به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 57
  1. #21
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود
    راحتش بزار خونه پدرش شوهرت را شما هم مشغول کن خودت را با گوشی یا تلوزیون یا مجله و....
    بعدشم توی جمع کردن سفره و ظرف شسنن و اینکارا یادت نره کمک کن.
    بعدشم یادت باشه شما عروس هستی بعضی مسائل خانوادگیه و فقط بین اعضائ خانواده مثل همه جاها خیلی بخودت نگیر لطفا

    مثبت اندیش باش.الکی حرص زمان و موقعیتی که درش قرار نداری را نخور.راحت باش الکی ذهنت و وقتت را هدر نده لطفا. بعدشم سعی کن کم کم رابطه را معمولی بکنید پله پله خودمونی نشو ولی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  2. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    *مونا* (چهارشنبه 31 خرداد 96), ستاره زیبا (شنبه 03 تیر 96)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام و احترام

    ممنون آقای خاله قزی که راهنماییم می کنید نظراتتون برام بسیارمفیده

    خداروشکر خونه پدرشوهرم رفتیم و همه باهام رفتارشون خوب بود. جز یکی از خواهرشوهرام و برادرشوهرام که سردتر برخورد کردن منم زیاد خودمونی نشدم باهاشون و با هم یه احوال پرسی کردیم .

    در طول مهمونی همسرم رفتار خوبی باهام داشت و منم بعد از مهمونی بهش گفتم ممنون عشقم که هوامو داشتی و اونم خوشحال شد و دستمو بوسید

    یه مورد پیش اومد و اونم این بود که خونواده شوهر خواهرشوهرم هم دعوت بودن و من فهمیدم چند ماهه قبل دخترشون رو عروس کردن و مجلس گرفتن و مارو دعوت نکرده بودن.من به شوخی به مادرشوهر خواهرشوهرم گفتم باشه دیگه عروسی می گیرین مارو هم دعوت نمی کنید باز.
    گفت دعوت بودین شما نیومدین گفتم نه من اصلا خبر نداشتم دخترتون عروس شدن گفت دعوت بودین به عروسمون گفتیم چرا نیومدن گفته مسافرتن رفتن قشم. من همونجا از همسرم سوال کردم ما امسال زمستون مسافرت بودیم گفت نه بعد بهشون گفتم ما اصلا سفر نبودیم که همین جا بودیم بعد مادرشوهر خواهرشوهرم عروسشو (خواهرشوهرم رو) صدا زد و بهش گفت مگه بهشون نگفتی دعوتن بعد خندید گفت نه دیگه همون موقع من با خودم گفتم شاید نیان دعوتشون نکردم آخه عروسیه اون یکی دخترتون دعوت بودن نیومدن.منم گفتم اون موقع عروسیه دوست همسرم بود و من بهش گفتم که اینجا بریم ولی اون خواست که عروسیه دوستش بریم.اما الان عروسی ای دعوت نبودیم اگه دعوت بودیم حتما میومدیم.

    در کل ناراحت شدم که چرا خواهرشوهرم به خاطر اختلافی که بین من و خانوادشون هست دعوت یه نفر دیگه رو از ما پنهون کرده و با اینکه خودش دلیل اونبار نرفتن رو میدونست این کارو کرد و بهونه اورد.برای همین هم جای اینکه بیام خونه و به همسرم غر بزنم همونجا جلو مادرشوهرش گفتم و دستش رو شد.
    ویرایش توسط *مونا* : چهارشنبه 31 خرداد 96 در ساعت 08:04

  4. 4 کاربر از پست مفید *مونا* تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 31 خرداد 96), maryam.mim (چهارشنبه 31 خرداد 96), نیکیا (چهارشنبه 31 خرداد 96), خانم مهندس (چهارشنبه 31 خرداد 96)

  5. #23
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی شما زنا درست بشو نیستین
    الکی نیست ما مردا دلمون تنگ میشه واسه دورلن خوش مجردی و بی قیدی ها و لذتهایی که داشت هیییییییی روزگار(الان آه کشیدم)

    دعوت کرد میری دعوتم نکرد نه اینجا شما آدم بده نمیشی که هیچ عروس مظلومه هم میشی.

