نوشتم دیروز
دقت کنید
یه اقائی بود که تو سن 13 سالگی خودکشی کرده بود ..
http://www.aryanews.com/Uploads/News...0122829819.jpg
شخصه بالائی
تشکرشده 1,168 در 528 پست
نوشتم دیروز
دقت کنید
یه اقائی بود که تو سن 13 سالگی خودکشی کرده بود ..
http://www.aryanews.com/Uploads/News...0122829819.jpg
شخصه بالائی
Eram (چهارشنبه 10 خرداد 96), بانوی آفتاب (چهارشنبه 10 خرداد 96), باغبان (چهارشنبه 10 خرداد 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 10 خرداد 96)
تشکرشده 588 در 153 پست
سلام
امیدوارم حالتون بهتر باشه قرآن خوندن هم آدمو آروم می کنه.
من متن سوره انسان رو اینجا می گذارم تا راحت تر بخوانید، کمک تون می کنه.
رسول خدا (ص) و امام جعفر صادق (ع) فرمودند قرائت سوره انسان موجب تقویت و نیرومندی روح و قوی شدن و اعصاب و آرامش یافتن می شود
اینجا هم معنیشو میتونید بخونید
متن قرآن, سوره 76: الإنسان, آیه 1 - آیه 31
نیلوفر:-) (پنجشنبه 11 خرداد 96), بانوی آفتاب (چهارشنبه 10 خرداد 96), باغبان (چهارشنبه 10 خرداد 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 10 خرداد 96)
تشکرشده 45 در 26 پست
تا صبح ساعت 10 11 بیدارم خوابم نمیگیره . اعصابم خورده ساعت 7 8 بیدار میشم برج زهرمارم ... اینقدر افسرده و ناراحتم حد نداره . هرروز میگم خدایا چرا مرگم زودتر نمیرسه ؟؟
چرا نمیمیرم راحت بشم ...
خسته هستم ... وقتی چشمامو باز میکنم همه جا تاریکه تنهای تنهام ... اونم با یه ذهن پر از افکار بد با یه جسم مریض و خسته ... با افکاری مسموم که نمیدونم که من و از پا در میارن ...
نمیدونم چرا بعضی ادم ها وجدان ندارند ... مگه چقدر سخته یکمی وجدان داشته باشه ادم با وجدان زندگی کنه؟؟؟
حتی تو خوابم راحتم نمیذاره تمام خوابم شده نسترن .. اینکه میبینمش باهاش میخوام برم بیرون نمیشه ...
کنارشم ولی نمیتونم دستش رو بگیرم ...
روزی ده بار بیدار میشم و میخوابم و دوباره خوابشو میبینم ...
تشکرشده 133 در 54 پست
پیشنهادم اینه که به یه روان پزشک خوب و مجرب مراجعه کنید تا با مصرف قرص، هم بهتون آرامش بدهند هم سیکل خوابتون طبیعی بشه. اگر هم مراجعه کردید و نتیجه نگرفتید؛ یا از عدم پیگیری و همراهی خودتون بوده؛ یا روان پزشکتون رو عوض کنید. هر آدم طبیعی و نرمالی وقتی سیکل خوابش به هم بخوره؛ بدخلق و عصبی میشه. چه برسه به شما که باید بیشتر هوای خودتونو داشته باشید
من وقتی به خاطر امتحان، یه مقدار ساعت خوابم عوض میشه تا دو روز کلافه ام!
ببینید... شما یا می خواید بهتر بشید یا نمی خواید.. همین که تا الان شجاعت داشتید و چهار ماه به وسوسه نفستون برای خودکشی، یا انتقام غلبه کردید( به هر قیمتی) نشون میده قدم در راه بهبودی برمی دارید. اما...
از یه طرف ذهن شما میگه خوب شدن به چه قیمتی؟ دوباره با صرف انرژی ،خوب شم که چی بشه؟ همین حال الانم آسونتره! ضربه بیشتری هم نمی خورم! اینه که بدون اینکه خودتون بفهمید می رید توی لاک دفاعی...
همین مکالمه تون با خانوم نسترن که فوروارد کردید؛ نشون میده چقدر وابسته به ایشون و زیر چتر حمایتیشون بودین در صورتی که نباید اینطور باشه. تو یه رابطه؛ به طور معمول مرد زن رو حمایت می کنه!
