به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 102
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    با سلام
    با مواردی که اینجا ذکر شد مشخص هست که اون دختر خانم کلا فرد پایبند و وفاداری نیست

    با توجه به زیبایی که ظاهرا داره و اینکه به خاطر اون زیبایی مورد توجه خیلی ها ممکن هست باشه چیزی طول نمی کشه که از فرد فعلی گذشته و به فرد جدیدی رو میاره. شاید اصلا بعد برادر دوستش دوباره هوس کرد بیاد سراغ شما
    لفاظی رو هم خوب بلده گفتن جملات عاطفی و عاشقانه براش خیلی آسونه و حتی بدون داشتن احساس واقعی به شخص مقابل میتونه اون جملات رو به زبون بیاره فعلا داره به نظر خودش از جوانی و زیباییش لذت میبره ولی تاوان این لذتها رو یه روز میده

    این فرد با خصوصیاتی که گفتید فقط به درد دوست دختر بودن میخوره با این آدم یه زندگی متاهلی پایدار نمیشه داشت
    توی زندگی واقعیش بعیده که موفق بشه مگر اینکه معجزه بشه و کلا روش زندگیش دگرگون بشه که احتمالش خیلی کمه

    پس بهتره از دیدگاه دیگری این موضوع رو نگاه کنید از این دیدگاه که چه بهتر که الان گذاشت و رفت نه بعد از اینکه مثلا یه بچه هم به دنیا بیاره و بعدش بخواد دنبال یه عشق جدید و تنوع جدید توی زندگی باشه

    شما عاشق یه نسترن خیالی شدید نه این خانمی که وجود داره یه نسترن عاشق وفادار مهربون
    ولی این خانم آخه نه عاشق بوده نه وفادار و نه حتی مهربون

    برای گذراندن اون بخش از زندگیش شما رو در نظر گرفته بوده برای این بخش از زندگیش هم شخص دیگری رو کاندید کرده

    بهتره به دنبال همون فردی باشید که توی ذهنتون دوستش داشتید یه دختر مهربان و وفادار

    شما با یه نسترن خیالی انرژی گرفتید و شرایط رو تغییر دادید حالا که شرایط هم تغییر کرده اون دختر رو توی واقعیت پیدا کنید
    این آدم اون آدمی که شما عاشقش هستید نیست

    آیا شما عاشق دختری بی وفا و تنوع طلب میشید؟ اگر می دونستید چنین خصوصیاتی داره دلبسته اش می شدید؟

    شما به اون فرد عادت کردید ولی عاشق یه شخصیت دیگه توی ذهنتون هستید
    عادت رو میشه ترک کرد فقط زمان میخواد


    ورزش کنید
    رابطتون رو با خدا قوی تر کنید باور کنید خودش خیلی بهتون کمک می کنه

    اگر هم فکر می کنید دچار افسردگی هستید به روانشناس مراجعه کنید تا مشکتون رفع بشه
    یعنی تمام وقت داشت نقض بازی میکرد؟؟؟
    تمام روزهایی که از اینده باهاش حرف میزدم ... تمام روزهایی که به عشقش چند برابر به ذهن و جسمم سختی میدادم تا مشکلاتم حل شه میدید و میگفت درک میکنه دروغ بود ؟؟
    من اگر میدونستم بیوفا و تنوع طلب هست غلط میکردم اصلا سمتش میرفتم
    اصلا اینطوری نشون نمیداد با اینکه خیلی حواسم بود درست انتخاب کنم
    میدونید همین عذابم میده بعد عمری مهر کسی به دلم افتاد اونم خیلی زیاد ولی تمام خصوصیاتش با دروغ و ریا بود
    این عذابم میده که فقط من و به بازی گرفت
    این اذیتم میکنه که وقتی دست من دو دستاش بود و میدید چقدر برای به دست اوردنش میجنگم دست یه ادم دیگه رو گرفت و وقتی از دست های اون مطمین شد دست من رو ول کرد و تنهام گذاشت مثل یه زباله مثل یه موجود هرز .. من ی که اینهمه کار واسش کرده بودم ...


