به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 51
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahshid61 نمایش پست ها
    سلام یه دوست محترم
    همانطور که در پستهای قبلیم هم گعتم سوال من و در واقع آرزوی من این بود که ما هم یک زندگی عادی داشتیم و میشد جلوی دخالت پدر و مادر شوهرم و دهن بینی و دورو بودن شوهرم را گرفت که این با توجه به حرفهای بقیه دوستان و فرهنگ بسیار پایین خانواده شوهرم که اونو مثل یک بچه 5 ساله در نظر میگیرند و هر نوع دخالتی رو حق خودشون میدونند امکان پذیر نیست و شوهر 35 ساله من هم عوض بشو نیست
    ومن راعی بحز تحمل این وضعیت و صبر ندارم
    با اینکه حق وکالت طلاق محضری دارم فعلا جزو گزینه هام نیست و با اینکه مشاور که با شوهرم حرف زد بهم گفت اینکار را بکنم
    اولا و مهمتر ازهمه بخاطر بچه چون میخوام با پدر و مادر بزرگ شه و بچه طلاق نباشه.
    برای خانواده شوهرم مرگ و زندگی این بچه مهم نیست و مسلما تربیتش هم دست خود ما نخواهد بودو پدرش 3 نفره!!!!
    دومین دلیلم برای اینکه فعلا طلاق نمیخواهم خودم هستم همانطور که گفتم این ازدواج دومم است و فکر نکنم تاب تحمل شکست دوم را داشته باشم
    پس چاره ای جز تحمل ندارم و اگر پست های منو خونده باشید بیشتر سوالام و راهنمایی ستاره زیبا هم در این مورد بود
    سوال اصلی من : دایم فکرهای منفی . پرسیدن اینکه چرا باید دیگران تکلیف تعیین کنند برای زندگی ما منو اذیت میکنه
    کوچکترین اعتماد و احترامی به شوهرم ندارم کسب که یواشکی از پیام خصوصی بین من ومادرم عکس گرفته و برای مادرش فرستاده و من تا موقعی که مادرش نگفته بود روحم خبردار نبود. کسیکه کوچکترین اختیار و اراده ای نداره و همه ریزترین جزییاتو با عکس به پدر و مادرش منتقل میکنه
    کسیکه درو و ریاکاره به من میگوید فلان چیز رابخریم و یا فلان کار را نمیخواهد بکنی و بعد پیش پدر و مادرش گله و شکایت میکنه

    الان سوال من اینه با توجه به اینکه تصمیم من برای صبر وتحمله چطور این افکارو از خودم دور کنم و هیچی نگم چطور به روش لبخند بزنم و انگار چیزی نشده باشم
    راهکاری میخوام برای اینکه فعلا پدر و مادرش دست از سر ما بردارن و هر روز نیان خونه پدر مادرم فحش بدن
    سوالام نمیدونم واضحه یانه ولی هرکدام از شما دوستان عزیزو مشاوران محترم که راهکاری به ذهنتون میرسه به من بگید واقعا شاید گشایشی باسه توی زندگیم چون واقعا با این شرایط بارداری دارم اذیت میشوم ومستاصل شدم
    ممنون از همه شما

    سلام

    من نمیگم طلاق بگیرید یا نگیرید میگم اون سند محضری شما اگر عنوان و متنش طوری که باید باشه نباشه، اگر روزی بخواهید ازش استفاده کنید ارزشی نخواهد داشت. به عنوان مثال اگر بدون کلمات " حق وکالت طلاق از طرف ... " درش نباشه قانونی نیست. حتی اگر در محضر ثبت شده باشه و شهود و همه چیز هم داشته باشه. چون اصولا زن نمی تونه حق طلاق داشته باشه. فقط می تونه از طرف شوهرش "وکالت" طلاق خودش رو بگیره. نمی دونم منظورم رو رسوندم یا خیر. متنی هم که باید نوشته بشه ازنظر اصطلاحات حقوقی یه مقدار برای امثال ما پیچیده است و حتما باید توسط وکیل خانواده تنظیم شده باشه.

    الان سوال من اینه با توجه به اینکه تصمیم من برای صبر وتحمله چطور این افکارو از خودم دور کنم و هیچی نگم چطور به روش لبخند بزنم و انگار چیزی نشده باشم
    به نظر خودتون این کار شدنی است؟ یعنی امکان داره وانمود کرد مشکل وجود نداره؟

    راهکاری میخوام برای اینکه فعلا پدر و مادرش دست از سر ما بردارن و هر روز نیان خونه پدر مادرم فحش بدن
    خانوادده همسرتون رو که نمی تونید تغییر بدید؟ می تونید؟ با خوش رفتاری؟ مهربانی؟ هدیه دادن... بدون اینکه بیشتر اون ها رو متوقع کنید می تونید نظرشون رو جلب کنید؟
    اگر بتونید که چه بهتر. اگر نمی تونید تغییر ایجاد کنید تنها راه عملی دور شدن از آن ها است که قبلا درباره اش گفتم.

    فشار روحی شما بر روی جنین تان هم تاثیر میذاره. بهتر است به روان پزشک مراجعه کنید. روان پزشک نمی تونه خصوصیات رفتاری همسر شما رو تغییر بده. ولی اگر مشکلاتی نظیر افسرده گی، زودرنجی، عصبانیت شدید و زود هنگام، دلهره و استرس ....داشته باشید به هر دو نفرتون کمک میکنه.
    این دکتر کارش خیلی خوبه. کسانی که مراجعه کرده اند معمولا جواب می گیرند. فکر کنم برای وقت گرفتن حدود ظهر باید تماس بگیرید .

    دکتر احمد جلیلی
    021-88963235 , 021-88969369

    ببینید اگر شما تا قیامت هم اینجا کامنت بگذارید و بخوانید فایده ای براتون نخواهد داشت. مشککل شما پیچیده است و فقط با کمک متخصص شاید حل بشه.
    مشکلات رفتاری همسر و خودتون، روان پزشک و روانکاو
    مشکلات عصبی، روان پزشک
    مشکلات خانواده گی، مشاور خانواده

