به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 42
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 دی 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1396-6-14
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یاسمین جان سلام
    ببینید من کارمندم شغل باعث میشه یه مقداری استقلال داشته باشی پس همه تلاشتو برای استخدام شدن بکن در ضمن بعد قبولی با تعهدی که ازت میگیرن نمیتونی برگردی تازه اونم در شرایطی بعد چندسال اگه همسرت کارمند دولت باشه بتونی با با قانون تبعیت از همسرباهزارتا دردسر انتقالی بگیری که اینم شوهرت نیست عوض کردن ادم ها امکان پذیر نیست مگه خودشون بخوان که با حرفهای که از شوهرت کردی به نظر نمیاد بتونه تغییر کنه چرا غصه میخوری خداشکر کن داری جایی استخدام میشی پس مشکلات بعد جدایی برات کمتر میشه دختر خوب خوب فکر کم اولین کسی دلش به حالت میسوزه خودتی بعد دیگران حتی پدر ومادرت چرا تو فقط باید کوتاه بیای این باعث میشه تا آخرعمر باید کوتاه بیای یه بار امتحان کن به خاطر خودت

  2. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دلارای عزیز از پاسختون ممنونم. بله ایشون تمایلی به تغییر نداره اصلا. و منطقی ترین راه بنظر خودم هم جداییه. اما دلم میخواست تلاش اخرم برای تهران اومدنش رو بکنم و اگه نشد بعدش دیگه راهی نمی مونه واسم...

    مادر عزیز ممنون که پیام هام رو میخونید و جواب میدی به نظرتون الان تا قبل از اینکه نتیجه نهایی استخدامم بیاد چیکار کنم؟ چه برخوردی کنم؟ دیگه اصلا نه زنگ زد نه پیام.

    من تصمیم داشتم برگردم اونجا و وقتی که نتیجه نهایی قبولیم اومد بیام تهران و سعی کنم اونو هم راضی کنم و اگر میومد در اون صورت جدا بشم

    اما الان با این مساله که پیش اومد و حرفایی که زد، اگر برگردم انگار دوباره کوتاه اومدم و پذیرفتم حرفاشو
    گفت تا اخر هفته خونه ت باش اگه نیومدی دیگه نیا و کلی قسم به ارواح فلان و فلان که اگه نیای تموم میکنم هممه چیو....

    نتیجه نهایی استخدامم هم نیومده. ممکنه یک ماهی طول بکشه هنوز. تازه بعد از اینکه این مصاحبه رم قبول شدم باید بریم مصاحبه عقیدتی و گزینش. اما میگن اصلش آزمون و نتیجه این مصاحبه اول هست. ازمون که قبول شدم اما نتیجه این مصاحبه هنوز نیومده. تو این مدت چیکار کنم؟ شاید یه ماه طول بکشه خیلی زیاده این زمان...

    تو این چندروز با حرفای شما و همچنین خوشبینی خودم همش داشتم به خودم امید می دادم که شاید اگه قبوب شدم اومد ، شاید همه چی بهتر شد.... اما انگار یادم رفته بود همسرم چجوریه.... امکان نداره بیاد... میگه مگه من شوهر کردم؟ تو شوهر کردی باید جایی باشی که من میخوام مثل همه ی زنهای دیگه. حالا خواهر خودش راضی نشد به هیچ عنوان بره شهر شوهرش و الان خونه ش فاصله ش با خونه مامانش 5 دقیقه ست. مامانش دلش میخواد چه دخترا چه پسرا بچسبند به خودش....

    تو این مدت متوجه شدم که با تمام مشکلاتی که داریم اگر تهران زندگی میکردم حس من خیلی بهتر بود.... خیلی دلم میخواد بیاد اینجا و تلاشم رو بکنم واسه حفظ این زندگی... خب به هرحال منم بهش وابسته م و دوستش دارم (علی رغم اینکه خیلی خیلی بهش سر شدم و احساسم اصلا مثلا اوایل نیست) اما اینکه تو اون شهر بخوام باهاش اداکه بدم خیلی سخته واسم
    و حتی اگر قرار باشه من یک سال اینجا تنها بمونم با این مسایلی که پیش اومده و شکی که نسبت بهش تو دلم به وجود اومده، خیلی اذیت خواهم شد...
    اما اونم که حاضر نیست بیاد اینحا ... واقعا هیچ راهی نمی مونه واسم جز جدایی...


