به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 48 از 57 نخستنخست ... 818283839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 471 تا 480 , از مجموع 561
  1. #471
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    تشکر

    یادمه هدف از ایجاد این تاپیک دادن ایده و نیز گرفتن ایده از خاطرات خوب و خوش اعضاء بود من هم یه تشکر از همسری رو به عنوان خاطره عاشقانه میزارم ، چون دلیل و باعث شیرینی زندگیمون شد:



    پارسال که بعد چند سال دوری از درس و مشق کنکور ارشد دادم، فکر نمی کردم بدون مطالعه بشه دانشگاه دولتی قبول شد، بعد امدن نتایج یه جورایی باورم شد که ادامه تحصیل از چند سال قبل راحت تر شده و با تشویق همسرم کمر همت بستیم و شروع کردم به خوندن که اگه خدا بخواد امسال دانشگاه شهر خودمون رو قبول بشم.
    توی این مدت تمام زحمات خونه گردن خانومی بود. نه مسافرت رفتیم، نه عید دیدنی درست و حسابی رفتیم، در یه کلمه همه چیز به خاطر من تعطیل شد.
    ممنون خانومی به خاطر همه چی، به خاطر صبرت، بودنت، به خاطر دلگرمی هات ، به خاطر همه چیز.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  2. 9 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    Hildaa (پنجشنبه 18 خرداد 96), khaleghezey (دوشنبه 15 خرداد 96), m.reza91 (شنبه 09 اردیبهشت 96), فرشته اردیبهشت (شنبه 09 اردیبهشت 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), افسونگر (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), صبا_2009 (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  3. #472
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    نامه عاشقانه


    مدت ها بود نه میتونستم بنویسم نه حرف بزنم یعنی حالت قبض که خیلی ویرانگره ...
    خلاصه امسال حالم بهتر شده خداروشکر و توانایی هام برگشته ...

    امروز براش نامه ای نوشتم دارای سه قسمت :

    قسمت اول تشکر جز به جز از کارهایی که کرده
    قسمت دوم عذر خواهی بخاطر کارهایی که کردم و خوب نبودند یا حرفهایی که زدم و معذرت خواهی نکردم
    و در قسمت سوم خواسته هام رو گفتم

    فعلا نامه رو بهش نمیدم تا وقتش بشه واکنشش رو براتون مینویسم.

    ذوق دارم چرا که اون کلی نامه نوشته بود برام ولی من تقریبا نامه اولمه .

    امیدوارم واکنش جالبی داشته باشه و اثرات خوبی تو زندگیمون بذاره.

  4. 10 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    Eram (جمعه 29 اردیبهشت 96), Hildaa (پنجشنبه 18 خرداد 96), khaleghezey (دوشنبه 15 خرداد 96), m.reza91 (شنبه 09 اردیبهشت 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), mohamad.reza164 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), paiize (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), صبا_2009 (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  5. #473
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام بر دوستان
    چرا اینجا خلوته ؟

    یه خاطره عاشقانه استمراری :

    همسرم رفته بود دانشگاهش که شهر دوری هست ساعت نه شب فهمیدم که مشغول کاره هنوز و کلی صداش خسته بود
    با یه خودکارخوشگل تو کف دستم نوشتم "
    همسر عزیزم خسته نباشی خیلی دوست دارم " و دورش رو طراحی کردم بعد ازش عکس گرفتم و براش فرستادم
    کلی خوشحال شد و ذوق کردو گفت باور کن کل خستگیم از تنم در شد ...

    بعد یه هفته که اومد خونمون قبل هرچیزی همون دستم رو بوسید و تا یک هفته همون دستم رو میبوسید و تو دستش میگرفت و ازم تشکر میکرد نمیدونستم اینقدر براش جالب و تاثیر گذار میشه .

    با هر طریقی باید عشق رو یادآور شد...

  6. 13 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 28 خرداد 96), Hildaa (پنجشنبه 18 خرداد 96), khaleghezey (دوشنبه 29 خرداد 96), m.reza91 (دوشنبه 15 خرداد 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), paiize (دوشنبه 29 خرداد 96), sia518 (دوشنبه 15 خرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نیلوفر:-) (دوشنبه 15 خرداد 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), آنیتا123 (سه شنبه 16 خرداد 96), زانکو (سه شنبه 30 خرداد 96), شیدا. (دوشنبه 15 خرداد 96)

  7. #474
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 98 [ 17:03]
    تاریخ عضویت
    1394-4-14
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,101
    سطح
    40
    Points: 4,101, Level: 40
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    153