  2. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنونم از همه عزیزانی که وقت میذارن و جواب پیامهای منو میدن و میخونن با تمام وجود میخوام ازتون تشکر کنم
    ستاره زیبای عزیزم و بی نهایت خوب ممنون از راهنماییهای کاربردی و خوبتون
    من به خیلی توصیه های شما عمل کردم وسعی میکنم دیگه اصلا حرفی درباره خانواده اش نزنم و اوضاع بهتر شده . البته بعد از اینکه از اون مشاوره برگشتیم و فهمید که به من گفته باید طلاق بگیرم هم انگار کمی روش تاثیر داشته
    اما همچنان سعی در تحقیر من و خانواده ام داره اگرچه بدونه که برعکس واقعیته مثلا من پدرم مهندس و مادرم مدیر مدرسه است و 3 خواهریم که یکی دکترای مهندسی و خودم فوق لیسانس و خواهر کوچکترم که دانشجوست هرسه دانشگاه تهران. اینها را گفتم بخاطر اینکه خودش هم میداند که حرفاش چقدر مسخرست دایم به اونا توهین میکنه و میگه خانواده تو ناموفق هستند و الگوی ما در زندگی باید پدر مادر من باشند و سعی میکنه با کوباندن و تحقیر خانوادهام و خودم منو مجبور کنه
    در صورتیکه خودش یه دکترا از دانشگاه آزاد داره که فقط 7 میلیون تومان برای نوشتن مقاله اش داده و سکه های عقدمان را بخاطرش فروخت و برادرش هم دانشگاه آزاد درس خونده
    کلا این مشکل خودخواهی و خودشیفتگی شدیدو دارن که فکر میکنن از همه بالاترن و همه باید خیلی به اونا احترام بذارن و دایم به دستبوسیشان بروند و منهم باید کلفتشان باشم درصورتیکه پدر ومادرش هیچ خصوصیتی ندارند که خودشان را برتر از بقیه افراد جامعه بدانند و دو تا کارمند معمولی بودند ولی به خاطر این عقده حقارت با تحقیر بقیه سعی در بالا بردن خودشان دارند
    از همه چیز من ایراد میگیرند از کار کردنم درآمدم خرید کردنم جهیزیه ام دکوراسیون خونمون و .... با. اینکارها میخوان منو مجبور کنن یک عمر سرمو خم کنم و بهشون چشم بگم
    و تمام افتخارشون هم اینه که برای پسرشون خونه خریدن و اینکارو با صرفه جویی شدید انجام دادن بطوریکه مثل گداها زندگی میکنند مثلا مبلهای کهنه و پاره مال 40 سال پیش و نخریدن لباس و طلا و... و الان مادرشوهرم انتظار داره منم مثل اون زندگی کنم مثلا پشت تلفن توی دعوا داشت جیغ میکشید که من به شما کمک میکنم (با اینکه احتیاجی نداشتیم اما شوهرم خیلی علاقه داره از پدرش پول بگیره) که این خانم برای عروسی بره آرایشگاه و خلاصه حرفهایی که من شاخ در میارم
    به تمام جزییاات زندگی ما کار دارن مثلا چرا پرده ای که برای جهیزیه بوده ارزان است و به دروغ میگه که پرده های خواهرزاده من 15 میلیون بوده واین را نه یکبار تا به حال بی اغراق 10 بار گفته و به مادرم هم در جلسه آخر گفته و مادم گفته برای اینکه خانه آن دختر 200 متر است ودر بهترین جای شهر که شروع کرده به جیغ زدن که پس شما دنبال خانه 200 متری هستید در حالیکه خودش فقط دنبال مادیات است و اونقدر حقوق من براشون مهمه که هر دفعه میرفتیم خونشون میپرسید و یکبار که کارمو عوض کردم و حقوقم کمتر شد تمام اوقات با بداخلاقی و اخم و تخم برخورد میکرد.
    الانم مشکل اصلیشون اینه که من بخاطر بارداری که دچار مشکل شد کارمو ول کردم و نشستم تو خونه
    اونقدر فرهنگشون پایینه و سطح پایین هستن که عروس رو کلفت خودشون میدونن و انتظار دارن منو شوهرم با هم وقتی از سر کار میریم اونجا من همش کار کنم و اصلا نشینم و منم اینکارو میکردم یعنی وقتی شام میخوردیم شوهرم میرفت جلوی تلویزیون مینشت ولی من میز را چمع مبکردم و ظرفها را میشستم امادر خانه پدر مادرم گفتند که من کار نمیکنم خانه آنها و دیگر نمیدانم چه انتظاری دارند
    وقتی به خانه شون میرفتیم کسی با من حرف نمیزد و شوهرم بیشتر با پدرش حرف میزد و مادرشوهرم هم گاهی حرف میزد که شامل سوال و فوضولی در کارهای ما غر و نصیحت که فلان چیز را باید از کجا بخریدو.. و اکثر اوقات دروغهای شاخدار از زندگی این آن و مقایسه طعنه بود و ما هیچ حرف مشترکی نداشتیم و من از هم صحبتی با همچین زن سطح پایین که تمام دغدغهداش در زندگی طعنه و مقایسه و پول است حالم بهم میخورد
    این یکی دیگر از عیب های من شده و در واقع عیب عمده من که من اجتماعی نیستم روابط عمومیم خوب نیست و چرا در خانه اونا موبایل ستم گرفتم چون این زن دوست داره دایما این چرت پرتا رو بگه و من هیچی نگم تا ایشون از حرض دادنم لذت ببره
    خلاصه همه اینا رو گفتم تا بدونید مشکل چیه و من هر کاری کنم حرف درمیارن و فقط خواستهه شون اینه که برم سر کار پولمو بیارم خونه و خرج نگنم و مثل اونا زندگی کنم . و توی خونه اونام یه کلفتذباشم حرف بشنوم و صدام درنیاد. و برای همین تا قبل از حاملگیم این هوچیگری ها رو را ننداخته بودن چون میدونستن اونموقع مجبور به تحمل نیستم. و مطمنم هیچ دختری حاضر نیست همونطور ه زن قبلی حاضر به پذیرش این خواسته های احمقانه نشده اما اونابا زرنگی چون من یکبار جدا شدم صبر کردن این دیوانگی ها رو زمان حاملگی من راه انداختن
    الان دوباره میخوان یک جلسه 4 نفره با من شوهرم بذارن یعنی من برم خونشون و مطمنا میخوان تمام اون چرت و پرتایی که در بالا گفتم دوباره تکرار کننو بگن اگه میخوای نگهت داریم باید طبق خواسته ما بشی
    میخواستم بپرسم تو این جلسه چه برخوردی کنم چی بگم هرچی گفتن بگم چشم و یا منم حرفانو بگم بگم از نظر من چقدر حرفشون زوره و غیر منطقیه
    اونا میگن ما تحمل هیچ جوابیو نداریم و فقط در یک صورت میذاریم زندگیتون ادامه پیدا کنه که من خودمو تغییر بدم همچیو قبول کنم
    بنظرتون راهی داره و یا فقط تنها راهش پذیرش و تحمله و یا طلاق
    راهنماییهای خوبتون در مورد شوهرم بکار بردم گرچه امیدی ندارم که اون بیاد تو تیم من
    بینهایت عزیز اینا رو گفتم که بدونی فقط خواسه من مطرح نبوده و برعکس بوده کاملا من هیچوقت از اونا انتظاری نداشتم بجز اینکه بذارن زندگیمونو بکنیم و مستقل باشیم
    لطفا بهم بگید اگه جای من بودید جکار میکردید

  3. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    این شاید راه خیلی خوبی نباشه ولی بد هم نیست

    به دروغ بهشون بگید (دروغ برای خلع سلاح کردن طرف مقابل)
    اگر این وضعیت ادامه پیدا کنه حتما طلاق می گیرید. اینکه بدون وجود شوهر هم میشه زندگی کرد.

    اگر بچه رو علم کردند سه جواب می تونی بگی
    1. بگی بچه رو سقط می کنم میرم دنبال زندگی خودم
    2. بچه رو با هم با خودم میبرم طبق قانون
    3. بچه رو تحویل خودتون میدم مال خودتون
    اینکه کدام جواب بهتر است بستگی به شرایط دارد

    وقتی میدونید بوسیله بچه یا هر چیزی میخواهند ازتون باج گیری کنند یا تحت فشارقرارتان بدند که از حقوق تان دست بردارید آن اسلحه را به طرق مختلف (کم ارزش دانستن، بی اعتنائی...) بی اثر کنید.

  4. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    [QUOTE=mahshid61;429427]

    اونقدر فرهنگشون پایینه و سطح پایین هستن که عروس رو کلفت خودشون میدونن و انتظار دارن منو شوهرم با هم وقتی از سر کار میریم اونجا من همش کار کنم و اصلا نشینم و منم اینکارو میکردم یعنی وقتی شام میخوردیم شوهرم میرفت جلوی تلویزیون مینشت ولی من میز را چمع مبکردم و ظرفها را میشستم امادر خانه پدر مادرم گفتند که من کار نمیکنم خانه آنها و دیگر نمیدانم چه انتظاری دارند
    وقتی به خانه شون میرفتیم کسی با من حرف نمیزد و شوهرم بیشتر با پدرش حرف میزد و مادرشوهرم هم گاهی حرف میزد که شامل سوال و فوضولی در کارهای ما غر و نصیحت که فلان چیز را باید از کجا بخریدو.. و اکثر اوقات دروغهای شاخدار از زندگی این آن و مقایسه طعنه بود و ما هیچ حرف مشترکی نداشتیم و من از هم صحبتی با همچین زن سطح پایین که تمام دغدغهداش در زندگی طعنه و مقایسه و پول است حالم بهم میخورد
    این یکی دیگر از عیب های من شده و در واقع عیب عمده من که من اجتماعی نیستم روابط عمومیم خوب نیست و چرا در خانه اونا موبایل ستم گرفتم چون این زن دوست داره دایما این چرت پرتا رو بگه و من هیچی نگم تا ایشون از حرض دادنم لذت ببره
    [quite/]
    دوست عزیز فقط یک پاراگراف بالا را نگاه کنید پر از کلماتی با انرژی منفی وقیود همه یا هیچ .

    این نمونه ذهنیت متعاقبا انرژی منفی هم ساطع می کند .

    مدیر همدردی فرمودند فرهنگ و نگرش دو خانواده با هم فرق می کند و این موجب شده توجهات خانواده همسرت برای شما فضولی ودخالت تعبیر بشه و دخالت نکردن های خانواده شما برای خانواده همسرتان بی توجهی و کم کاری برداشت بشه.