    خودت خوشحال شوشو خوشحال دستم بوسیده خوب چی میخوای بیشتر از این؟!!!!!! فکر میکنم یکمقدار کمالگرا هست شخصبت شما قرار نیست همه چی درست باشه و بر وفق مراد ما یاد بگیر با چیزایی که داری خوشحال باشی و لذت ببری.
    عروسی را کش نده به شوهرتم مربوط نیست ازش داستان نساز لطفا.
    قرار نیست با همه یکسان رفتار کنیم و خودمونی بشیم هر رابطه ای سطحی داره.بعدشم برلی طرف مقابلت هم این حق قائل بشو که مثل خودت میتواند انتخاب کند.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  6. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    *مونا* (پنجشنبه 01 تیر 96)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام و احترام

    ممنون از همراهیه دوستان عزیز

    آقای خاله قزی

    دعوت کرد میری دعوتم نکرد نه اینجا شما آدم بده نمیشی که هیچ عروس مظلومه هم میشی.
    اینجا مادرشوهرش فک می کنه من دعوتم و نرفتم نمیدونه که من بی خبرم.پس باید بدونه من در جریان نبودم

    عروسی را کش نده به شوهرتم مربوط نیست ازش داستان نساز لطفا.
    اصلا کش ندادم و همون شب با رو شدن دست خواهرشوهرم همه چیز تموم شد و بحث رو خونه نیاوردم
    قرار نیست با همه یکسان رفتار کنیم و خودمونی بشیم هر رابطه ای سطحی داره.بعدشم برلی طرف مقابلت هم این حق قائل بشو که مثل خودت میتواند انتخاب کند.

    قبول دارم ولی طرف مقابل که خونواده همسرم خواهرشوهرم بودن انتخاب کردن که ما رو دعوت کنن ولی خواهرشوهرم که باید به ما می گفته و کارت دعوتمون رو میداده نداده.

  8. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 31 خرداد 96)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام مونا جان. تبریک میگم عملکردت خیلی خوب بوده و خداروشکر همسرت هم باهات همکاری کرده. جمع بندیتونم خوب بود. فقط چیزی که من متوجه شدم اینه که فکر میکنم شما توی بیان احساساتت کمی ضعیف هستی و یا ناراحتیت رو توی خودت میریزی یا اینکه وقتی کاسه صبرت لبریز شد با خشم و غرغر بیان میکنی. باید بتونی به بهترین حالت وبدون ایجاد دلخوری احساست رو بیان کنی. مثلا درمورد همین مساله که گفتید کارتون خیلی خوب بوده که همون جا خودتون حلش کردید و سر همسرتون غر نزدید به خاطرش و سکوت کردید و حتی از رفتار خوبش تشکر هم کردید. اما مشخصه که دلخوریتون رو پنهون کردید و اگر بعدا دلخوری کوچیک دیگه ای هم به وجود بیاد و این وسط همسرتون هم دخیل باشه مطمئنا باز هم کاسه صبرت لبریز میشه و یا خودت از درون اذیت میشی یا سر همسرت خالی میکنی. پس بهترین کار اینه که با همسرت ارتباط عمیق عاطفی برقرار کنی و احساساتت رو باهاش درمیون بذاری. با یه لحن آروم بهش بگی که 'میدونستی فلانی دخترش رو عروس کرده؟ راستی ما هم دعوت بودیما! گویا فلانی قرار بوده بهمون کارت دعوتمون رو بده اما نمیدونم چرا نداده... راستش کمی دلخور شدم ولی به احترام تو چیزی نگفتم عزیزم و نادیده گرفتم. فقط از مادرشوهرش عذرخواهی کردم که نیومدیم و فلان. ' البته یه جوری که بهش این حسو بدی که به خاطر دوست داشتن اون حاضری دلخوریت از خونوادشو نادیده بگیری و این فقط یه درد و دل کوچیکه. اگر حالت منت گذاشتن باشه یا شکایت و غر زدن، همون سکوت کنی و هیچی نگی بهتره. :)
    راستی حالا که خداروشکر مشکلات داره برطرف میشه سعی کن دیدت رو مثبت کنی به اطرافت. زیاد در قید گذشته نباش همه آدما جایرالخطا هستن. سعی کن بدیهای بقیه رو ببخشی و کینه کسی رو تو دلت نگه نداری. دل جای عشق و محبته نه کینه و دلخوری. :) موفق باشی ان شاالله

