به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 57
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    مونا جان سلام

    خودت اشکالات کارت رو تحلیل می کنی و می دونی رفتار درست چیه. حق داری عصبانی شی و کنترلت رو توی عصبانیت از دست بدی. اما ناراحت نباش تمرین لازم داری. الان یه ماه دعوا نداشتی بعدا با تلاشت می شه دو ماه و ایشالا سال به سال دعواتون نشه. همسرت هم مقصره و خودت رو برای هر موضوعی سرزنش نکن. واقعا خدا از سر تقصیرات همچین ادمایی نگذره که فقط خودشون رو می بینن و هیچی براشون مهم نیست. من کاملا درکت می کنم. حساسیتت به جا هست و کسی تا سرش نیاد حرصی که آدم از موذی گری ها و اذیت های اینا می خوره رو نمی فهمه و فقط انگشت اشاره به سمت شماست که بیخیال باش . بگذر و ... .

    این ها رو برای این گفتم که بدونی چقدر درکت می کنم. خودت دختر خوب و عاقلی هستی . برای مسافرت قرار نیست مادرت از جروبحثتون خبردار شه. هیچی نباید بهش بگی مشکل رو توی خودتون حل کنید. امروز وقتی اومد ازش بپرسید مثلا شامپوتو بذارم یا فلان دمپاییتو می خوای؟ بذارم تو چمدون. اینجوری متوجه می شه که توی برنامه سفرتون تغییری ندادی. یا بگو مامانم گفته فلاتی (یعنی شوهرت) هندونه بگیره اگه براش زحمتی نیست چون هندونه هایی که انتخاب می کنه همیشه شیرین و قرمزه. بذار بفهمه مادرت از چیزی خبر نداره و باید آبرو داری کنه. توی سفر هم بهش برس بهش می وه بده که سرسنگین نباشه.

    فعلا رابطه بین خودتون رو از سردی در بیار تا بعدا یه فکری به حال خانوادش کنی. من جای تو بودم پدرشوهرم زنگ می زد می گفتم با پسرتون صحبت کنید. یا سرکار می رم می مونه خونه خراب می شه دستتون درد نکنه حیفه. یا می گفتم برامون زیاده خراب می شه میام خونتون می خوریم از میوه ها ممنون. یه جوری مودبانه دلیل می آوردی که قانع شن.

    سعی کن تا قبل سفر آشتی کنید و برید سفر خودش خیلی چیزا رو از یادتون می بره.

  2. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    *مونا* (یکشنبه 04 تیر 96), نیکیا (شنبه 03 تیر 96), بارن (سه شنبه 20 تیر 96)

  3. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    عزیز من شما هم در ایجاد رابطه سرد بین خودت و خونوادش کم مقصر نیستی الان که راهنمایی شدی اینطور رفتار میکنی واااای به قبلاها
    این پست اخرت حرص منو دراورد
    من اگه جای شما بودم حتی اگر دلخوری بینمون بود چه رسد به اینکه اتفاقی هم قبلش پیش نیومده بوده بنده خدا همسرت از ترس شما گفته نمیخایم باز پدرشوهرت از دلش نیومده خودش کوچیک کرده دوباره زنگ زده به شما قرار بود بگی نه نمیخام؟؟؟؟و!!!!!
    بعد بصورت دستوری گفتی پس برامون بیارین !!!!!!
    من بودم میگفتم خودمون میایم زحمتتون نشه
    معلومه مادرشوهرت حرصش میگیره ولی تو خودش ریخته بوده که بعد گفته البالوها جلو افتابه نمیخاین !!!!باز خودش کنترل کرده گفته هیچی کمک نمیخای جابجاشون کنم !!!!!!
    ببین چقدر از شما میترسن و میدونن شما نفس همسرت رو بریدی برا همینم باهات سردن و.....
    همسر شما از ترس شما گفته من مغازه ام و......
    خانوم چقدر غرغر......؟؟؟؟
    بعد همسر رفته باغشون اومده خونه باز شروع کردی من اینارو نمیخام استفاده نمیکنم بدیم دیگران و......
    هرکس دیگه هم باشه قاطی میکنه اونا لطف کردن اوردن حالا چه خوب چه بد این برخورد شما درست نیست
    من جات بودم همسرم میومد میگفتم مامانتینا دسشون درد نکنه زحمت کشیدن برامون البالو اوردن بعد اگر البالوها داغون بود یکم میشستم جلو همسرم میذاشتم شک ندارم خود همسرم میگفت اینا چقدر داغونن!!!!اینجوری دیگه من اصلاااااا بد نمیشدم انچه عیان است چه جاجت به بیان است دفعه بعد خودش میدونست به خونوادش چی بگه
    اصلا من خودم قاطی نمیکردم تازه همون لحظه میگفتم عیب نداره زحمت کشین اوردن
    بارها این رفتار برام پیش اومده و من عروس خوبه و.... ورفتار بد مشخص بدون اینکه خودم درگیر کنم
    بعد من نمیدونم شما چه اصراری داری با دوست زیاد رفت امد کنی؟؟؟
    یادت باشه رفت امد زیاد با دوستان بعد ازدواج اصلااا خوب نیست به دلایل بیشمار
    بیشتر با خانواده رفت امد کن
    و در ضمن چرا اینقدر دعواهاتون به مادرت میگی که مادرت میدونه چند روز قبل سفر همیشه شما دعوا داری یکم مسایل خونتون رو حریم بذار حتی اگه قهری نباید هیچ کس بفهمه