در صورتی که نمی دونید بعد یه مدت طبیعی که باید بگذره اگه بیشتر توی این حالت بمونید؛ ضربه های بزرگتری می خورید
چرا از دوباره رابطه برقرار کردن با خانوما می ترسید؟ چرا به ذهنتون این برنامه رو می دید که نمی خوام تا آخر عمر عاشق شم؟ که مبادا باز ضربه بخورید؟ اگه قرار بر این باشه که مثلا سه سال دیگه شما با یه دختر خانوم نجیب و وفادار ازدواج کنید که هردو به هم علاقه داشته باشید و از هم عشق و آرامش بگیرید؛ از طرفی شما این بنده خدا رو زبر چتر حمایت خودتون قرار بدید و خوشبخت بشید؛ می گید نه؟؟؟ به چه جرمی خودتونو تا ابد از نعمت عشق محروم می کنید؟ به خاطر یه نفر دیگه که ارزش شما رو ندونست؟
اصلا مگه ارزش ما، به اینه که کسی ما رو میخواد یا نمیخواد؟؟؟ فرض کنید یه نفر به شددددت عاشق شماست! این یعنی شما خیلی ارزشمندی؟ خیلی خواستنی هستی؟ نه کی گفته... شاید اون آدم یه بیمار روانی باشه و علاقه اش به شما ریشه در مشکلات درونیش داشته باشه! حالا فرض کنیم تو کل زندگی شما هیچ کس شما رو نخواد! این یعنی شما بی ارزشی؟ نه... یعنی کسی که لیاقت شما رو داشته باشه پیدا نشده. تو همین سایت من تاپیک خانوم جوونی رو می خوندم که در عین زیبایی و موفقیت در عرصه شغل و تحصیل یه خواستگارم نداشت. این یعنی اون خانوم بی ارزشه؟ ابدا!!! من اینو از بی لیاقتی مردای اطرافش می دونم
تازه ارتباط برقرار کردن تو جامعه ما برای آقایون که بیشتر و طبق عرف پیش قدم می شن آسونتره و این به سود شماست
حالا من نگفتم فردا بیا عاشق شو و پس فردا ازدواج کن... میگم خودتو مادام العمر از این نعمت محروم نکن
از طرفی شما تمام ساعات مفید روز رو به خواب می گذرونید... درصورتی که بیکاری همراه خودش بیماری میاره. شما یه بار ثابت کردید اگه بخواید از هیچ؛ همه چیز می آفرینید و ثروت و نعمت خداوند رو به سمت خودتون سرازیر می کنید. پس دوباره همین کارو کنید.
اگه نسترن از حال شما خبر بگیره و بفهمه تو چه حال و وضعی هستید دلش نمی سوزه بگه آخی! برگردم بهش! اتفاقا میگه خوب کردم رهاش کردم اون ادم ضعیفو!
هدف شما نسترن بود؟ منبع انگیزه اتون ایشون بود؟ پس چرا این بار تلاش نمی کنید بهش ثابت کنید چه اشتباهی کرده که شما رو پس زده؟ اونقدر تلاش و کار کنید که به جایگاهی برسید که نسترن حسرت یه لحظه بودن با شما رو بخوره . ثروت تنها منظورم نیست
بلکه در کنارش، همین مطالعه تون در زمینه ادبیات که استعدادش رو دارید.... شعر خوندن و نوشتن و تخلیه خودتون خیلی کمک کننده است. از طرفی شما می تونی یه نویسنده موفق و مشهور شی که داستانت رو همه بشنون و تعریف کنن
وقتشه به خودتون بیاید
نیلوفر:-) (چهارشنبه 10 خرداد 96), مدیرهمدردی (پنجشنبه 11 خرداد 96), باغبان (پنجشنبه 11 خرداد 96), دیده (پنجشنبه 11 خرداد 96)
تشکرشده 159 در 51 پست
سلام
ازامام علی (ع) پرسیدند چه کنیم تامشکلات زندگی درنظر ما کوچک آید؟ امیرالمومنین پنج نکته را درارتباط بااین سوال بیان فرمودند:
1.هرگاه یک مصیبت ومشکلی در زندگی شما پدید آمد،شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید وبه خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده،آن مشکل بزرگتر بر سرمن فرود می آمد،چه می شد؟اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید،تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد،بر شما آسان خواهد شد
( همیشه بدتری هم وجود داره اگر اون خانوم مادر بچه ی شما بود این ماجرا خیلی بدتر از این بود)
2.رنج یک مصیبت را بر گذر زمان پخش کنید،تقسیم وتوزیع کنید.
توضیح بیشتر:
پخش نمودن رنج یک مصیبت برگذر زمان معنایش چیست؟
به این معنی ست که غم وغصه های دیروز زندگی تان،برای دیروز بود،تمام شد و رفت! غم وغصه های فردا هم برای فردا ست که هنوز نیامده،واصلا معلوم نیست شما فردایی داشته باشید یا نه،پس برای امروز شما، غم و غصه های همین امروز کافی است.
3.باور کنید که رنج و غم و مشکل زندگی پایان پذیر است.هیچ غم وغصه ای برای همیشه در زندگی شما باقی نمی ماند.هر مشکلی یک مدت زمانی دارد.تا یک مدتی در زندگی شما می ماند،ماموریت خود را به انجام می رساند،به اهداف خودش دست پیدا میکند و بعد زندگی شما را ترک خواهد گفت.مشکلات پایان پذیر است.
4.آنچه بود و رفت،مثل آن که نبود
توضیح بیشتر :
خیلی وقتها غصه های ما بابت چیزهایی ست که بدست آوردیم،بعد از دست ما رفت و می نشینیم و غصه میخوریم . مولا میفرمایند این هم غصه خوردن ندارد،چون آنچه بود و رفت مثل اینکه از اول آن رانداشتید خلاص.