    خیلی دکتر رفتم بهترین مشاور ها روانشناس ها
    اینقدر باهاشون حرف زدم باهام حرف زدن
    از من و شخصیتم خوششون اومد حتی بعضی جلسات بهم میگفتن پول ویزیت و مشاوره نده
    حتی یه دکتری بهم گفت تو خیلی خوب مسایل مالی رو مدیریت میکنی من خیلی مراجعه کننده ورشکسته و اون هایی که مشکل مالی دارند دارم بیا براشون جلسه بذار از تجربیاتت بگو


    نمیدونم چیکار کنم هرروزم جهنم ه .. ثانیه ها جهنم ه .. تا صبح بیدارم یه گوشه میشینم ..
    تنها جایی که میتونم حرف بزنم اینجاست ...
    خیلی عذاب میکشم کمکم کنید ..
    یه نفر بگه چطور از اشک های مادرم بگذرم میخوام بمیرم
    میخوام از این دنیا با این ادم های نابکار و نامرد برم
    میخوام ارامش پیدا کنم .. من به کسی بدی نکردم که اینطور بدی دیدم
    میخوام یکی درک کنه یه دلیل محکم واسم بیاره که برم و راحت شم ...
    میخوام یکی درک کنه شاید جای من اینجا نباشه شاید مرگ واسم حقه ...
    یکمی درک
    یکمی ارامش
    یکمی بی غصه بودن در اسایش
    یکمی فاصله از دنیایی پر از نامردان
    چیز زیادیه ؟؟؟

    دیگه نمیتونم دنیال کسی باشم
    دنیال دختری باشم به فکر کسی باشم
    دیگه نمیخوام با کسی دوست شم
    دیگه نمیتونم به ادم ها اعتماد کنم
    دیگه حالم از هرچی و هرکی که اسم علاقه و عشق و بیاره به هم میخوره

  2. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط William نمایش پست ها
    سلام. امیدوارم حالت خوب باشه
    درکت میکنم چون این اتفاق برای خودم هم افتاده. کسی که خیلی دوستش داشتم باهام قطع رابطه کرد
    تازه شرایط من جوریه که هر روز توی محیط تحصیل میبینمش و ناخودآگاه یادم میاد که چه ضربه عاطفی بهم زد
    من بهت نمیگم خودکشی نکن. ولی یک ماه صبر کن. بعد از این یک ماه اگر خواستی خودکشی کن. هیچوقت برای خودکشی دیر نمیشه
    زمان زیادی طول میکشه تا این ضربه عاطفی رو فراموش کنی و خیلی هم سخته. خود من گاهی وقتها گریه ام میگیره که چرا کسی که دوستش داشتم ولم کرد
    الآن باید بیشتر حرف بزنی. تو نیاز داری حرف بزنی و بقیه فقط گوش بدن. اشکال کار بقیه اینه که درست گوش نمیدن و درست تو را درک نمیکنند
    البته منظورم همه نیستند. سو‌‌‌‍‍ تفاهم نشه
    به هرحال یک نفر رو پیدا کن که به حرفهات گوش بده. همین سایت هم محیط خوبیه برای حرف زدن و درک شدن
    یه ماه؟
    الان 4 ماه گذشته هیچ تغییری نسبت به روز اول نکردم حتی بدتر شدم
    الان فقط نیاز به ارامش دارم . ارامشی که جز با مرگ به دست نمیاد ... ولی یکمی میترسم

