گرم بشه و به من گیر ندی !!!!!!

    واقعا برای خودم متاسف شدم !! یعنی من اینهمه هزینه و زمان و دردسر گذاشتم و با اشتیاق رفتم دنبال کار در حالی که داشتم از جانب ایشون داشتم بازی می خوردم !!! من حتی چند تا مشاور املاک رفتم اونجا و تحقیق کرده بودم و پیگیر بحث مسکن شده بودم و ... یعنی با این حرفش انگار دنیا رو روی سرم خراب کردن !! دقیقا همزمان با سفر تهرانم چندتا از اعضای خانواده می خواستن به یه سفر تفریحی برن و از من خواستن همراهشون برم تا هوایی به سرم بخوره و یکم توی این وضعیت بدی که دارم روحیه م عوض بشه اما من با اونها نرفتم و بهشون گفتم ما خودمون برای زندگی مون برنامه داریم و من باید برم تهران ... اونوقت ایشون ... ای وای بر من !!

    بعد شروع کرد به توهین و دری وری به من و خانواده خودش ... و جمع بستن من با اونها که همه تون عین همید و همه تون فلانید و ... من خیییییلی ناراحت شدم و بهم برخورد که داره منو با خانواده بی تفاوت و بی مسئولیتش جمع می بنده ... با کسایی که توی اوج مشکلات ما خودشون رو کشیدن کنار و مثل کبک سرشون رو کردن زیر برف ... و من به توصیه دوستان تالار و مشاور خودم این مدت حتی اسمی هم ازشون نیاورده بودم و گلایه ای هم نکرده بودم ... بهش گفتم من و تو زن و شوهریم و مشکلاتمون مربوط به خودمونه هیچ دلیلی نداره من رو با خانواده ت جمع ببندی و من هیچ ربطی به اونها ندارم ... که البته گوش نداد به حرفم و ادامه داد و من دیگه جوابشو ندادم ...

    دوباره یکی دو ساعت سکوت بود و دوباره پیام داد که تو مادی گرا هستی و چرتکه میندازی و من از پس تفکرات مالی تو بر نمیام !!!!! بازم جا خوردم ! کل خواسته من از ایشون از ابتدای ازدواج تا امروز یک کار حداقلی با یک درآمد حداقلی بوده و اینکه یه مسکن در حد معمولی تامین کنه بریم توش زندگی کنیم ... خودمم مونده بودم که من چه نوع تفکرات مالی داشتم که ایشون از پسش بر نمیاد !!! و خیلی توهین های دیگه که تو آرامشت توی پوله و ... که واقعا خودمم توش مونده بودم و اصلا به روی خودم نیاوردم و جواب ندادم ...

    دوباره این پیام فرستادن ها ادامه داشت و من فقط در جوابش یه اسکرین شات از ایمیلی که برام فرستاده بود که راضیم کنه تا از طلاق منصرف بشم رو براش فرستادم تا شاید یادش بیاد چه قول و تعهدهایی رو داده و توی این مدت حتی یکیش رو به روی خودش نیاورده !!
    توی اون ایمیل به من نوشته بود که بیا قضیه طلاق رو کنسل کنیم و در عوض من برات خونه می گیرم و میریم سر زندگی مون و سعی می کنم در حد توانم با یه حداقل تامینت کنم و با هم میریم زیر نظر مشاور برای زوج درمانی ...


    من به عنوان حرف یه "مرد" روی همین ایمیل ایشون حساب کردم و کل پرونده طلاق رو از سمت خودم کنسل کردم و حتی وکیلم رو هم مرخص کردم و وکالتم رو هم از ایشون گرفتم ... 7 جلسه مشاوره گرفته بودم خودم به تنهایی که شاید بتونم چیزی رو درست کنم که در نهایت مشاور گفت که باید یک جلسه اختصاصی با ایشون داشته باشه و بعدش هم یک جلسه زوجی مشترک ... که به اینجا که رسید ایشون (همسر سابق بنده) هییییییچ همکاری نکرد و هر روز به یه بهانه ای از زیرش در رفت تا اینکه قصه مشاوره کلا به دست فراموشی سپرده شد ... قضیه مسکن و کار هم که کلا هیچی ... الان بیشتر از یک ماه می گذره از این ایمیل ایشون و هیچکدوم رو به روی خودش نیاورده ...