5.آنچه به دست نیامد،مثل آنکه بود ورفت .
توضیح بیشتر:
خیلی وقتها غم وغصه های ما بابت چیزهایی ست که سعی کردیم آن را به دست بیاوریم،ولی به دست نیامد.می نشینیم وغصه اش را میخوریم. این هم غصه خوردن ندارد چون آنچه به دست نیامد،مثل آنکه بود و رفت .
تشکرشده 37,082 در 7,004 پست
با سلام
گاهی در اوج فشار نیاز به دارو درمانی برای ما پیش می آید.
دارو درمانی راه حل اساسی مشکل نیست. اما در یک زمان کوتاهی فرصت بازسازی به ما می دهد. یعنی تحمل فشار را در ما بالا می برد تا کم کم بتوانیم ابتکاری برای رهایی از مشکل به کار بگیریم.
توصیه ام اینست که به یک روانپزشک مراجعه کنید و برای یک دوره دارو درمانی زیر نظر متخصص داشته باشید. انشاء الله به مرور که تحملتون بالا رفت می توانید مسئله خود را بدون هجوم افکار مزاحم و تخریبی بازنویسی کرده و بهتر از عهده حلش در آیید.
تشکرشده 87 در 45 پست
سلام
قاصدک از این گوشه ی نگاهم داشت می رفت آن پایین ها
نی زار امروز چه آرام است
دستی هست که برگهای واقعی را میلرزاند
همه اهل دنیا در کنار آوازم جای میگیرند
تو اگر بخندی شیرین است !
سلام نشانه ی سلامتی وتندرستی تو
امروز از حالت چه خبر؟
تشکرشده 45 در 26 پست
دکتر رفتم اونم نه یه بار چندید بار . قبلا به بار خودکشی کرده بودم که احیا کردن من و برگشتم به زندگی چند روز ای سی یو بودم بعد چندین و چند بار دکتر رفتم .. ارامش بخش ترین زمان از 4 ماه پیش زمانی بود که تو ای سی یو بودم ... خیلی اروم بودم چون نزدیک مرگ بودم ولی قرص ها فقط باعث میشه بیشتر بخوابم بیشتر کسل شم مغزم دیگه کار نمیکنه ...
تشکرشده 45 در 26 پست
چی بگم تا صبح خوابم نمیبره ... نه اینکه نخوام بخوابم .. دوست دارم مثل ادم های دیگه بخوابم ولی فکر و خیال و خاطرات نمیذاره بخوابم ...
بعد به زور خوابم میبره غروب از خواب بیدار میشم وقتی از خواب بیدار میشم از خودم و از همه چیز بدم میاد متنفرم .. حالم به هم میخوره
کلا روزم اینطوری میگذره ... روز که نمیشه گفت اصلا روز رو نمیبینم فقط شب میبینم ...
اونم تو خونه ای که تنهام .. خونمون خیلی درگیر و مسخرست .. اعصاب ادم رو خورد میکنه این خونه اصلا قشنگ نیست ...
بهترین جای دلم تا به ابد خانه ی توست
آخرین حرف غزل قصه و افسانه ی توست
گرچه از حافظه ی آینه ها پاک شدم
شمع من باش که جانم همه پروانه ی توست
تشکرشده 87 در 45 پست
نخوابیدن به خاطر فکر وخیال
1:سعی کنید خود را خسته کنید و اگر با حرکت باشد بهتر است چون شتاب گردش خون در مغز بیشتر است (به محل کار برگردید وخودتان را مشغول کار کنید)
2:سر شب غذا بخورید (ساعت 8شام میل شود)
3:از ترکیب عرق بهار نارنج وعسل شبی یک لیوان قبل از خواب بخورید
4:اگر خیلی بی خوابی دارید از غذاهای تر استفاده کنید مثلا شب ها یک بوته کاهو با عسل بخورید
راههای دفع :
1:گرایش به معنویات توکل ورضای خدا ونماز خواندن .تلاوت قرآن و روزه داری و....
2:ورزش های ملایم مثل پیاده روی روی سنگلاخ یا شن وماسه .اسب سواری. تیر اندازی . وشنا (تیر اندازی را خودم امتحان کردم عالیه )
3:کارهایی مثل حرف زدن و آواز خواندن .گریه کردن هدف دار .تماشای طبیعت وزیبایی ها .گوش دادن به نواهای آرام (پیشنهادم اینه که مادرتون رو چند روزی بیارید پیش
خودتان وبا او حرف بزنید واز وجود مهربانش بهترین آرامش رابگیرید)
4:تدابیر مثل ماساژ.بادکش .روغن مالی و....
(از کتاب طب سنتی اسلامی پرفسور حسین خیر اندیش)
رنگ سبز پیشنهاد های خودم هست ودر کتاب نبود
امیدوارم هر چه زودتر لذت آرامش خیال نصیبتون بشه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)