  3. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. جمله پست آخر شما منو ترغیب کرد این مطلب رو بنویسم
    من نه اطلاعی از روان شناسی دارم نه مثل شما می دونم باید به کسی که قصد خودکشی داره چی گفت و چی نگفت. فقط حرفایی که با خوندن مطالبتون به ذهنم رسیدو بازگو میکنم
    ببینید..‌ اکثر کسانی که خودکشی کردند؛ فقط و فقط به این امید بوده که می خواستن به آرامش برسن . اما به نظر شما؛ اگر از اونا در دنیای دیگه نظر سنجی بشه؛ چند نفرشون از این کار راضی ان؟ چند نفرشون به آرامشی که می خواستن رسیدن؟
    من و شما از دنیای بعد مرگ خبر نداریم‌ . نمی تونیم بگیم بعد مرگ ؛ آرامش در انتظارمونه یا عذاب... اینو کسی می تونه اطلاع بده که اطلاعات کافی در این زمینه پیدا کرده‌. و این علم از هیچ طریقی به دست نمیاد مگر از خود خداوند...
    همون خدای مهربانی که شما برای دیدنش میخواید عجله به خرج بدید، برای زندگی ما برنامه ای طراحی کرده با الگریتم و چارچوب مخصوص به خودش. خدا از بی نظمی و تخطی از این چارچوب خوشش نمیاد.‌‌ این خدا بعد مرگ برای شما آغوش باز نمی کنه که چه خوب کردی طناب ِ نعمات زندگی و تجربه هایی که بهت دادمو قطع کردی! اتفاقا بازخواستت می کنه. می پرسه مگه من خدای تو نبودم؟ مگه به توانایی من ایمان نداشتی؟ چرا به مهربونی گسترده و بی انتهای من امید نبستی؟ چرا فکر کردی نمی تونم زندگیتو درست کنم و از ریشه و پایه قطعش کردی؟ مگه کم زندگی های خراب و ویرونه رو با فضل خودم و به وسیله امید و تلاش بنده هام آباد کردم؟ تو اولین کسی بودی که مشکل داشتی؟ مشکلت از من بزرگتر بود؟ فکر کردی نمی تونم از پسش بربیام؟‌وقتی بی پول بودی؛ کی دستت رو گرفت و تلاش هات رو اجابت کرد تا موفق بشی؟ وقتی بی خانمان بودی کی حمایتت کرد؟ من بودم یا نسترن؟ به من باید امید می بستی یا نسترن؟ اصلا مفهوم و اساس زندگی تو من بودم یا نسترن؟ کی رو می پرستیدی تو زندگیت؟
    : كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته، و مورد خشم قرار نداده است.: سوره ضحی
    یه درصد به این فکر کن که این روایت درست باشه که در انتها خدا بسیاری از بنده هاشو می بخشه و عذاب جهنمو برمی داره و به بهشت می بره مگر کسانی که خودکشی کردند... چون اونا از رحمت خدا ناامید بودن و ناامید از رحمت خدا در زمره ی کافرانه...
    من مطمئنم شما کافر نیستی آقا محمدرضا... مطمئنم به رحمت خدا امید داری.. اصلا قصدت اینه که به رحمت خدا و آرامش آغوش خدا برسی منتها راهو داری اشتباه می ری برادر من!
    من خودم تو زندگی یه اشتباهی کردم؛ هرشب که میخوام بخوابم از وحشت اینکه نکنه تو خواب خدایی که روحمو گرفته به آسونی اونو به من برنگردونه و با بار گناهانم بمیرم، عذاب می کشم. هرشب وقت خواب جهنمو به چشم می بینم و به خودم می پیچم...
    فقط یه درصد فرض کن بعد مرگت؛ جای آرامش؛ عذاب باشه. دستت از دنیا کوتاهه و هزار بار آرزو می کنی کاش یه ساعت دیگه به دنیا برگردی و اشتباهاتتو جبران کنی ولی دیگه دیره. والا من نمی دونم عزراییل و نکیر و منکر و هزار فرشته عذاب و نگهبان جهنم چه چیزی دارن که بعضی ها مشتاقن زودتر زیارتشون کنن؟
    من حاضرم عمر باقی مونده همه اونایی که خودکشی کردن رو به هرقیمتی بخرم و دیرتر بمیرم
    والا... بلکه تو دوران پیری و علیلیمون یه چند سال ِ گناه نکرده داشته باشیم بهش ببالیم:))
    اینا محض شوخی و مزاح بود ولی..
    فرصتی که خدا بهت داده رو با دست خودت نابود نکن. به خدا بگو: ببخشید نفهمیدم اصل ِاونی که بهم انگیزه داد برای زندگی و رو به راهم کرد تو بودی خدا جونم. نه نسترن و هیچ صنم دیگه ای! مرسی که زودتر از اینکه با اون دختر ازدواج کنم؛ ذاتشو بهم نشون دادی. که اگه بعد ازدواج مچشو موقع خیانت می گرفتم؛ نمی دونم چه بلایی سرم میومد!
    مرسی که روم غیرت داشتی و داری خدا! که نمی خوای جز عشق تو چیز دیگه ای تو دلم لونه کنه.
    خدا خودش گفته من تو دل های شکسته ام... خدا رو تو دلت پیدا کن برادر جان‌ بهش بگو حالا که می خوام بهت برگردم دوباره دستمو بگیر... محکم تر از همیشه! ماه رمضونه و چه فرصتی بهتر از ماه بندگی خدا برای توبه کردن؟
    وقتی درهای جهنم و دستای شیطون بسته است؛ زوری زوری خودتونو به عذاب نندازین. مادر بیچارتون چه گناهی کرده که داغ جوون ببینه و امیداش ناامید شن؟
    توبه کنید... به خدا قسم از خدا مهربونتر برای ما پیدا نمیشه. کیه که از ریز به ریز گناهامون خبر داره و باز پرده پوشی می کنه و اگه توبه کنیم عین کسایی که گناه نکردن تحویلمون می گیره؟ کیه که انقد به ما مشتاق و عاشق باشه که با یه قدم ما ده قدم سمتمون برداره؟ کیه که بگه اگه بنده هام می دونستن چقدر مشتاق برگشتشون به سمت خودم هستم؛ هر لحظه از شوق جان می دادن؟
    خوشا به سعادتتون که دلی دارید که می دونید خدا ساکنش شده... کاش توبه و بازگشت ما هم به خدا تو همین ماه رمضان باشه... شب های قدر امسال رو با یه شور و حال تازه احیا کنید و زنده بدارید. ایشالا امضای خوش بختی و آرامش در هر دو دنیا رو امام زمان پای پرونده ی اعمال و سرنوشتتون بزنه. آمین
    مرسی که پر حرفیامو می خونید و تامل می کنید

