به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29
  1. #21
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    اون موقع هایی که خیلی گرفتارم اون موقع هایی که حالم به ظاهر خوب نیست ازهمه حال بهترم شادم ...
    اما دیگران فکر دیگه ای می کنند...

    وقتی چشامو میبندم و به کنه گرفتاری هام میرم چیزی جز دام عشق او نمی بینم
    مدام در حال گرفتن منه و من در حال گریز از او ...

    هرچند به ظاهر می گم ای حق عاشقتم اما باز در حال گریزم در حال گریز به سمت آسایش و دوری از مشکلات
    اما فهمیدم من دنبال دردم...دنبال یه چیزی ام که برا گرفتنش گاهی از خودش فرار میکنم

    کاش روزی به دام بیفتم ..
    می دونم درد خواهد داشت و داره اما میارزه ...

    دیگه تنهایی نمیتونم حسشو تحمل کنم خیلی سنگینه نیاز به همراهی دارم تا باهاش شریک شم این درد شیرین رو...
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  2. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), meinoush (چهارشنبه 10 دی 93), paiize (دوشنبه 26 مرداد 94), صبا_2009 (چهارشنبه 10 دی 93)

  3. #22
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array

    به ‌روز
    مرگ چو تابوت من روان باشد + گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

    برای من تو مگری و مگو: دریغ! دریغ! + به دوغ دیو درافتی؛ دریغ آن باشد

    جنازه‌ام چو ببینی مگو: فراق! فراق! + مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

    مرا به گور سپاری، مگو: وداع! وداع! + که گور، پرده جمعیت جنان باشد

    فروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر + غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟

    تو را غروب نماید، ولی شروق بود + لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد

    کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ + چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟

    کدام دلو فرورفت و پر برون نامد؟ + ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد؟

    دهان چو بستی از این‌سوی، آن‌طرف بگشا + که های‌هوی تو در جو لامکان باشد

    تو را چنین بنماید که من به خاک شدم + به زیر پای من این هفت‌آسمان باشد





    کاش روزی به دام بیفتم ..
    می دونم درد خواهد داشت و داره اما میارزه ...
    الان که درد میکشم میبینم واقعا می ارزه
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : دوشنبه 26 مرداد 94 در ساعت 18:40

  4. 6 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 26 مرداد 94), paiize (دوشنبه 26 مرداد 94), فدایی یار (سه شنبه 27 مرداد 94), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), مصباح الهدی (پنجشنبه 26 شهریور 94), عشق آفرین (شنبه 14 شهریور 94)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام فرشته ی عزیزم

    خوشحالم که حالت خوبه وخودت رودوباره ازنو،نوکردی...
    این تاپیک بااین دوتاتجربه که به دست آوردی شده تاپیک!!!
    فکرمیکنم بزرگترین چالشهای زندگیت روتاالان تحربه کردی...وازتوهمین انتظارمیرفت....همین نگاه وهمین احساس وهمین رفتار...

    خدای تورووخودت روخیلی میپسندم...وخوشحالم واست...ابنو ازته قلبم میگم دوست خوبم

    به امیدروزهای روشن وپرازامید وپرازنگاه خداوند...
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  6. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 14 شهریور 94), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 15 شهریور 94)

  7. #24
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    خدایا


    روزگاری بر من گذشت روزگاری سخت دوسالی که شاید بیست سال طول کشید ؛

    همه کسانی که اندازه ی چشم هایم دوستشان داشتم در راه ماندند و نتوانستند همراهیم کنند کسانی که همراهیشان کرده بودم و به گمانم گزینه های مناسبی بودند...

    و من در تاریکی های ذهنم بالا رفتم جایی که کسی به آن راه نداشت تو بودی و من عجب خلوت دل انگیزی ولی آن ها فکر میکردند من در عذابم

    و باز درد کشیدم دردی که تا مغز استخوانم را سوزاند ؛

    فکر کن همه علاقه مندی هایم کذب نمودند و خالی شدند ؛

    رفتند و امدند
    این ها و ان ها ؛

    عوض شدند رنگ گرفتند رنگ باختند ؛
    طلوع کردندو پنهان شدند ؛

    دل بستم بندش را پاره کردند ؛

    با همه تلخی ها این دردها شیرین بودند چون ماهیتش را میشناختم دردش به جانم نشست؛

    دردش بزرگم کرد ؛

    حرف هایم با تو کم شده است ولی میتوانم بگویم که یار روزهای سخت همیم، من و تو !

