دیشب نشسته بودم و داشتم برای خودم تلویزیون تماشا می کردم و توی ذهنم تمرین می کردم که یادم بره اسم یه نفر به عنوان شوهر توی شناسنامه م هست ... در همین حین اون آقا (دیگه نمی خوام واژه همسر رو براش بکار ببرم) پیام فرستاد ... در مورد انتخاب واحدش کمک و راهنمایی می خواست که بهش کمک کردم ... یه چند ساعت سکوت بود که بعد دوباره پیام فرستاد و طبق معمول زد به صحرای کربلا و نوحه و ناله و مرثیه سرایی (دیگه خسته م کرده ... 2 ساله فقط داره بهم انرژی منفی میده ... با این کارهاش حالمو بهم زده دیگه ... ازش بدم میاد ... از چشمم افتاده ) ... ازش پرسیدم چی شده ؟ ظاهرا با خانواده ش به مشکل برخورده بود و درگیر شده بود و می خواست ناراحتی شو رو سر من خالی کنه ...
به من می گفت یه کاری بکن ! در جوابش گفتم من که خییییییلی وقته دارم میگم سریع یه سرو سامونی به وضعیت بدیم و بریم سرزندگی مون وقتی تو هیچ جوری قبول نمی کنی خب من چکار کنم ؟؟؟ گفت منم نمی تونم کاری کنم نمیدونم اگه راست میگی و زرنگی تو یه کاری بکن !! بهش گفتم تو پلن های منو قبول نداری و همکاری نمی کنی پس پیش قدم شدن من مشکلی رو حل نمی کنه (عین واقعیت) ... بهش گفتم نمونه ش همین آخری پیشنهاد کار و زندگی توی تهران ... دراومد گفت معلومه که من تهران نمیومدم و نمیام !!! خیلی جا خوردم ! گفتم خب تو که مخالفی و نمیای پس چرا با پیشنهاد من موافقت کردی و تشویقم کردی که من برم ؟؟ گفت صرفا بخاطر اینکه بری سرت گرم بشه و به من گیر ندی !!!!!!
واقعا برای خودم متاسف شدم !! یعنی من اینهمه هزینه و زمان و دردسر گذاشتم و با اشتیاق رفتم دنبال کار در حالی که داشتم از جانب ایشون داشتم بازی می خوردم !!! من حتی چند تا مشاور املاک رفتم اونجا و تحقیق کرده بودم و پیگیر بحث مسکن شده بودم و ... یعنی با این حرفش انگار دنیا رو روی سرم خراب کردن !! دقیقا همزمان با سفر تهرانم چندتا از اعضای خانواده می خواستن به یه سفر تفریحی برن و از من خواستن همراهشون برم تا هوایی به سرم بخوره و یکم توی این وضعیت بدی که دارم روحیه م عوض بشه اما من با اونها نرفتم و بهشون گفتم ما خودمون برای زندگی مون برنامه داریم و من باید برم تهران ... اونوقت ایشون ... ای وای بر من !!
بعد شروع کرد به توهین و دری وری به من و خانواده خودش ... و جمع بستن من با اونها که همه تون عین همید و همه تون فلانید و ... من خیییییلی ناراحت شدم و بهم برخورد که داره منو با خانواده بی تفاوت و بی مسئولیتش جمع می بنده ... با کسایی که توی اوج مشکلات ما خودشون رو کشیدن کنار و مثل کبک سرشون رو کردن زیر برف ... و من به توصیه دوستان تالار و مشاور خودم این مدت حتی اسمی هم ازشون نیاورده بودم و گلایه ای هم نکرده بودم ... بهش گفتم من و تو زن و شوهریم و مشکلاتمون مربوط به خودمونه هیچ دلیلی نداره من رو با خانواده ت جمع ببندی و من هیچ ربطی به اونها ندارم ... که البته گوش نداد به حرفم و ادامه داد و من دیگه جوابشو ندادم ...
دوباره یکی دو ساعت سکوت بود و دوباره پیام داد که تو مادی گرا هستی و چرتکه میندازی و من از پس تفکرات مالی تو بر نمیام !!!!! بازم جا خوردم ! کل خواسته من از ایشون از ابتدای ازدواج تا امروز یک کار حداقلی با یک درآمد حداقلی بوده و اینکه یه مسکن در حد معمولی تامین کنه بریم توش زندگی کنیم ... خودمم مونده بودم که من چه نوع تفکرات مالی داشتم که ایشون از پسش بر نمیاد !!! و خیلی توهین های دیگه که تو آرامشت توی پوله و ... که واقعا خودمم توش مونده بودم و اصلا به روی خودم نیاوردم و جواب ندادم ...
دوباره این پیام فرستادن ها ادامه داشت و من فقط در جوابش یه اسکرین شات از ایمیلی که برام فرستاده بود که راضیم کنه تا از طلاق منصرف بشم رو براش فرستادم تا شاید یادش بیاد چه قول و تعهدهایی رو داده و توی این مدت حتی یکیش رو به روی خودش نیاورده !!