  4. #44
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 مهر 02 [ 11:14]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,394
    سطح
    72
    Points: 12,394, Level: 72
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام.

    منم یه زمانی این حس شما رو تجربه کردم. یه خواستگار داشتم (فامیل)، خیلی همدیگرو دوست داشتیم. 2 سال..
    دقیقاً مثل شما که هرشب با جملات عاشقونه و پرمهر و محبت شب بخیر می گفتیم و صبح هم از خواب بیدار می شدیم.. برای آینده کلی برنامه ها ریختیم..

    (ما نامزد بودیم)

    من خیلی دوستش داشتم. خیلی زیاد...حتی فکر می کنم خیلی بیشتر از دوست داشتن اون نسبت به من

    تا اینکه نمی دونم چی شد و همه چیز خراب شد.. بعدها فهمیدم با یکی دیگه دوست شده بود (یعنی یک دختر اونو از من گرفت)..

    الآن نمی تونم اون حس و عذابی که کشیدم رو توی جملاتم بیان کنم تا بفهمید که چی کشیدم.. من به شدت احساساتی هستم. خیلی زیاد.. یادمه همون دو سال پیش که این جریاناتِ زندگی من بود، خبر دادن که یکی از اقواممون که یه پسر 26 ساله بود دچار تومر مغزی بدخیم شده و می گفتن که احتمالاً تا چندماه دیگه بیشتر زنده نیست! اون موقع من حسرت اونو می خوردم!!! به یه آدم سرطانی حسرت می خوردم. می گفتم خوشبحالش که تا چندماه دیگه بیشتر زنده نیست!!


    من هرروز افسرده تر می شدم.. شکستم.. شب ها همش گریه می کردم.. هیچی خوشحالم نمی کرد. هیچی....

    ولی الآن 2 سال گذشته و من هیچ حسی ندارم.. اتفاقاً عید امسال هم دیدمش! با یه دختر دیگه ای ازدواج کرده بود. نه همون دختری که اونو از من گرفت. یه دختر دیگه.. خیلی هم باهم خوب بودن.. ولی من هیچ حسی نداشتم.. انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده بود! چون می دونستم خودش منو نخواسته بود. منم سرد شدم..

    گذر زمان خیلی از مشکلات رو حل می کنه. گذر زمان یه معحزه س. شاید برای شما این گذر زمانی که نیاز باشه تا از این درد رها بشید خیلی باشه. مثلاً 1 سال یا 2 سال! ولی نهایتش همه چیز رو فراموش می کنید. مطمئن باشید..

    به زمان فرصت بده.. به خودت فرصت بده.. به زندگیت فرصت بده..
    زمان هم زود می گذره. همه چیز زود می گذره و فراموش می شه.. چه خوشی ها چه غم و گرفتاری ها.. این خاصیت دنیاس.

    یه توصیه ساده هم اینکه تا اونجایی که می تونید اثر خاطرات رو پاک کنید. اون مغازه و کسب و کارتون رو یا عوض کنید و کار دیگه ای راه بندازید یا اینکه مکان کارتون رو عوض کنید.. گوشی موبایلتون رو عوض کنید. لباسهایی که با اونها به ملاقات اون می رفتید رو عوض کنید و از خونه ببرید بیرون. بدید به یه نیازمندی تا صواب هم کنید.. عطر و ساعت و کفش و ادکلن و ...

    یا حتی اگه می تونید ماشینتون رو عوض کنید.. همین خونه ای که الان درش ساکن هستید رو هم اگه بتونید عوض کنید و تغییر مکان بدید خیلی موثره..