    تو تنها کسی هستی که هیچ وقت رهایم نکردی و من هم نکردم ولی به بند نگسستن من اعتباری نیست

    چرا که در معرض جهل و غفلت و وسوسه ام

    آن روز که از مرگ نجات یافتم گمان کردم که به راز حیات رسیده ام و بنده نابت شدم ولی باز امواج غفلت یکی بالای دیگری روی هم انباشه شدند و دیدگانم تار شد ...

    من زنده ام با تمام ذوق با کمال شوق ...

    برای تو زنده ام و هر از گاهی که این را از یاد میبرم هزاران قاعده و قانون راه را بر من ناهموار و سخت می کنند و بر سر هزار راهی قرار میگیرم ،

    ولی تو که بر من روشن میشوی ، راه یکی میشود و چه قطعیتی دارد ...

    خدایا قلبم را با دردهایی که میکشم در حال زدودنم ...

    کی بشود باز بزرگواری را تجربه کنم بزرگ شوم و وصل به دریای بی کران تو ...

    به چه زبانی بگویم که از حضورت و این نمایش های زیبایت در پوست خودم نمی گنجم؟؟!

    چه کنم که پوست ظرفیتش را ندارد مگر آن که این حس قشنگ را از طریق قلمی روی فلزی قلم زنی کند

    یا اره ای شود و بجان چوبی بیفتد و تورا به تنش معرقی کند ...

    و یا با ناخن بلندش ضربه هایی به جان تارها بزند و تو را بنوازد ...

    و یا شاید پوستم نوازش هایش را نصیب مردزندگی ام بکند و با تو اینگونه عشق بازی کند

    شاید این گونه درون خودم بگنجم...


    "أللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى‏ نُورٍ یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَآءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۳۵)"

    خداوند، نور آسمان‏ها وزمین است. مَثَل نور او همچون چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد. آن چراغ در میان حبابى شیشه‏اى و آن شیشه همچون ستاره‏اى تابان و درخشان، چراغ از روغن درخت پر برکت زیتونى بر افروخته شده، که نه شرقى است و نه غربى. (روغنش به قدرى صاف و شفّاف است) که بدون تماس آتش نزدیک است (شعله‏ ور شود و) روشنى دهد. نورى است بر فراز نور دیگر. هر کس را خداوند بخواهد به نور خویش هدایت مى‏کند، و خداوند براى مردم مَثَل‏ها مى‏زند و به هر چیزى آگاه است.

  8. 5 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 09 اردیبهشت 96), paiize (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), الهه4 (شنبه 09 اردیبهشت 96), باغبان (شنبه 09 اردیبهشت 96), صبا_2009 (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    به یاد گذشته

    بسم ا... ارحمن ارحیم


    عاشق شدن به اختیار خود انسان نیست. اونی که تصمیم میگیره عاشق بشه، عاشق نیست، حسابگره حالا برای هرچی، زیبایی، ثروت و ...

    بر در قلبم زدم تابلوی ورود ممنوع را
    عشق آمد و گفت من بیسوادم ای داداش


    اگر عاشق کسی شدی ولی باز فرد دیگه ای دلتو برد بدون از اول عاشق نبودی. حداکثر دوست داشتن معمولی بوده. نه اینکه عاشق زیبایی های دیگر رو نبینه و تشخیص نده، می بینه و تشخیص هم میده ولی معشوق براش یه چیز دیگه ست. برای عاشق واقعی خودش دیگه وجود نداره، همش می خواد محبوبش رو راضی کنه. همه جا چهره و یاد معشوق رو میبینه. براش منحصر به فرد میشه. برای اینکه عاشق بشی اول باید خالص باشی. اونو برای خودش بخوای نه برای خودت. برای بدست آوردنش رو به خدا میاری. ذکر و یاد خدا و درد هجران آروم آروم خالصت می کنند. اونقدر خالص میشی که خودت رو فراموش می کنی. وقتی یاد گرفتی برای دیگری خودت رو فراموش کنی، با اون یکی میشی، همه جا باهاته و ازت جدا نیست. حالا عاشقی.

