نوشته اصلی توسط
mohamad.reza164
سلام خانم آبی بیکران
من سابق بر دو تاپیک اخیرتون تا حدودی با نظرات و اندیشه های شما آشنایی داشتم. من شما رو بانویی صاحب اندیشه میدونم. ولی خوب الان چون نتونستین خوب مدیریت ذهنتون رو داشته باشید، چنین شده اید.
فکر میکنم تو تاپیک شما خیلی نظرات خوبی ارائه شد، ولی نسخه قطعی رو خودتون باید برداشت می کردین، چون ما از حس و حال رابطه شما و خصوصیات اون آقا با خبر نیستیم.
---------------
بارها گفتم من بیشتر از هر چیزی نگران خودتون هستم، فارق از اینکه نتیجه این اتفاقات چی خواهد بود. این روند بیشتر شبیه یک اتفاق فرسایشی هست که ذهن و روان شما رو ازار میده.
خودتون رو رها کنید، دل به دل خدا بسپارید، شک نکنید که بهترین اتفاق رو ازش هدیه خواهید گرفت. البته میدونم در جوابم چی می خواهید بگید، ولی هر جوابی بدین، باز هم من میگم دل به دل حضرت دوست بدین.
----------------
شما ارتباط کاری با اون آقا رو برای ازدواج که شروع نکردین که الان بخواهید به خاطر نتیجه نگرفتن قطع کنید. به نظرم ارتباط خودتون رو کم کنید، کم محلی هم لازم نیست بکنید و فقط ارتباط تون رو اگر ایشان تماس گرفتن خیلی سنگین رفتار کنید تا بفهمه اون هم باید مثل یک ارباب روجوع عادی باهاتون رفتار کنه و اگر سوال پرسید چرا سنگین شدید، همون صحبت خانم بی نهایت رو پیش بگیرید.
روی چیز های دیگه تمرکز کنید، به نظرتون تو این شش ماه که حداقل من میدونم ذهنتون درگیر این قضیه است، رو چیز های دیگه مثل کار تمرکز داشتین چه نتیجه ای می گرفتین؟من توی این مدت به کارم میرسیدم اصلا کوتاهی نکردم چون کارم در اولویت بود با این شرایطی که دارم نمیتونستم روی کارم تمرکز نداشته باشم سخت بوده تا حالا ولی از عهداش براومدم یه دلیلش هم وجود همین ادم بوده که بهم انگیزه بیشتری میداد
------------------
اگر تصمیم دارید حرف دلتون رو بهش بزنید و سپس برید، من پیشنهاد نمی کنم چون حس میکنم ایشان از دل شما خبر داره و اگر اقدام نمیکنه ممکنه به خاطر چند تا دلیل زیر بوده که من از صحبت های دوستان در تاپیکتون جمع آوری کردم:
1- اعتماد به نفسش رو نداره،
2- شاید خودش رو از شما پایین تر میدونه
3- به ازدواج فکر نمی کنه
4- از علاقه شما خبر داره و میترسه اگر اقدام کنه شما به عنوان جواب نهایی برداشت میکنید و ممکنه بعد از شناخت کافی از هم براحتی نتونید جدا شید
5- با ازدواج با سن معکوس مشکل داره ولی چون دلش با شمااست، دودل هست. در مورد سن من اصلا چیزی نمیدونه
6- شاید تو معرفی شما به خانواده اش با مشکل روبرو بوده
7- اصلا دلش با شما نیست و این نوع رفتار ذاتش هست و شما بیش از اندازه بهش بال و پر دادین.
8- منتظر اقدام از جانب شما است.