    تشکرشده 113 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من و همسرم یک ماهه ازدواج کردیم.تمام تلاشمونو کردیم که مراسم عروسیمون بدون گناه ولی شاد و در شان مهمانانمون باشه.بعد از مراسم وقتی
    به خونه خودمون اومدیم همسرم رفت یه تشت آب آورد و ازم خاست که بشینم و پاهامو گذاشت تو تشت آب و آروم آروم ماساژ داد چهارقل خوند.گفت از این
    به بعد تو برکت خونمونی.خدا به خاطر حضور تو توی زندگیم بهمون برکت میده.بعدم از همون آب به چهار گوشه خونمون چند قطره پاشید گفت خونمون با عطر قدمات پر برکت شد...
    بهترین شب زندگیم بود و همه حرفامو فقط تونستم با اشک شوقم تو آغوشش ابراز کنم

  8. 17 کاربر از پست مفید گلاب تشکرکرده اند .

    azade1992 (شنبه 04 شهریور 96), khaleghezey (دوشنبه 29 خرداد 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), paiize (دوشنبه 29 خرداد 96), sahar202 (پنجشنبه 26 مرداد 96), فرشته مهربان (شنبه 03 تیر 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 29 خرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), گیس طلایی (جمعه 16 تیر 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), بی نهایت (یکشنبه 28 خرداد 96), بارن (دوشنبه 29 خرداد 96), حیاط خلوت (دوشنبه 29 خرداد 96), زن ایرانی (سه شنبه 30 خرداد 96), زانکو (سه شنبه 30 خرداد 96), شیدا. (یکشنبه 28 خرداد 96), صبا_2009 (یکشنبه 28 خرداد 96)

  9. #475
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    همسرم به من گفت : دوستت دارم .

    گفتم : چقدر ؟

    گفت : بی نهایت

    حالا نمی دونم منظورش من بودم یا بی نهایت .

    هر چه که بود چسبید.

  10. 11 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    alireza198 (دوشنبه 12 تیر 96), Eram (سه شنبه 13 تیر 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), mohamad.reza164 (چهارشنبه 21 تیر 96), paiize (دوشنبه 12 تیر 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 13 تیر 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نیلوفر:-) (دوشنبه 12 تیر 96), میشل (جمعه 06 مرداد 96), بارن (سه شنبه 13 تیر 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96)

  11. #476
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    بار دوم بود که همو میدیدیم ...

    پر از ذوق و شوق
    اولین باری بود که برای یه رابطه اشتیاق داشتم انگار از اول میشناختمش خبری از وسواس ها و سخت گیری هام نبود ...

    یه روز سرد بود ولی برفی درکارنبود تو یه کافی شاپ وسط رودخانه زیبای زمستونی قرار گذاشتیم انقدر حرف زدیم که وقتی به خودمون اومدیم دیدیم نیم متر برف باریده و شب شده و همچنان میبارید

    بهش گفتم دیگه باید بریم ...

    از کافی شاپ گرم اومدیم بیرون برف اصلا نمیذاشت چشاتو باز کنی ناخوداگاه بهم نزدیک میشدیم پیاده روی کنار رودخونه رو به زور تا ته رفتیم و خواستیم بریم اون طرف خیابون
    که همسرم پرید اون طرف جو ... و من موندم خیلی بزرگ بود و بخاطر برف نمیتونستم بپرم

    ناخوداگاه یه لبخندی زد چون نمیتونست دستمو بگیره گفت ببخش که نمیتونم کمکت کنم بخاطر همین تا یک پل پیدا کنیم تو اون وضعیت راه رفتیم ...

    روی مژه هام پر برف شده بود و مثل ادم برفی شده بودم

    حتی کلاهمو نمیتونستم بذارم تو سرم که اومد روبه روم وایساد و کلاهمو ازم گرفت و با لبخند معنی دار سرمو پوشوند و شال خودشو دراورد و دور گردنم پیچید یه حال عاشقانه ای که هیچ وقت و هیج جا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم

    اولش مقاومت کردم و گفتم نه خودم میذارم ولی اون گفت این که چیزی نیست میخوام برای همیشه حامی تو باشم و سختی هایی که کشیدی رو از یادت ببرم (اخه زندگی سختمو براش تعریف کرده بودم تا حدی)
    همون جا دوست داشتم بدون هیچ مراسمی و فراتر از همه اصول دنیایی داد بزنم و بهش بگم توهمین حالا همسر منی همه کس منی و ...

    هیچ ماشینی در کار نبود هیچ موجودی هم نبود من و اون پسر غریبه تنها بودیم ! تو خیابون با بوت پاشته بلند، بدون اینکه بتونم دستشو بگیرم کنارش راه میرفتم ...
    چون محرم نبودیم نباید تو خیابون باهم راه میرفتیم ولی اون شرایط یه توفیق اجباری شد...