    همه اینها رو یاد بگیری تازه اول عشقه. بعدش درد و غمه. گفتنی نیست. کسی که عاشق شده باشه خودش می فهمه، اونیم که عاشق نشده باشه براش چندتا کلمه است.

    درد و غم روحتو پاک میکنه، رقیق القلب و حساس میشی. شروع می کنی به دوست داشتن دیگران. براشون ارزش و اهمیت قایل میشی. یه قدم دیگه جلو رفتی.

    به اندازه کافی که قلب و روحت پاک شد، خدا رو تو قلبت حس می کنی. یه ذره یه ذره شروع می کنی یه دوست داشتن خدا. معشوق زمینیت رو هم جور دیگه ای می بینی و عاشقش میشی. زیبایش رو از خدا و درون زیبای هاش خدا رو میبینی. همینطور بقیه آدما رو. البته نه همه. اونایی رو که زیبایی هایی مشابه دارند. این عشق روحانیه، و این دوست داشتن، دوست داشتن برای خداست "تولی". با هر کسی یا چیزی که بخواد به کسانی که دوستشون داری آسیب بزنه دشمنی میکنی، دوستات دوستان خدایند و دشمنات دشمنان خدا. برای خدا دشمنی می کنی "تبری".
    .
    .
    . این نقطه ها گفتنی نیستند، یه چیزهائی رو هرچقدر سعی کنیم توضیح بدیم بی فایده است. رها بشند بهتره. اونی که حس کرده خودش میدونه. اونی هم که تجربه اش رو نداره گفتن براش فایده نداره. مثل اینه که بخوای درد سوختن دست رو برای کسی که حتی چوب کبریت هم داغش نکرده توضیح بدی.

    اینجوریه که از عشق زمینی به عشق خدایی، و از عشق خدایی، به عشق خود خدا می رسی

    بعد از همه اینها احساس تنهایی می کنی. چون هر کسی درکت نمی کنه. حرفاتو نمی فهمند. خودت میمونی و خدا با یه عالمه غم دوست داشتن دیگران، حتی اونایی که بهت بی توجهند

    برات مهم نیست کسانی که بهشون خوبی کرده ای با خوبی پاداشت رو میدند یا با بدی کردن. عصبانی نمیشی. غمگین میشی بادرد و لبخندی بین خودت و خدای خودت





    غرقه دریای عشقش حال ما داند که چیست ....... این سخن آسوده بر ساحل کجا داند که چیست
    حال آن زلف پریشان بشنو از من مو بمو ........................ کان پریشان را گرفتار بلا داند که چیست
    عشق جانان در دلم گنجیست از اندازه بیش .................. گوهر آن گنج را قیمت خدا داند که چیست
    در میان جان ما و زلف عنبر بوی دوست ...................... هست اسراری که آن باد صبا داند که چیست
    ناتوان از چشم یارم، وز لبش دارم شفا.......................... آن چنان بیمار، قدر این شفا داند که چیست
    تا ابد مائیم و روی ساقی و جام شراب ...........................رمز عارف، صوفی صاحب صفا داند که چیست
    روی ساقی در مقابل موسی ارنی از چه گفت .....................معنی این نکته را مست لقا داند که چیست
    صوفی خلوت نشین از خانقاه دارد نصیب ...................................حاصل میخانه، رند آشنا داند که چیست
    آنچه در حسن تو است ادراک صورت بین کجا ...............................گرد بازارش تواند گشت یا داند که چیست
    می کند قیمت به صد جان بوسه لعل لبش ..............................هر که این کالا شناسد این بها داند که چیست
    چون نسیمی هر که شد دیوانه حسن رخش .....................................حلقه زنجیر آن زلف دو تا داند که چیست
    (عماد الدین نسیمی، دیوان اشعار)