  10. 2 کاربر از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده اند .

    *مونا* (پنجشنبه 01 تیر 96), maryam.mim (چهارشنبه 31 خرداد 96)

  11. #26
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خدایی خوب رفتار کردی خوشمان آمد

    میخوای زندگی بکنی و لذت ببری دنبال دلیل و منطق نبلش بعضی وقتها دلیلی نداره منطقی رفتار کنن یا درست بقیه دست ما نیست که پس ولش کن فقط خودت اذیت میشی و حرص میخوری لجاش بشین ور دل شوهرت زندگی کن و لذتش را ببر.
    یکچیزی یادت باشه همیسه اینو بخودت بگو:
    شاید امروز آخرین روز زندگیم باشه.
    این جمله را ملکه ذهنت بکن دیگه له این مسائل بی اهمیت ارزش نمیدی.بازم میگم توقع رفتار منطقی از همه نداشته باش. ولی بیا ناراحتی و احساست درست بود ولی سعی کن نوی جو آرام باشه و همیشه زرنگ باش طوری رفتار کن شووهرت پشتت باسه نه در مقابلت برای همین لازمه بعضی وقتها ندید بگیری توی دل شوهر بیشتر باز میکنی.
    یک مسئله اینحا مادرشوهر مهمه رابطت را باهاش بهتر کن توی اینجور مواقع باورت کنه و سوتفاهم پیش نیاد.
    بصورت کلی مدیریتت خوبه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    *مونا* (پنجشنبه 01 تیر 96), ستاره زیبا (شنبه 03 تیر 96)

  13. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام و احترام

    ممنونم از همراهیه دلسوزانه دوستان عزیز
    ان شاالله عاقبت به خیر شین


    ممنونم خانم مهندس عزیز نظرتون کاملا درسته من وقتی ناراحت میشم احساساتم رو نمی تونم کنترل کنم و با خشم و غر غر می گم البته اولش با ارامش می گم وقتی ببینم که از کار اشتباهشون حمایت می کنه عصبی میشم و دادو بیداد می کنم.

    البته قبلا اونجوری بودما الان با راهنمایی های دوستان دختر خوبی شدم

    پس بهترین کار اینه که با همسرت ارتباط عمیق عاطفی برقرار کنی و احساساتت رو باهاش درمیون بذاری. با یه لحن آروم بهش بگی که 'میدونستی فلانی دخترش رو عروس کرده؟ راستی ما هم دعوت بودیما! گویا فلانی قرار بوده بهمون کارت دعوتمون رو بده اما نمیدونم چرا نداده... راستش کمی دلخور شدم ولی به احترام تو چیزی نگفتم عزیزم و نادیده گرفتم. فقط از مادرشوهرش عذرخواهی کردم که نیومدیم و فلان. ' البته یه جوری که بهش این حسو بدی که به خاطر دوست داشتن اون حاضری دلخوریت از خونوادشو نادیده بگیری و این فقط یه درد و دل کوچیکه.


    خیلی ایده خوبی بود تشکر



    ممنون از آقای خاله قزی که مثله یه برادر بهم راهنمایی های مفیدی میدن

  14. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (جمعه 02 تیر 96)

  15. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    به امید خدا قراره که هفته دیگه بریم مسافرت به همراه مامانم و خواهرم

    اکثر وقتایی که مسافرت میریم من از قبل در مورد جاهایی که می خوایم بریم تحقیق می کنم و یه برنامه ابتدایی برای سفر می ریزم و بعد به همه میگم و طبق نظر بقیه یه سری تغییر میدیم(چون همه حق دارن نظر بدن کجا بریم کجا نریم) و برنامه سفر تنظیم میشه.

