سلام به دوستان خوب تالار همدردی.
حال همگی رو به راهه انشاءالله ؟
دلم تنگ شده بود بیام اینجا صحبت کنم.
من که حالم خیلی خوبه. از چند سال پیش که اومدم همدردی برای چنین روزی برنامه ریختم. چقدر تاپیک زدم و وقتتون گرفتم، از روزهایی که نا امید بودم، روزهای سردرگمیم، شک و تردید هام، عصبیت ها و بالا پایین شدن های احساسیم تا امروز که از برنامه تدریجی که یک سال و نیم پیش شروع کردم، حدودا یک ساله به ثبات رسیدم و کنترل احساسم دارم و البته "این از لطف پروردگارم است". لذا بر خودم دیدم از همگی شما تشکر و قدردانی کنم. هم دوستانی که زحمت کشیدند مستقیما پاسخگوی خودم بودن، هم افرادی که با پست هاشون در تالار الهام بخش بودند و هم مدیریت که مجال و موقعیتی برای آموزش و بهره مندی از آن فراهم آوردند. سپاسگزارم.
اما باز می آید بوی ماه مدرسه. واقعا خیلی دلم می خواست یونی فرم مدرسه تنم بود و بی تاب رفتن پیش دوستام بودم. کتاب جلد می گرفتم، دفتر هامو نگاه می کردم. خوب و بد ، چقدر زود میگذره. من که درس نخوندم هیچ وقت ولی خیلی لذت بردم. الان که فکرش میکنم من تو مدرسه وقت کشی نکردم، مستقیما شاغل شدم. کلا فکر اقتصادیم خوب بود. :))) امروز برام تداعی می شد و خنده ام گرفته بود:
وقتی پنجم ابتدایی بودم پدرم پودر ژله و شربت می فرستاد اون موقع تو ایران زیاد نبود، منم از خونه کش می رفتم، می بردم مدرسه به بچه ها می فروختم مثقالی 50 تومان.
راهنمایی بودم روزنامه هایی بود می خریدم میانش پوستر تمام قد هنرمندا و فوتبالیست ها بود، دیدم تو مدرسه دخترونه خوب استقبال میشه، اون پوستر هاشو به قیمت خود روزنامه می فروختم، روزنامه اش هم خودم می خوندم. هزینه مطالعاتم رو جور می کردم.
بعد عینک شب مد شده بود و بعضی هم الکی عینک طبی میزدن. من دیدم بازار مدرسه بهش احتیاج داره، یه اسباب بازی فروشی مقابل خونه مون بود عینک داشت، ارزون می فروخت، من ازش میخریدم 500 تومن، میفروختم 1500 تومن :| خدایا من رو ببخش
دیگه پا رو از این فراتر گذاشتم سال بعد رمال شدم. کف بینی می کردم، فال می گرفتم واسه بچه ها ، خیلی هم بهم اعتقاد داشتن. اونم دیدم استقبال میشه، هر کی می خواست می گفتم برو واسم ساندویچ یا چیپس و ماست موسیر بخر تا فال ات رو بگیرم.
سال بعد پیتزا لقمه ای میفروختم بهشون!
بعد ها متوجه شدم بچه ها هیکلشون رو فرم نیست، از پیتزا فروشی دست کشیدم واسشون کلاس رقص (بخوانید فیتنس بادی) گذاشتم. اونم در قبالش می خواستم واسم خوراکی بخرن و تمرین هامو حل کنن و مشخامو بنویسن.
حالا هی بگید کار نیست. من خودم تعبیر اقتصاد مقاومتی بودم
خلاصه جا داره اول مهر از همه دوستای دوران مدرسه ام عذرخواهی کنم ، اون موقع حلال حروم و 9 درصد مالیات بر ارزش افزوده و اینا سرم نمیشد دیگه، متاسفم.
به هر حال بازم پاییزه و محصلین میرن مدرسه، متاهلین هم که هوای دو نفره ... منم که شامل هیچکدوم نیستم، همینجا مدرسه همدردی میمونم واسه متاهلی ادامه تحصیل میدم. قبل ماه محرم ضربتی همه دارن ازدواج می کنن ، خودم کم مشکلات دارم دختر های فامیل هم یکی یکی دارن می پرن. انگار بعد محرم تموم میشه.
خلاصه اینکه حالم خوبه و انشاءالله شما هم حالتون خوب باشه. ایام محرم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید. مانا باشید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)