به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 51
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا ممنونم مریم عزیزم
    حتما به اون مشاور مراجعه میکنم امیدوارم بتونم شوهرمو راضی کنم که باهام بیاد چون اونجوری خیلی بهتره
    اما یک فرق عمده ای که شوهرم با بقیه مردها داره اینه که اصلا منطقی نیست و میگه من جز خودم و خانوادم کسیو قبول ندارم
    بسیار هم ناپایدار و غیر قابل اعتماده مثلا داره قربون صدقه من میره و همه چیز خوب و خوشه اما اگه منم حرفمو بخوام همون موقع بزنم با دعوا و داد و بیداد و فحش منو خفه میکنه
    کلا اینکار جدیدو بهش یاد دادن که نباید حرفای منو بشنوه و فقط من باید قبول کنم هرچی میگن
    حتی 1 درصدم احتمال نمیدهدحرف و کار خودش یا خانوادش اشتباه باشه و حتی اگر اشتباه هم نباشه این اختلاف سلیقه باشه
    اینکه مادر و پدرش از همه چیز من خرید . کار جهیزیه ایراد میگیرن تا اختیار زندگیو کامل از دستم دربیارن منو حرص میده و شوهرم این وسط کاملا یک بچست مثلا اگه ما یه خریدی برای خونه هردو باهم رفتیم و انجام دادیم الان شده بی عقلی من
    اگه ما با هم توافق کرده بوویم 3 تا دکتر بریم و یکیو انتخاب کنیم بعد از اینکه مادرش گفت نه حق ندارید کامل زد زیر حرفش و گفت من نمیام
    کلا ثبات روحی و روانی نداره و اصلا خودش برای خودش نمیتونه تصمیم بگیره و اگه مادرش سیاست نداره چون احتیاجی تیست چون شوهرم مثل یک عقب مونده ذهنی فقط منتظر حرف اوناست
    خوشبحالت که شما تونستی با قطع رابطه آرامش پیدا کنی اما من چنین حقی ندارم و فقط موقعی میتونم پامو به اون لجنزار نذارم که خودشون نخوان و اگر من این حرفو بزنم زن ناسازگار میشم
    کما اینکه زن قبلی شوهرم در طول یکماه زندگی مشترک به این نتیجه رسیده بوده که رفت و آمد نکنه و با این حرف طلاقش دادند
    اما راهنماییات خیلی برام مفید بود و حرفات آرامش بخش و رای من دریچه امیدی باز میکنه که منم بتونم از سایه نفرت بار اونا خودمو و شوهرمو نجات بدم
    فعلا راهی بجز سازش ندارم و تقاضام اینه که هر راهنمایی که بلدید برای این که تو این سازش من کمتر آسیب ببینم و بتونم از خودم و بچم محافظت کنم بهم بگید لطفا
    الان داره استرس این که میخوان منو بکشن خونشون و چرت و پرتاشونو دوباره تکرار کنن و منو اذیت کنن داره منو میکشه که البته فکر کنم با این روش جدیدی که یاد گرفتن کارمون از این به بعد همین باشه و دست از سرمون بر نمیدارن.
    راستی الان که یه مقدار زندگیمون آرومتره به خاطر اینه که مادر مادرشوهرم که احتیاج به نگهداری داره دو هفته پیششه و دست از سر ما برداشته یعنی اگه این زن بیکار یه ذره سرش مشغول بود به یه چیز دیگه من چقدر خوشبخت تر بودم

  2. کاربر روبرو از پست مفید mahshid61 تشکرکرده است .

    maryam.mim (چهارشنبه 27 اردیبهشت 96)