    گوشیشو دراورد و گفت اجازه بده ازین قیافه جالبت عکس بگیرم بعدا خاطره میشه منم گفتم شما از کجا میدونین که بعدنی در کار باشه و هنوز هیچی معلوم نیست و اجازه ندادم
    ته دلم گفتم کاش همه لحظه هام باتو باشم .

    اون روز سرد اون برف سنگین مارو از زمان جلوتر برد و به زور ما رو بهم نزدیک کرد ...

    ولی نمیدونستم که اون شب قشنگ و اون برفش نشونه ی زندگی عاشقونه و سختمونه که به هر سختی ای بود باهم موندیم و ادامه میدیم و سردیش رو با گرمای عشقمون از بین بردیم و نذاشتیم کسی جدایی و اختلافمون رو ببینه ...

  12. 11 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    azade1992 (شنبه 04 شهریور 96), donya. (شنبه 31 تیر 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (جمعه 06 مرداد 96), آنیتا123 (یکشنبه 01 مرداد 96), الهه زیبایی ها (شنبه 31 تیر 96), رهگذر آسمان (شنبه 31 تیر 96), زن ایرانی (یکشنبه 01 مرداد 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96), صبا_2009 (شنبه 31 تیر 96)

  13. #477
    Banned
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1395-11-03
    نوشته ها
    169
    امتیاز
    4,548
    سطح
    42
    Points: 4,548, Level: 42
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class
    تشکرها
    228

    تشکرشده 588 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت نمایش پست ها
    بار دوم بود که همو میدیدیم ...

    پر از ذوق و شوق
    اولین باری بود که برای یه رابطه اشتیاق داشتم انگار از اول میشناختمش خبری از وسواس ها و سخت گیری هام نبود ...

    یه روز سرد بود ولی برفی درکارنبود تو یه کافی شاپ وسط رودخانه زیبای زمستونی قرار گذاشتیم انقدر حرف زدیم که وقتی به خودمون اومدیم دیدیم نیم متر برف باریده و شب شده و همچنان میبارید

    بهش گفتم دیگه باید بریم ...

    از کافی شاپ گرم اومدیم بیرون برف اصلا نمیذاشت چشاتو باز کنی ناخوداگاه بهم نزدیک میشدیم پیاده روی کنار رودخونه رو به زور تا ته رفتیم و خواستیم بریم اون طرف خیابون
    که همسرم پرید اون طرف جو ... و من موندم خیلی بزرگ بود و بخاطر برف نمیتونستم بپرم

    ناخوداگاه یه لبخندی زد چون نمیتونست دستمو بگیره گفت ببخش که نمیتونم کمکت کنم بخاطر همین تا یک پل پیدا کنیم تو اون وضعیت راه رفتیم ...

    روی مژه هام پر برف شده بود و مثل ادم برفی شده بودم

    حتی کلاهمو نمیتونستم بذارم تو سرم که اومد روبه روم وایساد و کلاهمو ازم گرفت و با لبخند معنی دار سرمو پوشوند و شال خودشو دراورد و دور گردنم پیچید یه حال عاشقانه ای که هیچ وقت و هیج جا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم

    اولش مقاومت کردم و گفتم نه خودم میذارم ولی اون گفت این که چیزی نیست میخوام برای همیشه حامی تو باشم و سختی هایی که کشیدی رو از یادت ببرم (اخه زندگی سختمو براش تعریف کرده بودم تا حدی)
    همون جا دوست داشتم بدون هیچ مراسمی و فراتر از همه اصول دنیایی داد بزنم و بهش بگم توهمین حالا همسر منی همه کس منی و ...

    هیچ ماشینی در کار نبود هیچ موجودی هم نبود من و اون پسر غریبه تنها بودیم ! تو خیابون با بوت پاشته بلند، بدون اینکه بتونم دستشو بگیرم کنارش راه میرفتم ...
    چون محرم نبودیم نباید تو خیابون باهم راه میرفتیم ولی اون شرایط یه توفیق اجباری شد...

    گوشیشو دراورد و گفت اجازه بده ازین قیافه جالبت عکس بگیرم بعدا خاطره میشه منم گفتم شما از کجا میدونین که بعدنی در کار باشه و هنوز هیچی معلوم نیست و اجازه ندادم
    ته دلم گفتم کاش همه لحظه هام باتو باشم .

    اون روز سرد اون برف سنگین مارو از زمان جلوتر برد و به زور ما رو بهم نزدیک کرد ...

