با سلام و احترام
خیلی ممنونم که دلسوزانه به سوالم جواب میدید عاقبت به خیر شین
الان یه ماه دعوا نداشتی بعدا با تلاشت می شه دو ماه و ایشالا سال به سال دعواتون نشه
ممنون مریم عزیز خواهر گلم حرفات برای شروع با انرژی بیشتر خیلی دلگرمم کرد
دیروز ظهر که همسرم اومدن خونه رفتارشون سرد نبود و با هم درمورد چی برداریم چی برنداریم واسه سفر حرف زدیم و دیشب هم رفتیم خریدهای سفر رو انجام دادیم و برای کارهام بهم کمک کرد.برای چاقو گرفتن دستش هم بهم گفت سر سفره افطار که داشتم پنیر می خوردم دستم بود و هواسم به چاقوی دستم نبوده.خداروشکر با هم آشتی کردیم خوشحالم از اشیمون اما می ترسم دوباره تکرارش کنه چطور رفتار کنم که دوباره این کاروو نکنه یکم باهاش سرسنگین باشم؟
درمورد اینکه می گین به مامانم نباید بگم حرفتون کاملا درسته ولی دلیلش اینه که وقتایی که قهریم من جلو دیگران نشون نمیدم ما با ه قهریم ولی ایشون خصوصا سعی می کنه به مامانه من بفهمونه الان بازم از قبل بهتر شده قبلا تا دعوا می کردیم تلفن می گرفت دستش و منو تهدید می کرد که به مامانت می گم میدونه من دوست ندارم بگه تا مامانم نگران نشه .این کارشو وقتی گذاشت کنار که یه بار که این کاروو کرد منم گفتم زنگ بزن بگو مهم نیست.
ستاره زیبا ممنون خواهری برای وقتی که گذاشتی
میدونم منم برای این رابطه بد که بین من و خانوادش پیش اومده مقصرم ولی به نظر من بیشتر از من و خانوادش همسرم مقصره چون اوایل ما با هم مشکلی نداشتیم ولی انقدر که از اونا خبر برا من آورد و انقدر که از من خبر برا اونا برد رابطمون رو بد کرد و از همه بیشتر هم دودش به چشم خودش میره و اینها همه ناشی از بی سیاستیشه که فقط دلش می خواد خودشو جلو دو طرف شیرین کنه و دیگران رو خراب کنه .بارها بهش گفتم که این رفتارش درست نیست ولی اصلا اهمیت نمیده من مطمئنم که الانم قضیه اون روز رو رفته و به مادرش گفته شک ندارم این رو همینجوری نمی گم تجربه باها بهم ثابت کرده که خانوادش بهم گفتن محمد (همسرم)به ما گفته تو اینجوری گفتی .اگه یه سری مهارت ها رو در این رابطه یاد می گرفت خیلی خوب میشد ولی راضی به مشاوره اومدن نیست و منم نمیدونم باید چیکار کنم تا یکم مهارت هاشو بالا ببره تا انقدر با رفتارش و این سخن چینیش با عث اختلاف نشه.برای همینم خیلی دوست دارم قبل سفرمون برم خونشون و خداحافظی کنم اما همین که مطمئنم رفته و بهشون خبر داده منصرفم می کنه چون رفتار مادرشوهرم سردتر از قبل میشه و من خنک میشم دوباره و اعصابم می ریزه بهم.می ترسم اگه برم مادرشوهرم بحث رو پیش بکشه و بگه چرا اینجور گفتی و بخواد خوشو بی گناه جلوه بده و من مقصر شم و منم به خاطر بزرگتر بودنش نتونم چیزی بگم و دوباره بهم بریزم.
بعد بصورت دستوری گفتی پس برامون بیارین !!!!!!
اصلا و ابدا به صورت دستوری نبود------>پشت سر پدرشوهرم به من زنگ زدن و گفتن که من براتون جمع کردم بیاین ببرین و به محمد(همسرم) گفتم نخواسته و
منم گفتم دستتون درد نکنه راضی به زحت نیستیم
بعدش پدرشوهرم گفت نمیدونم چه هیزوم تری فروختم بهتون که چیزی نمیاین ببرین از باغ
منم دیدم ناراحت شدن گفتم دستتون درد نکنه بیارین ممنون از لطفتون
معلومه مادرشوهرت حرصش میگیره ولی تو خودش ریخته بوده که بعد گفته البالوها جلو افتابه نمیخاین !!!!باز خودش کنترل کرده گفته هیچی کمک نمیخای جابجاشون کنم !!!!!
دقیقا همینطوره
ببین چقدر از شما میترسن و میدونن شما نفس همسرت رو بریدی برا همینم باهات سردن و.....
همسر شما از ترس شما گفته من مغازه ام و......
خانوم چقدر غرغر......؟؟؟؟
اونها این فکرا رو از حرفهای همسرم که تا یه چیزی میشه فوری بهشون خبر میده و تقصیرات خودش رو قبول نمی کنه و همه چیز رو گردن من می اندازه می کنن
همسرم از ترس پدرش اینو گفته وگرنه می تونه بگه ما نیاز نداریم و نمی خوایم نه تنها همسرم بلکه همه خونوادشون به پدرش دروغ می گن از ترس سرزنش شدن و همه چیزرو ازش پنهون می کنن
قبول دارم غرغرویم ولی هدفم از گفتن غر غر کردن نیست فقط می خوام بدونه که دیگه چیزی نیاره .چون اونها فک می کنن میاره خونه ولی نمیدونن که من استفاده نمی کنم.من نمی خوام برای چیزی که استفاده نمی کنم سرمون منت باشه (این رو خودش می گه منت میذارن)
بعد همسر رفته باغشون اومده خونه باز شروع کردی من اینارو نمیخام استفاده نمیکنم بدیم دیگران و......
عزیزم وقتی من بهش می گم مادرت اینجور گفته و ایشون جبهه می گیره و می گه تو برداشتت بده و همه چیزو گردنم می اندازه و در آخر بحث هم می بینه نه واقعا حرف مامانش بد بوده اصلا به رو خودش نمیاره و برای ساکت شدنه من می گه اصلا غلط کردن آوردن همشو می ریزم بیرون با رفتنش دقیقا نیم ساعت بعد بحثمون اینجور نشون نمیده که حق رو به مادرش داده؟و به مادرش بیشتر میدون نمیده برا حرص دادن به من؟اگه همسرم احترام منو داشته باشه اونها انقدر منو اذیت نمی کنن.
من نگفتم که نمی خوام خودش گفت می برم میدم به بقیه یا می ریزم دور.
برای رفت و آمد با دوست هم چون با خانوادش رابطه کمی داریم و کلا از همون اول خواهر برادراش با میونه خوبی نداشتن و زیاد خونه هم نمیریم و نمیایم خواستم گاهی با دوستامون رفت و آمد کنیم تا تنها نباشیم.
ممنونم برای همراهیتون
علاقه مندی ها (Bookmarks)