موضوع: عدم امنيت زن و نداشتن حس قدرت مرد

ممنون دوست هاي خوبم
تمام سعيم اينه كه احساسات منفي ام رو از بين ببرم ولي نمي تونم
امروز كارتش رو داد گفت خودت برو خريد
ولي من اصلا خوشحال نيستم
اين خونه اصلا حس خونه بهم نميده حتي وقتي نماز ميخونم استغفراله شك ميكنم نمازم قبول نباشه
درست ميگين نبايد انقدر مامانم مامانم كنم ولي دارم ديوونه ميشم براي مامانم
بخاطر بدي هايي كه بهش كردم عذاب وجدان ميگيرم و از اينكه وقتي پيشش بودم از فرصت هام استفاده نكردم ناراحتم
من چطور خودمو تغيير بدم ؟ آخه چطور يه آدم ديگه بشم؟
به من ميگه مردانه رفتار ميكني ولي اصلا بنظرم درست نيست ( پدرمادرم پسر ندارن و من نمي تونم به وظايفم درقبالشون بي اعتنا باشم كه بماند تابحال غير از اذيت كردنشون كاري نكردم)
مادرم تمام عمرشو پاي من گذاشت ولي من هيچ كاري براش نكردم
ميدونم اگر هم جدا شم داغون ميشم و بيشتر اذيتشون ميكنم
به من ميگه الان تو موقعيت ارزيابي هستي
كاملا خونوادم حذف شدن من خيلي از اين وضعيت ناراحتم
يه دوستم بهم ميگفت تو مثلا عروسي كردي كه خوشحال باشي يا هميشه گريان
من چطور به اين مرد بفهمونم كه نمي تونم از خونوادم جدا شم؟
تو رو خدا بهم راهكار بدين

دوستاي خوبم من چه كار كنم به آرامش برسم؟
از تنهايي دارم دق ميكنم
بيرون ميرم به بهانه هاي الكي و يه سر به مامانم ميزنم و از اينكه مجبورم يواشكي برم و دروغ بگم كلافه ام
اصلا ازم نميپرسه كه حتي پول تاكسي دارم يا نه
خيلي خستم از اين زندگي
تو رو خدا بگين چطور عاقل باشم و درست رفتار كنم و اين اوضاع آشفته رو جمع و جور كنم؟

ببخشید با این لحن مینویسم

ولی شما که فکر و ذکرت پیش مادرتون هست

شوهر و خونه و زندگی رو رها کن و برو خونه مادرت دیگه .

شمایی اون خانم خونه ای که قراره خونه اش رو مدیریت کنه بچه هاش رو مدیریت کنه ؟؟!!!

بازم این مرده که باهات ساخته
ادم اینقدر ضعیف؟

نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت

ببخشید با این لحن مینویسم

ولی شما که فکر و ذکرت پیش مادرتون هست

شوهر و خونه و زندگی رو رها کن و برو خونه مادرت دیگه .

شمایی اون خانم خونه ای که قراره خونه اش رو مدیریت کنه بچه هاش رو مدیریت کنه ؟؟!!!

بازم این مرده که باهات ساخته
ادم اینقدر ضعیف؟

دقيقا همينطوره من خيلي ضعيفم و بظاهر ميخام خودمو قوي نشون بدم
از خودم بدم مياد
من براي ديدن خونواده ام يك حسرتي دارم كه نمي دونم علتش چيه
ولي دلم نميخاد جا بزنم و زندگيمو خراب كنم و تمام مسئوليت با منه موندن يا رفتن
لطفا بهم راهكار بدين
من مشكلاتم رو دونه به دونه گفتم، بهم ميگين قابل حله ولي آخه چطوري

من شوهرم بي تربيت و بددهنه
اصلا نميشه باهاش حرف زد
چطور با اينطور آدمي گفتگو كنم؟
در عمل بايد چطور باشم؟

كارشناس هاي عزيز لطفا كمكم كنين
يك دنيا دلم گرفته
هيج جا احساس راحتي ندارم
اصلا جرات ندارم اسم خونواده ام رو بيارم
و اينكه هربار اسم پول ميارم ميگه خودت داري، چطور ازش پول بگيرم؟
امروز كلي سره پول بحث كرديم ميگه خونواده ات بهت ميدن
و اينكه بنظرم داره فيلم بازي ميكنه خيلي ازش ميترسم
بهش ميگم تو شوهرمي بايد شرعا و قانونا بهم پول بدي ميگه مامانت تو شهر پر كرده كه ما بهش پول ميديم ديگه چقدر ميخاي
ميگه مردم ميگن خسيسم بعد ديوونه ام بهت پول بدم
ولي واقعا مادرم من اينطور نگفته، گفته ما هميشه هواي نسيم رو داشتيم و بهش پول داديم
ميگه بايد جلوي همه از من عذرخواهي كنين بگين دروغ گفتيم
واقعا من چه كار كنم؟ چه در جواب بگم؟

