به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    273
    Array
    میترسم یه چیزی بگم بیشتر دعوام کنید
    من حتی میترسم بچه 1 ماهه رو بغل کنم! چه برسه به نگهداری به تنهایی!
    تا حالا چون همیشه از فامیل دور بودیم ندیدم و یاد نگرفتم !
    ترستون در مورد دعوا کردن کاملا بجاست!!

    شما که می ترسی بچه یک ماهه بغل کنی چرا اصرار به بارداری داشتی؟؟

    به هر دلیلی ممکنه مادرت نتونه کمکن کنه، می خوای چی کار کنی؟؟ بچه رو بندازی جلو گربه ؟؟؟

    ببخشید ریحانه جان ولی این لوس بازی ها واسه دختری که سالها تو همدردی بوده؛ زشته این همه ضعف و ترس و لوس بازی محصولش قراره شیشه باشه یا انسان؟

    شما الان هم مادری، مسئولیت خیلی سنگینی داری و اگر که فکر میکنی قرار باز مادری و پدری یکسان باشه، سخت در اشتباهیريال مشکلات جسمی و درد و ... ادامه داره بدون اینکه همسرت ذره ای جسمش آسیب ببینه، از اون طرف هم همه رفتارهات توسط یه انسان معصوم در حال مانیتور شدن هست. الگوی اول بچه مادرش هست.

    اگر دوست داری ترس، استرس و ناتوانی ، و انفعال به بچه ت آموزش بدی. که بمون خونه مادرت، کلا به روال قبلیت ادامه بده.

    اگر هم که نه، فکری به خال خودت، ترس ها و انفعالت کن.

  2. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 28 مرداد 96), reihane_b (شنبه 28 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 شهریور 96), شیدا. (شنبه 28 مرداد 96)

  3. #22
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها

    والا اطرافیانم هر کی می بینم بچه دومشون هم مادرشون بزرگ میکنه کمکشون چه برسه به اولی ! اونم من بی تجرررربه. یعنی کلا بی تجربه ها .صفر..
    ریحانه جان،

    1- تا اینجا دختر خانواده بودی و حقوق و وظایف دو طرفه داشتید، بده و بستان بود.
    بعد هم که همسر بودید و باز رابطه دو طرفه است.

    الان مادری. تا مدتها هم این رابطه یک طرفه است.

    وظیفه ی مادری برای یک کودک، وظیفه ی سنگینی هست.

    اطرافیان شما هم اگر فرزندشون را مادرشون بزرگ می کنه، سخت در اشتباهند.

    فرزند شما هم از نظر جسمی و هم روحی به شدت به شما نیاز داره.
    این نیاز بیش از هر کس دیگه ای فقط و فقط به "ریحانه" است. هیچ کس برای اون نوزاد مثل "ریحانه" نیست. حتی پدر نوزاد!

    لطفا حالا که استراحت مطلقی در مورد تربیت فرزند تا می تونی کتاب بخون. تا می تونی فایلهای صوتی و تصویری ببین.

    انگار موضوع را خیلی سرسری گرفتی که می گی بچه های اطرافیانم را مادرشون بزرگ می کنه !!

    اگه منظورت از بزرگ کردن، گذر روزها و ماههاست ... همه ی بچه ها بزرگ می شن. چطور بزرگ شدن مهمه.

    بسیاری از مشکلات آدمها در بزرگسالی مربوط به سالهای اول تولدشونه. این روزهای حساس و مهم را می خوای بذاری به امان خدا ...؟
    هر تماس دستت با پوست بدن نوزادت، تا صدای تپش قلبت، تا بوی بدنت برای اون نوزاد معنی داره و موثره ...

    یه بار چند سال پیش خوندم که سرعت تغییر تو دنیا اونقد زیاده که آدمها با 5 سال تفاوت سنی از دو نسل متفاوت محسوب می شن، اونوقت شما می خوای بچه ات را بدی مادرت بزرگ کنه؟ چه منظورت مراقبت های فیزیکی و جسمی باشه، چه مسائل تربیتی ... واقعا به نظرت درسته؟

    صحبتهای دکتر بابایی زاد را گوش کن تا ببینی اشتباههای والدین در کودکی، چه عواقبی در بزرگسالی داره.