  3. #42
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahshid61 نمایش پست ها
    واقعا ممنونم مریم عزیزم
    حتما به اون مشاور مراجعه میکنم امیدوارم بتونم شوهرمو راضی کنم که باهام بیاد چون اونجوری خیلی بهتره
    اما یک فرق عمده ای که شوهرم با بقیه مردها داره اینه که اصلا منطقی نیست و میگه من جز خودم و خانوادم کسیو قبول ندارم
    بسیار هم ناپایدار و غیر قابل اعتماده مثلا داره قربون صدقه من میره و همه چیز خوب و خوشه اما اگه منم حرفمو بخوام همون موقع بزنم با دعوا و داد و بیداد و فحش منو خفه میکنه
    کلا اینکار جدیدو بهش یاد دادن که نباید حرفای منو بشنوه و فقط من باید قبول کنم هرچی میگن
    حتی 1 درصدم احتمال نمیدهدحرف و کار خودش یا خانوادش اشتباه باشه و حتی اگر اشتباه هم نباشه این اختلاف سلیقه باشه
    اینکه مادر و پدرش از همه چیز من خرید . کار جهیزیه ایراد میگیرن تا اختیار زندگیو کامل از دستم دربیارن منو حرص میده و شوهرم این وسط کاملا یک بچست مثلا اگه ما یه خریدی برای خونه هردو باهم رفتیم و انجام دادیم الان شده بی عقلی من
    اگه ما با هم توافق کرده بوویم 3 تا دکتر بریم و یکیو انتخاب کنیم بعد از اینکه مادرش گفت نه حق ندارید کامل زد زیر حرفش و گفت من نمیام
    کلا ثبات روحی و روانی نداره و اصلا خودش برای خودش نمیتونه تصمیم بگیره و اگه مادرش سیاست نداره چون احتیاجی تیست چون شوهرم مثل یک عقب مونده ذهنی فقط منتظر حرف اوناست
    خوشبحالت که شما تونستی با قطع رابطه آرامش پیدا کنی اما من چنین حقی ندارم و فقط موقعی میتونم پامو به اون لجنزار نذارم که خودشون نخوان و اگر من این حرفو بزنم زن ناسازگار میشم
    کما اینکه زن قبلی شوهرم در طول یکماه زندگی مشترک به این نتیجه رسیده بوده که رفت و آمد نکنه و با این حرف طلاقش دادند
    اما راهنماییات خیلی برام مفید بود و حرفات آرامش بخش و رای من دریچه امیدی باز میکنه که منم بتونم از سایه نفرت بار اونا خودمو و شوهرمو نجات بدم
    فعلا راهی بجز سازش ندارم و تقاضام اینه که هر راهنمایی که بلدید برای این که تو این سازش من کمتر آسیب ببینم و بتونم از خودم و بچم محافظت کنم بهم بگید لطفا
    الان داره استرس این که میخوان منو بکشن خونشون و چرت و پرتاشونو دوباره تکرار کنن و منو اذیت کنن داره منو میکشه که البته فکر کنم با این روش جدیدی که یاد گرفتن کارمون از این به بعد همین باشه و دست از سرمون بر نمیدارن.
    راستی الان که یه مقدار زندگیمون آرومتره به خاطر اینه که مادر مادرشوهرم که احتیاج به نگهداری داره دو هفته پیششه و دست از سر ما برداشته یعنی اگه این زن بیکار یه ذره سرش مشغول بود به یه چیز دیگه من چقدر خوشبخت تر بودم
    سلام دوست عزیزم

    می دونی مشکلت اینه غصه همه چیز رو جلو جلو می خوری . هنوز یه هفته مونده بری خونشون داری غصه می خوری می خوان چی بگن. منم مثل تو بودما. خدایی خوب می فهمم چی می گی اگه نمی تونی نری کافیه روزای آخر هفته یه کلاسی چیزی ثبت نام کنی (برای بعد از فارغ شدنت می گم البته) و خونه اونا رفتن رو به بهانه کلاس از هر هفته مثلا، با ماهی دوبار کاهش بدی بعدشم به شوهرت نگی نمی خوام بیام یا دوست ندارم بیام بهانه جور کن.

    برای تحمل این روزهات بهت پیشنهاد می کنم رفت و آمدت رو با دوستات زیاد کنی . آهنگ بذاری برقصی . رمان و فیلمهای عاشقانه ببینی. و مهمتر از همه ورزش کنی. این حساسیت ها همه نشونه افسردگی خفیفه نذار تورو داغون کنن. برو برای نی نی لباس بخر فک نمی کنم چیزی لذت بخش تر از این باشه. براش اسباب بازی بخر و کار دستی درست کن و باهاشون اتاق نی نی رو تزئین کن. توی اینترنت پره از این لوازم تزئینی. سر خودت رو گرم کن که فکر نکنی. می دونم سخته اما ورزش به من خیلی کمک کرد و البته وقت گذروندن با دوستام و خرید کردن.
    نمی دونم می تونی بری استخر یا نه اما خیلی بهت آرامش می ده اگه بری. با دوستات برو و یادت باشه به خودت قول بدی وقتی با دوستاتی فقط بخندین و غیبت شوهر و مادر شوهر تعطیل.

    به خودت قول بده از امروز شاد باشی و مادرشوهرت و رفتارهاش نمی تونه حتی یه ذره این شادی رو ازت بگیره. یه چیزی که مادر شوهر من داشت و فکر می کنم با توجه به شباهت با مادر شوهر تو اون هم داشته باشه حساسیت به بی محلی بود. خیلی خیلی حساس بود و فکر می کنم این اذیت کردن هاش از اون ناشی می شه.

    اگر رفتی خونشون یه کاری کن ، تصور کن دارن درمورد دختر همسایه حرف می زنن. می دونم سخته ولی جواب می ده اینجوری می شی مثل دیوار و ناراحت نمی شی که جواب بدی بذار انقدر بگن که خودشون خسته شن جواب نده. ادمایی مثل اینا از عصبانی کردن تو لذت می برن بهت که گفتم تو چون زن پسرشونی تورو رقیب و دشمن می بینن. و هیچی براشون لذت بخش تر از عصبانیت و ناراحتیه تو نیست پس نذار به خواستشون برسن شده به زور لبخند بزن بگو بهش فکر می کنم. وقتی ببینن حرف زدن روت تاثیر نمی ذاره کم کم خسته میشن و شاید دست از سر تو بردارن البته زمان می بره .