    ببینید دوست عزیز ، پست قبلی که شما نوشته اید خیلی از مسایل را روشن کرد به ظاهر از نظر شما همه معایب بود ولی در واقع اینگونه نبود.

    خانواده همسر شما با گذشت های زیادی که از خودشون داشته اند و قناعتی که در زندگی داشته اند یک منزل برای پسرشون تهیه کرده اند و متاسفانه شما به جای قدر نهادن به چنین کاری از آن به گدا پیشه بودن تعبیر می کنید.

    از نظر منی که خارج از گود هستم به نظرم شما یک طرفه به قضاوت نشسته اید واین به علت تفاوت دیدگاه های شما و خانواده همسرتان می باشد.

    در این شکی نیست که برخی جاها اشتباه برخورد کرده اند اما آنقدر ذهنیت شما نسبت به آنها منفی است که متاسفانه شما هم بی نقص نبوده اید.

    از یک طرف گله مندید چرا در خانه آنها کسی با شما صحبت نمی کند وبلافاصله می گویید از شنیدن آن هم گهگاهی حرف های مادر شوهر تان(به انضمام تما م صفت هایی که به ایشان داده بودید)حالتان به هم می خورد. مطمین باشید آنها همین حس شما را دریافت کرده اند وبه همین دلیل طبق میل شما با شما کمتر صحبت می کنند.

    یا در جایی اشاره کردید که مادر همسرتان برای رفتن آرایشگاه شما هم هزینه کرده ، من کاری ندارم که همسر شما نبایست از آنها پول می گرفته یا نه اما رفتار شما در مقابل چنین مساعدتی آیا شاکرانه بوده؟

    خانواده همسر شما فرزندشون را با جون و دل دارند حمایت می کنند اما از شما پالس های منفی دریافت می کنند واین آنها را ناراحت می کند و موجب می شه که پسرشون را بر علیه شما تحریک کنند.
    نمی گم حمایت آنها کار درستی است ویا تحریک کردن همسرتان بر علیه شما کار درستی است وحتی متوجه هستم که همسر شما نمی بایست حرف های زندگی تون را پیش کسی ببرند.

    اما نکته ای که اینجا مطرحه تفاوت دیدگاه هاست که خانواده همسر شما آن غولی نیستند که شما در ذهن خود ساخته اید.کافیه یک مقدار قدر دانی کنید ازشون .

    ببینید مادر همسر شما به فکر خودش با اظهار نظر هاش قصد دارد از تجربیاتش به رایگان در اختیار شما قرار دهد و به نظر خودش دارد به زندگی پسرش کمک می کند گرچه با توجه به روحیه شما بهتر بود چنین نمی کرد این را هم بگویم این خود یک فرصت است که بتوانیم به راحتی از تجربیات دیگران استفاده کنیوم واگر کمی ذهنیت های منفی مون را کنار بگذاریم چقدر هم می تونه این نظرات توی زندگی به عنوان میان بر ازش استفاده کنیم.کافی است کمی قدردانی بکنید اگر ندیدید زندگی چهره دیگه خودش را بهتون نشان داد.

    توی اون جلسه هم قبل از این که برید کمی بشینید با خودتون خلوت کنید سهم خودتون رو در به وجود آمدن این وضعیت بپذیرید و کمی هم حس قدر دانی رو در خودتون تقویت کنید . کافیه به آنها محبت کنید و بهشون نشون بدید که نگرانی آنها را بابت زندگی پسرشون را درک می کنید و تمام تلاشتون رو می کنید که این زندگی را بسازید. فقط شما نیستید که یک تجربه شکست داشتید. پسر آنها نیز یک تجربه شکست داشته و آنها هم مطمین باشید با توجه به وضعیت جسمی پسرشان دوست ندارند پسرشان شکست دیگری را تجربه کند.

    وقتی مدیر می گویند بروید توی تیم آنها یک معنی اش آن است که خودتان را جای آنها قرار بدهید در آن صورت معنای خیلی از رفتارهاشون که موجب رنج شما می شود را بهتر متوجه می شید وکمتر اذیت می شوید.

    نقطه مقابل خانواده همسر شما ،خانواده همسر بنده هستند وتا حدود زیادی خانواده من شبیه خانواده همسر شما هستند.
    متاسفانه خیلی از رفتار های مادر همسرم برام قابل هضم نیستند،بیشتر ازاینکه 9 ماه بارداری من تازه هفه آخر یادشون افتاد با من تماس بگیرند وحال من را بپرسند !!!!
    یا اینکه ما یه ورشکستگی مالی خیلی بدی داشتیم دریغ از اینکه خانواده اش یک تماس بگیرند ببینند من که باردار هستم با این شرایط چه می کنم

    - - - Updated - - -

    در عوض خانواده من دایم پیگیر بودند واین موجب می شد که خوب یک سری اختلاف سلیقه ها هم پیش می آمد.

    حالا تصور کنید خانواده همسرم که هیچ دخالتی نکردند ، خوب متعاقبا هیچ حرف و حدیثی هم نداشتیم اما خانواده من که بیشترین کمک را به ما کردند در بخی جاها یک سری کنتاکت های کوچکی هم داشتیم که مدیریتشون کردیم.

    خانواده من هیچ وظیفه ای نداشتند اما خانواده همسرم هم خیلی کم کاری کردند.
    .
    .
    .
    .
    این مثال را زدم که بگویم من با دیدگاه خانواده همسر شما آشنایی دارم . کافیه فقط شما به آنها احترام بگذارید وقدر دانی کنید همین. بدون اینکه هیچ کدام از نظراتشون را در زندگی تون اعمال کنید. ولی چه اشکال داره از نظرات مفیدشون هم استفاده ببرید.

  5. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  6. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بینهایت عزیزم ممنون از پاسخ بسیار خوبتون
    بعضی جاها حقو به شما میدم اینکه نگاه من بشدت منفیه و اینکهدما اختلاف فرهنگی داریم
    اما نگاه من اصلا منفی نبود من تمام مدت سعی میکردم با مادرشوهرم دوست باشم بذاش کادو میخریدم که هیچکدام را دوست نداشت و حتی از مغازه نزدیک خونشون خریدم که دوست نداشت عوض کنه اما باز هم گفت اون مغازه هیچ چیزی نداشت!!! بذایش کیک تولد میبردم و تولد میگرفتم که کیک را به نگهبان ساختمان میداد و تمام مدت سعی میکردم باهاش حرف بزنم و طبق میل اون باشم مثلا یه بار تعریف میکردم که دوستام رفتن کنسرت و من نرفتم که بگم منم بفکرم و اینا شروع کرد به دعوا با من که معلومه نباید برید حق ندارید اینهمه پول خرج کنید بذای یک کنسرت و منم هیچوقت نرفتم وبعد که شوهرم گفت زنم خودش ماهی اینقدر درآمد داره که مبلغ متوسط خوبی بود شروع کرد به تحقیر شغل و کار من
    و درسته من نوشتم حالم بهم میخوره از این حرفا امادباور کنید حز این حرفهای خاله زنکی و مادی و مقایسه و انتقاد ازش چیزی نشنیدم
    حتی اینقدر مادی هستند که وقتی من باید بخاطر بارداریم استراحت میکردم گفتند باید کار کنه و بچه افتاد که افتاد به شوهرم میگن انگار موی سرت افتاده!!!
    منهم مثل شما فکر میکنم بخاطر آینده پسرهاش و اینکه خونه بخره خیلی از خود گذشتگی کردند . بیش از اندازه و به همین دلیل هم الان خودشون را مالک و صاحب پسرشان میبینند و نمیتونند قبول کنند اون زندگی خودشو داشته باشه و بخاطر این فداکاری که زندگی نکردند و پول جمع کردند برای بچه شان حالا به اندازه همان از من متوقع هستند و طلبکار .مثلا همان جمله ای که نوشتم که میگفت من به شما کمک میکنم اینست که ما اگر جایی دعوت داشته باشیم و بخواهیم کادویی بریم حتی اگر شکلات باشد و یا ظرف و.. خودش تهیه میکند و جلوی در به دست شوهرم میدهد که بدهیم و این بدون اینکه ما خواسته باشیم انجام میدهد برای اینکه خودش به من گفته تو عقل و سلیقه خرید نداری و میخواهد این را ثابت کند اما حالا میگه من حتی کادوها را هم برای شما میخرم که شوهرم خرج نکند و چرا به زنت اجازه میدهی که برای مهمانی به آرایشگاه برود وقتی من اینطور دارم بخاطر شما فداکاری میکنم نه اینکه اون پول آرایشگاه من را بدهد بلکه میگوید حالا که خودش اینطوری است منهم حق خرج کردن ندارم. البته این حرفها رو حالا که من سر کار نمیرم بیشتر میگن
    کاملا میخواهد روش زندگی خودش را به ما تحمیل کنه میگه من تا روز زایمانم سر کار میرفتم یا میگه من هبچوقت آرایشگاه نمیرم
    نمیدونم اینکه کسی بخاطر فداکاریهایی که من در اونا هیچ نقشی نداشتم اینقدر از زندگی ما طلبکار باشه درست است یا نه
    منهم ار وقتی حامله شدم یک احوالپرسی از اونا نشنیدم و راستش به فکر هستن اما نه به فکر سلامتی من و بچه بلکه به فکر اینکه من سر کار چرا نمیرم چرا توی خانه کار نمیکنم و استراحت میکنم به فکر اینکه چقدر خرج سونو گرافی و دکتر من میشود و چند تا رفتم و چقدر خرج کردم تمام حرفشان اینه که من باید کار کنم و بچه هم بمیره مهم نیست و همه حامله میشن و خیلی اتفاق مهمی نیست و پسرشان نباید بخاطر دکتر بردن من خسته بشه!!! آیا بی خیال بودن صد برابر بهتر از این نوع اهمیت نیست و خانواده من که از نظر ایشون بی تفاوتن تمام لباسهای بارداری منو خریدن . مادرم با وجود فاصله 2 ساعته هر روز میاد و برام غذا درست میکنه و کارگر میگیره و پولش را خودش میده چون مادر پدر اون گفتن حالا که من باید استراحت کنم پولش را باید پدر و مادرم بدهند
    الان به حالتی رسیدیم که اگه من چیزی بخوام به پدر و مادرم میگن بخرن مثلادهمین دیروز کلی کتاب بذام خریدن و شوهرم عین خیالش نیست چون گفتن وقتی من سر کار نمیرم وظیفه پدر مادرمه!!!