  4. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    *مونا* (یکشنبه 04 تیر 96), maryam.mim (یکشنبه 04 تیر 96)

  5. #33
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام و احترام

    خیلی ممنونم که دلسوزانه به سوالم جواب میدید عاقبت به خیر شین



    الان یه ماه دعوا نداشتی بعدا با تلاشت می شه دو ماه و ایشالا سال به سال دعواتون نشه

    ممنون مریم عزیز خواهر گلم حرفات برای شروع با انرژی بیشتر خیلی دلگرمم کرد

    دیروز ظهر که همسرم اومدن خونه رفتارشون سرد نبود و با هم درمورد چی برداریم چی برنداریم واسه سفر حرف زدیم و دیشب هم رفتیم خریدهای سفر رو انجام دادیم و برای کارهام بهم کمک کرد.برای چاقو گرفتن دستش هم بهم گفت سر سفره افطار که داشتم پنیر می خوردم دستم بود و هواسم به چاقوی دستم نبوده.خداروشکر با هم آشتی کردیم خوشحالم از اشیمون اما می ترسم دوباره تکرارش کنه چطور رفتار کنم که دوباره این کاروو نکنه یکم باهاش سرسنگین باشم؟

    درمورد اینکه می گین به مامانم نباید بگم حرفتون کاملا درسته ولی دلیلش اینه که وقتایی که قهریم من جلو دیگران نشون نمیدم ما با ه قهریم ولی ایشون خصوصا سعی می کنه به مامانه من بفهمونه الان بازم از قبل بهتر شده قبلا تا دعوا می کردیم تلفن می گرفت دستش و منو تهدید می کرد که به مامانت می گم میدونه من دوست ندارم بگه تا مامانم نگران نشه .این کارشو وقتی گذاشت کنار که یه بار که این کاروو کرد منم گفتم زنگ بزن بگو مهم نیست.


    ستاره زیبا ممنون خواهری برای وقتی که گذاشتی

    میدونم منم برای این رابطه بد که بین من و خانوادش پیش اومده مقصرم ولی به نظر من بیشتر از من و خانوادش همسرم مقصره چون اوایل ما با هم مشکلی نداشتیم ولی انقدر که از اونا خبر برا من آورد و انقدر که از من خبر برا اونا برد رابطمون رو بد کرد و از همه بیشتر هم دودش به چشم خودش میره و اینها همه ناشی از بی سیاستیشه که فقط دلش می خواد خودشو جلو دو طرف شیرین کنه و دیگران رو خراب کنه .بارها بهش گفتم که این رفتارش درست نیست ولی اصلا اهمیت نمیده من مطمئنم که الانم قضیه اون روز رو رفته و به مادرش گفته شک ندارم این رو همینجوری نمی گم تجربه باها بهم ثابت کرده که خانوادش بهم گفتن محمد (همسرم)به ما گفته تو اینجوری گفتی .اگه یه سری مهارت ها رو در این رابطه یاد می گرفت خیلی خوب میشد ولی راضی به مشاوره اومدن نیست و منم نمیدونم باید چیکار کنم تا یکم مهارت هاشو بالا ببره تا انقدر با رفتارش و این سخن چینیش با عث اختلاف نشه.برای همینم خیلی دوست دارم قبل سفرمون برم خونشون و خداحافظی کنم اما همین که مطمئنم رفته و بهشون خبر داده منصرفم می کنه چون رفتار مادرشوهرم سردتر از قبل میشه و من خنک میشم دوباره و اعصابم می ریزه بهم.می ترسم اگه برم مادرشوهرم بحث رو پیش بکشه و بگه چرا اینجور گفتی و بخواد خوشو بی گناه جلوه بده و من مقصر شم و منم به خاطر بزرگتر بودنش نتونم چیزی بگم و دوباره بهم بریزم.