    خلاصه این پیام فرستادن ها تا نزدیک صبح ادامه داشت ... قضیه قول هاش توی ایمیل رو هم زد زیرش و گفت اینا مال اون موقع بوده و الان این کارها رو نمی کنم و برات خونه هم نمی گیرم چون بهت اطمینان ندارم شاید دوباره فردا بگی طلاق می خوام (انگار من از سر خوشی طلاق خواسته بودم من بعد از یک سال بیکاری ایشون و مخصوصا بدرفتاری هاش و تنگنای مالی طلاق خواسته بودم) ... و تهشم گفت حقته که همونجا خونه پدر و مادرت بمونی و من برات خونه نمی گیرم ... و فقط گفت حقته این وضعیت حقته ... بهش گفتم من بدجوری توی عسر و حرج مالی بودم و تو هم مدام بدرفتاری می کردی ... گفت کسی مجبورت نکرده نمون بسلامت !!!

    تا صبح بیدار موندم و در مورد رفتارش و حرفاش فکر کردم ... هر چی زیر و بالا کردم دیدم دیگه واقعا هیچ اشتیاق و انگیزه ای واسه موندن توی این ازدواج ندارم ... ناله هاش ... طلبکاری هاش ... بی تربیتی هاش ... توهین هاش ... زیر قول و عهد زدن های مکررش ... بازی دادن هاش ... بدجوری از چشمم افتاده ... انگار دستش برام رو شده باشه ... حس می کردم ازش متنفرم و این آدم و این زندگی هیچی برام نداره که بخواد نگهم داره ... حتی اگر کار هم پیدا کنه و سر کار بره و خونه هم بگیره باز هم نمی خوامش و دیگه حاضر نیستم باهاش زیر یه سقف برم !!! که البته اعلام کرد که اینکارو هم حاضر نیست انجام بده ... دیدم ماههاست هیچ کار مثبتی انجام نداده ... ماههاست فقط اون داره ناله می کنه و من دارم ناز می خرم و انرژی میدم در حالی که یک زنم که رها شدم به حال خودم و واقعا مشکل دارم ... و متقابلا هر وقت من کوچکترین ناراحتی داشته باشم میره قهر می کنه و چند روز پیداش نمیشه ... ماههاست تا بخوام جدی باهاش صحبت کنم دور سر تابم میده یا در جوابم توهین می کنه ... ماههاست ...

    فکر کردم و فکر کردم و نزدیک صبح خوابم برد ... چند ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم براش پیام دادم که این وضعیت دیگه برام قابل تحمل نیست و تکلیف منو مشخص کن ... گفت بیا یه جا تا حضوری صحبت کنیم ... با خودم فکر کردم دیدم اول اینکه واقعا دلم نمی خواد ببینمش ! و دیگه اینکه اعتمادمو بهش از دست دادم ... چه فایده صحبت دو نفره ما وقتی که به هیچ عهدی پایبند نیستیم ؟ وقتی خیلی راحت زیر همه قول و قرارها زده میشه ؟؟؟ بهش گفتم ما زیاد صحبت کردیم و صحبت دونفره ما دیگه راه به جایی نمیبره و فایده ای نداره اگر راهکاری داری یا حرفی داری با دوتا بزرگتر بیا خونه ما در حضور خانواده من حرفاتو بزن ... نیاز داشتم یکی شاهد ماجرا باشه ... یکی ببینه من چطوری دارم بازی می خورم و صبوری می کنم ... فردا اگه نشد یکی شاهد باشه که چی شد که در نهایت من طلاق گرفتم ...

    خانواده شو خوووب می شناختم که قدم خیر و زبون مثبتی ندارن ... ولی بازم تو دلم گفتم حتی اگه با ناز و ادا و اطوار هم بیان بازم بهتره که وقتی کار به اینجا می کشه دوتا ریش سفید و بزرگتر در جریان کار آدم باشن ...

    در جوابم گفت نه خودمون صحبت کنیم که دیگه قبول نکردم ... قاطع گفتم باید یکی وسط کارمون باشه و کی بهتر از خانواده ها ... گفت اونا حاضر نمیشن بیان حالا من ببینم میان یا نه !!! پشتشم شروع کرد به فحش دادن به من و فحش داد و فحش داد و توهین و .... که البته مطمئنم اگر زیر یه سقف بودیم صددرصد دست هم روم بلند می کرد و ...

    به لطف این تالار و مشاور خودم یاد گرفتم که در جواب پرخاش و بددهنی های ایشون آرامش خودمو حفظ کنم و به اعصابم مسلط باشم ... ولی نتیجه ش این شده که من صرفا باید بی احترام بشم و توهین بشنوم !!