    ریحانه !! کتاب بخون

    *************************
    اگر توانایی مالی این را دارید که یک روز درمیون یک نفر برای تهیه غذا و شستن لباس و ظروف، دو سه ساعت بیاد کمکت، برگرد خونه ات.

    اگر هم استراحت مطلقت در این حد هست که می تونی ماشین لباسشویی را روشن کنی و غذا درست کنی، که دیگه حتما برگرد.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 28 مرداد 96), reihane_b (شنبه 28 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (شنبه 28 مرداد 96), نیکیا (شنبه 28 مرداد 96), جوادیان (یکشنبه 29 مرداد 96)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 مهر 02 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,563
    امتیاز
    44,252
    سطح
    100
    Points: 44,252, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,950

    تشکرشده 6,439 در 1,458 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام ریحانه جان...تبریک میگم بهت...ان شالله به سلامتی هردوتون ازاین مرحله عبورکنید
    ازتجربه خودم بهت میگم!!منم 6ماه استراحت مطلق بودم...درنتیجه کاملا درک میکنم که چی میگی...
    این حس هایی که داری طبیعی هستش...این که نگران همسرتی..اینکه به بچه حسی نداری وهزاوحوراحساس دیگه که هنوزمونده تاسراغت بیاد
    خونه مامانم نزدیکه بودومن تموم اون شش ماه خونه خودم بودم...به نظرمن اگه دکترگفت مشکلی نیست بروپیش همسرت...اگه دوست داری واسه زایمان بیای دوباره بیاامابعدازده روزبرگرد....نه یک ماه
    من خودم ده روزخونه مامانم بودم...بعدش دیگه دوست نداشتم کسی به بچه ام دست بزنه.چون عاشق این بودم که خودم همه چی روزودازبربشم...درسته سخته اماباورکم اصلا خسته نمیشی...اصلا محاله..خیلی هم شیرینه...مدام دنبال روشهای مختلف توی دوره ای مختلف سنش بودم که چه رفتاری باهاش کنم...شایدباورت نشه اماخیلی ازروشهای مامانم یامادرشوهرموقبول نداشتم چون واقعا اشتباه بود...سراین مسایل خیلی هم بامن بحث میکردن اما من ایمان داشتم که روش خودم درسته...تاالان هم که بچه ام23ماهشه این موضوع ادامه داره..
    پس نترس ومثل یه مادرنمونه همه مسولیتهاروگردن بگیر..
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  6. 5 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    reihane_b (چهارشنبه 01 شهریور 96), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 شهریور 96), نیکیا (یکشنبه 29 مرداد 96), شیدا. (دوشنبه 30 مرداد 96), صبا_2009 (یکشنبه 29 مرداد 96)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    از تک تکتون هر چقدر تشکر کنم کمه
    این چند روز یا اینترنت نداشتم یا لپ تاپ، نتونستم زودتر بیام .

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکیا نمایش پست ها
    باید بگم که مادرهای ما هر چی به خودشون سخت گرفتن همونقدر به ما آسون گرفتن و خیلی از ماها رو ترسو و تنبل بارآوردن... به ما ظلم کردن... ما رو تک بعدی بارآوردن... جوری که از کاه کوه میسازیم...
    من توی خونه ی مادرم بلد نبودم ماشین لباسشویی رو روشن کنم باورت میشه؟؟؟؟
    ممنون نیکیا جون از صحبتات
    بله تو این مورد کاملا باهات موافقم