    بعد بصورت دستوری گفتی پس برامون بیارین !!!!!!

    اصلا و ابدا به صورت دستوری نبود------>
    پشت سر پدرشوهرم به من زنگ زدن و گفتن که من براتون جمع کردم بیاین ببرین و به محمد(همسرم) گفتم نخواسته و
    منم گفتم دستتون درد نکنه راضی به زحت نیستیم
    بعدش پدرشوهرم گفت نمیدونم چه هیزوم تری فروختم بهتون که چیزی نمیاین ببرین از باغ
    منم دیدم ناراحت شدن گفتم دستتون درد نکنه بیارین ممنون از لطفتون

    معلومه مادرشوهرت حرصش میگیره ولی تو خودش ریخته بوده که بعد گفته البالوها جلو افتابه نمیخاین !!!!باز خودش کنترل کرده گفته هیچی کمک نمیخای جابجاشون کنم !!!!!

    دقیقا همینطوره


    ببین چقدر از شما میترسن و میدونن شما نفس همسرت رو بریدی برا همینم باهات سردن و.....
    همسر شما از ترس شما گفته من مغازه ام و......
    خانوم چقدر غرغر......؟؟؟؟

    اونها این فکرا رو از حرفهای همسرم که تا یه چیزی میشه فوری بهشون خبر میده و تقصیرات خودش رو قبول نمی کنه و همه چیز رو گردن من می اندازه می کنن
    همسرم از ترس پدرش اینو گفته وگرنه می تونه بگه ما نیاز نداریم و نمی خوایم نه تنها همسرم بلکه همه خونوادشون به پدرش دروغ می گن از ترس سرزنش شدن و همه چیزرو ازش پنهون می کنن

    قبول دارم غرغرویم ولی هدفم از گفتن غر غر کردن نیست فقط می خوام بدونه که دیگه چیزی نیاره .چون اونها فک می کنن میاره خونه ولی نمیدونن که من استفاده نمی کنم.من نمی خوام برای چیزی که استفاده نمی کنم سرمون منت باشه (این رو خودش می گه منت میذارن)

    بعد همسر رفته باغشون اومده خونه باز شروع کردی من اینارو نمیخام استفاده نمیکنم بدیم دیگران و......
    عزیزم وقتی من بهش می گم مادرت اینجور گفته و ایشون جبهه می گیره و می گه تو برداشتت بده و همه چیزو گردنم می اندازه و در آخر بحث هم می بینه نه واقعا حرف مامانش بد بوده اصلا به رو خودش نمیاره و برای ساکت شدنه من می گه اصلا غلط کردن آوردن همشو می ریزم بیرون با رفتنش دقیقا نیم ساعت بعد بحثمون اینجور نشون نمیده که حق رو به مادرش داده؟و به مادرش بیشتر میدون نمیده برا حرص دادن به من؟اگه همسرم احترام منو داشته باشه اونها انقدر منو اذیت نمی کنن.
    من نگفتم که نمی خوام خودش گفت می برم میدم به بقیه یا می ریزم دور.

    برای رفت و آمد با دوست هم چون با خانوادش رابطه کمی داریم و کلا از همون اول خواهر برادراش با میونه خوبی نداشتن و زیاد خونه هم نمیریم و نمیایم خواستم گاهی با دوستامون رفت و آمد کنیم تا تنها نباشیم.

    ممنونم برای همراهیتون
    ویرایش توسط *مونا* : یکشنبه 04 تیر 96 در ساعت 09:25

  6. #34
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    نه تنها همسرم بلکه همه خونوادشون به پدرش دروغ می گن از ترس سرزنش شدن و همه چیزرو ازش پنهون می کنن
    همین رفتار را همسرت با شما داره و هر چی هم بیشتر غر بزنی و دستور بدی و اصرار کنی که مطابق میل من رفتار کن، پنهان کاری و دروغ و دور شدن از شما بیشتر می شه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    *مونا* (یکشنبه 04 تیر 96), maryam.mim (یکشنبه 04 تیر 96), فرنوشم (یکشنبه 04 تیر 96), ستاره زیبا (یکشنبه 04 تیر 96)