    دوستان لطفا دراین مورد که تو این مدت که هنوز نتیجه قطعی م نیومده چیکار کنم، نظرتونو بگید. با این دعوایی که باهام کردیم و تهدیدایی که کرد که اگر نیای...

  3. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 آبان 96 [ 10:55]
    تاریخ عضویت
    1392-4-01
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    3,207
    سطح
    35
    Points: 3,207, Level: 35
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید میتونم بپرسم کار شما چیه که امکان انتقال نداره؟؟؟

  4. #34
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یاسمن.س نمایش پست ها
    اگر بیاد تهران و از اون محیط دور بشه مطمعنم مشکلاتمون کمتر میشه.


    راستی سوال دیگه م هم این هست که من میتونم از شما مشاوره حضوری بگیرم؟ یعنی اصلا همچین امکانی هست؟
    :::مهم :::
    خانومی ، بعید میدونم که اگر از اون محیط دور بشه ، مشکلاتتون برطرف بشه .... به واسطه دور شدن از محیط خانواده اش و دوستانش ،یکسری مشکلات دیگه جایگزین میشه



    مثلا ===>>>
    معمولا اکثرا ذات زن ها بیشتر در درون خانه آرام می گیرد ، معمولا زن ها بیشتر تمایل دارند در خانه باشند ، درحالیکه ذات مردهه اینگونه هست که با بیرون بودن و در محیط بیرون از خانه ، کسب انرژی و روحیه می کنند
    به همین خاطر وقتی مرد به زنش عشق می ورزد زن در هرجایی باشد احساس آرامش می کند

    یه مرد رو اگر بخواهی توی خونه نگهش داری ،هرچقدر هم به حرف زنش باشه و باهمدیگه دل بدهند و قلوه بگیرند ، به مرور زمان پژمرده میشه ،محیط بیرون از خانه به مرد قدرت و هیجان و روحیه می دهد

    اصلا و ابدا هم نمی گویم که شما می خواهی همسرت رو توی خونه نگه داری ... صرفا یک مثال برایت زدم بابت اینکه هنگامی که همسرت از شهرش هجرت کنه و بیاد شهر دیگری یه مدت زمان می برد تا بتواند خودش را با محیط جدید تطبیق بدهد که ممکن هم هست شاید نتواند تطبیق پیدا کنه

    با این اوصاف وقتی شوهرت رو داری از محیطی که بهش تعلق داره و دوستان و خانواده اش هستند جدا می کنی ، وقتی میاد شهر شما ، یه مدت زمان می برد تا بخواهد خودش را با محیط جدید وفق بدهد و دوست و آشنا جدید پیدا کند .. خصوصا اینکه همسرت در اونجا خیلی راحت مشروب هم می خورده و محیط این خواسته اش رو ارضا می کرده ولی در محیط جدید اینگونه نیست ....( که البته بعید می دونم کسی بخواهد کاری و انجام بده و نتونه)


    ===============

    عزیزم تمام آنچه می دانم از همین تالار آموخته ام ، تحصیلات دانشگاهی در زمینه مشاوره ندارم
    منم مثل شما یه روزی با کلی مشکل و غم و غصه اومدم تالار ، یواش یواش آموختم و یاد گرفتم
    هر چقدر هم در توانم باشه سعی می کنم به دیگران کمک کنم

  5. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 28 شهریور 96), maadar (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  6. #35
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یاسمن.س نمایش پست ها

    تو این مدت متوجه شدم که با تمام مشکلاتی که داریم اگر تهران زندگی میکردم حس من خیلی بهتر بود.... خیلی دلم میخواد بیاد اینجا و تلاشم رو بکنم واسه حفظ این زندگی... خب به هرحال منم بهش وابسته م و دوستش دارم

    نوشتی ، " اگر تهران زندگی میکردم حس من خیلی بهتر بود."
    نمیشه روی احساساتت تصمیم گیری کرد و نمیشه بدون احساسات زندگی کرد ...