    خدایا ! من نمی دونم چرا جواب یه صحبت آرام و منطقی ولی قاطع باید فحش و توهین باشه ... من هروقت دو کلام حرف حساب بدون توهین و با آرامش با ایشون زدم در جوابش فحش خوردم !!! آخه چرا ؟؟ اصلا فرض که حرف من درست نباشه ... مگر من پرخاش کردم یا توهین کردم و فحش دادم که باید در جواب فحش و توهین بشنوم ؟؟؟

    این هم در جواب دوستانی که مدام به من توصیه می کنن آرام ولی قاطع با ایشون حرفامو بزنم ... دوستان صحبت آرام و قاطع من با ایشون هر دفعه فقط نتیجه ش همینه ...

    دیدم نمی تونم ... دیگه واقعا نمی تونم ... پدر و مادرش هم بیان و شاهد بشن باز هم من نمی تونم ... دیدم نمی خوام ... با بند بند وجودم تنفر ازش رو حس می کردم ...

    بهش گفتم نه ! لازم نیست کسی بیاد من دیگه این زندگی رو نمی خوام ... که در جواب کلی دری وری دیگه گفت و گفت به درک برو بسلامت !!

    پشت صحبت مون سریع با وکیلش تماس گرفتم (همونطور که گفتم من دیگه وکیل ندارم و طبق توافقم با ایشون کل جریان طلاق رو کنسل کرده بودم) ... به وکیلش گفتم ما دوباره امتحان کردیم ولی من نمی تونم ادامه بدم و به این نتیجه رسیدم تلاش برای این زندگی فایده نداره ... به وکیلش گفتم ما نمی تونیم با هم دیالوگی داشته باشیم (بخاطر بددهنی ایشون) و شما راضیش کنید که بیاد تا طلاق رو ثبت کنیم و هر کسی بره دنبال سرنوشت خودش ... در کمال ناباوری بنده وکیلشون گفت نیازی به رضایت نیست ایشون کاملا خواهان طلاق هست و به طلاق راضیه !!!! خیلی جا خوردم !! گفتم چطور ؟ گفت همین هفته پیش اومده دفتر من و بهم گفته به هیچ عنوان پرونده طلاق رو نبند و پرونده باز باشه و در جریان باشه !!! ...

    حالا هفته پیش و تاریخی که وکیل می گفت دقیقا همون موقع بود که من تک و تنها توی تهران واسه کار و مسکن حرص می خوردم و اونو هم تشویق می کردم به تلاش !!!! ... وای بر من !!

    از صحبت با وکیلش متوجه شدم که اگر از لحاظ قانونی طلاق توافقی در جریان باشه ایشون توی مدت اعتبار گواهی دادگاه طبق توافقات طلاق هیچگونه مسئولیتی در قبال نفقه بنده ندارن، مهریه مو هم که کلا در قبال طلاق بخشیده بودم ... و ایشون با راهنمایی وکیلشون پرونده رو تا انتها پیش برده و مفتوح نگه داشته که تعهد و مسئولیتی در قبال بنده نداشته باشه ... و این در حالی بود که بطور همزمان از من درخواست می کرد برم هتل و خونه مردم باهاش رابطه جنسی داشته باشم !!!

    خدا می دونه چقدر خدا رو شاکر شدم که حداقل اینجا این عقل رو بهم داد ودرخواست ایشون رو نپذیرفتم و این کارو نکردم و گرنه الان خودمو نمی بخشیدم ...

    از وکیلشون خواستم که هر چه سریع تر مقدمات محضر و ثبت طلاق رو فراهم کنن و به من اطلاع بدن ... دیگه آرام و مطمئنم ...
    کسی رو که خودش نمی خواد از مشکلات نجات پیدا کنه نمیشه به زوووور نجات داد ... کسی رو که خودش نمی خواد زندگی کنه نمیشه به زووووور وادار به زندگی کرد ... کسی رو که حتی خودشو گول میزنه نمیشه یک عمر به عنوان شریک زندگی پذیرفت ... به کسی که قابلیت تکیه کردن نداره نمیشه تکیه کرد ...

    دیگه حتی اگه همه مشاورهای دنیا و همه آقایون تالار هم جمع بشن و بیان به من بگن طلاقت اشتباهه برام مهم نیست چون خودم به این اطمینان رسیدم ... طلاق سخته ولی بهترین راهه وقتی که زندگی ممکن نباشه ...

  2. 8 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    maryam123 (پنجشنبه 30 شهریور 96), نادیا-7777 (شنبه 01 مهر 96), میس بیوتی (پنجشنبه 30 شهریور 96), Ye_Doost (پنجشنبه 30 شهریور 96), آنیتا123 (پنجشنبه 30 شهریور 96), آرام 10 (یکشنبه 02 مهر 96), بارن (جمعه 31 شهریور 96), زن ایرانی (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,819 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ملودی 94 نمایش پست ها



    کاش مدیر همدردی هم لطف می کردن و نظرشون رو برام می نوشتن ...