    یار ما زاری ما نشنید و رفت .........آمد و بر حال ما واقف گردید و رفت
    زلف او در تاب رفت از دست ما .............. دل ربود و سر زما پیچید و رفت
    جان ما را یک زمان دلشاد کرد ............ حال ما یک لحظه ای وا دید و رفت
    عمر ما بود و روان از ما گذشت ..........گفتمش بنشین دمی، نشنید و رفت
    گرچه با جان منش پیوند هاست .................بی وفا پیوند خود ببرید و رفت
    عقل آمد تا مرا راهی زند ......................رند مستی دید، ترسید و رفت
    نعمت ا... بود یار غار ما .................گوشه ای از دوستان بگزید و رفت
    (شاه نعمت ا... ولی)




    همه مستی خلق از ساغر و پیمانه می خیزد .................... مرا دیوانگی زان نرگس مستانه می خیزد
    خوشم با آه گرم امشب، مده تشویشم ای گریه ..........که خوش می سوزدم این آتشی کز خانه می خیزد
    همه شب با خیال، افسانه های درد خود گویم ........................... مرا جمله بیخوابی، از آن افسانه می خیزد
    خیالش در دلم می گشت، گفتم چه می جوئی ................................گیاه دوستی گفتا، از این ویرانه می خیزد
    عسس کز ناله ام دیوانه شد، می گفت با یاران ...............................که باز آمد شب و افغان آن دیوانه می خیزد
    من از خود سوختم نه از تو ای شمع نکو رویان .................................هلاک جان پروانه، هم از پروانه می خیزد
    لبت گر می خورد خونم گنهکارم به یک بوسه ..................چه کردم، کان خطت از گرد لب خصمانه می خیزد
    مپوش آن خال را بهر خدا از دیده مردم .............................که مسکین مرغ غافل را بلا از دانه می خیزد
    (امیر خسرو دهلوی، دیوان اشعار)



    نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت .......... نی حال دل سوخته، بتوان گفت
    غم در دل تنگ من از آنست که نیست .......... یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

    ویرایش توسط Ye_Doost : شنبه 09 اردیبهشت 96 در ساعت 21:41

  10. 4 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 09 اردیبهشت 96), paiize (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), باغبان (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  11. #26
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    این دنیا عجب حکایتی دارد

    وتنها چیزی که باز باعث میشود از زیبایی آن چیزی کم نشود تویی !

    هرکاری کنی باز من از بودن در محضر تو لذت می برم و سرخوشم

    تکیه گاهم تویی پس من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم چون به داشتن الهه ای به زیبایی تو ایمان دارم و می دانم این مسایل و این ابتلاءات نه ماندنی اند نه ازلی اند و نه ابدی هرچند که تمام طول عمرم همراهم بمانند ...

    این ها صورتند که هرروز از شکلی به شکل دیگر در می آیند تا مرا مقاوم کنند ... ولی تو همچنان هستی و خواهی بود اصل تویی ...
    ومن همیشگی ام و جوهرم برای توست...

    یا رب ! الهه ی من ! معبود من ! معشوق من ! رحمن من! جان و جهان من! وجود من ! وای که صدا کردنت دلم را آب می کند ...

    میدانم که تو عادلی و تلاش من را برای حل مشکلات کودکی ام میبینی که چگونه گریبانگیرم کرده ولی هیچ گله ای ندارم و فقط نگاه و عشق تو را می طلبم
    آن کودکی ، بزرگ بودن را ، آن مطلوبی که میخواهم بشوم را برای من سخت کرده و چه هدفی بالاتر ازین که خودم را بسازم و مربی ام تو باشی چنان که بودی
    هدفی که تا آخرین نفس پابرجاست و تمامی ندارد ...

    چون وجود و تربیت من انسان نامتناهی است و به اندازه به تو رسیدن جا برای رشد کردن دارد ...

    هدایتم کن تا مبادا این سختی ها عنان از کفم بگیرد و آواره کوه و بیابان ضلالت شوم و میدانم که چنین نمیشود چرا که تو مرا آفریدی تا تربیتم کنی و هدایت شوم ...


