دلم میخاد بمیرم دلم میخاد کاش میشد فرار کنم فقط دارم به خودکشی فکر میکنم..ازدواج دومه تا قبل از اینکه جاریم بیاد همه چی خوب بود وقتی این اومد خانواده همسرم خیلی اذیتم کردن خیلی بی محلی گذاشتن من هر دفعه به شوهرم میگفتن چرا اینا اینجوری میکنن اون میگفت اروم باش ولی نشدم به خاطر همین کاراشون دعوامون شد اون کتکم زد پرده گوشم پاره شد دشب میریم مهمونی خانوادش اصلا به من محل نمیزارن فقط با جاریم خوب بودن انگار من وجود نداشتم بازم با شوهرم دعوام شد منو برد پیش خانوادش..خانوادش تا میشد بهم بی احترامی کردن خواهرشوهرم بهم فحش میداد میگفت ازین به بعد ببین نمیزام داداشم یه قرون برات خرج کنه پدرشوهرم بهم گفت تو خرابی شهرشون کنار دریاست چند بار تنها رفتم دریا فقط همین..میگه حق نداری گوشی داشته باشی حق ندارین بیرون برین تو باید به جاریت احترام بزاری حتی اگه اون نمیزاره...خواستن منو ببرن خونمون که من فرار کردم شوهرم منو گرفت مشت کوبید تو گیجگاهم من افتادم تو اون حالم بازم میزد منو..دلم میخاست میرفتم خونمون ولی چون قبلا جدا شدم میترسیدم خانوادم حرفامو باور نکنن میترسیدم همه مسخرم کنن..الان سرم به شدت درد میکنه کسی رو نداشتم جز اینجا حرفامو بزنم شوهرم پیش خانوادش بهم بی احترامی کرد برادرشوهرم منو بیرون کرد خواهرشوهرم بهم فحش میداد..از ترس اینکه پیش خانوادم نرم من رفتم عذرخواهی کردم الان نمیخام شوهرمو ببینم ازش متنفرم میخام برم جایی فقط خستم خیلی
علاقه مندی ها (Bookmarks)