    ...................


    با سلام


    شما مگه عضو انجمن آزادنیستید ،،،،همین تاپیک را تو انجمن آزاد ایجاد کنید انشا الله آقا ی مدیر کمکتون می کنند.


    ما تو دنیای مجازی فقط از یه طرف ماجرا خبر داریم ،،،یعنی فقط شما !

    برای همین پیشنهاد طلاق پیشنهاد هوشمندانه ای نیست ! ،،،

    برای همین بهترین راهکار همین مشاوره حضوری رفتن و یا استفاده از مشاوره های باتجربه در این حوزه هست .




    تو حالت خشم و ناراحتی هم تصمیم نگیرید .





    از طرفی :

    شرایطی ایجاد نکنید که بشه لج و لجبازی ( هر دو بزرگوار )

    امکان داره راهکارها و پلن های شما برای ایشون عملیاتی نباشه .

    مثلا همین پیشنهاد شما برای رفتن به تهران و کار



    یه تاریخ اصلی مشخص کنید ( بلند مدت ) ،،،سپس هم راستا با تاریخ اصلی میکرو تاریخ هم داشته باشید ( تاریخ های کوتاه مدت )
    سپس ببنید تغییر میکنه .


    امکان داره عامل بیرونی برای تغییر شوهر شما خوب نباشه ،،،

    انسانها باید به شرایطی برسند که خودشون ،،، تغییر را ضرورت بدونند .




    من تو همدردی هیچ وقت پیشنهاد طلاق ندادم و نخواهم داد ،،،
    چون خیلی چیزها از شما دوبزرگوار را نمی دونم .




    در هر صورت ان شالله تصمیمی بگیرید که برای هر دوی شما بزرگواران خیر باشه .


    ویرایش توسط باغبان : چهارشنبه 29 شهریور 96 در ساعت 18:58

  4. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    ملودی 94 (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    عزیزم، بهتره وظایف مردانه رو شما انجام ندین و به عهده ی خودشون بذارین، اینطوری خیلی احتمال داره که مسیولیت پذیریشون بیشتر بشه
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    ملودی 94 (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز.. من پیگیر تاپیکتون بودم..
    بنظرم بهترین فکر رو کردی.. سعی کن یه مدتی وقت بذاری و رزومه بفرستی برای شرکت هایی که اعلام نیاز میکنن تو تهران و بعد تاریخ مصاحبه هارو هماهنگ کنی برای یه هفته مشخص.. و بعد از اون بری تهران و یه هفته بمونی.. اونجا خانه معلم و خوابگاه های خودگردان زیادی هست که با هزینه کمتری میتونی اونجا بمونی و مزاحم کسی نشی و تا پیدا کردن کار برنگردی.. بعد از اینکه کار پیدا کردی هم میتونی با توجه به حقوقت خوابگاه مورد نظرت رو بگیری و کلا اونجا بمونی هم امنیتش بهتره و هم هزینه به مراتب کمتری از خونه گرفتن داره.. و همسرت رو به حال خودش رها کنی و برنامه های خودت رو انجام بدی.. اگه مایل بود شمارو همراهی میکنه اگه نه.. شما همه تلاشت رو کردی و عذاب وجدانی نداری.
    موفق باشی
    واقعا ازت ممنونم زن ایرانی عزیز
    راهنماییت خیلی خیلی توی این شرایط برام مفید بود
    میشه بگی اطلاعات تماس و آدرس این خوابگاههای خودگردان رو از کجا می تونم پیدا کنم ؟؟

  8. 2 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 01 مهر 96), زن ایرانی (شنبه 01 مهر 96)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    چه خبر ملودی خانم؟
    همش فکرم پیش شماست.
    امیدوارم با خبرهای خوب برگردی ، امیدوارم هرچی که به صلاحت هست اتفاق بیفته حتی طلاق هم بود باید با دید مثبت نگاه کرد.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده است .

    ملودی 94 (شنبه 01 مهر 96)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Happy.girl.69 نمایش پست ها
    چه خبر ملودی خانم؟
    همش فکرم پیش شماست.
    امیدوارم با خبرهای خوب برگردی ، امیدوارم هرچی که به صلاحت هست اتفاق بیفته حتی طلاق هم بود باید با دید مثبت نگاه کرد.
    ممنونم عزیزم واقعا لطف داری به من

    هیچ خبری نیست ... دارم خودمو برای بعد از طلاق آماده می کنم که بتونم قوی و مستقل باشم ....