    احساسات یکروز تند هستند و یک روز سرد نواسانات احساسات خیلی زیاد هست ، هرچه شما انسان قوی تری باشی و کنترل احساساتت بیشتر باشه ، موفق تر خواهی بود....شما باید بتوانی به مرور تندی احساست رو بگیری ، اون وقت در هر شرایطی می تونی احساست رو با منطقت همراه کنی ، این جوری آرامش خواهی داشت

    باز هم شما رو سوق می دهم به اولین پستم در تاپیکت

    نمی تونم به شما بگویم برو طلاق بگیر ، شما همسرت رو دوست داری و بهش عاطفه و دلبستگی داری ...
    نمی تونم هم به شما بگویم برو همین جوری زندگی ات رو ادامه بده ... بالاخره یک جایی صبر و طاقتت تمام میشه و فوران می کنی


    واسه همین می گویم برو باز هم پست اولم رو بخون ،در مورد اینکه همه چیز به خودت بستگی داره ، در مورد خطوط قرمز زندگی ، در مورد قوی شدن ، در مورد پذیرش ، و در مورد خیلی چیز های دیگه


    شما اول ببین از خودت چی می خواهی ، از زندگی ات چی می خواهی ، الویت های زندگی ات کدام ها هستند ، بعد بررسی کن در بد ترین حالت زندگی ، شما چه می کنی .... وقتی بدترین حالت رو ببینی و بررسی کنی با حالت های کمتر ، راحت تر می تونی تصمیم بگیری
    ویرایش توسط بالهای صداقت : سه شنبه 28 شهریور 96 در ساعت 11:14

  7. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 28 شهریور 96), maadar (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  8. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بال های صداقت عزیز از راهنمایی های خوب و حرفهای بسیار زیبا و منطقی تون متشکرم

    قطعا همینطوره. من باید خیلی رو خودم کار کنم. درمورد قوی تر شدن، کنترل احساسات و ....

    بال های صداقت عزیز درمورد اینی که گفتم بیاد تهران شاید مشکلاتموم کمتر میشه، درواقع بیشتر منظورم اینه که من راحت تر با مشکلات کنار میام در اون صورت
    ببینید به هرحال 3 ساله که داریم با هم زندگی میکنیم و با اینکه مشروب میخوره و این برای من خیلی مهم بود اما من تو این 3 سال ازش جدا نشدم...
    اگر تهران باشیم هم میدونم که باز هم مشروب رو ترک نمیکنه... اما من راحت تر میتونم کنار بیام.. چون در اون صورت من هم به یک سری خواسته هام رسیدم ... مثل کار کردن... مثل کنار خانواده بودن..شاید خوندن برای دکترا... زندگی تو شهری که دوستش دارم...

    همه این ها مسایلی هستند که واسه ی من خیلی مهم هستند و چون توی اون شهر هیچ کدوم اینها رو ندارم تحمل کردن بقیه چیزها هم برام خیلی سخت شده
    میگم چرا همش گذشت کنم... چرا به خواسته های خودم احترام نذارم... چرا وقتی از مشروب خوردنش ناراحت میشم تحمل کنم...

    به همین خاطر میگم بیایم اینجا شاید بتونم راحت تر با بدی هاش کنار بیام وبیشتر به خوبی هاش توجه کنم..گ
    درضمن اونجا هم دوستانش و خانواده ش هم تاثیر منفی زیادی روش دارن درمورد همین مشروب و قلیون و ...
    شهری که تو هر کوچه ش دو سه تا قهوه خونه باشه و درعوض یه کافی شاپ یا یه رستوران درست حسابی نداشته باشه معلومه دیگه نتیجه ش مبشه همین. و هیج جای تفریحی یا غیره هم نداره.
    ما وقتی تنها هستیم من تاثیرمثبتی رو همسرم دارم از لحاظ دینی. بعضی وقتا خیلی با حرفای من میره تو فکر (البت روی مشروب چون جبهه گرفته حرفامو قبول نداره اصلا و اینکه بخاطر لذتش خوب نمیخواد ترک کنه) اما رو مسایل دینی دیگه گاهی اوقات میره تو فکر و تایید میکنه حرفامو. مثلا اولا نماز نمیخوند(فقط بعضی وقتا) اما الان میخونه همه نمازاشو ...