    یه نکته ی ساده: شما قسمت هم نبودید. مثل منو اون آقا.. مثل خیلی های دیگه که شکست عشقی و عاطفی رو تجربه کردن..

    بذار زمان بگذره.

    من درکت می کنم.. سخته می دونم.. کلاً توی این دنیا سختی زیاده. خیلی زیاد.. ولی خودکشی نکن. باشه؟


  5. کاربر روبرو از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده است .

    Hildaa (دوشنبه 08 خرداد 96)

  6. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    سلام.

    منم یه زمانی این حس شما رو تجربه کردم. یه خواستگار داشتم (فامیل)، خیلی همدیگرو دوست داشتیم. 2 سال..
    دقیقاً مثل شما که هرشب با جملات عاشقونه و پرمهر و محبت شب بخیر می گفتیم و صبح هم از خواب بیدار می شدیم.. برای آینده کلی برنامه ها ریختیم..

    (ما نامزد بودیم)

    من خیلی دوستش داشتم. خیلی زیاد...حتی فکر می کنم خیلی بیشتر از دوست داشتن اون نسبت به من

    تا اینکه نمی دونم چی شد و همه چیز خراب شد.. بعدها فهمیدم با یکی دیگه دوست شده بود (یعنی یک دختر اونو از من گرفت)..

    الآن نمی تونم اون حس و عذابی که کشیدم رو توی جملاتم بیان کنم تا بفهمید که چی کشیدم.. من به شدت احساساتی هستم. خیلی زیاد.. یادمه همون دو سال پیش که این جریاناتِ زندگی من بود، خبر دادن که یکی از اقواممون که یه پسر 26 ساله بود دچار تومر مغزی بدخیم شده و می گفتن که احتمالاً تا چندماه دیگه بیشتر زنده نیست! اون موقع من حسرت اونو می خوردم!!! به یه آدم سرطانی حسرت می خوردم. می گفتم خوشبحالش که تا چندماه دیگه بیشتر زنده نیست!!


    من هرروز افسرده تر می شدم.. شکستم.. شب ها همش گریه می کردم.. هیچی خوشحالم نمی کرد. هیچی....

    ولی الآن 2 سال گذشته و من هیچ حسی ندارم.. اتفاقاً عید امسال هم دیدمش! با یه دختر دیگه ای ازدواج کرده بود. نه همون دختری که اونو از من گرفت. یه دختر دیگه.. خیلی هم باهم خوب بودن.. ولی من هیچ حسی نداشتم.. انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده بود! چون می دونستم خودش منو نخواسته بود. منم سرد شدم..

    گذر زمان خیلی از مشکلات رو حل می کنه. گذر زمان یه معحزه س. شاید برای شما این گذر زمانی که نیاز باشه تا از این درد رها بشید خیلی باشه. مثلاً 1 سال یا 2 سال! ولی نهایتش همه چیز رو فراموش می کنید. مطمئن باشید..

    به زمان فرصت بده.. به خودت فرصت بده.. به زندگیت فرصت بده..
    زمان هم زود می گذره. همه چیز زود می گذره و فراموش می شه.. چه خوشی ها چه غم و گرفتاری ها.. این خاصیت دنیاس.

    یه توصیه ساده هم اینکه تا اونجایی که می تونید اثر خاطرات رو پاک کنید. اون مغازه و کسب و کارتون رو یا عوض کنید و کار دیگه ای راه بندازید یا اینکه مکان کارتون رو عوض کنید.. گوشی موبایلتون رو عوض کنید. لباسهایی که با اونها به ملاقات اون می رفتید رو عوض کنید و از خونه ببرید بیرون. بدید به یه نیازمندی تا صواب هم کنید.. عطر و ساعت و کفش و ادکلن و ...

    یا حتی اگه می تونید ماشینتون رو عوض کنید.. همین خونه ای که الان درش ساکن هستید رو هم اگه بتونید عوض کنید و تغییر مکان بدید خیلی موثره..

    یه نکته ی ساده: شما قسمت هم نبودید. مثل منو اون آقا.. مثل خیلی های دیگه که شکست عشقی و عاطفی رو تجربه کردن..

    بذار زمان بگذره.