    من خودم خیلی شنونده خوبیم و وقتی یکی خیلی حرف می زنه و من اصلا حوصلش رو ندارم به فردا یا برنامه خوشایندی که تو یکی دو روز آینده دارم فکر می کنم مثلا می خوام با دوستام فردا برم خرید این رنگ مانتو رو بخرم با اون رنگ شالم ست می شه و ... و این باعث می شه اون ساعت ها رو به خوبی بدون ناراحتی بگذرونم.

    من نظرام کارشناسانه نیست ولی تجربیه و خیلی خوب جواب گرفتم. آرامش تو الان از همه چی مهم تره کارهایی رو که بهت گفتم بکن و یه برنامه بریز که خوش بگذرونی و به شوهر و مادر شوهر فکر نکنی. روز اول یه ساعت به خودت قول بده هیچ فکری نکنی و به مرور ساعتش رو اضافه کن.

    با جزئیات برات توضیح می دم که دقیق متوجه منظورم بشی . امیدوارم بتونی آرامشتو بدست بیاری و موفق باشی
    ویرایش توسط maryam.mim : چهارشنبه 27 اردیبهشت 96 در ساعت 12:25

  4. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (شنبه 30 اردیبهشت 96), شیدا. (یکشنبه 31 اردیبهشت 96), غبار غم (یکشنبه 31 اردیبهشت 96)

  5. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مریم جونم خیلی نوشته آرومم کرد درسته که گفتی کارشناس نیستی ولی گاهی یه دوست بهتر از هر کارشناسی میتونه کمک کنه
    چند بار خوندمش خیلی مثبت و روحیه بخش بود
    ممنونم دوستم

  6. کاربر روبرو از پست مفید mahshid61 تشکرکرده است .

    maryam.mim (پنجشنبه 28 اردیبهشت 96)

  7. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی مریم جونم من راهکارهای تو رو به کار بردم و سعی میکنم بهش فکر نکنمدرباره خانوادش صحبت نمیکنم و رفتار شوهرم بهتر شده و اونم صحبتی نمیکنه ولی دلشوره و استرس همش بامنه. همش به این فکر میکنم که حتما اونا میخوان بعد از بارداری طلاق ما رو بگیرنبعضی مواقع حرفاشون به ذهنم میاد هنوزم و حرص میخورم راستش با مادرم همش در این باره حرف میزنیم و اونم استرس داره که به من منتقل میکنهکلا هم مادرم هم پدرم دایم نگران زندکی من هستند و تنشون میلرزه از اینکه من بخوام دوباره طلاق بگیرم واین خودش یه فشار مضاعف به دوش منهبا راههای مختلف مثل کتاب خوندن سعی میکنم سر خودمو گرم کنم اما بازم خوابشو میبینم و تو خواب گریه میکنم یا وقتی با مادرم صحبت میکنم یکسره ازم میپرسه خوبی با شوهرت بحثت نشدهیا من هر دفعه مادرم زنگ میزنه فکر میکنم دوباره پدر مادرش اومدن و یا زنگ زدن بد و بیراه گفتن و تهدید کردننمیدونم چکار کنم همه از دوران بارداری لذت میبرن مال من همش عذابهِِپدر مادرمم دیگه ذوق و شوق روز اولو ندارنهیجکس به فکر این بچه نیست وهنوز براش چیزی نخریدن نه شوهرم نه پدر مادرم میگید چیکار کنم با این همه غصهدارم دیوونه میشم

  8. #45
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    با مادرت یکبار مشخص و صریح (ترجیحا حضوری ) صحبت کن و بگو که با صحبت مداوم در مورد این مسائل به شما استرس وارد می شه. بگو که زندگیتون آرومه و رابطه تون خوب شده و جای نگرانی نیست. اما مرتب سوال کردن و حرف زدن در موردش به شما فشار می آره.

    شما اینقد در مورد طلاق و جدایی حرف بزنی و نگرانش باشی، جذبش می کنی. به خاطر استرست درست رفتار نمی کنی، دائم منتظر یه حادثه ای و طبیعیه که پیش بیاد.

    تموم کن این صحبتها را و فکرها را.
    با مادرت به هم قول بدین که دیگه در این مورد صحبت نکنید. در مورد بچه حرف بزنید.
    در مورد خریدهاش
    اسمش
    زندگی روزمره

    چه کاریه که هر روز به هم می گید دعوا شده یا نشده !!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam.mim (دوشنبه 01 خرداد 96), آنیتا123 (دوشنبه 01 خرداد 96), ستاره زیبا (دوشنبه 01 خرداد 96)