    در کل نمیدونم. نمبتونم بگم حتما رابطه مون بهتر میشه اگه بیاد تهران. اما حدس میزنم که شاید بشه امیدی داشت ....

    اما اینکه تو اون شهر بهتر بشه رو واقعا بعید میدونم. درسته دوستش دارم اما الان پشیمونم که چرا توی نامزدی جدا نشدم. میترسم از روزی که بچه داشته باشم و بگم چرا وقتی که بچه نداشتم جدا نشدم...
    اگر بخوام با همین وضع ادامه بدم و هیچ کاری انجام ندم میدونم که تنها کاری که میتونه زندگیمونو حفظ کنه اینه که من از حساسیت هام کم کنم. بیخیال بشم و زندگی کنم

    اما آیا بیخیال بچه هام هم میتونم بشم در آینده؟که قراره تو اون محیط تربیت بشن؟

    من خیلی فکر کردم بالهای صداقت عزیز
    واقعا دلم نمیخواد دیگه تو اون شهر زندگی کنم. واقعا خوشحال نیستم. همش احساس ناراحتی میکنم. همش دلتنگ خانواده م هستم. همش میگم من تو این شهر حیف شدم خیلی از موقعیت های شغلی خوبی که میتونستم داشته باشم رو از دست دادم.. همسرم به خواسته هام احترام نمیذاره... نوع تفریحات اون شهر رو دوست ندارم.. هیج جایی نیست که با هم بریم.. فقط میتونیم بریم لژ خانوادگی.. جایی که همه نشستند و قلیون میکشن... خانواده همسرم حمایتم نمیکنن... از فامیلهای همسرم و کسانی که باهاشون درارتباطیم خوشم نمیاد...


    من وقتی با همسرم تنها هستم خیلی رابطه مون بهتره.. اما نمیشه که همیشه تنها بود... همیشه تو دورهمی ها مراسما بیرون رفتنا عروسی ها ... من ناراحتم ...یا حتی تو خونه مامان باباش هم من ناراحتم. چون خیلی شوخی های بدی میکنن با هم و من همش معذب میشم....

    من تصمیمم اینه که اگر نیاد تهران جدا بشم ازش. واقعا من خیلی تو این زندگی آسیب دیدم. درسته خیلی روزای خوبی هم داشتیم با هم. اما ناراحتی هامون بیشتر بوده. من خیلی دختر شادی بودم اما الان همش غمیگنم و توی فکر. اینو هرکی که از هیچی هم خبر نداشته باشه حس میکنه وقتی منو میبینه.

    بالهای صداقت عزیز شما درمورد متقاعد کردن همسرم به تهران اومدن چه نظری دارید؟ با این سفت و سختی که ایشون دارن و مخالفتی که میکنن جه برخوردی کنم؟

    و درمورد اینکه اگر توی اون شهر بمونیم چه نظری دارید؟ با توجه به حرفایی ک زدم درمورد این شهر


    راستی منظورتون از اینکه در بدترین حالت زندگی چه میکنی ، چیه؟
    ویرایش توسط یاسمن.س : سه شنبه 28 شهریور 96 در ساعت 12:32

  9. کاربر روبرو از پست مفید یاسمن.س تشکرکرده است .