    اون کتاب هم که معرفی کرده بودی من خیلی وقت پیش خونده بودمش و همونطور که خودت گفتی واقعا بی نظیره ...

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ملودی عزیز آدرس و تلفن تماس خوابگاه های خودگران رو از اینترنت و صفحه نیازمندی های روزنامه همشهری تو اینترنت میتونی پیدا کنی.. خیلی متنوع و متناسب با هر سلیقه و قیمتی خوابگاه خودگردان هست.. جوّ شون هم اکثرا کارمندی و دانشجوییه..
    موفق باشی

  13. 4 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 01 مهر 96), ملودی 94 (شنبه 01 مهر 96), آرام 10 (یکشنبه 02 مهر 96), صبا_2009 (شنبه 01 مهر 96)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    با سلام به همه دوستان خوب و مهربون همدردی

    همین الان وکیل اون آقا (همسر سابقم) باهام تماس گرفتن ... گفتن که مقدمات کار رو فراهم کردن و یک محضر طلاق پیدا کردن و صحبت کردن و ... خلاصه اینکه می خواستن برای صبح شنبه وقت بذارن برای جاری شدن صیغه و ثبت طلاق که من یادآوری کردم که شنبه و یکشنبه تاسوعا و عاشورا و تعطیل رسمی هست که خب قرارمون شد برای صبح دوشنبه ...

    دوباره از وکیل پرسیدم با ایشون هم صحبت کردید و آیا راضین ؟؟ که وکیل گفتن بله من بهشون گفتم و ایشون حرفی ندارن و کاملا راضین ...

    من هم گفتم بسیار خب من هم مشکلی ندارم و برای صبح دوشنبه قرار گذاشتیم که مدارک رو ببریم و طلاق رو ثبت کنیم ...

    باید بگم که خیلی آرام و مطمئنم ... . حالم کاملا خوبه ... این جریان برام مثل اجرای یک کار اداری معمولی می مونه ... مثل یک حقیقت که به نفعمه و باید بپذیرمش ...


    دیشب خیلی با خودم فکر کردم ... یادم به تاپیک گیسوکمند عزیز افتاد که خوندمش و مشکلش خیلی شبیه من بود و به یاد این جمله ش افتادم که به نقل از ذهنیت منفعل همسر سابقش نوشته بود: من بی عرضه م و می خوام بذارم زنم بره به آینده ش برسه ... و حرف دل خودش که می گفت: من فقط یک شغل ازش خواسته بودم، همین ...

    خیلی برام ملموس بود ... خیییییلی چون اینا دقیقا حرفای دل منه ...

    منم از همسر سابقم فقط همینو خواسته بودم : یه درآمد حداقلی و یه سرپناه !! و البته یه اپسیلون خوش رفتاری !!


    6 ماه پیش بخاطر این وضعیت ایشون من به تنگ اومدم و به منزل پدرم پناه آوردم به این امید که شااااید با مشاهده از دست دادن زن و زندگی به خودش بیاد و حرکتی بکنه ... تمام مدت این 6 ماه رو ایشون همه جا جار زد که من با طلاق موافقم و میام طلاق میدم ... همه به من میگفتن خب وقتی خودشم تصمیمش قطعیه چرا تو دست دست می کنی ؟؟ بعد زیر زیرکی با من تماس می گرفت که نه من دوستت دارم و فلان و چنان !! من حرفشو قبول می کردم و پروسه رو کنسل می کردم و دل میدادم بهش که شاید واقعا می خواد کاری بکنه ... بعد مکرر وکیل خودم و وکیل ایشون و پدرم و بقیه بهم اطلاع میدادن که ایشون(همسر سابق) توی صحبت هاش تاکید کرده که من که مشکلی با طلاق ندارم نمی خواد بیاد طلاقشو بگیره بره !!!!!!!

    یعنی در واقع آبرو برای من نذاشته بود و تصور همه این شده بود که ایشون می خواد منو طلاق بده ولی من دنبالشم و التماسش می کنم و نمیذارم ایشون رااااحت بیاد منو طلاق بده !!! که البته اون موقع هم اینو می فهمیدم ولی با خودم می گفتم اگه واقعا زندگیم درست بشه این چیزا مهم نیست ... ولی الان برام مهم شده و به شدت از ایشون و این مدل زندگی دلزده شدم !!


    6 ماه من منزل پدرم بودم و زندگی ما توی بحرانی ترین شرایطی بود که یک زندگی ممکنه قرار بگیره : طلاق !! ولی خانواده و بزرگترهای ایشون زحمت ندادن به خودشون یک قدم رنجه تا منزل پدر من بکنن یا حتی یک تماس تلفنی با منزل ما داشته باشن ببینن درد من چیه ... هرگز یک اقدام کوچیک جهت حل مشکل یا مصالحه یا حتی دلجویی انجام ندادن ...

