سلام
حالتون چه طوره خانم آبی؟
سلام ممنون
سال نو خدمت شما مبارک باشه
مرسی سال نو شما هم مبارک
امیدوارم بهترین ها در سال 96 نصیبتون بشه
همچنین
---------------------
من با هاتون موافق هستم که بی خیالش بشید.
خواستم بشم ولی دیروز یه اتفاقایی افتاد که متوجه شدم تقریبا احساسمون دوطرفه است یه صحبتهایی بینمون پیش اومد که خیلی امیدوار شدم وفکر میکنم اون از من بدش نمیاد وفکر میکنه
چرا؟
از ابتدا دوست داشتم ادامه بدید و محکم پای آرزو ها و دوست داشتن هاتون بایستید. ولی الان حس میکنم راه روش رو در پیش نگرفتید که هیچ ، از طرفی هم بسیار احساسی شدین.
----------------------
مدیر همدردی یه مطلبی داره درمورده " در تنور احساسات دمیدن ممنوع " سرچش کنید و مطالعه کنید. البته مضمونش در مورد شما نیست ولی ازش مطالب خوبی دستگیرتون میشه.
--------------------
من چند وقته میخواهم از شما یه گله ای بکنم! اجازه دارم؟
خواهش میکنم خوشحال میشم نقطه ضعفای خودم بدونم وکمکم کنید حلشون کنم
خوب مثل اینکه اجازه دارم
در جواب دوستان همدردی شما می فرمایید من هنرمند هستم و اینطور احساسی بودن در وجود منه.
من با شما موافقم باید به بوجودتون احترام بگذارید و خودتون رو دوست داشته باشید، ولی یه جای کار ایراد داره.
بین احساسی بودن و احساس محور بودن خیلی فرق هست.
احساسات به لطافت روح برمیگرده و یکی از نعمت های زیبای خداونده . اگر من یه گل رز قرمز رو ببینم، یا یه کودک کار تو سرما زمستون کنج چهار راه ببینم، ممکنه واکنشی نشون ندم، ولی یه فرد احساس دا، میره گل رو بو میکنه و از زیبایی های اون گل لذت میبره و در مورد کودک کار، حد اقلش باهاش همدردی میکنه.
ولی یه شخص احساس محور، به جا تصمیم گیری با عقلش، در بعضی مواقع احساسش ( بخوانید دل) نمیگذاره تصمیم درستی بگیره.
مثلا عقل میگه با یه مبلغ پول میشه یه ماشین صفر ژاپنی و دل میگه فلان ماشین خوش قیافه چینی هم میشه گرفت.
---------------------
کنترل احساسات ارزشمند شما و اینکه نگذارید عنان کار تصمیم گیری هاتون رو دستش بگیره در اولویت قرار داره.
درسته خیلی احساساتی هستم ولی در مقابل خیلی هم محافظه کارم تا عقلم تشخیص نده این راه درسته از احساسم هر چقدر قوی باشه پیروی نمیکنم سخته ولی مقاومت میکنم
اگر بتونید به این مهم دست پیدا کنید، با شما حتی در بد ترین حالت مشکلی ندارم که مستقیم برید از پسر خواستگاری کنید ( فقط جنبه مثال داره که بزرگی اش رو برسونم). چون میدونم تاکیدات عقل تون هست و این قضیه رو تایید داده.
---------------------
یکم به خودتون مهلت بدید و از ایشان فاصله بگیرید، تا احساساتتون فروکش کنه.
ائنوقت خیلی راحت، میشه مثلا با چند احوال پرسی غیر رسمی یا شیرینی پختن ( به قول یکی از دوستان همین تاپیک) گوشی رو دست ایشان برسونید، البته با این پیش فرض که " اگر شد، شد و اگر نشد، هم نشد"
من میخوام شانسم امتحان کنم حالا که یه جورایی حس میکنم اونم توجه داره فقط مشکل این عدم اعتماد به نفس منه که ممکنه همچی خراب کنه
------------------
پ . ن:
یه روز عروسی یکی از دوستانم بود، بنده خدا فراموش کرده بود به من کارت عروسی بده، من هم خیلی دوست داشتم به دلایلی در عروسی اش حضور داشته باشم. با یکی دیگر از دوستانم که صحبت میکردم، بهم گفت : مگه نمیگی دوست داری شرکت کنی،؟! خوب برای دوست داشتنت تلاش کن و گوشی رو بردار و بهش بگو، اول غیر مستقیم عروسی رو تبریک بگو و اگر دوزاریش نیفتاد، مستقیم بگو. (میدونست نمی خواستم فیلم بسازم و واسطه جور کنم، این روش انتحاری رو پیشنهاد داد)
من هم به سرعت گفتم، زشته، مردم چی میگن، "عروسی ندیده "
خیلی فکر کردم، دیدم حرف مردم و همیشه هست ولی خوبی اش اینه که موقته و زود از بین میره، ولی چیزی که میمونه حضور در عروسی و دوستت داشتن خودم هست.
دل رو زدم به دریا که بهش زنگ بزنم، و غیر مستقیم با ترفندی بهش بگم، که یهو خودش زنگ زد،
و من رفتم عروسی، ولی من پیروز شده بودم، چون بر ترس و افکارم غلبه کرده بودم و میخواستم زنگ بزنم ولی خدا زودتر وارد عمل شد و یاد اون انداخت
علاقه مندی ها (Bookmarks)