  8. #35
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    شیدا جان ممنون از نظرت خانم گل

    حرفت کاملا درسته اما بذار بگم همسرم دوست داره چطور رفتار کنه و چطور باشه و چند تا سوال هم دارم لطفا بهم جواب بده عزیزم:

    1-در حال حاضر از صبح تا شب سرکاره دو شیفت با اینکه درآمدش خوبه و جمعه ها هم سر کاره و به اصرار من فقط عصر جمعه تعطیله 5 ساله که اینجوریه برنامش و ایشون بارها گفته تو اگه اعتراضی نداشته باشی من جای ساعت نه شب ساعت 12 شب میام خونه.به نظرت من مخالفت نکنم؟

    2-همسرم دوست داره عصر جمعه هم که تعطیله یا بره سر کار یا بره به پدرش کمک بده.به نظرت من مخالفت نکنم و قبول کنم که کلا باید تنها باشم؟

    3-همسرم دوست داره هرکسی چه خانواده من باشه چه از خانواده خودش هر کاری خواست براش انجام بده تا حتی از کارایه خودمون بزنه و بره کارهای دیگران رو انجام بده و نه نگه. به نظرت من مخالفت نکنم؟

    4-همسرم توقع داره هر چیزی به من گفت من چیزی نگم هر جا رفت بهم نگه و دیر اومد من حق نگران شدن نداشته باشم .بهش میگم میگه تو زنی من مردم.من مخالفت نکنم؟

    5-من تا پولی ازش می خوام ناراحتی پیش میاره و براش سنگینه که بهم پول بده .من مخالفت نکنم؟

    6-خانوادش هر رفتاری با من داشتن و هر بی عزتی به من و خودش کردن رو نادیده می گیره و می گه تو کوتاه بیا .هر چی بهم بگن بیام بهش بگم میگه همونجا عرضه داری جواب بده نیا بهم نگو(حق داره) ولی وقتیم همونجا محترمانه جوابشون رو میدم میگه چرا جواب خواهرمو دادی ناراحت شد.مخالفت نکنم؟

    7-توقع داره من زیاد کار کنم و درآمد داشته باشم وکارهای خونه رو هم تنها انجامم بدم .من حق مخالفت ندارم؟

    8-توقع داره من خرجی نکنم و تا پول پس انداز بشه (من با این مشکلی ندارم) و در مقابل با پس اندازمون و سرمایه زندگیمون بره کار شراکتی با پدرش بزنه و به من هم هیچی نکنه و در اون جلسه جاریه من باشه و من در جریان نباشم و اگه اعتراض کنم یا منکر حضور جاریم میشه( با اینکه خواهرشوهرم گفت رفتیم خونه اونا و هممون بودیم ) یاحرفی که پدرش بهم گفت رو میگه تو مگه چکاره ای ........ من مخالفت نکنم؟

    9-انتظار داشته باشه رفتارهای بد و خوب خودش و خانوادش رو تحمل کنم و اصلا اونها و خودش نیازی به اصلاح نداشته باشن و من در مقابل همیشه رفتارم خوب باشه.مخالفت نکنم؟
    ویرایش توسط *مونا* : یکشنبه 04 تیر 96 در ساعت 10:00

