حال من هيچ خب نيست
نميدونم ازكجا شروع كنم؟ ازچي بگم كه دقيقا بفهميد مشكلم چيه
اول ازهمه طاعات وعباداتتون قبول درگاه حق ان شاء الله...چقدرخوبه كه ما ماه رمضان روداريم...چقدر حالم خوبه باهاش...وچقدرناراحتم كه داره تموم ميشه...چه صفايي داره...
اين چندوقته باشوهرم خيلي بحثم ميشه...سرااينكه روزه نميگيره...بهم گفته بود بخاطركارش روزه نميگره...ولي ميبينم هفت بعدازظهر ميره سركار...تمام روز هم خوابه...من هفت صبح ميرم سركار دو ظهر برميگرم تواين گرمابازبون روزه...ميرم خوابه مام خوابه.ميخوابم وبعد شش عصر بيدارميشم ميبينم بازم خوابه...اين كارش باعث بحث هرروزه من واون شده...ازهفته فقط چندروزش ميره سركار وبقيه ايام هفته همينطور خواب...من اين چيز رونميتونم تحمل كنم...بعضي وقتها براش غذا نميزارم....زورم مياد...همش حرفايي ميزنم كه بهش بربخوره...تابلكه بدونه من ازاين وضعيت ناراحتم...اوندفعه بهش گفتم اگه ميخواي ازت حساب ببرم...سحرخيزباز باش...روزه بگير نمازت بخون...الان تو تاشش عصر هيچي نميخوري فرقت باروزه دارها چيه....غروب هم ميري سركار...حداقل به احترام به عنوان يك مسلمان يك روزش روزه بگير...ولي گوشش به اين حرفها بدهكارنيست
مدام مقايسش ميكنم بااين واون...كسايي كه شغل دولتي دارن بيمه دارن..حقوقشون بالاس...همش حسرت ميخورم وغبطه ميخورم وميگم چي ميشد شوهرمنم همچين شغلي داشت...خيلي نااميدم...اينقدر نااميد شدم كه تصميم گرفتم بچه دار بشم تايه نقطه اميدي توي زندگيم پيدابشه...ولي زودي پشيمون شدم...وميدونم حامله ميشم زود پشيمون ميشم وازخرجش ميترسم
خيلي ناراحتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)