توی اون ایمیل به من نوشته بود که بیا قضیه طلاق رو کنسل کنیم و در عوض من برات خونه می گیرم و میریم سر زندگی مون و سعی می کنم در حد توانم با یه حداقل تامینت کنم و با هم میریم زیر نظر مشاور برای زوج درمانی ...
من به عنوان حرف یه "مرد" روی همین ایمیل ایشون حساب کردم و کل پرونده طلاق رو از سمت خودم کنسل کردم و حتی وکیلم رو هم مرخص کردم و وکالتم رو هم از ایشون گرفتم ... 7 جلسه مشاوره گرفته بودم خودم به تنهایی که شاید بتونم چیزی رو درست کنم که در نهایت مشاور گفت که باید یک جلسه اختصاصی با ایشون داشته باشه و بعدش هم یک جلسه زوجی مشترک ... که به اینجا که رسید ایشون (همسر سابق بنده) هییییییچ همکاری نکرد و هر روز به یه بهانه ای از زیرش در رفت تا اینکه قصه مشاوره کلا به دست فراموشی سپرده شد ... قضیه مسکن و کار هم که کلا هیچی ... الان بیشتر از یک ماه می گذره از این ایمیل ایشون و هیچکدوم رو به روی خودش نیاورده ...
خلاصه این پیام فرستادن ها تا نزدیک صبح ادامه داشت ... قضیه قول هاش توی ایمیل رو هم زد زیرش و گفت اینا مال اون موقع بوده و الان این کارها رو نمی کنم و برات خونه هم نمی گیرم چون بهت اطمینان ندارم شاید دوباره فردا بگی طلاق می خوام (انگار من از سر خوشی طلاق خواسته بودم من بعد از یک سال بیکاری ایشون و مخصوصا بدرفتاری هاش و تنگنای مالی طلاق خواسته بودم) ... و تهشم گفت حقته که همونجا خونه پدر و مادرت بمونی و من برات خونه نمی گیرم ... و فقط گفت حقته این وضعیت حقته ... بهش گفتم من بدجوری توی عسر و حرج مالی بودم و تو هم مدام بدرفتاری می کردی ... گفت کسی مجبورت نکرده نمون بسلامت !!!
تا صبح بیدار موندم و در مورد رفتارش و حرفاش فکر کردم ... هر چی زیر و بالا کردم دیدم دیگه واقعا هیچ اشتیاق و انگیزه ای واسه موندن توی این ازدواج ندارم ... ناله هاش ... طلبکاری هاش ... بی تربیتی هاش ... توهین هاش ... زیر قول و عهد زدن های مکررش ... بازی دادن هاش ... بدجوری از چشمم افتاده ... انگار دستش برام رو شده باشه ... حس می کردم ازش متنفرم و این آدم و این زندگی هیچی برام نداره که بخواد نگهم داره ... حتی اگر کار هم پیدا کنه و سر کار بره و خونه هم بگیره باز هم نمی خوامش و دیگه حاضر نیستم باهاش زیر یه سقف برم !!! که البته اعلام کرد که اینکارو هم حاضر نیست انجام بده ... دیدم ماههاست هیچ کار مثبتی انجام نداده ... ماههاست فقط اون داره ناله می کنه و من دارم ناز می خرم و انرژی میدم در حالی که یک زنم که رها شدم به حال خودم و واقعا مشکل دارم ... و متقابلا هر وقت من کوچکترین ناراحتی داشته باشم میره قهر می کنه و چند روز پیداش نمیشه ... ماههاست تا بخوام جدی باهاش صحبت کنم دور سر تابم میده یا در جوابم توهین می کنه ... ماههاست ...
فکر کردم و فکر کردم و نزدیک صبح خوابم برد ... چند ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم براش پیام دادم که این وضعیت دیگه برام قابل تحمل نیست و تکلیف منو مشخص کن ... گفت بیا یه جا تا حضوری صحبت کنیم ... با خودم فکر کردم دیدم اول اینکه واقعا دلم نمی خواد ببینمش ! و دیگه اینکه اعتمادمو بهش از دست دادم ... چه فایده صحبت دو نفره ما وقتی که به هیچ عهدی پایبند نیستیم ؟ وقتی خیلی راحت زیر همه قول و قرارها زده میشه ؟؟؟ بهش گفتم ما زیاد صحبت کردیم و صحبت دونفره ما دیگه راه به جایی نمیبره و فایده ای نداره اگر راهکاری داری یا حرفی داری با دوتا بزرگتر بیا خونه ما در حضور خانواده من حرفاتو بزن ... نیاز داشتم یکی شاهد ماجرا باشه ... یکی ببینه من چطوری دارم بازی می خورم و صبوری می کنم ... فردا اگه نشد یکی شاهد باشه که چی شد که در نهایت من طلاق گرفتم ...
خانواده شو خوووب می شناختم که قدم خیر و زبون مثبتی ندارن ... ولی بازم تو دلم گفتم حتی اگه با ناز و ادا و اطوار هم بیان بازم بهتره که وقتی کار به اینجا می کشه دوتا ریش سفید و بزرگتر در جریان کار آدم باشن ...