    من درکت می کنم.. سخته می دونم.. کلاً توی این دنیا سختی زیاده. خیلی زیاد.. ولی خودکشی نکن. باشه؟

    الان که نشستم به طناب ی که درست کردم نگاه میکنم
    صدای برادرم با پدرم با داییم که نشستن فوتبال رو میبینن میاد خوشحالن از حال من بیخبر
    به سقف اتاق نگاه میکنم قراره طناب بره اون بالا نمیدونم درد داره یا نه ولی جرات میخواد
    جرات میخواد عاشق زندگی کردن باشی و بخوای بری
    یادمه به بچه هایی که به دنیا میومدن با حسرت نگاه میکردم که چند سال بیشتر از من عمر میکنن حسودیم میشد دنیا رو بیشتر میدیدن
    ولی حالا چی؟
    به ادم هایی که امشب میمیرن حسودی میکنم
    به کسی که مریضه قراره بمیره حسودیم میشه
    خیلی سخته . خیلی دارم همه رو اذیت میکنم
    شمارو خودم رو دوستان . خانواده
    خیلی حرف میزنم میدونم ولی مغزم مثل یه لیوان شده که زیر شیر ابه خیلی زود پر میشه باید خالیش کرد یه جورایی داره میترکه
    چطور دوسال تمام صبر کردی تحمل کردی ...
    میدونی چی سخته تو خونه ای هستم که مادری نیست مهر مادری نیست سرد و سوت و کوره تمام روز و شب تو اتاقم نشستم و کاری نمیکنم حرفی نمیزنم فقط میام اینجا مینویستم
    خونه ی بدون مادر قبرستون .. خاک سرد ارومم میکنه کاش همین الان میتونستم برم زیر خاک .. بخوابم راحت شم راحت اروم ... یه خواب ابدی ...
    من 4 ماه زمان دادم ... هرروز حالم بدتر شد که بهتر نشد ...
    میدونی تمام لباس هاش تو اتاقمه
    هرروز واسش مینویسم و خاطرات رو مررور میکنم تمام نوشته هایی که نوشتم کنارمه
    عکس هاش تو لپ تاپ ه همه جاش
    هنوز پیامک هاشو دارم پیام هاشو میخونم
    هرروز میرم پیج اینستا میبینم براش پیام مینویسم ولی بلاکم میکنه اصلا واسش مهم نیست
    با مادرش بعضی وقت ها حرف میزنم
    خیلی خوشحال ه کنار اون
    خوشحالی که با لگد کردن من و زندگیم به دست اومده
    این دنیا بهش وفا میکنه؟

  7. #46
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 مهر 02 [ 11:14]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,394
    سطح
    72
    Points: 12,394, Level: 72
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammaderz نمایش پست ها
    الان که نشستم به طناب ی که درست کردم نگاه میکنم
    صدای برادرم با پدرم با داییم که نشستن فوتبال رو میبینن میاد خوشحالن از حال من بیخبر
    به سقف اتاق نگاه میکنم قراره طناب بره اون بالا نمیدونم درد داره یا نه ولی جرات میخواد
    جرات میخواد عاشق زندگی کردن باشی و بخوای بری
    یادمه به بچه هایی که به دنیا میومدن با حسرت نگاه میکردم که چند سال بیشتر از من عمر میکنن حسودیم میشد دنیا رو بیشتر میدیدن
    ولی حالا چی؟
    به ادم هایی که امشب میمیرن حسودی میکنم
    به کسی که مریضه قراره بمیره حسودیم میشه
    خیلی سخته . خیلی دارم همه رو اذیت میکنم
    شمارو خودم رو دوستان . خانواده
    خیلی حرف میزنم میدونم ولی مغزم مثل یه لیوان شده که زیر شیر ابه خیلی زود پر میشه باید خالیش کرد یه جورایی داره میترکه
    چطور دوسال تمام صبر کردی تحمل کردی ...
    میدونی چی سخته تو خونه ای هستم که مادری نیست مهر مادری نیست سرد و سوت و کوره تمام روز و شب تو اتاقم نشستم و کاری نمیکنم حرفی نمیزنم فقط میام اینجا مینویستم
    خونه ی بدون مادر قبرستون .. خاک سرد ارومم میکنه کاش همین الان میتونستم برم زیر خاک .. بخوابم راحت شم راحت اروم ... یه خواب ابدی ...
    من 4 ماه زمان دادم ... هرروز حالم بدتر شد که بهتر نشد ...
    میدونی تمام لباس هاش تو اتاقمه
    هرروز واسش مینویسم و خاطرات رو مررور میکنم تمام نوشته هایی که نوشتم کنارمه
    عکس هاش تو لپ تاپ ه همه جاش
    هنوز پیامک هاشو دارم پیام هاشو میخونم
    هرروز میرم پیج اینستا میبینم براش پیام مینویسم ولی بلاکم میکنه اصلا واسش مهم نیست
    با مادرش بعضی وقت ها حرف میزنم
    خیلی خوشحال ه کنار اون
    خوشحالی که با لگد کردن من و زندگیم به دست اومده
    این دنیا بهش وفا میکنه؟



