نوشته اصلی توسط
mahshid61
سلام یه دوست محترم
همانطور که در پستهای قبلیم هم گعتم سوال من و در واقع آرزوی من این بود که ما هم یک زندگی عادی داشتیم و میشد جلوی دخالت پدر و مادر شوهرم و دهن بینی و دورو بودن شوهرم را گرفت که این با توجه به حرفهای بقیه دوستان و فرهنگ بسیار پایین خانواده شوهرم که اونو مثل یک بچه 5 ساله در نظر میگیرند و هر نوع دخالتی رو حق خودشون میدونند امکان پذیر نیست و شوهر 35 ساله من هم عوض بشو نیست
ومن راعی بحز تحمل این وضعیت و صبر ندارم
با اینکه حق وکالت طلاق محضری دارم فعلا جزو گزینه هام نیست و با اینکه مشاور که با شوهرم حرف زد بهم گفت اینکار را بکنم
اولا و مهمتر ازهمه بخاطر بچه چون میخوام با پدر و مادر بزرگ شه و بچه طلاق نباشه.
برای خانواده شوهرم مرگ و زندگی این بچه مهم نیست و مسلما تربیتش هم دست خود ما نخواهد بودو پدرش 3 نفره!!!!
دومین دلیلم برای اینکه فعلا طلاق نمیخواهم خودم هستم همانطور که گفتم این ازدواج دومم است و فکر نکنم تاب تحمل شکست دوم را داشته باشم
پس چاره ای جز تحمل ندارم و اگر پست های منو خونده باشید بیشتر سوالام و راهنمایی ستاره زیبا هم در این مورد بود
سوال اصلی من : دایم فکرهای منفی . پرسیدن اینکه چرا باید دیگران تکلیف تعیین کنند برای زندگی ما منو اذیت میکنه
کوچکترین اعتماد و احترامی به شوهرم ندارم کسب که یواشکی از پیام خصوصی بین من ومادرم عکس گرفته و برای مادرش فرستاده و من تا موقعی که مادرش نگفته بود روحم خبردار نبود. کسیکه کوچکترین اختیار و اراده ای نداره و همه ریزترین جزییاتو با عکس به پدر و مادرش منتقل میکنه
کسیکه درو و ریاکاره به من میگوید فلان چیز رابخریم و یا فلان کار را نمیخواهد بکنی و بعد پیش پدر و مادرش گله و شکایت میکنه
الان سوال من اینه با توجه به اینکه تصمیم من برای صبر وتحمله چطور این افکارو از خودم دور کنم و هیچی نگم چطور به روش لبخند بزنم و انگار چیزی نشده باشم
راهکاری میخوام برای اینکه فعلا پدر و مادرش دست از سر ما بردارن و هر روز نیان خونه پدر مادرم فحش بدن
سوالام نمیدونم واضحه یانه ولی هرکدام از شما دوستان عزیزو مشاوران محترم که راهکاری به ذهنتون میرسه به من بگید واقعا شاید گشایشی باسه توی زندگیم چون واقعا با این شرایط بارداری دارم اذیت میشوم ومستاصل شدم
ممنون از همه شما
علاقه مندی ها (Bookmarks)