    اینبار هم همین کارو کردم و دیشب که رفته بودیم خونه مامانم همه خوششون اومد و سی در صد برنامه رو طبق نظر جمع تغییر دادیم و تموم شد.مشکلی که وجود داشت این بود که همسرم توی خونه نسبت به این کار من مخالفتی نکرد و راضی هم بود ولی وقتی دیشب جلو دیگران می گفتم همش مخالفت می کرد و یه جوری حرف میزد که انگاری من دارم سرسفیدی می کنم واسه همه با اینکه همیشه برای هر جایی نظر تک تک افراد و خود همسرم رو می پرسیدم.و همون اولش هم من شروع به صحبت و مطرح کردن برنامم نکردم و منتظر موندم بقیه اول نظرشون رو بدم وقتی دیدم بقیه زیاد نظری ندارن و یه جورایی خود همسرم از من می خواست که حرف بزنم.

    به نظر شما چرا این کارو می کنه؟من دوست دارم جلوی جمع همیشه پشت هم باشیم و اگه هم عیبی داریم بپوشونیم نه اینکه از هم ایراد گیری کنیم و همو جلو جمع مسخره کنیم.

    خیلی خوب میشه اگه یه راهکارهایی بدین بهم که اگه از این قبیل رفتارا در طول سفر از همسرم دیدم بتونم واکنش درستی داشته باشم تا خدایی نکرده با هم بحثمون نشه و خوش بگذره.

    با تشکر
    ویرایش توسط *مونا* : پنجشنبه 01 تیر 96 در ساعت 08:54

  16. #29
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینو فراموش نکن انگلا مرکل صدراعظم آلمان هم باشی بازم یادت باشه شوهرت را باید یه پله از خودت ببری بالاتر
    وقتی نظر میده یعنی داره غرش میکنه که شما و بقیه توجه کنید نرد خونه و رئیس منم یکجورایی همون هارت و پورت خودمونه خخخخ یه زنگ خطر کوچکه یعنی منو هم ببین اینجور وقتها قشنگ بهش گوش بده هرچند نظرش هم درست نباشه توی جمع بیان نکن.یادت باشه میخوای ملکه باشی پس از شوهرت پادشاه بساز.
    توی مسافرتم رعایت کن اینا قلق کاره باید دستت بیاد
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  17. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    *مونا* (شنبه 03 تیر 96), ستاره زیبا (جمعه 02 تیر 96)

  18. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام به دوستان گرامی

    تقریبا یه ماهی بود که به برکت ماه رمضون با هم دعوایی نداشتیم و اگه هم ناراحتی ای بوده به یه روز نکشیده از دل هم در میاوردیم تا دیرووز.......