  9. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    عزیزم ما اصلااا نمیگیم اونا خوبن و شما فقط مقصری اما میگیم شما دسترسی داریم و شما کمک خاستی و با تغییر خودت میتونی اونها رو تغییر بدی
    اول شک نکن همسرت اگر تو خونه احساس امنیت روانی و ارامش کنه ساعت 9 که هیچی ساعت 5 میاد خونه چه برسه جمعه پس این ارامش رو از خونه دریافت نکرده دایم بازخاست شده اگر خونه باشه کجا میخای بری ؟ باز خونه بابات؟ باز کمکشون ؟و........
    اگرکسی خودش رو برا دیگران میکشه تا هرکاری ازدستش میاد بکنه حتی غریبه اما برای شما نه!!!!!تنها دلیلش اینه که اون حس تایید و تشکر رو از اونا دریافت میکنه اما از شما نه!!!!!
    من میگم به پدر شوهرت گفتی ممنون نمیخایم بعد دوسه بارزنگ گفتی باشه ممنون بیارین !!!!!!!این دستور نیست؟؟؟ دلیل نداره چون یه ممنون گفتی دستوری نباشه ایشون بزرگتره دلش نمیاد شما البالو باغشون نخورین داره لطف میکنه باز میگی اه اه پیف پیف!!!!
    اگر همسرشما از جانب شما تایید بشه و حس کنه همه کسش هستی دیگه با پیغام بردن به خونوادش خودش شیرین نمیکنه
    من همیشه به همسرم یاد اوری میکنم زن و شوهر لباس همن عابروی همن میگم من هرگز دوست ندارم همسرم جلو خونوادم خراب کنم و حتی اگر بحثی داشته باشیم فرداش به مادرم زنگ نمیزنم تا نکنه متوجه دلگیری من بشه و این رو به همسرم میگم و میگم دوست دارم خونوادم همیشه دید خوبی بهت داشته باشن و بچم تو فامیل بهت افتخار کنه که همه به پدرم احترام میذارن متقابلا همسرم خودش متوجه میشه اونم نباید من پیش خونوادش خراب کنه و.....
    دختر خوب هییییچ و قت از خونواده همسرت پیشش بدنگو اگرم بدی دیدی ایشونم دیدخودش متوجه میشه و در خلوت بهشون تذکر میده اگرم ندید اون لحظه اگر واقعا دلگیر شدی بصورت یه ماجرا براش تعریف کن و اصلااا نخاه که بگه اره واااای چقدر بدن و ....فقط در غالب جمله خبری بیان کن و در نهایت بگو عیب نداره حتما منظوری نداشتن « در بالا مثال البالوهای داغون گفتم بشور بذار جلوش »این خودش باعث میشه ایشون احساس حامی بودن بهش دست بده و بعدا بهشون تذکربده
    تازه من اگر همسرم پشت سر خونواده خودش حرفی بزنه من اعتراض میکنم این حرف نزن منظوری ندارن بخاطر همین اگر چیزی هم ناراحت بشم نمیگه داری حرف درمیاری و ...... دیدت رو مثبت تر کن برای خودت بهتره همه که مثل ما فکر نمیکنن با فرهنگ ما بزرگ نشدن و ......پس خیلی ازشون دلگیر نشو
    در مواردی که گفتی نشون ازینه با شما احساس راحتی و صمیمیت نمیکنه چون شما غرغرو هستی دایم گیر میدی ازت میترسه و....
    دریک کلام باهات راحت نیست چون تو جبهش نیستی همش مقابلشی هر کاری کنه
    در مورد پول دادن سختشه...... علتش اینه تشکر و احساس تامین شدگط از جانب شما حس نمیکنه و به اصطلاح زورش میاد »کلید مرد گوش کن»
    خیلی رابطه ات رو باهاش صمیمی کن اگر اینطور شد تمامذموارد بالا خودش حل میشه
    ودر وقتهای عشقولانه اول از خوبیاش بگو بعد اینکه مثلا دوست داری حرفها بیرون نره و....
    هروقت هرچی خاستی بگی خودت رو جای طرف مقابل بذار بعد بگو
    ویرایش توسط ستاره زیبا : یکشنبه 04 تیر 96 در ساعت 10:58

  10. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    *مونا* (سه شنبه 20 تیر 96), maryam.mim (یکشنبه 04 تیر 96), شیدا. (یکشنبه 04 تیر 96)

  11. #37
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بالا چقدر تو بیکاری دختر هروقت حوصلت سر میره میخوای له این چیزا فکر کنی یه استپ بده بلند شو بذو الکی هم شپه خودتو سرگرم کن به کاری مشغول باش خداوکیلی زشته دیگه از این پست ها نزار!!!!

    شوهرت باباشه خوب میبینه زحمت میکشه بفکرشه میگه بفر وشه پولشو برنه به زندگیش حالا بقیه چه طرز فکری دارن بخودشون مربوطه اتفاقا از نظر من شووهر خوبی داری انصافا.
    بعدشم مگه باغ پدرشوهرت نیست خوب شوهرتم که درخت کاشته شما هم بلندشو برو مثل بقبه با شوهرت هرچقدر دوست داری بهتریناش رو جمع کن لذتش رو ببر مثل بقیه چرا لقمه دور سرت میپیچی آخه تو.
    بعدشم منت میزارن چیه سر شوهرت باغ واسه پدرشوهرت و مادرشوهرت و بقیه خانواده هستش کسی هم اگه بخواپ حرف بزنه مامان و باباش هستند نه بقیه.