راستش چند روز پیش یه متنی روی پروفایلشون گذاشته بودن برام خیلی جالب بود نزدیک یه هفته بود ازشون بیخبر بودم هیچ وقت عکس پروفایلشون توی این چند ماه عوض نکرده بودن همیشه عکس خودشون بود ولی اون متن برام جالب بود با این مزموم که (خیلی سخته در اوج تنفر دلتنگش بشی خیلی حرفه نه!) بعد یه هفته دقیقا همون روز بهم زنگ زد
برای اولین بار حدود 4 و5دقیقه حرف زد حال احوالی و سوال در مورد کارام که چطور پیش میره بعد دوباره روز بعدش پیام داد من در مورد عکس پروفایلش از سر کنجکاوی گفتم از کی متنفر هستین؟ گفت من؟ گفتم بله گفت از خانم فلانی البته با شکلک خنده( منظورش خانمی بود که برای من در مورد کارم مشکل جدی ایجاد کرده بود)خلاصه گفتم پس دلتون برای اون تنگ شده گفت نه بابا دیدم عکس پروفایل عوض کرد گفتم چرا عوض کردین شوخی بود شرمنده گفت نه چند نفر دیگه هم گفتن منم گفتم فکر کردم کسی جواب رد بهتون داده گفت نه بابا از ما گذشته گفتم چرا بگذره شما پسرین هیچ وقت براتون دیر نیست فقط باید شجاعت وجسارت داشته باشین و اینکه نزارین دیگران شریک زندگیتون انتخاب کنن(منظورم اینجا زن برادرش بود که اون دختری که محل کار من هست بهش معرفی کرده بودو فکر میکنم زن برادرش خیلی زرنگ ویه جوری حرفش برو داره تو خانواده اینا یه جوری تسلط داره البته فکر میکنم)دیدکه دوباره گفت نه ما تاریخ گذشته شدیم
وبعدش گفت اگه میخواستم دیگران انتخاب کنن تا حاال گرفته بودم منم گفتم خوب متاسفانه الان خیلی از خانوادها اینجوری شدن اول مادر وخواهر خاله وخان باجی میرن انتخاب میکنن بعد اصل کاری میره خوبه که خیلیا از این فرهنگ غلط تبعیت نمیکنن من که داشتم اینارو میگفتم دیگه هیچی نگفت وکلا جوابی نداد ورفت حس کردم ناراحت شده خودم هم حس بدی داشتم بعدش عذر خواهی کردم که فکر نکنید دختر فضولی هستم چون همین امروز ازدواج خواهر یکی از دوستام سر این مسئله به هم خورده بود خیلی ناراحت بودم هنوز تو جو اون بودم عذر میخوام اگه ناراحت شدین. بعد چند دقیقه اومد گفت نه چرا ناراحت بشم مگه حرف بدی زدین.
این اتفاق هم افتاد به نظرتون اشتباه کردم اون حرفارو زدم ؟حس میکنم رفتارش کمی تغییر کرده از اون روز
اگر فکر میکنید برای رهایی و آزاد کردن ذهنتون بهترین راه معلوم شدن نتیجه قطعی (شدن و یا نشدن) هست و بدون معلوم شدن نتیجه نمی تونید تمرکزتون رو از این موضوع جدا کنید، از یه واسطه خیلی خیلی خیلی مطمئن کمک بگیرید که مثلا بره باهاش حرف بزنه که چرا ازدواج نمیکنه و بعد بگه چرا به خانم آبی فکر نمیکنی، خانم خوبی هست و غیره.
اگر واسطه سراغ ندارید، به یه مناسبت براش یه کاری که دوست داره انجام بدین که فکر کنه واقعا به خاطر خودش بوده و یکم تو شرایطی قرارش بدین که حس کنه راحت میتونه حرفش رو بزنه در انتها هم اگر پاسخی در پی نبود از ایشان خداحافظی کنید طوری که واقعا دارید برای همیشه میرید.
این بهترین مدلی بود که به ذهنم رسید تا اولا عزت شما حس بشه، دوما پسره حس نکنه دختر داره خواستگاری میکنه و سوما در صورت نتیجه نگرفتن تا مدتها درگیر این باشید که غرورتون شکسته شده.
--------------------
علاقه مندی ها (Bookmarks)