    نقل قول نوشته اصلی توسط داود.ت نمایش پست ها
    یکی با دقت نوشته های شما و نوع نگارش شما رو بخونه خیلی راحت متوجه خصوصیات اخلاقی شما می شه و جالب این هست تازه رفتم تاپیک های قبلیتون رو دیدم .
    کاملا مشخص هست همسر شما تو معذوریت و فشار شما قبول کرده بچه دار شید ، نمی دونم چرا خودتون رو گول می زنید و می گید توافق اولیه داشتیم ، اگر از ته دل راضی بود که این همه گلایه نمی کرد .
    مرد ها خلاف زن ها (اکثریت مرد ها ) سعی می کنند وقتی کسی رو دوست دارند ، انتقادات رو به زبان نیارن تا زمانی که یکباره فوران کنه ، برای همین گفتم به مشاوره مراجعه کنید که به اون قسمت فوران نرسه که شاید خیلی اتفاقات بدی بینتون بیفته .
    در ضمن وقتی از لحاظ روحی و جسمی آماده مادر شدن نبودید ، فقط به خاطر ذوق و علاقه باید تصمیم می گرفتید !؟ چقدر مطالعه کردید یا می کنید ؟ چقدر آمادگی جسمی قبل از بارداری داشتید ؟
    آخه شما طوری گفتین که تو زندگیتون خودخواهی زیاد داشتین که من فکر کردم این چند سالی که تو همدردی بودم شناختین منو.
    چون واقعا هم نمیشه ،هر چی هم که دقیق باشی نمیشه که با یه پست از یه کاربر به این نتیجه رسید که اون شخص تو کل زندگیش خودخواهی داشته!
    با این وجود پست شما نه تنها منو ناراحت نکرد،بلکه اگه با شناخت بهتری از من بود خوشحالم میشدم
    من برگشتم و حرفای گذشته خودم رو خوندم،شاید حدود 3 سال پیش ، وخیلی خوشحالم که اینقدر تغییراتم رضایت بخش بوده

    و این صحبت شما که میگین به همسرم تحمیل شده،به نظر خودتون این حرف تا چقدر قابل قبوله؟
    من که گفتم سهم خودمو پذیرفتم تو این قضیه ، ولی درستم نیست الان شما و شاید همسرم بگه تحمیل شده!
    شاید من به ایشون میگفتم بیاد خودمون رو بندازیم تو چاه به اصطلاح ! بعدشم 10 سال اصرار میکردم چون واقعا دوست داشتم ! اونوقت لابد شوهرم چون منو خیلی دوست داره و نمیخواد ناراحتم کنه باید همراهیم میکرد!؟
    خیلی هستن زوج هایی که برای زمان بچه دار شدن تفاهم ندارن،یکی زودتر میخواد یکی دیرتر... بالاخره هم به یه نتیجه ای میرسن، وقتی تصمیم 2 نفره گرفته شده دیگه بحث تحمیل نیست. چون هر یک از طرفین یا نباید قبول کنه به هیچ وجه یا وقتی قبول کرد دیگه نمیتونه کنار بکشه

    حالا اگر یه زمانی خدای نکرده اونطوری که شما میگید واسه ما اتفاق بیفته و شوهرم بخاطر رفتارهای خودخواهانه ای که از من دیده دم نزده ولی به یکباره فوران کنه و زندگیمون بخواد مشکل دار بشه اون موقع کوتاهی خودش دلیل اصلی میشه نه خودخواهی من!
    من و شما و هر شخص دیگه ای ازدواج می کنیم کامل نیستیم، انتظار داریم اگر مشکلی هست همسرمون کمک کنه حلش کنیم ،چون همو دوست داریم،چون میخوایم زندگیمون تداوم داشته باشه، دوست داشتنمون همیشگی باشه ، نه اینکه یه دوست داشتن سینوسی که یه مدت تو اوج باشی و تحمل کنی، وبه یکباره فرو بریزی و نابود کنی...پس باید تلاش کرد نه سکوت.

    از لحاظ روحی و جسمی خودم فکر میکردم آمادگی حداقل رو دارم... و دوران بارداری پرخطر هم ربطی به آمادگی جسمی قبل بارداری نداره، یه مورد پزشکی هست.
    ولی از نظر روحی خودمم عرض کردم شاید بهتر بود کمی فاصله بندازم، ولی هم به هیچ وجه فکر نمیکردم تو همچین شرایطی قرار بگیرم، و اینقدر تحت فشار باشم.چون ما حتی برنامه مسافرت ریخته بودیم ولی خب...

    ولی این موردی که شما گفتین سعی میکنم اگرم هست حلش کنم، ممنون

    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    من تا چن دقیقه قبل از اینکه دخترم به دنیا بیاد زبونم لال , دلم میخواست که فوت بشه .. و الان از این بابت از خدا خجالت میکشم..