نسیم عزیز این دنیا خیلی کوچیکه.چقدرزندگی من،شما وabsو...شبیه هم هست.میتونم بگم اشتباه اول رو خانواده من وشما کردند اونا کاری که وظیفشون نبود رو انجام دادند وخیلی از فامیل رو درجریان کارشون قرار دادند.اینجور به همه القا میشه که داماد ما نمیتونه ازپس وظایفش بربیاد ما کمکشون میکنیم تازندگیشون سخت نگذره.معلومه بااین شرایط مرد غرورش میشکنه اقتدارش زیر سوال میره پس یه جوری میخواد انتقام این حس بدش رو بگیره.
عزیزم انتخاب سختی پیش رو داری مجبوری یا همسرت رو انتخاب کنی یاخونوادت رو تااوضاع به حال عادی برگرده.اگه بخوای کجدار و مریز این رابطه ها رو ادامه بدی خیلی بیشتر اذیت میشی.باید همسرت عزت نفسش،اعتماد به نفسش تقویت بشه که فعلا با رابطه باخونوادت امکان پذیر نیست.ببین توانت اونقدر هست که بتونی این جدایی(احتمالا کوتاه مدته)تحمل کنی؟

نوشته اصلی توسط tavalode arezoo

نسیم عزیز این دنیا خیلی کوچیکه.چقدرزندگی من،شما وabsو...شبیه هم هست.میتونم بگم اشتباه اول رو خانواده من وشما کردند اونا کاری که وظیفشون نبود رو انجام دادند وخیلی از فامیل رو درجریان کارشون قرار دادند.اینجور به همه القا میشه که داماد ما نمیتونه ازپس وظایفش بربیاد ما کمکشون میکنیم تازندگیشون سخت نگذره.معلومه بااین شرایط مرد غرورش میشکنه اقتدارش زیر سوال میره پس یه جوری میخواد انتقام این حس بدش رو بگیره.
عزیزم انتخاب سختی پیش رو داری مجبوری یا همسرت رو انتخاب کنی یاخونوادت رو تااوضاع به حال عادی برگرده.اگه بخوای کجدار و مریز این رابطه ها رو ادامه بدی خیلی بیشتر اذیت میشی.باید همسرت عزت نفسش،اعتماد به نفسش تقویت بشه که فعلا با رابطه باخونوادت امکان پذیر نیست.ببین توانت اونقدر هست که بتونی این جدایی(احتمالا کوتاه مدته)تحمل کنی؟

مرسي از پاسخت عزيزم
من از اينكه خونوادم رو نبينم عادت دارم چون ميگم خونوادم شهرستانن و فقط گاهي ميان تهران. اين مدت كه تهران بودن من چندبار يواشكي رفتم ديدمشون كه چون بايد به شوهرم دروغ ميگفتم حس خوبي نداشتم
ولي من كلا با خودم ميگم اصلا همه ي كارهاي من اشتباه ولي با اين مرد اصلا نميشه حرف زد نميشه نرمش كرد به هيچ عنوان نميخاد نظرش رو عوض كنه. بهم ميگه خونوادش لعنتش ميكنن كه با من زندگي ميكنه ميگه حالا بيام بهت ماهيانه پول هم بدم
فقط با خودخواهي ميخاد زندگيشو اداره كنه
بهم ميگه تو التماس كردي زندگيتو دوست داري من گذاشتم اينجا بموني
يك ذره براي من احترام قائل نيست
پدرم ميگه مثل دندون پوسيده ايي ميمونه كه ديگه درست نميشه ميگه با اين آدم نه ميشه حرف زد نه زندگي كرد
ازتون خواهش ميكنم بگين من چه كار كنم؟
آخه تا كي سكوت كنم؟

اگر میخوایی زندگیت رو بسازی ببین اگر میخواهی ...
اینقدر منم منم خانوادم نکن

شما و خانوادت بااون حرفها مردانگیش رو زیر سوال بردین و رابطه رو تخریب کردین
اون دیگه حس لذت تامین کردن شما رو از دست داده و این وحشتناکه
زمان میبره تا التیام پیدا کنه و البته به شرطی که شما تغییر کنی

چرا بهش میگی بهم پول بده؟

بهش بگو حرف خانواده ات اشتباه بوده بگو اولویت زندگیت بعد ازین شوهرته نه مادرت... هرچند احترامشون سرجاش .

بگو من به حمایت مردانه تو نیاز دارم من به تکیه کردن به تو نیاز دارم تو مرد منی من کنار تو معنی زن بودن پیدا میکنم ...

بگو تمام وجود من تشنه حمایت و مهربانی تو شده .
چجور زنی هستی که نمیتونی مردت رو نرم کنی ؟

چرا نمیگی ؟
چرا از حرفای ضعیفانه و احساسیت دست برنمیداری؟
شما که اولویتت مادرت بود برای چی ازدواج کردی؟

اصلا به پست ها توجه نمیکنی