    ولی نمیدونستم که اون شب قشنگ و اون برفش نشونه ی زندگی عاشقونه و سختمونه که به هر سختی ای بود باهم موندیم و ادامه میدیم و سردیش رو با گرمای عشقمون از بین بردیم و نذاشتیم کسی جدایی و اختلافمون رو ببینه ...
    عزیزم عشق تان پایدار
    چقدر زیبا بود

    - - - Updated - - -

    همیشه وقتی همسرم از سرکار بر می گردند منتظر من هستند
    گاهی وقتا خودمو مخفی می کنم ببینم عکس العملش چیست ؟ انقدر صدایم می زند !! یا از فرزندم مدام سراغ من را می گیرد تا خودم را نشانش دهم و در آغوشش بگیرم
    من به همسرم خیلی مدیونم وقتی حالم خراب بود از جانب من اذیت می شد اما خیلی صبوری کرد

    مدتی هست که با هندزفری در گوشی ورزش می کنم چون گوشی نزدیک به بدنم هست ایشان نگران این موضوع هستند و می خواهند هدفون بی سیم برایم بخرند
    حواسش نسبت به من خیلی جمع هست
    یعنی می شود با این فرشته ی زمینی به کربلا بروم!؟

  14. 8 کاربر از پست مفید رهگذر آسمان تشکرکرده اند .

    donya. (شنبه 31 تیر 96), miss seven (شنبه 31 تیر 96), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 01 مرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), الهه زیبایی ها (شنبه 31 تیر 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96), صبا_2009 (شنبه 31 تیر 96)

  15. #478
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,272

    تشکرشده 2,946 در 958 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    258
    Array
    سلام دوستان عزیز و دوست داشتنی خودم

    خاطراتتون رو داشتم میخوندم ، بسیار زیبا بود و مهر و محبت درونش موج میزد

    ان شاءالله بحق فاطمه زهرا(س) همیشه در کنار همسرتون خوشبخت زندگی کنید و آرامش عمیق قلبی داشته باشید

    لذت بردم از خاطراتتون

  16. 5 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (یکشنبه 01 مرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), zolal (یکشنبه 01 مرداد 96), الهه زیبایی ها (شنبه 31 تیر 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96)

  17. #479
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به به چه کانال خوبی بابت همه اتفاقای خب زندگیم خداروشکر میکنم خیلی خوبه که جایی هست برای ثبت خاطرات خوبمون چرا که یاداوری خوبی ها بدیهارو کمرنگ میکنه

    همسر من خییییییییییلی مهربون و دلسوز منه من رو خوابم خیلی حساس هستم دست خودمم نیست اگه خوابم کم بشه میگرنم عود میکنه و اذیت میشم بخاطر همین همسرم همیشه پسر 4 ساله مون رو با اینکه خودشم از کا راومده و خسته اس غذا میده و میخوابونه تا من زودتر استراحت کنم جدیدا هم کل حساب پس انداز رو که توافقا به نام بچه مون باز کرده بودیم رفته بنام من انتقال داده بخدا اصلا جنبه مالیش برام مهم نیست چون خودم شاغلم و درآمد خوبی هم خداروشکر دارم که همه رو هم تو زندگی میزارم ولی همین که قدرشناسی ازش دیدم خیلی خوشحال شدم .

  18. 6 کاربر از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 01 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 02 مرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (جمعه 06 مرداد 96), بارن (دوشنبه 02 مرداد 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96)

  19. #480
    Banned
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1395-11-03
    نوشته ها
    169
    امتیاز
    4,548
    سطح
    42
    Points: 4,548, Level: 42
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class
    تشکرها
    228

    تشکرشده 588 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    این خاطره خواهرم هست برای من جالب بود

    دیروز یک سوسک بزرگ رو سقف خانه ی خواهرم در حال خودنمایی بود
    خواهرم وحشت کردند و دست به دامان من و فرزندم شدند
    فرزندم رفت به کمک شان ظاهرا خواهرم پشیمان شدند و زنگ زدند به همسرش ، همسرشان هم از محل کارشون اومدند و سوسک را کشتند و رفتند
    می تونستند نیاند و بگند من الآن سرکارم هستم و نمی توانم بیایم، اما بزرگواری کردند و بخاطر علاقه ای که به خواهرم داشتند تشریف آوردند و آقا ؟ (خانم) سوسکه را کشتند و این چنین شد که دل خواهر من هم شاد شد

  20. 5 کاربر از پست مفید رهگذر آسمان تشکرکرده اند .

    miss seven (دوشنبه 02 مرداد 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), میشل (دوشنبه 30 مرداد 96), بارن (دوشنبه 02 مرداد 96), شیدا. (دوشنبه 02 مرداد 96)


 
صفحه 48 از 57 نخستنخست ... 818283839404142434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.