    هر دم از درد بنالم که فلک هرساعت کندم قصد دل ریش به آزار دگر

    باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند دراین بادیه بسیار دگر

    خدایا ازت سپاسگزارم

  12. 6 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (چهارشنبه 11 مرداد 96), paiize (چهارشنبه 11 مرداد 96), میشل (چهارشنبه 11 مرداد 96), zolal (چهارشنبه 11 مرداد 96), صبا_2009 (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  13. #27
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array

  14. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (چهارشنبه 11 مرداد 96), paiize (چهارشنبه 11 مرداد 96), میشل (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  15. #28
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    ما زاقليمي پاك
    كه بهشتش نامند
    به چنين رهگذري آمده‌ايم
    گذري دنيا نام
    كه زنامش پيداست
    مايه‌ي پستي‌هاست



    ما زاقليم ازل
    ناشناسانه بدين ديرخراب آمده‌ايم
    چو يكي تشنه به ديدار سراب آمده‌ايم
    ما در آن روز نخست
    تك و تنها بوديم
    خبري از زن و معشوق نبود
    سخني از پدر و مادر و دلبند نبود
    يك زمان دانستيم
    پدر و مادر و معشوقه و فرزندي هست
    خواهر و همسر دلبندي هست
    روزي از راه رسيد
    كه پدر لحظه‌ي بدرودش بود
    ناله در سينه تنگ
    اشك در چشم غم آلودش بود
    جز غم و رنج توانكاه نداشت
    سينه‌اش سنگين بود
    قوت آه نداشت
    با نگاهش مي‌گفت:
    پس از آن خستگي و پيري و بيماري‌ها
    دفتر عمر پدر را بستند
    لحظه‌اي رفت و از آن خسته نگاه
    اثري هيچ نبود
    پدرم چشم غم آلوده حيرانش را بست و ديگر نگشود





    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    روزي از راه رسيد
    كه چنين روز مباد
    روز ويرانگر سخت
    روزطوفاني تلخ
    كه به درياي وجودم همه طوفان انگیخت
    زورق كوچك بشكسته ما
    در دل موج خروشنده دريا افتاد
    كاخ اميد، فرو ریخت مرا
    مادر از پا افتاد
    در نگاهش خواندم
    مادر خسته تن خسته دلم
    زمن آهنگ جدايي دارد
    حالت غم زده‌اش
    چشم ماتم زده‌اش
    با من گفت
    كه از اين بند گران عزم رهايي دارد
    مادرم آنگه چو خورشيد به ما گرمي داد
    پيش چشمم افسرد
    باغ سرسبز اميدم پژمرد
    اشک، نه، هستي من گشت در جانم و از ديده به رخساره دوید
    مادرم رفت
    و به تاريكي شبها گفتم
    زلب بام پرید آفتابم




    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    لحظه اي مي آيد
    لحظه اي صبر شكن
    كه يتيمي، سرراهي گريد
    پدري نيست كه گردي زرخش برگيرد
    مادري نيست كه درمانده يتيم
    جاي در دامن مادر گيرد





    زندگي دفتري از خاطره هاست
    خاطراتي شيرين
    كه دو دلداده ي شاد
    دور از چشم حسود
    دست در دست و نگه در نگه و روي به روي
    بوسه ها از لب هم مي‌گيرند
    همه تن روح شوند
    نغمه زندگي آغاز كنند
    به جهاني كه بود پاكتر از صبح بهار
    گرم پرواز كنند
    لحظه‌اي مي آيد
    لحظه‌اي محنت خيز
    كه شبي دردآلود
    عاشق خسته دلي ناله‌ي غمناك كند
    پيش چشمي كه از آن اشك تعب مي‌ريزد
    يار دلخواهش را
    در دل خاك كند





    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    يك زمان دانستيم
    پدر و مادر و معشوقه و فرزندي هست
    خواهر و همسر دلبندي هست
    يك زمان مي بينيم
    پدر و مادر و معشوقه و فرزندي نيست
    خواهر و همسر دلبندي نيست
    ما همه همسفريم
    كاروان مي‌رود آهسته به راه
    مقصدش سوي خداست
    همه از سوي خدا آمده‌ايم
    باز هم رهسپر كوي خداييم همه
    ما همه همسفريم
    ليك در راه سفر
    غم و شادي به‌هم است
    ساعتي در ره اين دشت غريب
    مي‌رسد راهرو خسته به خرمكده‌اي
    لحظه‌اي در دل اين وادي پير
    مي‌رسد همسفري شاد به ماتمكده‌اي