در جوابم گفت نه خودمون صحبت کنیم که دیگه قبول نکردم ... قاطع گفتم باید یکی وسط کارمون باشه و کی بهتر از خانواده ها ... گفت اونا حاضر نمیشن بیان حالا من ببینم میان یا نه !!! پشتشم شروع کرد به فحش دادن به من و فحش داد و فحش داد و توهین و .... که البته مطمئنم اگر زیر یه سقف بودیم صددرصد دست هم روم بلند می کرد و ...
به لطف این تالار و مشاور خودم یاد گرفتم که در جواب پرخاش و بددهنی های ایشون آرامش خودمو حفظ کنم و به اعصابم مسلط باشم ... ولی نتیجه ش این شده که من صرفا باید بی احترام بشم و توهین بشنوم !!
خدایا ! من نمی دونم چرا جواب یه صحبت آرام و منطقی ولی قاطع باید فحش و توهین باشه ... من هروقت دو کلام حرف حساب بدون توهین و با آرامش با ایشون زدم در جوابش فحش خوردم !!! آخه چرا ؟؟ اصلا فرض که حرف من درست نباشه ... مگر من پرخاش کردم یا توهین کردم و فحش دادم که باید در جواب فحش و توهین بشنوم ؟؟؟
این هم در جواب دوستانی که مدام به من توصیه می کنن آرام ولی قاطع با ایشون حرفامو بزنم ... دوستان صحبت آرام و قاطع من با ایشون هر دفعه فقط نتیجه ش همینه ...
دیدم نمی تونم ... دیگه واقعا نمی تونم ... پدر و مادرش هم بیان و شاهد بشن باز هم من نمی تونم ... دیدم نمی خوام ... با بند بند وجودم تنفر ازش رو حس می کردم ...
بهش گفتم نه ! لازم نیست کسی بیاد من دیگه این زندگی رو نمی خوام ... که در جواب کلی دری وری دیگه گفت و گفت به درک برو بسلامت !!
پشت صحبت مون سریع با وکیلش تماس گرفتم (همونطور که گفتم من دیگه وکیل ندارم و طبق توافقم با ایشون کل جریان طلاق رو کنسل کرده بودم) ... به وکیلش گفتم ما دوباره امتحان کردیم ولی من نمی تونم ادامه بدم و به این نتیجه رسیدم تلاش برای این زندگی فایده نداره ... به وکیلش گفتم ما نمی تونیم با هم دیالوگی داشته باشیم (بخاطر بددهنی ایشون) و شما راضیش کنید که بیاد تا طلاق رو ثبت کنیم و هر کسی بره دنبال سرنوشت خودش ... در کمال ناباوری بنده وکیلشون گفت نیازی به رضایت نیست ایشون کاملا خواهان طلاق هست و به طلاق راضیه !!!! خیلی جا خوردم !! گفتم چطور ؟ گفت همین هفته پیش اومده دفتر من و بهم گفته به هیچ عنوان پرونده طلاق رو نبند و پرونده باز باشه و در جریان باشه !!! ...
حالا هفته پیش و تاریخی که وکیل می گفت دقیقا همون موقع بود که من تک و تنها توی تهران واسه کار و مسکن حرص می خوردم و اونو هم تشویق می کردم به تلاش !!!! ... وای بر من !!
از صحبت با وکیلش متوجه شدم که اگر از لحاظ قانونی طلاق توافقی در جریان باشه ایشون توی مدت اعتبار گواهی دادگاه طبق توافقات طلاق هیچگونه مسئولیتی در قبال نفقه بنده ندارن، مهریه مو هم که کلا در قبال طلاق بخشیده بودم ... و ایشون با راهنمایی وکیلشون پرونده رو تا انتها پیش برده و مفتوح نگه داشته که تعهد و مسئولیتی در قبال بنده نداشته باشه ... و این در حالی بود که بطور همزمان از من درخواست می کرد برم هتل و خونه مردم باهاش رابطه جنسی داشته باشم !!!
خدا می دونه چقدر خدا رو شاکر شدم که حداقل اینجا این عقل رو بهم داد ودرخواست ایشون رو نپذیرفتم و این کارو نکردم و گرنه الان خودمو نمی بخشیدم ...
از وکیلشون خواستم که هر چه سریع تر مقدمات محضر و ثبت طلاق رو فراهم کنن و به من اطلاع بدن ... دیگه آرام و مطمئنم ...
کسی رو که خودش نمی خواد از مشکلات نجات پیدا کنه نمیشه به زوووور نجات داد ... کسی رو که خودش نمی خواد زندگی کنه نمیشه به زووووور وادار به زندگی کرد ... کسی رو که حتی خودشو گول میزنه نمیشه یک عمر به عنوان شریک زندگی پذیرفت ... به کسی که قابلیت تکیه کردن نداره نمیشه تکیه کرد ...
دیگه حتی اگه همه مشاورهای دنیا و همه آقایون تالار هم جمع بشن و بیان به من بگن طلاقت اشتباهه برام مهم نیست چون خودم به این اطمینان رسیدم ... طلاق سخته ولی بهترین راهه وقتی که زندگی ممکن نباشه ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)