    پدرشوهرم یه باغ میوه دارن که هم برای استفاده است هم فروش میوه که با زحمت همسر من و پدرشوهرم درختا کاشته شدن ولی قبلا هروقت وقت میوه بود و من از همسرم می خواستم میوه برا خونه از باغشون بیاره نمی آورد و وامیستاد همه برن هر چی دوست دارن جمع کنن هر چی تهش موند بیاره خونه .گاهی میوه های ضرب خورده که معلوم بود پای درخت بوده رو خونه میاورد .گاهیم که مادرشوهرم می فرستاد از اون ضرب خورده ها داشت.در مقابل برادر شوهرا و خواهرشوهرای من حتی برای خانواده های همسراشونم میوه خوب می برن همیشه از اونجا.منم ناراحت شدم و به همسرم گفتم و همسرم گفت دستشون درد نکنه و برای همینم من باید برم کمکشون تا منت سرم نذارن.گاهی پدرشوهرم به همسرم می گفت مادرخانمت رو موقع میوه ها بیار باغ که همسرم اینکارو نمی کرد و وقتی من ازش علت رو می پرسیدم می گفت برادر خواهرام منت میذارن.برای خونه خودمونم به زور میاورد و می گفت بذار بیشتر بمونه تا پدرم بیشتر بفروشه و پول در بیاره این در صورتیه که پدرشوهرم از لحاظ مالی اصلا نیازی به پول اون باغ نداره و اونجا بیشتر جنبه سرگرمیه براش.
    وقتی دیدم چند باری به خاطر این چیزا بحثمون شد بهش گفتم تو از صبح تا شب سر کاری و فقط یه عصر جمعه با همیم که اونم میری باغتون برا کمک من دیگه چیزی نمی خوام برامون از باغ بیاری و تو هم نرو کمک بذار هر کی استفاده می کنه خودش بره کمک که قبول کرد.قرار شد چیزی هم بهش دادن نیاره ولی به حرفش عمل نکرد و وقتی چیزی میدن بهش میاره و منم استفاده نمی کنم می بره میده به دیگران.میگه نمی خوام ناراحت شن منم میگم بذار بفهمن تا پای درختارو جمع نکنن بدن به ما ولی براش مهم نیست و کار خودشو می کنه منم استفاده نمی کنم و ایشونم از این قضیه ناراحته چرا من استفاده نمی کنم ولی چیزی نمی گه.
    من و همسرم به خاطر شغلمون صبحا زود از خونه بیرون میریم و دیروز که جمعه بود گفتیم صبح بیشتر بخوابیم تا جبران کم خوابیامون شه.حدود ساعت 10 صبح برادر شوهرم به گوشیه همسرم زنگ زد و گفت حاج آقا میگن اگه آلبالو می خوای بیاین ببرین که همسرم گفتن نمیخوایم و تشکر کردن و قطع کردن. پشت سر پدرشوهرم به من زنگ زدن و گفتن که من براتون جمع کردم بیاین ببرین و به محمد(همسرم) گفتم نخواسته و منم گفتم دستتون درد نکنه راضی به زحت نیستیم بعدش پدرشوهرم گفت نمیدونم چه هیزوم تری فروختم بهتون که چیزی نمیاین ببرین از باغ منم دیدم ناراحت شدن گفتم دستتون درد نکنه بیارین ممنون از لطفتون بعدش گفت من امروز روزه ندارم (دکتر از روزه منعشون کرده ) یه چایی بذار بیام منم گفتم چشم الان میذارم منتظرم.