    maadar (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  10. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    اینجا هیچکس کسی رو به طلاق تشویق نمیکنه ، اصلا واژه طلاق واژه قشنگی نیست و اتفاق قشنگی هم نیست.
    ولی موندن تو یه زندگی آخه چه قیمتی.
    من قبلا با یه کاربری دیگه اینجا بودم ولی چون اسم کاربریمو فراموش کردم مجبور شدم جدید بزنم.
    من قبلا تمام تاپیک های شما رو خوندم و به محض استارت این تاپیک کاملا شما رو به جا آوردم و تعجب کردم که چطوری تونستی این همه مدت همون شرایط رو تحمل کنی.
    خیلی وقتها هم مشورت گرفتن خوب نیست ، هیچکس بهتر از خودت از شرایط زندگیت خبر نداره.معلومه که اینجا همه میگن نه طلاق نگیر و بازم صبر کن.ما هیچوقت تو دل و زندگی تو نبودیم و نیستیم و نمیدونیم چقد بهت سخت گذشته و ........
    ببین چی به دلت افتاده و همون کارو بکن.
    یکم خودتو تو اولویت بزار و ببین خودت از زندگی چی میخوای...اکه الان این کارارو نکنی ، چند سال بعد مثل یه عقده میشه تو دلت و قلبت پر میشه از کینه و نفرت از کسانی که باعث و بانی این اتفاقات تو زندگیت بودن.
    خودت قاطعانه برای زندگی خودت تصمیم بگیر قبل از اینکه دچار عقده و نفرت بشی ، قبل از اینکه بیشتر از این افسرده بشی ، وقتی پستهاتو میخونم ، استیصال و ناامیدی رو کاملا میتونم حس کنم.
    یه بار هم که شده یه اقدام جدی بکن ، حالا نمیگم طلاق ولی همون تهران موندن و برنگشتن.

  11. 3 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    abs (چهارشنبه 29 شهریور 96), maadar (چهارشنبه 29 شهریور 96), بارن (چهارشنبه 29 شهریور 96)

  12. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    یاسمن جان به نظرم فعلا کارت که تموم شد برگرد خونت.عادی رفتار کن ولی یه خورده باهاش سرسنگین باش.یه ماه زمان زیادی نیست و زود میگذره.اگه الان برنگردی سر خونه زندگیت همه کاسه کوزه ها سر تو میشکنه که خودش خونه زندگیشو ول کرد رفت...اوضاعم متشنج میشه و اذیت میشی.بهتره با ارامش پیش بری...هر موقعیت کاری پیش اومد حتما برو رزومه بده و مصاحبه شرکت کن!تو کار خودتو بکن و دیگه هم با همسرت سر این موضوع بحث نکن.
    هروقت دودل شدی بشین به این فکر کن که ۵ سال ایندت با یه بچه تو این شهر به چه شکل خواهد بود!چه مزایا و معایبی برات خواهد داشت .
    ویرایش توسط میس بیوتی : چهارشنبه 29 شهریور 96 در ساعت 06:07

  13. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام یاسمن جان

    وقتی پستهای اول تاپیک رو میخوندم فکر میکردم حتی با وجود اثبات خیانت هم باز تو نتونی تصمیم بگیری و نتونی جدی باشی و زیاد جدی نمیگرفتمت تا اینکه نوشتی
    وقتی مشروب میخوره ازش بدم میاد. فکر میکنم یه ادم دیگه ست. کسیه که نمیشناسمش. با اینکه در حد مست شدن نمیخوره اما همون هم من رو داغون میکنه. و بیشتر از خود مشروب اون جمعشون حالم رو بد میکنه. با پدرش و فامیلاشون میخورن بعدشم میگن میخندن یا میرقصن... حالم خیلی بد میشه.... چندبار پا شدم جمعو ترک کردم یا گریه م گرفته.... خیلی از پدرش بدم میاد.. اون بیشتر از همه باعث میشه همسرم این رفتاراشو ادامه بده... وقتی اینکارو میکنه تا مدتها نمیتونم بهش نزدیک بشم...


    هرچند من خودم با مشروب مخالفتی ندارم و ادم مذهبی نیستم ولی همه میدونند که تحمل مجالس شرب برای کسی که مصرف نمیکنه خیلی ناراحت کننده هست و شوهرتون و خانواده اش کار اشتباهی میکنند که جلوی شما مصرف میکنند و حداقل کاری که شوهرتون میتونست برای شما بکنه این بود که شما رو به اون مجالس نبره. ولی حتی این رو هم دریغ کرده متاسفانه.