    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    يك نفر در شب كام
    يك نفر در دل خاك
    يك نفر همدم خوشبختي‌هاست
    يك نفر همسفر سختي‌هاست
    چشم تا باز كنيم
    عمرمان مي‌گذرد
    وز سر تخت مراد
    پاي بر تخته‌ي تابوت گذاريم همه
    ما همه همسفريم
    پدر خسته به راه
    مادر بخت سياه
    سوگواران، پسر و دختر تنها
    عاشقاني كه زهم دور شدند
    دختراني كه چو گل پژمردند
    كودكاني كه به غربت زدگي
    خفته در گور شدند
    همگي همسفريم
    تا ببينيم كجا
    باز كجا
    چشممان بار دگر، بسوي هم باز شود
    در جهاني كه در آن راه ندارد اندوه
    زندگي با همه ي معني خويش
    از نو آغاز شود





    زندگي دفتري از خاطره‌هاست
    خاطراتي شيرين
    خاطراتي مغشوش
    خاطراتي كه ز تلخي، رگ جان مي‌گسلد
    ما زاقليمي پاك
    كه بهشتش نامند
    به چنين رهگذري آمده‌ايم
    گذري دنيا نام
    كه زنامش پيداست
    مايه‌ي پستي‌هاست


    .

  16. 3 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    sahar.66 (یکشنبه 13 خرداد 97), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 13 خرداد 97)

  17. #29
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    چند وقت پیش همه چی زندگیم بهم ریخته بود وضع جسم و روحم خراب...
    رابطه ام با خدا خنثی... حال دلم خراب...
    انگار به ته دنیا رسیده بودم
    فقط دلم یه کار میخواست یه چیزی از درون بهم میگفت باید دست مادرم رو ببوسم
    دیدین آدم یه چیزی هوس میکنه دلم هوس کرده بود برم و دستشو ببوسم

    با تموم درماندگی ام به همسرم گفتم منو رسوند و خودش رفت
    رفتم پیش مادر و کلی باهاش حرف زدم و نهایتا گفتم اومدم دستتو ببوسم ...آخ چه لذتی داشت ...
    نمی دونم چه رازی داره مادر که همچین مقامی براش قرار دادن
    چقدر مشکل گشاست چقدر رزق و روزی معنوی و حتی مادی آدم رو جلو میندازه و رونق میده و دعاهای گره شده رو باز میکنه و به عالم بالا میفرسته...
    ازونجا که اومدم بیرون خندون بودم و حال جسمیم هم خوب شده بود
    همسرم گفت چی شده انقدر شاد شدی!!!

    حالا بماند که چه اتفاقایی بعدش افتاد و چه خیرهایی بهمون رسید
    مادر یه واسطه است که مستقیم به خدا وصلت میکنه .

    دیروز اومده بود خونمون و موقع رفتن باز هوس کردم دستشو ببوسم اما دیدم باز اشکام داره جاری میشه و تا اقدام کنم رفت...

    ولی میخوام عادی بشه هم دستاشو ببوسم هم پاهاشو...
    عشقه

  18. 3 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 06 مهر 97), tavalode arezoo (پنجشنبه 05 مهر 97)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پیشنهاد وقفه سه ماهه قبل از ازدواج تصمیم درستی بوده؟
    توسط بهار480 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 12 اردیبهشت 93, 12:43
  2. پیاده‌روی آرام فایده زیادی برای تندرستی ندارد
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 07 آبان 90, 23:46
  3. هدف از خلقت انسان و این نظام هستی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 25 اردیبهشت 88, 13:18
  4. پیشنهاد دعای همزمان همه در ظهر عاشورا جهت تندرستی شاد
    توسط گرد آفرید در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 دی 87, 20:50
  5. به راستی عشق چیست؟
    توسط dani در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 دی 86, 15:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.