    یه خواهش لطفا بچه بازی در نیار رک و راست بهت میگم یکم روی اعصابی داری کنترلگر بازی در میاری نه تو معلمی نه شوهرت شاگرد با اینکارات داری شوهرت را از خودت فراری میدی ببین کی بهت گفتم.
    بجای دختربچه بازی برو بشین وردلش میره باغ شما هم برو باهاش بعضی وقتها برنامه جنگل و بیرون بچین باهم برید از من میشنوی کنارش باش رفیقش باش اینجوری خیلی بهتره بزار از بودن کنارت لذت ببره.
    با مادرشوهرت کل کل نکن.پدر شوهر خوبی داری و بهت علاقه داره ولی مشکل ما مردا اینه دقت نداریم خیلی برای همین زیاد حساس نشو قصد بی احترامی یا تبعیض نداره بنده خدا.
    خواهشا اینقدر این شوهر بنده خدات رو اذیت نکن بخدا گناه داره اینو به شما تنها نمیگما کلی میگم مردتون را فراری ندین از منزل
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    *مونا* (سه شنبه 20 تیر 96), بارن (سه شنبه 20 تیر 96), شیدا. (یکشنبه 04 تیر 96)

  13. #38
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    با این موارد نه گانه ای که نوشتی
    من فکر کنم همسر شما دوست داره همه را از خودش راضی نگه داره. به هر قیمتی.

    از خودش و زندگی و وقت و پولش می زنه تا بقیه ازش خوشحال باشن.
    وقتی کم می آره از شما انتظار داره به عنوان نزدیک ترین آدم زندگیش، تو این مسیر کمکش باشی ( جمعه بمون تو خونه تا من برم کمک مامانت یا مامانم)

    از طرف شما هم که کم می آره به دروغگویی و پنهان کاری متوسل می شه.

    آدم بدی نیست. مشکلش همینه که همه باید ازش راضی باشن
    اگه جراتمند بود درست رفتار می کرد و راحت هم از رفتارش دفاع می کرد.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    *مونا* (سه شنبه 20 تیر 96), ستاره زیبا (دوشنبه 05 تیر 96)

  15. #39
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام احترام

    بسیار ممنونم که انقدر دلسوزانه وقت ارزشمندتون رو برای کمک به من میذارید واقعا ممنونم

    چندروزی مسافرت بودم برای همین هم نتونستم زودتر سر بزنم ممنون از اینکه همراهمید.

    ستاره زیبا عزیز ممنون از همراهیت من هم از این قبیل حرف هایی که شما به همسرتون میزنید در مورد اینکه زن و شوهر باید لباس هم باشن و عیب هم رو بپوشونند و جلوی خونواده های هم آبروی هم رو حفظ کنیم زیاد به همسرم میزنم ولی ایشون همونجا بهم میگه بسه انقدر فلسفه نباف با اینکه تحصیل کرده است و اگه هم گاهی پیش بیاد قبول کنه همونجا فقط تایید می کنه و دوباره در شرایطش که قرار بگیره کار خودشو می کنه و من رو جلو دیگران خراب می کنه.

    خاله قزی برادر عزیز ممنون از همراهیت درسته اینکه می گی تو هم پاشو برو و از باغشون همراه شوهرت لذات ببر و من هم در گذشته این کارو می کردم ولی متاسفانه وقتی می رفتیم اونجا اگه من ناخواسته پام می رفت رو ی یه بوته چنان به خاطر یه بوته منو جلو دیگران دعوا می کرد که من خیلی حس بدی پیدا می کردم یا اینکه بدون اجازه همسرم حق چیدن چیزی رو نداشتم میومد می گفت نمی خواد جمع کنی من هم بیزار می شدم برم اونجا می گفتم بذار خودش بره پول بده بخره.

    شیدای عزیز ممنون از همراهیت دقیقا درست متوجه شدی همین طوره همسرم خیلی کم به دیگران نه میگه و همیشه سعی می کنه دیگران رو راضی نگه داره از خودش و می خواد من رو هم مثله خودش کنه.من شخصیت طوری هست که به اندازه خوبی ی کنم به دیگران و اجازه سواستفاده نمیدم و این شخصیت من براش خیلی سنگینه اسمشو میذاره خودخواه بودن.شخصیت ایشون هم برای من سنگینه. از اونطرف وقتی از لحاظ دینی به رفتارش دقت می کنم می بینم خیلی حق الناس رو رعایت نمی کنه و فقط براش مهمه طرف رو در ظاهر راضی نگه داره. کلا از نظر من رفتارش بسیار ریا کارانس.
    به قول شما اگه رفتارش جراتمندانه بود خیلی خوب بود چکار کنم تا جراتمند بشه؟