  10. #46
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم

    اول خیلی خوشحالم برات که داری تلاش می کنی بهشون فکر نکنی و با شوهرت خوبید. منم دقیقا این روزها رو تجربه کردم مدام با مادرم می نشستیم از نقشه های مادر شوهرم تعریف می کردیم و حرص می خوردیم از اینکه یه قرون خرج عروسشون نکردن و چقدر وقیحند و .... اما یه بار با چیزایی که خوندم به مادرم گفتم مامان حیف نیست وقتی رو که با هم هستیم رو با حرف زدن در مورد اونا حروم می کنیم پاشو بریم خرید. رفتیم بستنی خوردیم و گشتیم و به مامانم گفتم از این به بعد هر موقع خواستیم حرف بزنیم باید بریم از خونه بیرون یه چیزی بخوریم. الان حاصلش شده دو سه دست لباسی که لازم نداشتم و 100 تا عکس یادگاری با مادرم. (چون هر جا می رفتیم عکس هم می گرفتیم) اینجوری شد که مامانم هم کم کم از فکرشون اومد بیرون.

    عزیزم خیلی طبیعیه که الان همه حرفاشون یادت بیاد توقع نداشته باش توی یه ماه یا دوماه بشی اون دختر شاد و خوشحال گذشته در عوض تا خواست حرفهاشون یادت بیاد فکرت رو منحرف کن با تمرین می تونی. از هیچی هم نترس . تو با آرامش می تونی زندگیت رو نگه داری . اونا هرکاری کنن شخص سوم زندگی تو هستند و نمی تونن طلاقت رو بگیرند مخصوصا وقتی بچه بیاد و زبون باز کنه و با شیرین زبونیش تو دل شوهرت بشینه . شوهر شما هرچقدر هم عروسک خیمه شب بازی باشه یه مرده و مردها عاشق پدر شدن هستن الان درسته اهمیت نمی ده اما صورت بچه ات رو ببینه و به دنیا بیاد از این رو به اون رو می شه.

    همونطور که شیدا جان گفت به مادرت با محبت و تا جایی که می تونی با سیاست بگو در موردشون حرف نزنیم به جاش فلان کار رو کنیم اینجوری مادرت هم بدون اینکه ناراحتش کرده باشی تمرینی می کنه فکرش رو از روی مشکلاتت برداره. عزیزم منم اویل ساعتها می نشستم ازشون می گفتیم با مادرم و گریه می کردیم برای آرزوهای بر باد رفته من. اما بعد دیدم واقعا ارزشش رو ندارن. حیف ساعتها و ثانیه های با ارزشت که صرف فکر کردن به نادانی یه سری آدما باشه. هر وقت به فکر بدوبیراه هاشون افتادی بگو حرفهایی که لایق خودشون بوده رو زدن . کافر همه را به کیش خود پندارد و به خودت بگو من و وقتم با ارزش تر از فکر کردن به یه سری حرف و حدیثه.

    درضمن اینا همش حرف و حدیثه و تا عمل فاصله اش خیلی زیاده گفتن طلاقش رو می گیریم حرفیه که زدن حرفم از قدیم گفتن سندیت نداره. قدرت دست توئه تو زن همسرتی و داری براش بچه میاری پس سعی کن با آرامش و محبت همسرت رو به زندگی معتاد کنی طوری که وقتی می ره خونه مامانش یاد تو بیفته باور کن این اولین قدم پیروزیه. نمی دونی چه حس خوشحالی داشتم وقتی شوهرم رفته بود خونه مامانش و به من پیام داد درسته در حد یه عکس بود اما می دونست من عکس بچه دوست دارم و خونه مادرش داشت صفحات مجازیش رو چک می کرد بچه دید و واسه من فرستاد این یعنی وقتی پیشش نیستی هم حواسش بهت هست و ازش تشکر کن. اگر برات کاری کرد براش تعبیر کن به اینکه فهمیدی چقدر دوست داره و ازش تشکر کن. مثال می زنم مثلا تو اتاقی حالا بیداری می بینی شوهرت می ره تو یه اتاق دیگه در رو اروم می بنده (یه کار خیلی کوچیک و شاید مسخره ) اومدی بیرون بوسش کن و قربون صدقش برو بگو مرسی که من خواب بودم در اتاق رو آروم بستی و انقدر حواست به من و بچه هست . منم خیلی دوست دارم. باور کن هیچ چیز قدر اینکه شوهرت ببینه تو فکر می کنی دوست داره بهش پر و بال نمی ده. بعدش می خواد برات جون هم بده و وقتی بدونه از کوچکترین کارهاش تعبیر مثبت می کنی کم کم کاراش جوری می شه که همش تورو در نظر بگیره و رعایت حالت رو بکنه.

    در مورد مادرت هم غیر از اینکه خودت دعوتش می کنی در مورد مشکلات حرف نزنه اگر امکانش هست شماره خونه و موبایل پدرو مادر همسرت رو برای مادرت بلاک کن و به مادرت بگو اگه شمارشون افتاد روی تلفن خونه اصلا جواب ندن. فکر کنن مزاحم تلفنیه. تو نمی تونی نری و بیای اونا که می تونن قطع رابطه کنن که اعصابشون راحت باشه بنده های خدا. اگر مادر شوهرت گله کرد که زنگ زدم و فلان بگو گوشیشون خرابه به من پیغام بدین بهشون می رسونم. هرچی کانتکت خانواده ها رو کم کنی برای خودت بهتره.