    در ضمن باید بگم که این حس مهمترین عاملی هست که شما رو از زندگی مشترک سرد میکنه من خودم هم قبل از طلاق همین حس رو داشتم البته با شدت خیلی بیشتر . این احساس خیلی بیشتر و شدیدتر از هر دلیل منطقی شمارو مجبور خواهد کرد که دیر یا زوددر زندگیتون تغییراتی ایجاد کنید.میدونم تو اون موقعیت ادم با خودش میگه این کیه که اسمش توی شناسنامه من هست؟ من اینجا بین این افراد چی کار میکنم؟ من چرا اینجام؟ اینجا که جای من نیست. از اینکه بگی این همسر من هست خجالت میکشی. حتی از خودت هم خجالت میکشی. میخوای فرار کنی حتی انکار کنی.

    من وقتی تو جیب شوهرم تریاک پیدا کردم همین حس رو داشتم . همه خانواده ها جمع شده بودن تو خونه مون نشسته بودن حرف میزدن ولی من نه چیزی میشنیدم نه چیزی میدیدم انگار که پاهام رو زمین نبود وسط خونه این ور اون ور میرفتم و فقط میگفتم من این رو نمیخوام اصلا این کیه اومد تو زندگی من اصلا چرا اینجاست حتی حاضر نبودم یک لحظه دیگه بعنوان عمسرم باشه حتی تحمل یک لحظه هم برام عذاب اور بود. حتی میخواستم صفحه ثبت ازدواج شناسنامه ام رو پاره کنم.
    انگار یک اشتباهی شده و توی یک موقعیت وبین ادمهایی افتادی که اصلا جای تونیست . مسیر درست رو میدونی ولی یکی اویزون شده به پات و میکشه به طرف باتلاق و تو داری دست و پا میزنی و داد میرنی یکی من رو نجات بده ولی هیچکس نیست خودتی و خودت این خودت هستی که باید نجات دهنده خودت باشی .

    به گفته بالهای صداقت توجه کن همه چیر به تو بستگی داره

    در مورد موضوع تهران موندن که سوال کردید من خودم کسی هستم که با تهدید دیگران هیچ عکس العملی نشون نمیدم و با قبول تمام عواقب کاملا به تهدیدها بی توجه هستم . و تا الان هم از این اخلاقم هیچ ضرری ندیدم ولی این من هستم و زندگی من. شما رو نمیدونم . این زندگی شماست. فقط با اطمینان تمام بهتون میگم که در تمام موارد و در تمام شرایط اگر راهی رو یک بار رفتید و به بن بست خوردید دوباره وارد اون راه نشید. و این روهم بدونید که یک زندگی زناشویی خوب نه تنها با پیشرفت یک خانم متضاد نیست بلکه زمینه های پیشرفت و موفقیت و شکوفایی رو فراهم میکنه. هر وقت دیدید دارید درجا میزنید بدونید که وقته تغییره.

    اینکه تند و تند اینجا مینویسید هر چقدر فکر میکنم میبینم راهی جز طلاق نیست خودش نشونه این هست که شما از طلاق میترسی و با اینکه خواستار ایجاد تغییر هستید ولی ناخوداگاه دارید راههایی رو که ممکنه به طلاق منجر بشه رو بررسی میکنید و این تهدید شوهرتون هم این حالت رو تشدید کرده و بعد هم که مسیری رو که منتهی به طلاق میشه رو پیدا کردید شروع میکنید به بهانه درست کردن و فریب خودتون و یا فرافکنی و انداختن مسوولیت به گردن خانواده و شرایط و برگشت به همون شرایط قبلی . و عنوان تاپیک بعدی تون هم این خواهد بود شوهرم با خودخواهی هاش باعث شد موقعیت شغلی خوب رو از دست بدم احساس افسردگی و شکست میکنم تو رو خدا کمکم کنید هرچقدر فکر میکنم میبینم راهی بجز جدایی نیست.