    در طی سفری که داشتیم مادرم و خواهرم که مجرده ما رو همراهی می کردن و من خیلی جاها در سفر کوتاه میومدم رفتار شوهرم باهام جلوی خانوادم طوری بود که همش من رو تحقیر می کرد به قول خودش به شوخی با اینکه می دونه من ناراحت میشم ولی من به خاطر اینکه مادرم قبل سفر بهم گفته بود اگه ناراحتی برات پیش اورد به خاطر ما تحمل کن تا به همه خوش بگذره با اینکه این حرف مامانم برام سنگین بود و ترجیح میده من همه ناراحتیامو قورت بدم تا ایشون بهش خوش بگذره بازم هر چی در سفر پیش اومد من تحمل کردم و خودمو به صبر مجبور می کردم و لبخند میزدم
    همسرم هم که میدید نمی تونه منو عصبی کنه از کارش دست بر نمیداشت فقط یکم کم رنگ ترش می کرد.

  16. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام
    چند روز پیش کلاس خصوصی برای یه دانشجو دختر در منزل برگزار کردم و ایشون کارش عجله ای بود و من جلسات رو فشرده تر گذاشتم.

    در یکی از همین روزهایی که من با این خانم در منزل کلاس داشتیم خواهرشوهر کوچیکم تماس گرفتن و گفتن میام الان خونتون و من چون هنوز دوساعت از کلاس اون خانم مانده بود و وسط کار بودیم برای خواهرشوهرم شرایط رو توضیح دادم و ازشون عذر خواهی کردم و گفتم عصر منتظرتم بیا.و ایشون گفت باشه ولی خواستم بیا خبر میدم چون همسرم عصر خونس شاید نتونم بیام و خداحافظی کردیم.

    ظهر که همسرم اومد من قضیه رو براش توضیح دادم و گفتم نکنه ناراحت شده باشه و تماس گرفتم و دوباره ازش عذخواهی کردم و گفتم با همسرت اگه عصر برنامه ای ندارین بیاین یا اینکه شام بیاین منتظرتونم ایشون تشکر کردن و گفتن عصر که نمی تونم ولی برای شام قراره با یکی از برادرام بریم بیرون(برادرشوهر من) و گفتن شما هم اگه مایلین بیاین با هم بریم منم با اینکه کار زیاد داشتم ولی گفتم اگه دعوتش رو رد کنم شاید نارارحت بشه و گفتم باشه میایم و ایشون گفتن هر کس به اندازه خودش شام درست کنه و بیاره و وسیله بیاره منم بهش گفتم شما بچه کوچیک داری اگه برات سخته من برات شام درست می کنم و تو چیزی نیار گفت نه ممنون خودم میارم.

    بالاخره ما رفتیم بیرون و دیدم قرار بود ما سه خانواده بیرون بریم پدرشوهرم و مادرشوهرم هم هستن خوشحال شدم و دیدم برادر شوهر بزرگم هم اومدن و یکی از خواهرشوهرای دیگم.

    خواهرشوهرم که همه رو دور هم جمع کرده بود طبقه پایین خونه مادرشوهرم زندگی می کنه و دیدم برای مامانش اینا هم غذا برداشته با خودم گفتتم خدا خیرش بده. وقتی برادرشوهرم اومدن با هسرش دیدم هیچ وسیله ای نیاوردن و جاریم به خواهرشوهرم گفت:عه همه چیزی آوردن چرا به من نگفتی چیزی بیارم و خواهرشوهرم خندید و گفت ولش کن عب نداره.خواهرشوهرم اندازه برادرشوهر و همسرش هم غذا هم وسیله برداشته بود.و فقط به من و اون یکی جاریم گفته بودن که برا خودتون وسیله بردارین و حتی اون یکی دیگه خواهرشوهرم هم چیزی نیاورده بود.
    خیلی ناراحت شدم من حاضر بودم برای همه من ببرم تا اینکه اینجور فرق گذاشته بشه بین ما.