    اما الان صبح که از خواب بیدار میشه با خنده هاش پدر منو در میاره
    .
    ممنون آقای جوادیان،
    ان شالله خدا دخترتون رو واستون نگه داره . هیچوقت هم دیگه به این مرحله نرسیم که نبودن کسی رو از خدا بخوایم اونم عزیزترین ها...


    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها

    شما که می ترسی بچه یک ماهه بغل کنی چرا اصرار به بارداری داشتی؟؟

    به هر دلیلی ممکنه مادرت نتونه کمکن کنه، می خوای چی کار کنی؟؟ بچه رو بندازی جلو گربه ؟؟؟


    اگر دوست داری ترس، استرس و ناتوانی ، و انفعال به بچه ت آموزش بدی. که بمون خونه مادرت، کلا به روال قبلیت ادامه بده.

    اگر هم که نه، فکری به خال خودت، ترس ها و انفعالت کن.
    صبا جون بعضی ترس ها و اضطراب های من جوری هست که خودم به این نتیجه رسیدم تا با اون موضوع روبرو نشم نمیتونم حلش کنم
    قضیه بچه هم جزو همون دسته میشه.
    من حتی اگه 10 سال دیگه هم فرزنددار میشدم باز همین ترس ها رو داشتم. پس بهتر می دیدم که با این ضعف ها بجنگم بجای اینکه قبولشون کنم و برنامه هام رو به تاخیر بندازم.
    الانم شماها که دارین لطف می کنید و کمک می کنید به ضعف هام غلبه کنم
    با صحبتای شما ، تصمیمم خیلی محکمتر شد، و تلاش برای قوی تر بودن

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    ریحانه جان،


    اطرافیان شما هم اگر فرزندشون را مادرشون بزرگ می کنه، سخت در اشتباهند.

    فرزند شما هم از نظر جسمی و هم روحی به شدت به شما نیاز داره.
    این نیاز بیش از هر کس دیگه ای فقط و فقط به "ریحانه" است. هیچ کس برای اون نوزاد مثل "ریحانه" نیست. حتی پدر نوزاد!

    لطفا حالا که استراحت مطلقی در مورد تربیت فرزند تا می تونی کتاب بخون. تا می تونی فایلهای صوتی و تصویری ببین.

    ریحانه !! کتاب بخون

    .
    بعد این تاپیک ،اون روز به مادرم گفتم میخوام وقتی بچه دنیا اومد ان شالله 2 هفته بعدش برگردم خونه خودمون،(نه اینکه الان بگم 100 درصد میتونم، ولی دارم تو ذهنم تصور میکنم که چطوری میشه و اینکه من میتوانم! )
    بعدش مامانم خندید گفت نه بابا ! تو چطوری میتونی تنهایی
    یعنی خودشون بهم میگن نمیتونی،
    به شوهرم گفتم من زود برمیگردم گفت باید یه مدت پیششون باشی تنهایی نمیتونی بیای اینجا !
    مادرشوهر و خواهرشوهرم همینطور...
    نه اینکه برای من اینطور باشه ها ، کلا دخترای فامیل همینطورن ،حتی خاله ام که الان 40 سالشه تازه بچه اش دنیا اومده!
    فامیل همسرم همینطور
    حالا اینکه شما چطور هیچکدوم نه خودتون نه اطرافیانتون اینطوری نیستین واسم جالب بود! چون می بینم به قول نیکیا جون این دوره مادرا خودشون اینطوری تربیت کردن ماها رو

    با این حال من تصمیم گرفتم خیلی بهتر عمل کنم، قوی تر باشم
    کاری به حرف دیگران نداشته باشم،
    اطرافیان از روی دلسوزی خیلی حرف ها میزنن، ولی این مدت هر زمان خودمو و همسرم تصمیم خودمون رو گرفتیم موفق تر بودیم.
    برای همین من رفتم کتاب خریدم،البته باید زودتر این کارو میکردم، ولی روحیه خوبی نداشتم
    الانم شروع کردم به خوندن