    برای مادرت از خوبیهای شوهرت تعریف کن مثلا نشستی می گی فلانی یه لیوان آب برام میاری؟ اونم مسلما ازش با لحن مهربون بخوای میاره بعد برای مادرت تعریف کن انقدر بهم می رسه نمی ذاره بلند شم برم آب بخورم. بذار خیالش راحت شه و در نتیجش زیاد سوالپیچت نکنه. یعنی قبل از سوال پرسیدن مادرت تو از خوبیهاش تعریف کن. مطمئن باش آرامش رو برگردونی به خونه 70 درصد مشکلاتت حل می شه.

    بازم می گم جلو جلو غصه هیچ چیز رو نخور . از حالا نگرانی بچت به دنیا بیاد طلاقت بدن ؟ حال بذار به دنیا بیاد. یه سیب بیاد زمین 1000 تا چرخ می خوره به وقتش یه فکری برای اون می کنی. فعلا فقط آرامشت مهمه. در ضمن مشاور هم برای حال اضطراب و افسردگیت برو تغییر هورمونهای دوره بارداری روی خلق و خوی آدم اثر می ذاره. یا با دکترت که صحبت می کنی بگو اضطراب داری ببین چه راهکاری بهت می ده. شاید دوتا حرکت ساده ورزشی حالت رو خوب خوب کنه.

    امیدوارم دفعه بعد که پست می ذاری حالت عالی باشه.

  11. 4 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    آنیتا123 (دوشنبه 01 خرداد 96), بارن (دوشنبه 01 خرداد 96), زن ایرانی (دوشنبه 01 خرداد 96), شیدا. (جمعه 05 خرداد 96)

  12. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی
    من تو این چند وقته که پست نذاشتم همون موضوعات به همون صورت ادامه داره
    پیش همون مشاوری که مریم جون معرفی کرده بود هم داریم میریم فعلا 2 جلسه با شوهرم رفتیم اما راستش کمک چندانی نمیکنه و فقط میشینه و دعواهای ما رو نگاه میکنه
    و به من میگه خانواده شوهرتو آدمای کوچکی بدون و حرفشون برات بی اهمیت باشه اما من نمیتونم چون تاثیرش از طریق زیر و رو شدن شوهرم مشخص میشه
    و یه چیز دیگه که خیلی منو اذیت میکنه اینه که باید باهاشون دوباره رفت و آمدو شروع کنیم در غیر اینصورت به بهانه دیدن بچه مجبورش میکنن بچه رو بتنهایی ببره اونجا و این به من داره خیلی استرس وارد میکنه
    و حالا من مجبورم برم خونشون و به این قهر مسخره ای که خودشون شروع کردن پایان بدم و منو مجبور کنن معذرت خواهی کنم

    الان مشکل منم همینه ازشون متنفرم یاد اینکه میگفتن بچه افتاد هم اصلا مهم نیست و مرگ این بچه رو میخواستن برام آزار دهندست
    حتی قدرت اینکه تو روی این آدمای حیوون صفت نگاه کنمو ندارم کسایی که با بیشرمی تمام حالا میخوام ادعای نوه ایی رو کنن که میگفتن مرد هم مرد.
    حالا باید برم ببوسمشون و لبخند هم بزنم .. و احتمالا دوباره تمام چرت و پرتا و تهمتا و توهیناشونم بشنوم و هیچی نگم
    مشاور میگه باید بری و دهنتو بسته نگه داری و عکس العمل نداشته باشی
    ولی آیا با سرکوب کردن و خفه کردن من این زندگی درست میشه
    خوب منم با این روش روز به روز افسرده تر میشم و ایندفعه این منم که نمیخوام زندگیو ادامه بدم
    مشاور با اینکه مقدار وابستگی و خودشیفتگی شوهرمو دیده و تایید میکنه هیچ تلاشی در جهت کم کردن اون نمیکنه و چون میبینه که من حاضرم به خاطر زندگی کردن کوتاه بیام و حتی شوهرمو به زور میارم مشاوره , پس ساکت کردن و سرکوب من که آسونترین راه هست را انتخاب کرده و ایم بی نتیجه است برا من

    لطفا از هرکسی که راههی بنظرش میرسه کمک میخوام دلم نمیخواد حتی یک لحظه این آدمای پستو ببینم دلم نمیخواد به بچم دست بزنن اما شوهرم از الان داره میگه اگه مادرم اومد گفت فلان کار باید برا بچه بکنی نباید ناراحت بشی بچه ای که تا دیروز مرگ و زندگیش مهم نبود

    چطوری میشه مشاور روی اونم کار کنه و آیا میتونه متوجهش کنه که این همه وابستگی و دخالت عادی نیست و زندگیشو نابود میکنه

  13. #48
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام عزیزم

    اگه درست متوجه شده باشم نی نی به دنیا آمده اگه اینطوره قدم نو رسیده مبارک خانم گل

    متاسفانه در زندگی گاهی برای رسیدن به چیزهای مهم تر باید چیزهای ناراحت کننده را تحمل کنیم.
    گاهی مزه یک داروی تلخ رو برای بدست آوردن سلامتی باید تحمل کرد.