    و کلا این نمایشیه که از ابتدای ازدواج تا امروز که دارم طلاقمو می گیرم من از ایشون و خانواده شون به وفور دیدم که با زبان و اعمالشون اعلام می کنن : ما نیستیم و ما نمی خوایم و خودتی و خودت کسی هم مجبورت نکرده یا خودت به خواسته خودت بیا و زندگی کن و زیر همه جور باری هم برو (چون اون موقع دیگه زبونشون درازه که ما نخواستیم خودت اومدی) یا اگر نمی خوای همه حقو حقوقتو ببخش و طلاق بگیر و برو بسلامت !!

    در صورتی که همین افراد موقع خواستگاری و بله برون و عقد و ... همه جا حاضر و راضی بودن و قول و تعهد میدادن !! ... و تا وقتی که من می دویدم و مسکن تامین می کردم و مثل ریگ پول هامو خرج می کردم و آبروداری می کردم و خانواده م برامون مراسم سنگین می گرفتن و ... این افراد همه جا حاضر و همه کاره بودن اما به محض اینکه اولین اختلاف بین ما افتاد اعلام کردن: ما که نمی خواستیم خودشون خواستن و خانم فلانی کرده (رابط ازدواج مون (...

    آیا این حقه و انصافه ؟؟ اگر اون آقا (همسر سابق بنده) ذره ای حس مسئولیت پذیری داشت و اییییینقدر از خود راضی و یک طرفه طلبکار نبود و اگر اون خانواده ایییینقدر بی خیال و بی تفاوت نبودن و ذره ای تدبیر و درایت تو کل وجودشون پیدا میشد الان من یک زن مطلقه نمیشدم ... آیا این نوع منش و رفتار در پیشگاه خداوند جواب نداره ؟؟؟ که مطمئنم داره و واگذار می کنم به خدا ...


    دیگه خیری توی این زندگی نیست ...

    ولی باز هم یک هفته دیگه فرصت باقی هست ... و یک تعطیلی که در پیشگاه خداوند بسیار ارزشمنده در پیشه (تاسوعا و عاشورا ) ...

    گرچه بارها و بارها و بارها امتحان شده و من نتیجه رو می دونم اما باز هم صبر می کنم و نگاه می کنم ببینم توی این یک هفته باقی مونده تا جاری شدن صیغه طلاق کسی تکونی به خودش میده ... کسی افتخار میده یه تماس کوچیک با منزل ما یا با پدر من بگیره و یه فرصت بخواد ... و آیا اون آقا به خودش این زحمت رو میده که کمی از ظاهرسازی و دورو بازی و حق به جانبی فاصله بگیره و رسما (نه زیرزیرکی و صرفا با شخص من با بازی دادن بنده و طلبکاری و بدون عمل کردن به وعده ها و بدون شاهد !! ) جایی اعلام کنه که من همسرم رو دوست دارم و به طلاق ایشون راضی نیستم ؟؟؟


    می دونم فکرم خیییییلی بعید و بچه گانه هست ولی باز هم برای آخرین بار این هفته باقی مونده را منتظر می مونم و اگر سر سوزنی تغییر (در همین حد که گفتم) مشاهده کردم تجدید نظری در مورد طلاق می کنم ... اگر هم نه که ...

    برام دعای خیر کنید

  15. 10 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    anisa (سه شنبه 04 مهر 96), niloofar_aabi (سه شنبه 04 مهر 96), نیلوفر:-) (دوشنبه 03 مهر 96), میس بیوتی (چهارشنبه 05 مهر 96), Ye_Doost (دوشنبه 03 مهر 96), آنه ماری (دوشنبه 03 مهر 96), بارن (سه شنبه 04 مهر 96), زن ایرانی (سه شنبه 04 مهر 96), شیدا. (سه شنبه 04 مهر 96), صبا_2009 (دوشنبه 03 مهر 96)

  16. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    ملودی جان مشخصه که دختر خیلی خیلی عاقلی هستی. من برات دعا میکنم که هرچه به صلاحت هست همون بشه و اگر طلاق سرنوشتت بود امیدوارم بعدش یک زندگی ارام و موفق داشته باشی.