    نه من 2 سال تحمل نکردم! گفتم این ماجرا 2 پیش بود و من چند ماه افسرده و پژمرده بودم. نمی دونم چقدر زمان برد که کم کم همه چیز رو فراموش کردم. ولی می دونم همین گذر زمان کم کم همه چیز رو کمرنگ کرد. مخصوصاً اینکه فهمیدم خودش منو نخواست وگرنه هیچکس نمی تونست مانع جدایی ما شه. به خاطر همین وقتی به گذشته فکر می کنم با خودم می گم چقدر ساده و احمق بودم که خودمو ناراحت می کردم و مدام غصه می خوردم! به درک که منو نخواست. لیاقت نداشت. چه بسا بعضی موقع ها خدا رو خیلی شکر می کنم. چون بعضی وقتا اتفاقاتی رو می بینم که خدا رو شکر می کنم با اون آقا ازدواج نکردم.


    می دونم سخته. (می دونم). ولی لطفاً سعی کنید کم کم تمام خاطرات رو پاک کنید. محو کنید. نابود کنید.

    می دونم الآن هر حرفی زده بشه شما اصلاً گوش نمی کنید. یه نوع لجبازی نسبت به خودتون درونتون هست و نمی خوایید به خودتون کمک کنید.

    راستی فکر نکنید مردن خیلی خوب و راحته! تازه اول حساب کتاب و مجازاته. اول سختیه. اول ترس و وحشته. مگه اینکه خیلی آدم خوبی توی زندگی بودید و خیالتون از پرونده زندگیتون راحته.

  8. کاربر روبرو از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده است .

    Hildaa (دوشنبه 08 خرداد 96)

  9. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 مرداد 01 [ 15:36]
    تاریخ عضویت
    1394-9-14
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    6,098
    سطح
    50
    Points: 6,098, Level: 50
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 87 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک سوال دارم از شما مادرتون کجاست؟ ازدواج کرده ؟امکان این نیست که چند وقتی را در خانه ی مادرتان باشید ؟و این روزها رو در کنارش سپری کنید

    به نظرم صحبت کردن درمورد اون دختر رنجت رو بیشتر میکنه چرا به فکرت اجازه میدی که اینقدر جولان بده

    دوستان همه گفتند که آثارش رو از زندگیتون محو کنید شما دوباره میگی عکساش تو کامپیوترمه

    پس انگار نمی خواهی به خودت کمک کنی

    بلند شو روی پاهات قوی ومحکم واگر تا این حد اون دختر ومی پرستیدی بدون تا الان مشرک بودی ولی از آنجا که عدو شود سبب خیر به شما کمک کرده که بار دیگر

    برگردید.و خدا را بشناسید واز یک ازدواج نا موفق وبی سرانجام نجات پیدا کنی !

    پس بلند شو واین پرده ی مصنوعی رو پاره کن یا بزن کنار

    قوی باش وقبول کن که تمام شد والسلام ...خود آزاری چرا ؟

  10. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    نه من 2 سال تحمل نکردم! گفتم این ماجرا 2 پیش بود و من چند ماه افسرده و پژمرده بودم. نمی دونم چقدر زمان برد که کم کم همه چیز رو فراموش کردم. ولی می دونم همین گذر زمان کم کم همه چیز رو کمرنگ کرد. مخصوصاً اینکه فهمیدم خودش منو نخواست وگرنه هیچکس نمی تونست مانع جدایی ما شه. به خاطر همین وقتی به گذشته فکر می کنم با خودم می گم چقدر ساده و احمق بودم که خودمو ناراحت می کردم و مدام غصه می خوردم! به درک که منو نخواست. لیاقت نداشت. چه بسا بعضی موقع ها خدا رو خیلی شکر می کنم. چون بعضی وقتا اتفاقاتی رو می بینم که خدا رو شکر می کنم با اون آقا ازدواج نکردم.


    می دونم سخته. (می دونم). ولی لطفاً سعی کنید کم کم تمام خاطرات رو پاک کنید. محو کنید. نابود کنید.

    می دونم الآن هر حرفی زده بشه شما اصلاً گوش نمی کنید. یه نوع لجبازی نسبت به خودتون درونتون هست و نمی خوایید به خودتون کمک کنید.