    اما همانطور که شما و دوست خوبم ستاره زیبا گفتید تمام سعیمو میکنم که منفی نگر نباشم و به شوهرم هیچ چیز نگم و توی این جلسه هم بگم ممنونم که شما به فکر زندگی ما هستید و من سعی میکنم همانطوری که شما میخواهید زندگی کنم اینو بگم خوبه بنظرتون جمله هاش چجوری باشه راستش خیلی گیج و سر درگمم
    من خیلی استرس دارم . از همه چیز من ایراد میگیرن حتی شده دروغ باشه مثلا همانطور که گفتم من در حد توانم کمک میکردم اما باز هم میگن هیچ کاری نکرده و شوهرم اصلا طرفدار من نیست با اینکه خیلی موقع ها بعد از ظرف شستن به من گفته خسته شدی!!!!
    بی نهایت عزیز نمیدونم شاید حق با شماست و منهم زیادی منفی نگاه میکنم ولی خواستم بدانید که با خانواده شما که به فکر زندگیتون هستند 180 درجه فرق دارند و زندگی پسرشون اصلا براشون مهم نیست و فقط پوله که براشون مهمه.
    راستش با نوشتن اینجا خیلی آروم میشم و اینا رو پیش شما درد دل میکنم چون بجز مادرم کسیو ندارم حرفامو بهش بگم.

    - - - Updated - - -

    سلام بینهایت عزیزم ممنون از پاسخ بسیار خوبتون
    بعضی جاها حقو به شما میدم اینکه نگاه من بشدت منفیه و اینکهدما اختلاف فرهنگی داریم
    اما نگاه من اصلا منفی نبود من تمام مدت سعی میکردم با مادرشوهرم دوست باشم بذاش کادو میخریدم که هیچکدام را دوست نداشت و حتی از مغازه نزدیک خونشون خریدم که دوست نداشت عوض کنه اما باز هم گفت اون مغازه هیچ چیزی نداشت!!! بذایش کیک تولد میبردم و تولد میگرفتم که کیک را به نگهبان ساختمان میداد و تمام مدت سعی میکردم باهاش حرف بزنم و طبق میل اون باشم مثلا یه بار تعریف میکردم که دوستام رفتن کنسرت و من نرفتم که بگم منم بفکرم و اینا شروع کرد به دعوا با من که معلومه نباید برید حق ندارید اینهمه پول خرج کنید بذای یک کنسرت و منم هیچوقت نرفتم وبعد که شوهرم گفت زنم خودش ماهی اینقدر درآمد داره که مبلغ متوسط خوبی بود شروع کرد به تحقیر شغل و کار من
    و درسته من نوشتم حالم بهم میخوره از این حرفا امادباور کنید حز این حرفهای خاله زنکی و مادی و مقایسه و انتقاد ازش چیزی نشنیدم
    حتی اینقدر مادی هستند که وقتی من باید بخاطر بارداریم استراحت میکردم گفتند باید کار کنه و بچه افتاد که افتاد به شوهرم میگن انگار موی سرت افتاده!!!
    منهم مثل شما فکر میکنم بخاطر آینده پسرهاش و اینکه خونه بخره خیلی از خود گذشتگی کردند . بیش از اندازه و به همین دلیل هم الان خودشون را مالک و صاحب پسرشان میبینند و نمیتونند قبول کنند اون زندگی خودشو داشته باشه و بخاطر این فداکاری که زندگی نکردند و پول جمع کردند برای بچه شان حالا به اندازه همان از من متوقع هستند و طلبکار .مثلا همان جمله ای که نوشتم که میگفت من به شما کمک میکنم اینست که ما اگر جایی دعوت داشته باشیم و بخواهیم کادویی بریم حتی اگر شکلات باشد و یا ظرف و.. خودش تهیه میکند و جلوی در به دست شوهرم میدهد که بدهیم و این بدون اینکه ما خواسته باشیم انجام میدهد برای اینکه خودش به من گفته تو عقل و سلیقه خرید نداری و میخواهد این را ثابت کند اما حالا میگه من حتی کادوها را هم برای شما میخرم که شوهرم خرج نکند و چرا به زنت اجازه میدهی که برای مهمانی به آرایشگاه برود وقتی من اینطور دارم بخاطر شما فداکاری میکنم نه اینکه اون پول آرایشگاه من را بدهد بلکه میگوید حالا که خودش اینطوری است منهم حق خرج کردن ندارم. البته این حرفها رو حالا که من سر کار نمیرم بیشتر میگن
    کاملا میخواهد روش زندگی خودش را به ما تحمیل کنه میگه من تا روز زایمانم سر کار میرفتم یا میگه من هبچوقت آرایشگاه نمیرم
    نمیدونم اینکه کسی بخاطر فداکاریهایی که من در اونا هیچ نقشی نداشتم اینقدر از زندگی ما طلبکار باشه درست است یا نه
    منهم ار وقتی حامله شدم یک احوالپرسی از اونا نشنیدم و راستش به فکر هستن اما نه به فکر سلامتی من و بچه بلکه به فکر اینکه من سر کار چرا نمیرم چرا توی خانه کار نمیکنم و استراحت میکنم به فکر اینکه چقدر خرج سونو گرافی و دکتر من میشود و چند تا رفتم و چقدر خرج کردم تمام حرفشان اینه که من باید کار کنم و بچه هم بمیره مهم نیست و همه حامله میشن و خیلی اتفاق مهمی نیست و پسرشان نباید بخاطر دکتر بردن من خسته بشه!!! آیا بی خیال بودن صد برابر بهتر از این نوع اهمیت نیست و خانواده من که از نظر ایشون بی تفاوتن تمام لباسهای بارداری منو خریدن . مادرم با وجود فاصله 2 ساعته هر روز میاد و برام غذا درست میکنه و کارگر میگیره و پولش را خودش میده چون مادر پدر اون گفتن حالا که من باید استراحت کنم پولش را باید پدر و مادرم بدهند
    الان به حالتی رسیدیم که اگه من چیزی بخوام به پدر و مادرم میگن بخرن مثلادهمین دیروز کلی کتاب بذام خریدن و شوهرم عین خیالش نیست چون گفتن وقتی من سر کار نمیرم وظیفه پدر مادرمه!!!