    میدونم خیلی سخته اما ان شاالله شما از پسش بر بیای.

    به نظر من رفت و آمدت رو با خانواده شوهرت شروع کن اما دلیلی نداره اگه درمقابل اشتباهی که نداشتی ازشون عذخواهی کنی.

    شما رفت و آمد کن و چند وقتی یه بار برو خونشون.
    رفتارت با احترام باشه و از صمیمی شدن باهاشون خودداری کن ولی بی احترامی هرگز.

    اگه خانوادشون بهت چیزی گفتن و بی احترامی کردن اصلا به روی خودت نیار و فقط سکوت کن.جواب نده.
    وقتی که از خونشون برگشتی هیچ گله ای به همسرت نکن و اصلا غرغر نکن و رفتار معمولی داشته باش.

    مطمئن باش همسرت می بینه و متوجه میشه هم سکوت شما رو و هم رفتار بد مادرشو ولی شاید چیزی نگه تازه بیاد از مادرشم دفاع کنه ولی مطمئن باش می فهمه.

    اصلا از همسرت انتظار قضاوت درست رو نداشته باش و ایشون رو قاضی بین خودت و مادرش نکن.

    اگه وقتی خونه مادرشوهرت رفتین در زمینه نگهداری و تربیت بچه بهتون چیزی گفتن بگو مادرجان چه خوبه شما هستین و تجربیاتتون رو در اختیار ما میذارید.اگه توصیشون خوب بو د عمل کن اگه هم خوب نبود عمل نکن ولی در هر دوصورت اون جمله رو بهش بگو و اصلا در مقابلش باهاش مخالفت نکن.

    راستش منم با خانواده همسرم مشکل دارم و خیلی کم خونشون میرم ولی تصمیم گرفتم برم و بپذیرم که اونا همونطورن و من زور به اونا نمی رسه به خودم که می رسه و سعی کنم با سیاست رفتار کنم. صبر کردن خیلی می تونه کمک کنه . من واقعا اینو تجربه کردم.لطفا به تایپیک منم سر بزن خوشحال میشم راهنماییم کنی.
    موفق باشی
    ویرایش توسط *مونا* : دوشنبه 22 خرداد 96 در ساعت 09:28

  14. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    maryam.mim (دوشنبه 22 خرداد 96)

  15. #49
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    یک بار نوشتم و چون اینترنت قطع شد کل نوشته ها پرید.

    اما از آنجایی که احساس می کنم شاید ، و شاید این حرف های من بتونه بهت کمکی بکنه با اینکه زمان دست و پام رو بسته براتون می نویسم.

    شما خود را در نقش یک قربانی می بینید و هیچ امیدی به درست شدن این زندگی ندارید.

    تا زمانی که با این دید به خودتون و زندگی تون نگاه می کنید هیچ تغییری به وجود نخواهد آمد .

    شما باید به گونه ای به زندگی تون مشرف بشید که از این حالت مفعول بودن به فاعل بودن تغییر رویه دهید .

    مدت زیادی از زندگی مشترک شما نمی گذرد و برای این تغییرات احتیاج به گذر زمان ، گذشت و صبوری شما است.

    گاهی لازمه برای به دست آوردن یک هدف بزرگ تر ، رنج و سختی تحمل کنیم.

    نمونه عینی مشکل شما در خیلی خانواده ها دیدم نمونه اش دوستم .

    دوستم کسی بود که زمانی که باردار شد ، خانواده همسرش آرزوی مرگ خودش و بچه اش را کردند وبعد از تولد بچه او را تهدید کردند که بعد از 7 سالگی طلاق پسرشون رو می گیرند و حضانت بچه هم به عهده خودشون می گیرند.

    الان بعد از گذشت 10 سال می بینم که چقدر زندگی شون تغییر کرده و چقدر همسرش با ایشون همراه شده و دخالت های خانواده همسرش چقدر کم شده است اینها همه به خاطر گذشت ها وصبوری دوستم بود که حسن نیت خودش را به همسرش اثبات کرد و همسرش را به مرور با خودش همراه کرد.

    سعی کنید برای تحلیل بهتر وقایع کمی خودتون را جای همسرتون و خانواده اش قرار بدهید تا هم رفتار آنها را بهتر درک کنید و هم آسیب کمتری ببینید.
    خوبی های آنها را نیز ببینید.
    به جای اینکه دایم نوک انگشت تون را می بینید کمی هم به ماه نگاه کنید.