  17. 6 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    anisa (سه شنبه 04 مهر 96), نیلوفر:-) (دوشنبه 03 مهر 96), میس بیوتی (چهارشنبه 05 مهر 96), ملودی 94 (دوشنبه 03 مهر 96), بارن (سه شنبه 04 مهر 96), زن ایرانی (سه شنبه 04 مهر 96)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام دوستان

    خییییییلی خیییییلی خییییییلی به کمک و همفکری تون نیاز دارم ... خواهش می کنم از تمام خانم ها و آقایون محترم تالار اگر راهکاری به نظرشون میرسه برام بنویسن براتون دعای خیر می کنم ...

    حالم خوب نیست و ذهنم مشوشه ... نمی تونم فکر کنم ... لطفا کمکم کنید ...

    دوشب پیش نیمه شب که خواب بودم همسرم برام یه پیام احساسی فرستاده بود به این مضمون که به لطف خدا کارم رو به راه شده و می خوام با دست پر بیام به سمتت ... میس کال هم ازش افتاده بود که خب من اون موقع خواب بودم و فرداش که بیدار شدم دیدم ...

    جوابی ندادم چون نمی دونستم چی بگم و همینجوری داشتم روش فکر می کردم که پدرشوهرم با پدرم تماس گرفتن و گفتن که دایی شوهرمم از شهر دیگه ای اومدن و می خوان به اتفاق بیان منزل ما ...

    اول اینکه برادر بزرگم منزل ما بود اون ساعت و کلی اوقات تلخی درست کرد که نه نباید بیان و تو باید طلاق بگیری(به من) ... من گفتم این زندگی منه و اجازه بدید خودمم تو تصمیم گیری دخیل باشم و بذارید بیان ببینیم صحبتشون چیه ایشون به من پرخاش کرد که نه تو داری دوباره گول می خوری و باید سریع تر جدا شی منم یکم عصبی شدم و جواب دادم ... برادرم به حالت قهر از منزل ما رفتن و من چون برادر بزرگترم بودن زنگ زدم بهشون عذرخواهی کردم ... و ایشون گفتن حالا وقتی ساعت دقیق اومدنشون مشخص شد اگه خواستی به منم خبر بده تا بیام و توی جلسه خانوادگی شرکت کنم ... من چون دیدم ایشون خیلی عصبانی هستن و فازشون خیلی منفیه با خودم فکر کردم ایشون نباشن بهتره ... بعد که ساعت مشخص شد مادرم بدون هیچگونه هماهنگی با بنده رفتن با ایشون تماس گرفتن که فلان ساعت اینجا هستن و شما هم بیا !!! من خیلی ناراحت شدم که بدون هماهنگی من این کارو کردن ولی دیگه کار از کار گذشته بود و چاره ای نبود ...

    عصر سر ساعت پدرشوهرم به همراه دایی شوهرم که به نوعی بزرگ فامیلشون حساب میشن به منزل ما اومدن ... خب یه سری حرفا داشتن که فلانی (همسرم) یه کار جدید پیدا کرده و از فردا سر کار میره و برنامه ادامه تحصیلش جدیه و حتما در اسرع وقت خونه میگیره و ... خب اینکه از اینها ... بعد من تضمین خواستم در مورد اخلاق و رفتار که دایی شون توضیح دادن ایشون بخاطر شرایط بحرانی که پشت سر گذاشته یک مقدار حال روحیه ش خوب نیست و مریضه و الان داره بهتر میشه و این همکاری شما(یعنی من) رو میطلبه تا خوب بشه ... خلاصه منم حرفامو زدم و در نهایت ایشون خییییلی تاکید کرد که شما خوووب فکراتو بکن ببین می تونی تحمل کنی یا نه (اینجا رو واقعا بد حرف زد و خرابکاری کرد یه جوری حرف میزد انگار اومده از من قول و تضمین بگیره که در مقابل بدرفتاری اون زبونمو ببنده) ... منم قاطع گفتم نه نمی تونم تحمل کنم و پشتش می خواستم بگم اون باید یه قول و تضمینی به من بده که رفتارهای بدش تکرار نشه و خلاصه تو ذهنم داشتم بحثو به جمع بندی میرسوندم که پدرم نه گذاشت و نه برداشت بدون صلاحدید و اجازه من اعلام کرد که نتیجه گیری این جلسه اینه که این دو نفر "باید" از هم جدا بشن و خواسته ما فقط و فقط جداییه و ما دو تا خانواده باید نهایت همکاری رو بکنیم تا اینا سریع تر جدا شن چون من از ادامه زندگی دخترم با ایشون میترسم !!!!

    منو میگی ؟؟ شوکه شده بودم ! انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن رو سرم !!! انگار اصلا من آدم نبودم اینم زندگی من نبود !!! گیج شده بودم و به حساب خودم روی حرف پدرم حرفی نزدم یا اصلا اون لحظه به ذهنم نمیرسید عکس العمل درست چیه !!! اونام با ناامیدی پاشدن رفتن و این شد نتیجه جلسه خانوادگی ما !!!

