نوشته اصلی توسط
nasimmng
بطور خلاصه دعواي آخر رو ميگم:
هفته پيش پنجشنبه براي خريد به شهروند رفتيم وسط خريد تلفن من از مخابرات زنگ زد( براي تلفن خونه پدريم كارهاشو من انجام دادم خودم داوطلبانه ) كارمند مخابرات گفت هستين كه بيام براي نصب من چون ميدونستم اون روز نميشه گفتم نه آقا شنبه تماس بگير (خانوادم شهرستانن واين خونه براي رفت و آمدشونه و قرار بود شنبه خواهرم بياد تهران) بعد از اين تلفن همسرم اخم هاش رفت تو هم منم از اين رفتارش ناراحت شدم بعد از نيم ساعت گفت تلفن كي بود و چي بود تو حق نداري كاري براي خونواده ات كني و منم گفتم به تو ربطي نداره و اين يك دفه منفجر شد همونجا منو ول كرد و من بدو بدو اومدم خونه. بعد از چند دقيقه بعد از من رسيد و شروع كرد به فحش و كتك و بزور ميخاست منو از خونه بيرون كنه. به پدرم خيلي فحش هاي بدي داد منم كه ديگه كلافه بودم يه راز از پدرش ميدونستم اونو زدم تو روش (پدرش ٨ماه پيش فوت كرده) اين بدتر شد دست پيش گرفت كه فلان فلان شده پدر من مرده و بيشتر فحاشي كرد
اين قضيه به خونواده ها هم كشيده شده. مامانش همش منو تهديد ميكرد كه چرا اصلا اسم باباش آوردي تو هزارتا فحش بخوري مهم نيست و هي خودشونو محكم گرفتن و ميخان از من زهر چشم بگيرن
سلام
همین یک موردی که مثال زدید، مقصر رفتار اشتباه و شروع دعوا ظاهرا شما هستید.
همسرتون وقتی ناراحت می شه کتک می زنه و فحش می ده ( کارشون اشتباه هست) اما رفتار شما هم تحریک کننده بوده.
وقتی با همسرت بیرونی و تلفنت زنگ می خوره و کنار ایشونی ... درستش اینه که وقتی تموم شد همسرت را در جریان تلفن بذارید. فلانی بود، فلان کار را داشت.
نیم ساعت صبر کرده تا شاید شما یه چیزی بگی، بعد هم که پرسیده کی بود و چی بود ... جواب شما مناسب حال ایشون نبوده، انگار صندوق دار فروشگاه از شما پرسیده کی بود بهت زنگ زد!!
صحبتتون در مورد پدرشون هم که دیگه ........
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)