    اما همانطور که شما و دوست خوبم ستاره زیبا گفتید تمام سعیمو میکنم که منفی نگر نباشم و به شوهرم هیچ چیز نگم و توی این جلسه هم بگم ممنونم که شما به فکر زندگی ما هستید و من سعی میکنم همانطوری که شما میخواهید زندگی کنم اینو بگم خوبه بنظرتون جمله هاش چجوری باشه راستش خیلی گیج و سر درگمم
    من خیلی استرس دارم . از همه چیز من ایراد میگیرن حتی شده دروغ باشه مثلا همانطور که گفتم من در حد توانم کمک میکردم اما باز هم میگن هیچ کاری نکرده و شوهرم اصلا طرفدار من نیست با اینکه خیلی موقع ها بعد از ظرف شستن به من گفته خسته شدی!!!!
    بی نهایت عزیز نمیدونم شاید حق با شماست و منهم زیادی منفی نگاه میکنم ولی خواستم بدانید که با خانواده شما که به فکر زندگیتون هستند 180 درجه فرق دارند و زندگی پسرشون اصلا براشون مهم نیست و فقط پوله که براشون مهمه.
    راستش با نوشتن اینجا خیلی آروم میشم و اینا رو پیش شما درد دل میکنم چون بجز مادرم کسیو ندارم حرفامو بهش بگم.

    - - - Updated - - -

    سلام بینهایت عزیزم ممنون از پاسخ بسیار خوبتون
    بعضی جاها حقو به شما میدم اینکه نگاه من بشدت منفیه و اینکهدما اختلاف فرهنگی داریم
    اما نگاه من اصلا منفی نبود من تمام مدت سعی میکردم با مادرشوهرم دوست باشم بذاش کادو میخریدم که هیچکدام را دوست نداشت و حتی از مغازه نزدیک خونشون خریدم که دوست نداشت عوض کنه اما باز هم گفت اون مغازه هیچ چیزی نداشت!!! بذایش کیک تولد میبردم و تولد میگرفتم که کیک را به نگهبان ساختمان میداد و تمام مدت سعی میکردم باهاش حرف بزنم و طبق میل اون باشم مثلا یه بار تعریف میکردم که دوستام رفتن کنسرت و من نرفتم که بگم منم بفکرم و اینا شروع کرد به دعوا با من که معلومه نباید برید حق ندارید اینهمه پول خرج کنید بذای یک کنسرت و منم هیچوقت نرفتم وبعد که شوهرم گفت زنم خودش ماهی اینقدر درآمد داره که مبلغ متوسط خوبی بود شروع کرد به تحقیر شغل و کار من
    و درسته من نوشتم حالم بهم میخوره از این حرفا امادباور کنید حز این حرفهای خاله زنکی و مادی و مقایسه و انتقاد ازش چیزی نشنیدم
    حتی اینقدر مادی هستند که وقتی من باید بخاطر بارداریم استراحت میکردم گفتند باید کار کنه و بچه افتاد که افتاد به شوهرم میگن انگار موی سرت افتاده!!!
    منهم مثل شما فکر میکنم بخاطر آینده پسرهاش و اینکه خونه بخره خیلی از خود گذشتگی کردند . بیش از اندازه و به همین دلیل هم الان خودشون را مالک و صاحب پسرشان میبینند و نمیتونند قبول کنند اون زندگی خودشو داشته باشه و بخاطر این فداکاری که زندگی نکردند و پول جمع کردند برای بچه شان حالا به اندازه همان از من متوقع هستند و طلبکار .مثلا همان جمله ای که نوشتم که میگفت من به شما کمک میکنم اینست که ما اگر جایی دعوت داشته باشیم و بخواهیم کادویی بریم حتی اگر شکلات باشد و یا ظرف و.. خودش تهیه میکند و جلوی در به دست شوهرم میدهد که بدهیم و این بدون اینکه ما خواسته باشیم انجام میدهد برای اینکه خودش به من گفته تو عقل و سلیقه خرید نداری و میخواهد این را ثابت کند اما حالا میگه من حتی کادوها را هم برای شما میخرم که شوهرم خرج نکند و چرا به زنت اجازه میدهی که برای مهمانی به آرایشگاه برود وقتی من اینطور دارم بخاطر شما فداکاری میکنم نه اینکه اون پول آرایشگاه من را بدهد بلکه میگوید حالا که خودش اینطوری است منهم حق خرج کردن ندارم. البته این حرفها رو حالا که من سر کار نمیرم بیشتر میگن
    کاملا میخواهد روش زندگی خودش را به ما تحمیل کنه میگه من تا روز زایمانم سر کار میرفتم یا میگه من هبچوقت آرایشگاه نمیرم
    نمیدونم اینکه کسی بخاطر فداکاریهایی که من در اونا هیچ نقشی نداشتم اینقدر از زندگی ما طلبکار باشه درست است یا نه
    منهم ار وقتی حامله شدم یک احوالپرسی از اونا نشنیدم و راستش به فکر هستن اما نه به فکر سلامتی من و بچه بلکه به فکر اینکه من سر کار چرا نمیرم چرا توی خانه کار نمیکنم و استراحت میکنم به فکر اینکه چقدر خرج سونو گرافی و دکتر من میشود و چند تا رفتم و چقدر خرج کردم تمام حرفشان اینه که من باید کار کنم و بچه هم بمیره مهم نیست و همه حامله میشن و خیلی اتفاق مهمی نیست و پسرشان نباید بخاطر دکتر بردن من خسته بشه!!! آیا بی خیال بودن صد برابر بهتر از این نوع اهمیت نیست و خانواده من که از نظر ایشون بی تفاوتن تمام لباسهای بارداری منو خریدن . مادرم با وجود فاصله 2 ساعته هر روز میاد و برام غذا درست میکنه و کارگر میگیره و پولش را خودش میده چون مادر پدر اون گفتن حالا که من باید استراحت کنم پولش را باید پدر و مادرم بدهند
    الان به حالتی رسیدیم که اگه من چیزی بخوام به پدر و مادرم میگن بخرن مثلادهمین دیروز کلی کتاب بذام خریدن و شوهرم عین خیالش نیست چون گفتن وقتی من سر کار نمیرم وظیفه پدر مادرمه!!!

    اما همانطور که شما و دوست خوبم ستاره زیبا گفتید تمام سعیمو میکنم که منفی نگر نباشم و به شوهرم هیچ چیز نگم و توی این جلسه هم بگم ممنونم که شما به فکر زندگی ما هستید و من سعی میکنم همانطوری که شما میخواهید زندگی کنم اینو بگم خوبه بنظرتون جمله هاش چجوری باشه راستش خیلی گیج و سر درگمم
    من خیلی استرس دارم . از همه چیز من ایراد میگیرن حتی شده دروغ باشه مثلا همانطور که گفتم من در حد توانم کمک میکردم اما باز هم میگن هیچ کاری نکرده و شوهرم اصلا طرفدار من نیست با اینکه خیلی موقع ها بعد از ظرف شستن به من گفته خسته شدی!!!!
    بی نهایت عزیز نمیدونم شاید حق با شماست و منهم زیادی منفی نگاه میکنم ولی خواستم بدانید که با خانواده شما که به فکر زندگیتون هستند 180 درجه فرق دارند و زندگی پسرشون اصلا براشون مهم نیست و فقط پوله که براشون مهمه.
    راستش با نوشتن اینجا خیلی آروم میشم و اینا رو پیش شما درد دل میکنم چون بجز مادرم کسیو ندارم حرفامو بهش بگم.