    همسرم تا فهمید پدرش داره میاد از جاش پرید و سریع رفت لباساشو پوشید بره در مغازش بهش گفتم کجا میری آقاجون داره میاد تو میری؟گفت آره دیشب بهم گفته بیا برا خونتون آلبالو جمع کن من به دروغ گفتم در مغازه باید برم بیاد ببینه تا الان خواب بودم غر غر می کنه حوصله ندارم(خیلی از پدرش حساب می بره )من خیلی بدم اومد که از خودش انقدر اختیار نداره که روز تعطیل یکم استراحت کنه ولی چیزی نگفتم و رفت.
    چایی گذاشتم و پدرشوهرم با مادر شوهرم اومدن و مامانش دم در واستاد و تو نیومد و پدرشوهرم البالوهارو اورد توی حیاط منم داشتم تعارف می کردم بیاین خونه چایی گذاشتم ولی مامانش می گفت الان خاکی هستیم منم گفتم فدای سرتون بیاین من چایی دم کردم براتون با اصرار من اومدن و نشستن یکم. موقع رفتن تشکر کردم ازشون و پدرشوهرم جلوتر سمت در حیاط رفت و مادرشوهرم که داشت کفشاشو پاش می کرد بهم گفت البالو ها جلو افتابن اگه نمی خوای که ببرمشون (هنوز تازه اورده بودن )من تعجب کردم گفتم بله؟گفت هیچی می گم اگه کار داری می خوای کمکت بدم برا درست کردن اینا گفتم نه ممنونم(حرفشو عوض کرد) بعدش رفتن
    خیلی ناراحت شدم و پشیمون از اینکه چرا اجازه دادم بیارن .اما با خودم گفتم به شوهرم چیزی نمی گم ولی گفتم اگه نگم بازم چیزی بهش بدن میاره منم گفتم بگم بهتره و گفتم بهش.تا بهش گفتم سریع جبهه گرفت که مادر من منظوری نداشته تو همه چیزو به منظور می گیری و داد و بیداد راه انداخت.و همش می گفت اصلا غلط کردن آوردن همشو می ریزم بیرون گفتم هرکار دلت می خواد بکن منم یکم جوابشو دادم و از خودم دفاع کردم دیدم فایده نداره سکوت کردم.قرار بود چون یک شنیه (فردا)می خوایم بریم مسافرت هر دو با هم کارایه خونه و بستن چمدونا رو انجام بدیم. یکم که ساکت بودیم گفت پاشو کارامون رو انجام بدیم گفتم باشه این فیلمه تموم شه اخراشه بلند میشم دودقیقه طول نکشید فیلم تموم شد و من رفتم نماز بخونم تا بعدش کارارو بکنیم.که در همون بین دوستش بهش زنگ زدو رفت.
    منم تا یه ساعت منتظر موندم برگرده دیدم بر نگشت بهش زنگ زدم در دسترس نبود خونه مامانشم کسی جواب نداد و به گوشیه پدرشوهرم که زنگ زدم دیدم اونجاست و با دوستش رفتن باغشون خیلی اعصابم خورد شد برگشت خونه با هم بحثمون شد گفتم مامانت اینجوری می کنه ما هزارتا کار داریم تو پا می شی میری اونجا.دوبار پاشد بیاد منو بزنه خیلی جدی و گفت ببند دهنتو و گرنه .....که من از ترس ساکت شدم یه بارش با چاقو بود.ظرف غذارو برداشت بزنه سمت تلوزیون که من بهش اصرار کردم و نکرد اونکارو و همش تهدیدم می کرد که میزنم تلوزیون رو می شکونم.و تهدید به اینکه برنامه مسافرت رو بهم میزنم .یکم که گریه کردم پاشدم خودم تنها همه کارامو کردم با گریه.

    سحری پختم و تا سحر بیدار موندم و فکر می کردم که امروز چه اشتباهاتی داشتم که باعث شد بعد یه ماه آرامش درست دوروز مونده به مسافرتمون همه چی خراب شد .
    به نظرم اولین اشتباهم این بود که دلم به رحم اومد بعد از تماس پدرشوهرم و با اینکه اخلاقای خانوادشو میدونم اجازه دادم برامون البالو بیارن باید همونجا تشکر می کردم و می گفتم ممنون ما لازم نداریم.
    دومین اشتباهم این بود که وقتی مامانش اونجوری بهم گفت به جای بله گفتن با تعجب باید بهش می گفتم هنوز که تازه آوردین و من الان از جلو افتاب برمیدارمشون ولی اگه خودتون لازم دارین ببرین.

    سومین اشتباهم این بود که با شناختی که از همسرم داشتم دوباره ناراحتیمو بهش گفتم و اونو قاضی بین خودمو مادرش کردم.

    با این همه که اونجوری رفتار کرد برای سحری دوبار صداش زدم و اون نیومد سحری بخوره ولی صبح موقع رفتنش ام خداحافظی کرد.
    الانم استرس دارم فردا قراره بریم سفر با مامانم شون و مامانه من به اصرار همسرم راه افتاده و دلیله مامانم که قبول نمی کرد اولش بیاد سفر این بود که شما دوتا همیشه چند روز مونده به سفر دعواتون می افته و من حوصله دعواهای شمارو ندارم.


    الان موندم چیکار کنم

    خواهش می کنم کمکم کنید
    ویرایش توسط *مونا* : شنبه 03 تیر 96 در ساعت 11:46


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.