    راستی فکر نکنید مردن خیلی خوب و راحته! تازه اول حساب کتاب و مجازاته. اول سختیه. اول ترس و وحشته. مگه اینکه خیلی آدم خوبی توی زندگی بودید و خیالتون از پرونده زندگیتون راحته.
    ادم بدی نبودم تو زندگیم ... لااقل خوبی هام بیشتر از بدیهام بوده .. ادم مهربونی هستم طاقت دیدن ناراحتی کسی و ندارم ... خیالم تقریبا از پرونده زندگیم راحته ... درسته نماز نمیخوندم ولی کسی و هم مسخره نمیکردم ...
    من خیلی هارو میشناسم صبح تا شب با مسخره کردن این و اون شاد هستن و میخندن .. خیلی بهتر از من و خیلی های دیگه زندگی میکنند و شادن
    نمیدونم این چه دنیایی ه طرف هزار جور نامردی و دزدی و خیانت و کثافت کاری میکنه راحت تر از خیلی های دیگه زندگی میکنه هیچ جا به مشکل بر نمیخوره ولی من ...
    خیلی سخته بخوای خاطرات رو محو کنی نابود کنی الان امیدم به خاطرت ه ....
    نمیدونم دیگه چی بگم از گفتن کلمات تکراری و توضیحات خسته شدم ...
    قرار بود دو روز پیش برم ولی نرفتم شاید دلیلش این سایت و بودن شما بود
    شاید تونستم این دوروز رو بگذرونم چون با شما حرف زدم ...

  11. کاربر روبرو از پست مفید mohammaderz تشکرکرده است .

    بانوی آفتاب (سه شنبه 09 خرداد 96)

  12. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دیده نمایش پست ها
    یک سوال دارم از شما مادرتون کجاست؟ ازدواج کرده ؟امکان این نیست که چند وقتی را در خانه ی مادرتان باشید ؟و این روزها رو در کنارش سپری کنید

    به نظرم صحبت کردن درمورد اون دختر رنجت رو بیشتر میکنه چرا به فکرت اجازه میدی که اینقدر جولان بده

    دوستان همه گفتند که آثارش رو از زندگیتون محو کنید شما دوباره میگی عکساش تو کامپیوترمه

    پس انگار نمی خواهی به خودت کمک کنی

    بلند شو روی پاهات قوی ومحکم واگر تا این حد اون دختر ومی پرستیدی بدون تا الان مشرک بودی ولی از آنجا که عدو شود سبب خیر به شما کمک کرده که بار دیگر

    برگردید.و خدا را بشناسید واز یک ازدواج نا موفق وبی سرانجام نجات پیدا کنی !

    پس بلند شو واین پرده ی مصنوعی رو پاره کن یا بزن کنار

    قوی باش وقبول کن که تمام شد والسلام ...خود آزاری چرا ؟
    مادرم یه شهر دیگه هست ...
    ازدواج نکرده ... تنها زندگی میکنه ...
    خیلی دوست دارم برم پیشش ولی اصلا نمیتونم از اتاقم خارج شم ...
    پدرم که هیچی بیچاره بلد نیست باهام حرف بزنه یه طوری برخورد میکنه انگاری واسش مهم نیست ...
    کدوم پرده ی مصنوعی ؟
    من واقعا بلد نیستم چطور باید خدارو بشناسم خیلی ازش دورم ... خیلی زیاد .. انگار بیشتر از همیشه از من فاصله گرفته ...

  13. #50
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 05:01]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,158
    امتیاز
    89,695
    سطح
    100
    Points: 89,695, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,757

    تشکرشده 6,793 در 2,394 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام آقا محمد

    وقتی از یه رابطه فاصله می گیری ،،،،می فهمی دنیا خیلی بزرگه ،،،،،

    دنیا بزرگتر از دوست داشتن یه دختر یا یه پسر هست

    باید خودت را بیشتر دوست داشته باشی ،،،،


    نظرت چیه؟




    .....................................





 
صفحه 5 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تغییر جنسیت ، رابطه عاطفی ، ازدواج و موانع پیش رو
    توسط SAMAN67 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 مرداد 93, 15:45
  2. آیا به تغییر می شه دل بست ؟(یک سئوال)
    توسط tamas در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: جمعه 12 فروردین 90, 12:06
  3. تغییرات، علل، پیشنهادات
    توسط THEN در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 تیر 88, 16:32
  4. پیشنهاد تغییر عنوان "پاسخ سریع"
    توسط آرمانخواه در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 مرداد 87, 11:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.