    قبل از جلسه هم به همه اعضای خانواده مخصوصا برادرم که خیییلی عصبانی بود و فازش منفی بود تاکید کردم که از گذشته حرف نزنیم، از خانواده حرف نزنیم، و بحث های حاشیه ای نکنیم که ایشون هم حتی به یکی از حرفام توجه نکرد و کاملا از هر لحاظ خودشو خالی کرد و هر چی دلش خواست گفت !!! البته همه حرفاشم درست بود ولی تکرارش کاملا آتیش اختلاف رو بیشتر کرد و همممه چیزو خرابتر کرد... انگار من برای دیوار حرف زده بودم !!!

    اصلا ریخته بودم به هم حال خودمو نمی فهمیدم ... اعضای خانواده م خییییلی راحت برای زندگیم تصمیم گرفتن و جلسه خانوادگی که یک امتیاز برای من محسوب میشد و می تونستم ازش نتیجه مثبتی بگیرم و به جاهای خوبی برسم خیلی شیک خراب کردن رفت !!

    حسسسسابی عصبی و پریشون بودم و احساس عجز و بی عرضگی می کردم ... اصلا نمی دونستم چکار کنم ... شب که رفتن حدود یک ساعت بعدش وکیل همسرم تماس گرفت که آقای فلانی(همسرم) با من تماس گرفته و گفته من بزرگترهامو به قصد مصالحه فرستادم ولی خانواده همسرم گفتن فقط طلاق و حالا اگر خودشون خواستن شما هم کار طلاق رو انجام بدید و از من می پرسید واسه فردا ظهر مدارکتون آماده س بریم محضر ؟؟؟!!! اصلا نمی دونستم چکار کنم و چی جوابشو بدم !!! دیگه خودش فهمید چه خبره و وقتی دید من حالم خوب نیست گفت می خواید خودتون دو تا با هم حرف بزنید ؟؟ من هاج و واج مونده بودم و اونم گفت خانم فلانی حرف زندگی تونه غرور رو بذارید کنار ...

    بعدش با همسرم تماس گرفتم ... بهش گفتم چرا خودت نیومدی ؟؟ این جلسه تصمیم گیری در مورد زندگی تو بود چرا خودت حضور نداشتی ؟؟ این دفعه من عصبی شدم و کمی صدام رفت بالااصلا به خودم مسلط نبودم ... ولی اون آروم بود ... گفت من بیشتر از این بلد نبودم و بزرگترهامو فرستادم و به داییم زنگ زدم از شهر دیگه اومده ولی اونا بهم گفتن این خانواده از بالا تا پایین فقط یه تیکه میگن طلاق!! تهشم گفت من کاری که از دستم میومد انجام دادم و دیگه نمی دونم چکار کنم ...

    من فقط بهش گفتم داییت یه جوری حرف زدن که پدر من هم در عکس العمل صحبت ایشون اینو گفتن و خیلی صادقانه بهش گفتم این تصمیم پدرم بود و تصمیم من نیست (اصلا نمی دونم کارم درست بوده یا نه ولی به غیر از این هیچ جوری آروم نمیشدم!!)...

    دوستان تو رو خدا کمکم کنید حالا من با این وضعیت چکار کنم ؟؟ می خواستم اگه راهی باز بشه شرایط رو بسنجم تا اگه بشه تجدید نظر کنم ولی با این اوصاف چه جوری ؟ خانواده م حتی نذاشتم من به نتیجه گیری اولیه و سطحی برسم !!!

    اونا اومدن عذرخواهی شونو کردن و درخواستشونم دادن و برادر و پدرمم همه جوره آب پاکی رو ریختن رو دستشون و رفتن !! در حالی که من اینو نمی خواستم و نمی خوام !! الان اگه خودم پیشقدم بشم که خیلی خفت باره ... جلوی اونا آبروم میره ... اونا اومدن خواهش کردن ما گفتیم نه اونم سفت!! بعد حالا من برم پیش قدم بشم بگم می خوام تجدید نظر کنم؟؟ زشته !! همسرمم که میگه من تلاشمو کردم و جواب رد شنیدم دیگه کاری ازم نمیاد ...حالا به نظر شما من چه کنم ؟؟؟

    خیییییییلی از دست خانواده م مخصوصا شخص پدرم عصبانیم ... خییییلی ...
    ویرایش توسط ملودی 94 : دوشنبه 10 مهر 96 در ساعت 03:40


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.