  16. #50
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    من متاسف شدم بابت حرفهای مشاور ولی فکر می کنم کمکت کنه .با این مشاور باید محکم صحبت کنی . باید بگی به این دلایل از موضع خودم کوتاه نمیام و ازش درخواست کنی که نظرات مردسالارانه نده . راستشو بخوای منم اوایل حس تورو داشتم. طوریکه شوهرم اصرار داشت سر هر موضوع کوچکی که من مخالفش بودم پیش این مشاور بریم که اون من رو راضی کنه راستش رو بخواید درست می گید یه ذره مردسالار هستش . کلا خیلی باب میل شوهرم بود تا اینکه آخرین باری که پیش ایشون رفتیم من محکم حرف زدم و گفتم یااین کاری که من می خوام یا طلاق . در واقع توی آخرین مراجعمون شوهرم می خواست رفتو آمد رو از سر بگیریم منم گفتم تا عمر دارم نه خودم میام نه می ذارم بچمو یه روزببینن. پیش مشاور رفتیم تا شروع کرد به اینکه تو ببخش تو بزرگی گفتم نه من آدم بزرگی نیستم به دلایلی هم که از نظر خودم کاملا حق دارم مثل خراب کردن بهترین روزها و سالهای عمرم و اینکه 6 ماه باعث افسردگیم شدن نمی رم و اگه مجبورم کنه طلاق می گیرم. بره با خیال راحت زن باب میل مادرش بگیره. و همه با هم به خوبیو خوشی زندگی کنن.

    می دونم یه ذره تند رفتم ولی واقعا از خود مشاور هم عصبانی شدم اما واقعا توی حرفم جدی بودم .
    باهمسرم صحبت کرد و کلا از این رو به اون رو شد من خودم بهش گفتم چرا نظراتتون مردسالارانست شب جمعه من رو تنها می ذاره میره خونه مامانش بعد شما می گید بذاربره کاری به کارش نداشته باش وقتی هم اومد اخمم نکن؟ پس حق من چی می شه این وسط وقتی می خواد بره یه زمانی بره که من نباشم یا مشغول باشم روز تعطیل وظیفشه به من برسه البته شوهرم شکایت کرده بود می رم خونه مامانم میام مریم ساکته حرف نمی زنه. اینم بگم رفتارم پرخاشگرانه نبود یعنی خیلی سعی کردم نباشه و از همین سایت رفتار جراتمندانه رو خوندم و تمرین کردم. گفتم این ها احساس منه منم نمی تونم ببخشم حتی اگه همین فردا بیان دست بوسم. چون یه سری چیزا و حرفها غیر قابل جبرانه.اونا نمی تونن دوران شیرین نامزدیم رو که همش تو استرس بودم روبهم برگردونن یا شب عروسی یا روز عقدم رو که شوهرم اشک می ریخت و بدترین روز زندگی من بود.
    همه احساساتم رو گفتم اصلا شوهرم رو متهم نکردم و سعی کردم به خانوادش بدو بیراه نگم که نشون بده عصبانیم و فقط و فقط احساساتی رو که اونا باعثش شده بودن گفتم در آخر به شوهرم گفت بچسب به زندگیت و خونوادت رو درگیر نکن. اگه می خوای با مریم زندگی کنی ازش نخواه بره وبیاد. خودتم اول به خانومت برس بعد به اونا. حتی گفت برای مادرت می خوای کادو بخری اول برای مریم بخر (اینم به خاطر تست شخصیتم گفته بود). و جالب اینکه از اون به بعد شوهرم اصراری نداره که بریم پیش مشاور چون دیگه دید زیادم به نفعش نیست.
    در ضمن مشاور بهش گفت اگه بخوای خانومت رفت و آمد کنه طلاق می گیره. چون من این حرف رو با جدیت تمام زدم حرفی هم نبود بزنم زیرش.

    البته این رو به تو توصیه نمی کنم در مورد من چون شوهرم از طلاق و بیشتر حرف مردم پشت سرش می ترسه جواب داد شاید تو بگی شوهرت بگه اوکی. نمی دونم.

    دوست عزیزم چرا انقدر چندین بار بهشون به حرفاشون فکر می کنی. بهت گفتم حرف باد هواست یکی یه چیزی تو عصبانیت می گه تو نباید برای خودت تر و تازه نگه داری که. خیلی وقتها به خود طرف می گی میگه من کی گفتم ؟ خودشم یادش می ره بعد تو هی مرور می کنی یادت نره ؟ اما کاملا حق داری و کاملا می فهممت. نباید نقطه ضعف دستشون بدی . از الان داری از بچت برای خودت نقطه ضعف درست می کنی. بچه که بیاد همه حس ها عوض می شه حالا خودت مادر می شی می فهمی. مادر بزرگ هر چقدرم بد باشه که نمی خواد بچه اش رو بکشه. دیگه بدتر از مادربزرگ من نمی شه که برای همه کادو و سوغات می خرید الای من و داداشم. ولی با این حال مادرم بهم می گفت دوستش داشته باشیم. بزرگتره و احترامش واجبه. می خوام بگم به چشم دشمن بچت نگاه نکن بهشون . بچه ات رو که نمی کشن. حالا می خوان وسیله اش کنن که شوهرت رو حرف شنو نگه دارن باشه توام با لبخند و آرامش اوضاع رو به نفع خودت تغییر بده نذار شوهرت به تو بدبین باشه. با محبت زیاد به شوهرت و نقش بازی کردن جلوش در برابر مادرش میاد سمت تو مطمئن باش. حرف مشاور هم همینه. نمی تونه بگه با این کار اعتماد شوهرت رو جلب می کنی.