  7. 3 کاربر از پست مفید mahshid61 تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  8. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    متاسفانه با اینجور خانواده ها آشنایی دارم. هیچ حسی به نوه و عروس ندارن و به جای یاد دادن مسئولیت پذیری به پسرشون، اون رو تشویق به بی مسئولیتی می کنن.
    حتی اگه جدا بشین بچه تون نیاز به یه پدر قوی و محکم داره. شاید مشاور بتونه همسرتون رو متوجه وظیفه ش در قبال فرزندش بکنه. تمام تلاشتون و انرژیتون رو بزارین برای این که همسرتون به خودش بیاد. خانواده همسرت آدم های نرمالی نیستن. شما هم نمی تونید تغییرشون بدید. بدترین کار هم میدون دادن به اینجور آدم ها هست. از الان باید بتونین برای بچه تون یه تصمیم دو نفره بگیرین. حتی اگه اون تصمیم جدایی باشه.
    حساسیتتون به رفتارهای مادرشوهرتون رو هم کم کنین. اینجور آدم ها رو باید نادیده گرفت. شما کار خوب با درامد خوب داشتین. حالا هم خدا بهتون یه فرزند هدیه کرده. پدر و مادرتون هم خیلی حمایتتون می کنن. همه این ها کلی ویژگی های مثبت هست. حالا مادرشوهر هرچی میخواد بگه. فقط روی همسرت حسابی کار کن.
    ویرایش توسط بهاره جون : شنبه 23 اردیبهشت 96 در ساعت 18:42

  9. 2 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), زن ایرانی (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  10. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahshid61 نمایش پست ها
    سلام maryam.mim عزیز شما گفتید که به مشاور مراجعه کردید و خیلی کمک کرده من میخواستم پیام خصوصیبدم اما نتوستم
    میخواستم اگر در تهران هستید اسم و آدرس آن مشاور را به من بگویید
    چون راستش این مشاور که دوباره رفتیم حرف آخر را به من زد یعنی گفت طلاق بگیرم با شوهرم هم دعواش شد و دیگه نمیتونم پیش اون برم
    ممنون میشم اگه بهم بگید
    سلام دوست عزیزم

    نمی دونم می شه اینجا لینک گذاشت یا نه اما لینکش رو براتون می گذارم . من شعبه مرکزی و شرق رو مراجعه کردم خ بهشتی مشاور خانواده هر چند ایشون مشاور قبل از ازدواجه اما ما بعد از ازدواج چون مارو می شناخت پیشش رفتیم ایشون طلاق براشون مرحله آخره و اصلا توصیه به جدایی نمی کنه.


    http://xn----ymcbazqlkn3ozakg.com/%D...8%D8%A7%D8%AC/

    امیدوارم لینکش برات به نمایش بیاد اگر نه توی همین تالار روی آدرس مراکز مشاوره کلیک کن در صفحه ای که باز می شود اگر تهران هستید روی مرکز مشاوره تهران و یا مرکز مشاوره ازدواج کلیک کنید روی لینک مرکز مشاوره مرکزی و شرق کلیک کنید بعد مرکز شریعتی رو انتخاب کنید شماره تماس و آدرسش هست (ممکنه به شما دور باشه اما مشاور این مرکز برای موقعیت من از مشاور مرکز سعادت آباد بهتر عمل کرد )

    موفق . پیروز باشید
    ویرایش توسط maryam.mim : یکشنبه 24 اردیبهشت 96 در ساعت 08:16

  11. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوست عزیز

    وقتی دیدم آقای یه دوست عزیز اسم مشاور رو معرفی کرد فهمیدم می شه این کار رو انجام بدیم. خانم شانه چی مشاور من بودن مرکز مشاوره شریعتی از لینک بالا شماره اش رو پیدا کن . امیدوارم به تو هم کمک می کنه...

    دیدی گفتم شوهرت حتما به حرفهای مشاور فکر می کنه حتی اگه در ظاهر قبول نکنه. بالاخره تاثیرش رو می ذاره . هیچ آدمی ندیدم بیاد بگه آره مادر من مقصره...

    در مورد یکی از پستاتون باید بگم عزیزم دقیقا همه اینها توی زندگی منم اتفاق افتاد و این چیزایی که گفتی من احساس کردم جاری من هستی انقدر که شبیه خانواده همسر من بودن هر چند برادر شوهرم دبیرستانیه ... بگذریم می خوام بگم اینا نه تنها تو زندگی من بلکه تو زندگی خیلی های دیگه هم هست به نظر من به جلسه نرو و تحریمشون کن خانواده شوهر من تحریم روشون خیلی اثر داشت من نه پولی ازشون قبول می کنم نه می رم و میام انقدر آرامش دارم که شوهرم هم از این آرامش بی تاثیر نبوده وضعیت معده درد و سردردش که همش عصبی بوده و به لطف مادرش بوده کاملا خوب شه و همیشه هم می گه من خوبش کردم فکر می کنه به خاطر غذاهایی که می پزم بوده اما به خاطر دادن آرامشه . خونواده همسر منم مادی بودن می گفتن ما پول می دیم پس عروس باید بیاد کار کنه . دقیقا مادر همسرم رو توی تعریفات دیدم ولی به نظرم رفت و آمد رو کم کن شوهرت خواست بره بذار بره پرش هم کنن دیگه پر کردن وقتی اومد بد نگو ازشون هر چی هم ایراد گرفت نگو مامانت گفته و از این حرفا، بگو چشم درستش می کنم...

    کاملا مشخصه اینا از حسادت مادر شوهرت ناشی می شه حسادت و کینه زندگیها رو اینجوری تلخ می کنه اما نمی خواد مدام مرور کنی برای بچت ضرر داره تازه خوشحال باش چون نشون می ده چقدر ازشون سری و خودشون باور قلبی دارن و به قول معروف جلوی تو کم آوردن که این رفتارا رو دارن...

    یه نفر حرف خوبی به من زد و ازش ممنونم از دوستان همین فروم بود گفت فعلا یه ساله ازدواج کردید مطمئنا سالها بگذره تورو بهتر می شناسه و با تو رابطش عمیق تر می شه و الان طبیعیه که خونوادش رو بیشتر قبول داشته باشه و فکر کنه اونا خیرخواهشن و تو هنوز غریبه ای. خدا شاهده شوهرم خونه پدرش بود معدش مشکل داشت و دکتر گفته بود فلان ادویه یا غذاهای آبکی نباید بخوری و هر بار غذا می آور شرکت یا از اون ادویه توش داشت یا آبکی بود یعنی اینقدر مادر سنگدل باشه که به خاطر خودش و دل بخواه خودش رعایت معده پسرش رو نکنه خدایی من فقط 5 ماه به خودم سختی دادم رژیم دکتر رو رعایت کردیم شوهرم خوب خوب شد. البته عصبی هم بود چون مادرو پدرش مدام غر می زدن بهش. ولی مگه می شه اینارو بهشون فهموند ؟ نه . چاره اش اینه که تو خوب و درست باشی که تفاوت رو بفهمه و خودش می فهمه حتی اگه به روش نیاره. تازه با دیدن اینا هم باز می گفت مامانم دوستم داره یا بابام دوستم داره . باباش که بیرون می رفتیم دست تو جیبش نمی کرد هر چی می خوردیم شوهر من حساب می کرد. ولی باز هم با وجود اینا که از نظر ما حرص آور و اشتباه بود پدرو مادرشن و فکر می کنه دوستش دارن . حالا دوست داشتن اونا این شکلیه و البته دخالتاشون وشیوه دوست داشتنشون اشتباهه. حتی به خاطر همین دوست داشتن اشتباهشونه که به تو حسودی می کنن و تورو دشمن خودشون می بینن مثل خانواده شوهر من.
    خدایی راه داشت همچین مادرایی نمی ذاشتن اصلا پسرشون ازدواج کنه می ذاشتن همیشه ور دلشون بمونه. ازدواج پسرشونم فقط واسه حرف مردمه وگرنه هر دختری بیاد همینه حتی مظلوم ترین و ساکت ترین هاشونم نمی تونن دووم بیارن زیر دست اینا . پس تو سیاست داشته باش و شوهرت رو با محبت بیار سمت خودت.

    فقط بهش آرامش بده و محبت کن و سعی نکن نشون بدی کنترل زندگی دست توئه. براش بی مقدمه کادو بخر و ابراز علاقه کن خود همسرت میاد سمت تو... در مورد خونوادت هرچی گفت می دونم برات سخته چون برای منم سخته نمی خواد گوش بدی تحمل کنی و خودخوری کنی بپر وسط حرفش بگو عزیزم ولش کن تو حرصش رو نخور بگو چیکار کنیم حوصلمون سر نره یا بگو ولش کن بیا یه بازی فکری کنیم و اینجوری تمرکز رو از روی اون موضوع بردار هم واسه خودت خوبه هم شوهرت یاد می گیره به جای انتقال حرفهای خاله زنکی به تو یه جای دیگه واسش پیدا کنه...