    باز هم میگم شما راه خودتون رو برید و تصمیم برای ادامه یا جدایی رو به عهده شوهرتون بزارید. شما نه درمورد طلاق ونه در مورد راههایی که ممکنه منجر به طلاق از طرف شوهرتون بشه فکر نکنید.
    ویرایش توسط maadar : چهارشنبه 29 شهریور 96 در ساعت 11:04

  14. 4 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (چهارشنبه 29 شهریور 96), Ye_Doost (چهارشنبه 29 شهریور 96), بارن (جمعه 31 شهریور 96), صبا_2009 (پنجشنبه 30 شهریور 96)

  15. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از مادر عزیز، میس بیوتی، happy girl خیلی ممنونم به خاطر توجه و راهنمایی هایی که میدونم تصمیمانه انجام میدین

    مادر عزیز از اتفاقی که در زندگی گذشته شما افتاده متاثر شدم و از این خوشحالم که الان از تصمیمی که گرفتید راضی هستید...
    دقیقا همین احساساتی که گفتید رو خیلی اوقات دارم، خیلی وقتا میگم من تو این جمع چیکار میکنم. من جام اینجا نیست ... کنار این آدما نیست... من خیلی دختر اجتماعی ای هستم اما در عین حال خیلی هم مثبتم، و وقتی در جمع اونا قرار میگیرم... باورتون میشه چند بار تو جمعشون زدم زیر گریه... یا پاشدم رفتم از اونحا .. خیلی ناراحت کننده ست واسم....


    دوستان همین تصمیم رو دارم و میخوام روی تصمیمم بمونم. همسرم اونروز تهدید کرد اما وقتی بی اعتنایی من رو دید دوباره موضعش عوض شد و داره با مهربونی همش میگه که کی برمیگردی و ... کلا از اینکه ترکش کنم ترسیده و این پرخاشگری ها و تهدیدهاش هم به خاطر همین ترسشه... خوب میشناسمش... الانم همش میگه دلم تنگ شده زود برگرد و کی برمیگردیو...

    تصمیمی که گرفتم اینه: لطفا این بار هم نظرتون رو بگید:
    میخوام کارهام رو انجام بدم و برگردم و سعی کنم تو این مدت یکم رابطه مون رو بهتر کنم تا شاید تاثیر بیشتری بتونم بذارم روش. و وقتی شغلم قطعی شد بیام تهران و سعی کنم راضیش کنم بیاد تهران زندگی کنیم (گرچه بعید میدونم اما میخوام تلاش آخرم رو هم بکنم) اگر اومد که یه فرصت دیگه به زندگی مون مید. حداقل میگم به خاطرم این کارو انجام داد. اگر نیومد هم که دیگه هیچی. به قول شما میذارم تا خودش اقدام کنه (البته در اون صورت میتونه شکایت عدم تمکین هم بکنه که همسرم رفته یه شهر دیگه زندگی میکنه...)

    به هرحال تصمیمم این هست. چون اگر این شغل رو از دست بدم همیشه ناراحت خواهم بود که این فرصتو از دست دادم

    و دوستان میخوام مثلا ماه اولی که اومدم کار کنم نگم بهش که حتما باید بیاد اینجا زندگی کنه و انتقالی نمیدن به هیج عنوان و ... .چون مطمعنم در اون صورت نمیاد و به شدت برخورد میکنه و جبهه میگیره... اولش نمیخوام اینو بگم. بلکه میخوام یه مدت کار کنم تا اون مزایای کار کردن من رو ببینه... خوشحالی م رو ببینه... واسش هدیه های خوب بگیرم با حقوقم و ... همش تعریف کنم و ... این رفتارا رو داشته باشم و بعد از یه مدت بهش بگم که انتقالی نمیدن و من نمیتونم بیخیال این شغل خوب بشم و بیا تهران زندگی کنیم و ... نظرتون در مورد این استراژی چیه؟

    و اگر راهکارهای دیگه هم دارید، دریغ نکنید

    راستی از یه طریقی متوجه شدم که قبول شدم و احتمال زیاد هفته اینده تماس میگیرن باهام. و بعدش باید برم واسه گزینش و مصاحبه عقیدتی. اما اصلش همین مصاحبه بود
    ویرایش توسط یاسمن.س : چهارشنبه 29 شهریور 96 در ساعت 15:40

  16. 2 کاربر از پست مفید یاسمن.س تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (پنجشنبه 30 شهریور 96), بهاره جون (پنجشنبه 30 شهریور 96)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به جدایی
    توسط fatemeh banoo در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 مهر 96, 08:09
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. تصمیم به جدایی دارم ، لطفا راهنمایی بفرمایید
    توسط محمد ch در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 اسفند 94, 11:29
  4. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.