    اینجوری به قضیه نگاه کن که این سرکوب کردن و خفه کردن نیست تو باید مقدمات این رو که شوهرت رو بکشی سمت خودت رو فراهم کنی. مگه نمی خوای زندگی کنی؟ مگه نمی خوای شوهرت مال تو باشه؟ اول باید جو رو آروم کنی حالا با هر سختی. بازم می فهمم خیلی سخته . خیلی زیاد.

    اما باید یه کاری کنی شوهرت با تو راحت و شاد باشه تنها راهش همینه. چندتا راهکار دارم. اول اینکه از مشاور بخواه به شوهرت بگه شرط داری و تا اونا رو برآورده نکنه هیچی عوض نمی شه حالا هر شرطی دوست داری بذار مثلا ماهی یه بار بری خونشون ماهی یه بار بچت رو ببینن. اول اونا باید با گل و شیرینی بیان خونت دلجویی کنن. و باید بگی باردار بودی و خیلی حساس و حق نداشتند با اعصاب و روانت بازی کنن.

    اگر امدن خونت تو هم خودت رو راضی کن خشمت رو کنترل کنی و به خودت بگو آدمی که عذرخواهی می کنه باید باهاش مدارا کرد نمی گم ببخش می گم نرم تر شو. خونشون می ری کاری کن بهت خوش بگذره. با مادرش تریپ صمیمی بر ندار بشین از کنار شوهرت جم نخور . کتابی چیزی ببر بخون. یا بعدها برو تو یه اتاق با بچه مشغول شو مثلا داری می خوابونیش یا عوضش می کنی یا شیر می دی. تا یکی دو ساعت اونجا بودن بگذره و کمتر ببینی و حرص بخوری.

    بچت رو بده به مادر شوهرت عوضش کنه خودت با شوهرت برو قدم بزن بگو و بخند و خاطرات بامزه تعریف کنید . مثلا از رفتارشون عصبی می شی به شوهرت بگو فلانی بیا بریم واسه همه بستنی بخریم بیایم. برید دوتایی قدم بزنید و خاطرات خنده دار تعریف کنیدو بخندید یا به شوهرت بگو از خاطرات بامزه سربازیش یا دانشگاش برات تعریف کنه.

    باید اعتماد شوهرت رو جلب کنی و نشون بدی با خونوادش دشمنی نداری حتی اگه داری. شوهرت اعتماد کنه و با تو بهش خوش بگذره 70 درصد مشکلاتت حله. توی ظاهر خوب و مهربون باش بعدش با مشاور یاهرکی می خوای حرف بزن غیر از شوهرت و خودتو خالی کن. ببین شوهرت باهات راحت باشه برات چیزایی رو تعریف می کنه که می تونی دردل حسابش کنی ممکنه از ناراحتیاش از خونه مادرش بگه و این بهترین چیزیه که بدست می آری چون تو برعکس اونا رو انجام بدی شوهرت میشه شیفته تو.

    بازم می دونم خیلی سخته و تغییر این افرادی که مثل شوهرت هستند سخته اما غیر ممکن غیرممکنه. همه چی امکان داره فقط باید بخوای . به خودت دوسال فزصت بده شوهرت رو بیاری سمت خودت تا بچت از آب و گل در بیاد. نمی گم تحمل کن هیچی نگو . یا سرکوب شو. اما باید بتونی جو رو به نفع خودت برگردونی و الان راه حلش سکوته. ناراحتیت رو بیان کن احساست رو بگو اما کسی رو متهم نکن. شرط بذار برای رفت و آمدت و همینجوری مفت مفت نرو. شده شرط بذار شوهرت برات خرج کنه. بذار بفهمه هر چیزی تاوانی داره اما برای بخشش تو همه چیز قابل جبران هست . دلجویی کردن رو یادش بده بذار بعد از هر ناراحتی حداقل بتونه ابراز پشیمونی کنه.

    در مورد سوال آخرت با مشاورت محکم حرف بزن بگو راهکار واسه دهن بین بودن ایشون بدین. متاسفانه نمی تونی شخصیت ایشون رو تغییر بدی اما می تونی به جای گوش به فرمان بودن مامانش اونو گوش به فرمان خودت کنی. با تمرین صبر و آرامش. به جای داد و بیداد نامه بنویس یا حداقل گریه کن اما داد نزن . صدای آروم پر از ناراحتی تاثیرش خیلی بیشتر از داد و هواره حتی اگه حق 100 درصد با تو باشه.



  17. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    بارن (دوشنبه 22 خرداد 96)


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.