بیشتر از سه ساله که با آقایی آشنا هستم این ارتباط روز به روز صمیمی تر شد جوری که در حال حاضر همه ما رو به عنوان یه زوج می بینن
تو این شرایط (بیشتر احساسی و سنی خودم) تمایل شخص من اینه که این رابطه رسمی بشه اما طرف مقابلم کلا با ازدواج مخالفه بیشترین چیزی که تو این آدم دیده میشه ترس از ازدواجه مدام مثال میاره که هر کی ازدواج کرده بعدش طلاق گرفته هر کی ازدواج کرده تو خونشون جنگ و دعوا داره هر کی ازدواج کرده از فردای ازدواج بینشون اختلاف پیش اومده تا یه جا مراسم عروسی هست میگه اینا از هولشون ازدواج می کنن دو روز دیگه بر می گردن خونه پدر مادرشون
از طرفی میگه من خیلی خودخواهم که تو رو اینجوری بلاتکلیف نگه داشتم بهش میگم دید تو منفیه باید عوض کنی میگه آره شاید من اشتباه می کنم زندگیهای خوب رو براش مثال می زنم میگه همه آدمهای دور رو بر من یبار طلاق گرفتن احساس می کنم ازدواج کنم طناب دار دور گردنمه
نمیخوام به اجبار و اصرار این شخص بیاد با من ازدواج کنه از طرفی هم می خوام زندگیم تلکیفش مشخص بشه و به برنامه هام برسم
علاقه مندی ها (Bookmarks)