    به همسرم گفتم ببین خواهر چکار می کنه از یه طرف همه رو دور هم جمع می کنه از یه طرف این کاراش رو می کنه . چرا بینمون فرق میذاره. ببین که انقدر به من می گی کارهای گذشتشون رو فراموش کن اینها نه پشیمونن و نه اینکه بخوان گذشتشون رو جبران کنن و مدام در حال تکرارشن.(خواهرشوهرم تا به حال از این قبیل کارها زیاد کرده و همیشه بین این سه برادر فرق میذارن و به همون برادر شوهرم ارزش بیشتری میدم هم به خودش هم همسرش با اینکه همسرم من بیشتر کارهاشون رو می کنه)
    همسرم بهم گفت خواهرم بهم الان گفته ببین اصلا اینا به خودشون نیاوردن وسیله بیارن و ما غذا اندازه خودمونه و کم میاد غذا منم بهش گفتم با چشم خودم دیدم که جاریم به خواهرت گفت چرا به من اطلاع ندادی وسیله بردارم.اون تقصیری نداره و خواهرت بهش نگفته الانم اومده دست پیش رو گرفته تا پس نیوفته. و همسرم هم اصرار داشت که تقصیر خواهرم نبوده و اون فقط اندازه خودشون غذا برداشته منم گفتم باشه ان شاالله همینطوریه که تو می گی و من اشتباه می کنم در این صورت باید غذاش کم بیاد و به همه یه کفگیر غذا هم نرسه و ظرفاش کم بیاد و به تعداد همه ظرف نداشته باشه گفت اره دیگه.منم دیگه بحثی نکردم باهاش

    سر سفره موقع غذا کشیدن دیدم برا همشون ظرف برداشته و غذا هم به اندازه همشون بود حتی از آخر اندازه یکی دونفر هم زیاد اومد غذا منم همونجا به همسرم گفتم اگه هنوز غذا می خوای خواهرتشون غذاشون زیاده بده برات سرریز بریزیم به خا طر اینکه بعدا نگه من ندیدم و غذاش کم بود.دیدم خندید.

    من با خودم گفتم همسرم تقصیری نداره که خواهرش اینکارو کرده و من چرا برم مثله قبل روی این قضیه با همسرم دعوا کنم چون همسرم همیشه می گه به من ربطی نداره ناراحت میشی همونجا بهشون بگو.

    برادرشوهر بزرگم با همسرش و پدرش رفتن و بقیه موندیم و من هم با احترام کامل ناراحتیمو گفتم و در حضور مادرشوهرم به خواهر شوهرم گفتم کار درستی نمی کنی بینمون فرق میذاری و این کارت باعث ناراحتی می شه و ایشون هم همش می گفت اندازه خودمون بوده منم گفتم اون قابلمه به اون بزرگی به اندازه دونفر نیست.چیزی که دارم با چشمم می بینم اینه که توبرای همه برداشتی جز ما و اون یکی برادرشوهرم .ایشون همش از خودش دفاع می کرد و من به مادرشوهرم گفتم ببینید انقدر بهم می گین گذشته هر چی بوده فراموش کن ولی اینها همش تکرارش می کنن.خواهرشوهرم گفت خوب تو باید گذشت کنی گفتم مگه میشه تو همش اشتباه کنی و من ندیده بگیرم؟

    ما داشتیم در چارچوب احترام با هم حرف میزدیم که اون یکی خواهرشوهرم خودشو انداخت وسط و هر چی دلش خواست گفت منم بهش گفتم تو دخالت نکن طرف حرف من ایشونه نه شما. در آخر که همه رفتیم جاریمشون با ما اومدن و جاریم بهم گفت منم خیلی ناراحت شدم و این کار همیششونه ولی من نمی تونم چیزی بگم.منم بهش گفتم جاریمون تقصیری نداره و مقصر اینها هستن که فرق میذارن برای همینم من امشب گذاشتم جاریم بره و جلو ی اون چیزی نگفتم چون تقصیری نداشت.
    اون شب همسرم دخالتی در بحثمون نکرد و وقتی دید خواهرش داره با بی انصافی تمام حرف میزنه از آخر مداخله کرد و طوری حرف زد که حق رو داد به من.
    وقتیم اومدیم خونه بهم گفت آفرین همیشه این جرات رو داشته باش و حرفت رو همونجا بزن و توی خونه دعوا درست نکن.
    من اصلا دوست ندارم روابطمون انقدر سرد باشه ولی اونا نمیذارن به نظرتون دفعه بعد که دیدمشون چه رفتاری داشته باشم؟
    ویرایش توسط *مونا* : چهارشنبه 21 تیر 96 در ساعت 09:23


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.