    موفق . پیروز باشید
    ویرایش توسط maryam.mim : یکشنبه 24 اردیبهشت 96 در ساعت 08:55

  12. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), شیدا. (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  13. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنونم مریم عزیزم . من حتما مراجعه میکنم . گرچه شوهرم گفت که دیگر مشاور نمیاید و منهم فکر نکنم بدون اون فایده ای داشته باشه
    میدونی فرق من با شما اینه که شوهرت میخواست زندگبتونو و نمیگفت هرچی مادر پدرم بگن
    اما شوهرم با اینکه میگه زندگیمون میخواد میگه در صورتی که خودتو اصلاح کنی میمونی
    و هرچی ازش میپرسم اصلاح یعنی چی نمیگه منظورشون اینه که هرچی میگن بی چون و چرا قبول کنم و هیچ حرفی هم نبایدبزنم
    برام دعا کنید دوستان خسته ام

  14. 3 کاربر از پست مفید mahshid61 تشکرکرده اند .

    Hildaa (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), maryam.mim (دوشنبه 25 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  15. #40
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahshid61 نمایش پست ها
    سلام
    ممنونم مریم عزیزم . من حتما مراجعه میکنم . گرچه شوهرم گفت که دیگر مشاور نمیاید و منهم فکر نکنم بدون اون فایده ای داشته باشه
    میدونی فرق من با شما اینه که شوهرت میخواست زندگبتونو و نمیگفت هرچی مادر پدرم بگن
    اما شوهرم با اینکه میگه زندگیمون میخواد میگه در صورتی که خودتو اصلاح کنی میمونی
    و هرچی ازش میپرسم اصلاح یعنی چی نمیگه منظورشون اینه که هرچی میگن بی چون و چرا قبول کنم و هیچ حرفی هم نبایدبزنم
    برام دعا کنید دوستان خسته ام

    سلام دوست عزیزم

    اصلاح منظورش اینه که مثل مادرم فکر کن و عمل کن بگو باشه. اما براش دلیل منطقی بیار که کاری که مادرت می گه از این جهت به نفع ماست و از یه جهت دیگه به ضرر ما. یه چیزی که تورو خیلی شبیه خودم می کنه اینه که چرا ناراحت می شی چیزی نمی گی؟ مثلا بچت رو می گن فدای سر شوهرت به شوهرت بگو عزیزم وقتی اینجوری می گی دنیا رو سرم خراب می شه من عاشق توام و افتخار می کنم بچه تو رو می خوام به دنیا بیارم ولی توقع نداشتم ببینم در مورد بچه خودت گوشت و خون خودت اینجوری بگی. دوست دارم مثل پدر و مادر خودت توهم جونتو واسه بچت بدی . خیلی شیک مجبورش می کنی ازت عذرخواهی کنه و ناراحتیت برطرف می شه. هرچی خونوادش گفتن باب میلت نبود دعوا راه ننداز لجبازی نکن فقط خواستت رو خیرخواهانه با مظلومیت و بزرگ کردن حمایت شوهرت و القا کردن اینکه جز اون کسی رو نداری حرفت رو به کرسی بنشون. می دونم ازش سری و شاید غرورت اجازه نمی ده تحقیرت کردن و حقت این رفتارا نبوده اما آدم باید از این سختیها درس بگیره همه جا نمی تونی مثل پدر و مادر خودت پیدا کنی که حواسشون بهت باشه. داری مادر می شی باید یاد بگیری با آرامش از خودت و فرزندت مراقبت کنی. با زبون و نوازش چیزی رو که دوست داری بگو شوهرت بار اول و دوم قبول نکنه بار سوم به خواستت نزدیک می شه و بار چهارم عین اون خواسته رو انجام می ده. فقط باهاش لجبازی و کل کل نکن. کاریو مجبوری انجام بدی بگو دوست ندارم انجام بدم ولی چون تورو دوست دارم این کار رو می کنم بعدا این ملکه ذهنش می شه. حالا هر کاری می خواد باشه.

    یه راه حلی که برای خودم جواب داد رو در مورد این قضیه می گم منم شوهرم می گفت هرچی مادرم بگه درسته تازه پدرش هم گوش به فرمان مادرش بود مادرش به شدت سیاست داشت حالا کار تو راحت تره چون مادر ایشون اینجور که از تعریفات فهمیدم زیادم سیاست نداره هر چی میشه میاد می ذاره کف دستت یا هرچی تو دلش هست رو به خودت و مامانت می گه. مادر شوهر من توی روی من لبخند می زد از پشت ضربه می زد و شوهرم رو می نداخت جلو که تو روی من وایسه بعد من با کمک مشاور شوهرم رو آوردم سمت خودم و شوهرم به اشتباهاتشون پی برد (با همان روش بدگویی نکردن و محبت کردن) بعدش از شوهرم نا امید شد پدر شوهرم رو پر می کرد می انداخت جلو اصلا یه وضعی .

    ببین منم اوایل دوران نامزدیمون به شدت حرصم در می اومد و به شدت با هرچی همسرم می گفت که می دونستم حرف مادرشه مخالفت می کردم (مثلا شوهرم هیچ وقت در مورد مراسم ها یا خرید کردن ها یا رسم و رسومات یا مادرم و پدرم حرفی نمی زد از اول حرفامون در مورد کار و زندگی و برنامه آینده خودمون بود و هروقت بیرون می رفتیم ناشیانه این حرفا رو وسط می کشید و اون زمان خونوادش شهرستان بودن زمانی این حرفا رو می زد که مادرش می اومد تهران و پیشش بود خوب تابلو بود حرفهایی که می زنه حرف خودش نیست) بگذریم من خیلی عصبانی می شدم و اینکه داره بهم خواسته اونا تحمیل می شه کفرم در می اومد و مثل بچه ها یا دعوا راه می انداختم یا لج می کردم که شوهرم هم عصبانی می شد و می گفت مادرم درست می گه تو اینجوری مادرت اینجوری و ... چند بارم کارمون به جاهای باریک کشید که مشاور کمکمون کرد . یعنی شرطم این بود که جواب من برای ادامه جوابی هست که مشاور بده.

    اما بعدش که فکر می کنم این راه به دردت بخوره مشاور فقط بهم گفت کتاب بخون و سیاست داشته باش. خدا می دونه چقدر برام سخت بود که حرفی رو که حرف مادرش بود از زبون شوهرم بشنوم چون شوهرم رو دوست داشتم 80 درصد باهاش تفاهم داشتم اما مادرش رو نه دوست داشتم نه 1% تفاهم داشتیم. پر از حس های منفی و نفرت بودم. درست مثل الان تو. و کاملا گیج که ادامه بدم یا نه. کاری که کردم توی بحثهای مورد نظر مادرشوهرم اولا که حضورا نمی رفتم که عصبیم کنه و حرفاشونو به خوردم بدن شوهرم می شنید و از طریق چت و پیامکی (نمی گم این شیوه درسته ها اما برای من جواب داد) چون پیامکی قلیان احساست رو می تونی کنترل کنی هرچند سو تفاهم هم ممکنه پیش بیاد ولی اینجوری من راحت بودم که بحثهای مهم مون انجام می شد وقتی خیلی عصبی می شدم می رفتم یه لیوان آب می خوردم حرفهای مشاور رو مرور می کردم بعد با مهربونی و آرامش جواب می دادم و می نوشتم. و شاید باورت نشه آخرین بار که اینکار رو کردم و جواب گرفتم ، مادرشوهرم چه کارهایی که نکرد تا زندگیمو به هم بریزه خودشو به درودیوار می کوبید انگار به بابام زنگ زد به خودم زنگ زد اصلا دقیقا معلوم بود از چی ناراحته و نتونست دیگه خودش رو بی خیال نشون بده در واقع با حفظ ظاهر (مثل خودش و به شیوه خودش) شکستش دادم.

    الانم آروم نشسته و کاری به کارم نداره شایدم نقشه دیگه ای داره برام می کشه ولی مهم نیست مهم اینه که 6 ماهه آرامش مطلق دارم و مشاورم تائیدم می کنه و احساس خوشبختی می کنیم دوتامون.