    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize نمایش پست ها
    من خودم ده روزخونه مامانم بودم...بعدش دیگه دوست نداشتم کسی به بچه ام دست بزنه.چون عاشق این بودم که خودم همه چی روزودازبربشم...درسته سخته اماباورکم اصلا خسته نمیشی...اصلا محاله..خیلی هم شیرینه...مدام دنبال روشهای مختلف توی دوره ای مختلف سنش بودم که چه رفتاری باهاش کنم...شایدباورت نشه اماخیلی ازروشهای مامانم یامادرشوهرموقبول نداشتم چون واقعا اشتباه بود...سراین مسایل خیلی هم بامن بحث میکردن اما من ایمان داشتم که روش خودم درسته...تاالان هم که بچه ام23ماهشه این موضوع ادامه داره..
    .
    ممنون پاییز عزیز
    سعی میکنم منم مثل شما مادر زرنگی بشم
    بهت تبریک میگم

    و در آخر
    یه اتقاق خیلی خوب افتاد !
    بعد از انجام آزمایشات وسونوهای لازم ،دکترم گفت خوشبختانه حدس ما درست نبوده و شما مشکلی نداری تقریبا.
    اینقدر این موضوع خوشحالم کرد که الان 2 روزه بی خوابی گرفتم !
    خدا خودش کمک کرد مثل همیشه...

    منم قراره برای هر 3 نفرمون کادو بخرم! و وقتی همسرم اومد به خودمون تقدیمش کنم و با هم برگردیم خونمون تا وقتش

    از وقتی انرژی مثبت گرفتم دارم سعی میکنم به اونم منتقلش کنم ، که تو این چند روز یه کم موفق بودم
    انرژی مثبتم خیلیش رواز حرفای شما گرفتم... برعکس حرفای اطرافیان که همش موج منفی هست که نمیشه نمیتونی خوب نیست مواظب باش و..

    چه احساس خوبی هست قوی بودن
    خوش به حال شماها

  8. 6 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 01 شهریور 96), فکور (چهارشنبه 01 شهریور 96), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 شهریور 96), نیکیا (پنجشنبه 02 شهریور 96), جوادیان (چهارشنبه 01 شهریور 96), صبا_2009 (چهارشنبه 01 شهریور 96)

  9. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام ریحانه جان
    خدا رو شکر که مشکل حل شد
    من دو تا بچم رو توی غربت بزرگ کردم
    دست تنهایی
    حتی کار همسرم هم ساعتش زیاده و از صبح زود شروع میشه و نمی تونستم توقعی ازش داشته باشم
    برای اولی پایان نامه هم داشتم

    سخت بود ولی امکانپذیر بود
    فقط حمام بردن بچه سخت بود که اونم باید یکی حتما توی خونه می بود که بچه رو تحویل بگیره

    اگر بتونی توی همون شهر غریب یه نفر رو موقتا استخدام کنی که کمکت کنه که خیلی راحت میشی
    من سر بچه دومم که یک ماه قبل اتمام مرخصی زایمانم پرستار رو گفتم اومد شوهرم می گفت ای کاش از اولش گفته بودیم بیاد می گفت خیلی شاد شدی اینم یه خسیس بازی بی مورد بود که من انجام دادم

    نهایتا سه یا چهار هفته لازم باشه بمونی
    اگر مادرت باهات بیاد که دو هفته ای میتونی برگردی یعنی به محض اینکه زخم هات خوب بشن

    اگر هم نیاد که نهایتش یک ماهه برمیگردی

    زیاد از اون اطرافیانی که گفتی برای خودت الگو نساز خانمهای قدیم با یه بچه رو کولشون کشاورزی میکردن بیشترشون یه بچه یه سال بزرگتر هم توی خونه داشتن نمیگم این مدلی بودن خوبه ولی وقتی حتی یک نفر دیگه تونسته اینجوری باشه من و شما هم می تونیم حداقل از پس یه بچه بربیایم
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  10. 6 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    reihane_b (چهارشنبه 01 شهریور 96), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 شهریور 96), نیکیا (پنجشنبه 02 شهریور 96), بی نهایت (چهارشنبه 01 شهریور 96), جوادیان (پنجشنبه 02 شهریور 96), صبا_2009 (چهارشنبه 01 شهریور 96)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 خرداد 92, 22:30
  4. تصمیم به ازدواج زودتر از برادرای بزرگتر !
    توسط alaviali028 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 03 خرداد 92, 00:37
  5. هنوز عقد نکردیم، باید زودتر تصمیم بگیرم
    توسط Hamid_m در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 خرداد 91, 11:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.