    یه مورد دیگه که من بهش رسیدم این بود اکثرا این جور آدما چون از روی خشم و حسادت حرف می زنن معمولا حرفاشون منطقی نیست و شوهر های ما مرد هستند و منطقی اینبار شوهرت گفت فلان کار رو بکنیم چیزی رو که مد نظر خودت هست رو منطقی جلوه بده. یه مثال می زنم بهتر متوجه شی. ما می خواستیم بریم شهر خودمون برای سفر و خونوادش رو هم دعوت کردیم خونه مامان بزرگم مادرم می خواست زودتر بره که به مادر بزرگم کمک کنه منم چون ماشین داشتم می خواستم زودتر و با مادرم برم که اگه خریدی چیزی بود انجام بدم و دوست داشتم شوهرمم با ما بیاد با شوهرم صحبت کردم گفت بهت خبر می دم که میام باهاتون (یعنی با من و مادرم و ماشین خودش) یا نه دقت کن می خواست با مادرش مشورت کنه که اجازه بگیره بیاد یا نه در صورتی که شرعا و عرفا باید می اومد من زنش بودم و نباید تنها به جاده می زدم. بعدش خواست دعوا راه بندازه بر اساس حرف مادرش . مادرش می گفت باید مادر من تنها بره همه چیز رو آماده کنه عروس باید با ما بیاد خود شوهرم هم که از واجبات بود که مادرزنش رو نبره. حالا ما هم 5 نفر آدم تو یه ماشین بچسبیم به هم و یه مسیر طولانی رو با اونا بریم و توی راه هم به قول شما غیبت این و اون رو کنه و مقایسه و تحقیر البته واسه من با لبخند بود که کسی هم شک نکنه منظورش چیه . من اولش به شدت عصبانی شدم اما به روی خودم نیاوردم به شوهرم گفتم عزیزم مادربزرگم سنش بالاست مامانم باید بره کمک کنه ولی عید هست و منم دلم می خواد برم همه چیز رو تمام و کمال درست کنم که شوهر عزیزم و خانواده شوهر عزیزم (حالا از دست مادرش در حد انفجار بودم) برای اولین بار میان شهرم همه چیز عالی باشه می خوام تدارک ببینم . باشه تو با خونوادت دوروز دیرتر بیا ولی من با مامانم می رم چون اونجا برای خرید ماشین لازم داریم ، حرفمم منطقیه می خوام سوپرایزتون کنم. خداییش هم می خواستم برای شوهرم و خانوادش سنگ تموم بذارم اما می دونستم مامانش می خواد شوهرم مادر من رو نبره فقط (بر اساس حسادتی که به مادرم داشت) شوهرمم دلش نمی اومد من تنها برم خلاصه با این حرفا از یه دعوا جلوگیری کردم و به خواسته خودم رسیدم با یه ذره کنترل خشم و ناراحتیم. در آخر شوهرم با ماشین خودش من و مادرم رو برد وتا زمانی که خونوادش بیان که 3 روز بعدش می شد کلی هم بهمون خوش گذشت . و طعم سرپیچی از فرمان مادر رو چشید . حالا بگذریم که مادرش بعد از این شکست چیکارا کرد.

    طولانی شد ببخشید اما می خوام بهت بگم با آرامش و زبان نرم چطور می تونی شوهری که فکرشم نمی کنی رو بیاری سمت خودت وکاری که دوست داریو بکنی. ببین وضع من جوری شد که شوهر حرف گوش کن من بر خلاف مخالفت خانوادش و عدم حضورشون حتی عقد کردیم یعنی تا این حد جلوی خواسته های نا معقولشون وایساد بگذریم که 6 ماه اول زندگیمون جهنم بود اما به کمک مشاور تبعات روانی که اون خونواده مریض برامون درست کردند رو از بین بردیم. حتی دوران نامزدیم برای من جهنم بود اما الان خداروشکر خبری از اون عذاب ها نیست.

    مثلا میگن مبل آبی رو بخر تو سفید دوست داری بگو باشه بعد با شوهرت می ری خرید مثلا مبل سفید رو دیدی بگو وای عزیزم این قیمتش خیلی خوبه رنگشم به کمد میاد مثلا فکر کنم مامان هم ببینه (یعنی مادرشوهر) به این حسن انتخابمون آفرین بگه بیا این رو بخریم. می خری بعد تو عمل انجام شده قرار می گیرن میاد می بینه می گه اه این چیه خریدید بگو ای وای فکر می کردم شما هم خوشتون میاد آخه قیمتش خیلی کمتر از مبل آبی بود دیگه ساکت می شن چون مادی هم هستن می گن خوب عروسمون به فکر بوده. حالا شاید از مبل آبی هم گرون تر بوده باشه ها . مهم نیست .

    یا می گه آرایشگاه نرو بگو یه جایی رو پیدا کردم با بن تخفیف می رم نصف قیمت حساب می کنه می خواین برای شما هم بگیرم رنگ موی 400 تومن رو 200 می گیره. اون که آرایشگاه نمی ره بدونه قیمت ها رو پس می گه به به چه عروس به فکری دارم اگرم خواست آدرس آرایشگاهتو یه چند بار بره خودش معتاد به آرایشگاه رفتن می شه

    خیلی می تونی با سیاست خواسته های خودت رو انجام بدی فقط باید به شوهرت نشون بدی تو خیرخواه خودش و خانوادشی . نصیحتت می کنه یه جوری برخورد کن که انگار اولین باره می شنوی بگو ای واااای نمی دونستم خوب شد گفتین بعد بیا کار خودتو بکن. بگو شما گفتینا اما همون لحظه دیدم این کار رو کنم اینجوری می شه اونجوری می شه .یه جوری حرف بزن که حرفات منطقی باشه یا نباشه هم اصلا منطقی به نظر بیاد. کم کم خودشون از جنگ قدرت می رن کنار

    اگرم دیدی کارای بالا جواب نمی ده رفت و آمدت رو کم کن یا مثل من قطعش کن که آرامش به زندگیت برگرده. این مشاور من رو بری به شوهرت می گه زیاد سخت نگیره و مجبور نیستی هر هفته بری یا اونا بیان. خودتم زیاد زندگی رو سخت نگیر می دونم حرص می خوری منم 6 ماه پیش مثل تو بودم اما دیدم همه قواعد و قوانینی که دارم نباید درست از آب در بیاد . منم از موضعم کوتاه بیام آسمون به زمین نمی رسه اما بعضی وقتها برای چیزایی که برات مهمه باید سفت و سخت وایسی. آینده خودت شوهرت بچت اینا اولویت خودت باشه تو زندگی وگرنه کادو و مسافرت و مهمونی حاشیه است و می تونی انجام بدی و بهت هم خوش بگذره.

    در مورد بعد از زایمانت اگر مجبورت کردن سرکار بری بگو به محض اینکه مصاحبه ای قبول شم می رم ایشالا به امید خدا به سلامت فارغ شدی هفته ای یه روز از خونه بزن بیرون بگو رفتم مصاحبه کار گفتن زنگ می زنن. خداروشکر بیکار زیاده این روزا می تونی بگی کار گیر نمی آد دیگه بعد بشین با خیال راحت بچت رو بزرگ کن . هروقتم شوهرت گفت بگو باشه عزیزم زنگ بزنن می رم. در مورد هر چیزی توی زمان خودش غصه بخور حالا فعلا به خودت برس که بچت سالم و تپل باشه تا اون موقع خدا کریمه.

    با اینجور آدما روراست بودن فایده نداره نمی گم دروغ گو باش ولی راستی و درستی رو خودشون نمی خوان منم اوایل مقاومت می کردم اما دیدم بعضی وقتها سیاست یعنی همون دروغ و اگه نباشه یه مملکت نابود می شه چه برسه به خانواده کوچیک ما

    امیدوارم نوشته هام بتونه کمکت کنه بازم بهت سر می زنم و بتونم بر اساس تجربه خودم کمکت می کنم مثل همه دوستانی که من رو تو این مسیر کمک کردن و آرامشم رو مدیونشونم

  16. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    بهاره جون (دوشنبه 25 اردیبهشت 96), شیدا. (یکشنبه 31 اردیبهشت 96)


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.