به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array

    کمک فوری برای راهنمایی کردن در مورد مراسم خواستگاری

    سلام خدمت دوستای عزیزم. دوستان من یه کمک فوری لازم دارم راجع به مراسم خواستگاری.
    آیا دختری که براش خواستگار میاد باید با ورود مهمونا بهشون خوش آمد بگه و پذیرایی کنه یا اینکه صب کنه بعدا که صداش زدن بره ؟ این رسم روالش چیه؟
    ببخشید اگه به حالت دستوری نوشتم کمک فوری، واقعا فوریه

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    من رسم خودمونو میگم که البته بین دوستانمم دقیقا همین روال برقراره.
    بهتره از تو جمعی که از طرف شما قراره توی مراسم خواستگاری شرکت کنن جوونترین پسر که در مرحله ی اول برادره یا اگر بردار نداشتین در مرحله ی بعد شوهر خواهر یا اگر اونم نداشتین جوونترین پسر جمع خارج از منزل مثلا اگر حیاط دارین توی حیاط و دم در یا اگر اپارتمانی هستین جلوی در ورودی اپارتمان به استقبال خواستگاران برن تا بعد از ورود مهمونا کفش هاشون رو هم یکم مرتب کنن. داخل منزل جلوی در ورودی منزل مادرتون و شما بایستید و از مهمونا استقبال کنین. پدرتون هم کمی عقب تر و بقیه ی اعضایی هم که حاضر در مراسم هستن همونجایی که روی صندلی نشستن فقط از سر جاشون بلند شن و خوش امد گویی کنن.

  3. 2 کاربر از پست مفید nardil تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (جمعه 22 اردیبهشت 96), غبار غم (جمعه 22 اردیبهشت 96)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دختر بهتره بره تو پستو قایم بشه وقتی بزرگترها به تفاهم اولیه رسیدن با یه سینی چایی وارد اون جمع بشه
    وقتی دختر پسر صحبتهاشون کردند اگر به یک تفاهم نسبی رسیدن دختر شربت بیاورد
    اگه اولش بروید سلام علیک کنید ممکن بگن دختر زبون دراز

  5. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    غبار غم (جمعه 22 اردیبهشت 96)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    من چندتا تاپيكت رو تو اين مدت پيگيري كردم و فكر ميكنم كه تو زندگيت ي سري مشكلاتي داري كه برا خودت بزرگش كردي....
    ي توصيه ميكنم به شما شوهر قول چراغ جادو نيست كه بخاد همه آرزو هات رو برآورده كنه...........
    خانوادت (مخصوصا مادرتون)رسم و رسوم رو بهتر بلدن بهتره از ايشون راهنمايي بخاي و به حرفش گوش بديد.
    با آرزوي خوشبختي براي شما.

  7. کاربر روبرو از پست مفید sia518 تشکرکرده است .

    غبار غم (جمعه 22 اردیبهشت 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    سلام
    من رسم خودمونو میگم که البته بین دوستانمم دقیقا همین روال برقراره.
    بهتره از تو جمعی که از طرف شما قراره توی مراسم خواستگاری شرکت کنن جوونترین پسر که در مرحله ی اول برادره یا اگر بردار نداشتین در مرحله ی بعد شوهر خواهر یا اگر اونم نداشتین جوونترین پسر جمع خارج از منزل مثلا اگر حیاط دارین توی حیاط و دم در یا اگر اپارتمانی هستین جلوی در ورودی اپارتمان به استقبال خواستگاران برن تا بعد از ورود مهمونا کفش هاشون رو هم یکم مرتب کنن. داخل منزل جلوی در ورودی منزل مادرتون و شما بایستید و از مهمونا استقبال کنین. پدرتون هم کمی عقب تر و بقیه ی اعضایی هم که حاضر در مراسم هستن همونجایی که روی صندلی نشستن فقط از سر جاشون بلند شن و خوش امد گویی کنن.
    بی نهایت ازتون ممنونم....خانواد و فامیل گفتن بعدا بیا دیگه من بعدا رفتم ولی تقریبا مثه بالا شد مراسم
    نقل قول نوشته اصلی توسط omid12 نمایش پست ها
    سلام
    دختر بهتره بره تو پستو قایم بشه وقتی بزرگترها به تفاهم اولیه رسیدن با یه سینی چایی وارد اون جمع بشه
    وقتی دختر پسر صحبتهاشون کردند اگر به یک تفاهم نسبی رسیدن دختر شربت بیاورد
    اگه اولش بروید سلام علیک کنید ممکن بگن دختر زبون دراز
    بی نهایت ازتون ممنونم......زبونم و موش خورد متاسفانه!
    نقل قول نوشته اصلی توسط sia518 نمایش پست ها
    سلام
    من چندتا تاپيكت رو تو اين مدت پيگيري كردم و فكر ميكنم كه تو زندگيت ي سري مشكلاتي داري كه برا خودت بزرگش كردي....
    ي توصيه ميكنم به شما شوهر قول چراغ جادو نيست كه بخاد همه آرزو هات رو برآورده كنه...........
    خانوادت (مخصوصا مادرتون)رسم و رسوم رو بهتر بلدن بهتره از ايشون راهنمايي بخاي و به حرفش گوش بديد.
    با آرزوي خوشبختي براي شما.
    بی نهایت ازتون ممنونم....راستش مشکلاتم کم نیس، یعنی دروغه اگه بگم الکی بزرگش کردم، واقعا مشکلات زیادی دارم، الانم که مهمونا رفتن سنگ روی یخ شدم ولی چاره ای ندارم، دارم یه جورایی مقاومت می کنم، این حس سرپا موندنمو دوس دارم، نمی خوام بگم زمین خوردم وای تموم شد دیگه! دوس دارم پا شم، شاید کسی باور نکنه، چهارسال داشنگاه بودم یه هم خونه ای یه بار اشک منو ندید ولی اینجا تو خونمون روزی نیس که من شبا بدون گریه بخوابم، ولی می گم، اشکالی نداره، دوباره شروع کن، دوباره امتحان کن..... بعدشم اینکه آقای سیا من به خدا فک نمی کنم که شوهر غول چراغ جادوئه، فقط به خاطر یه سری تجربیات تلخ زندگی که از بچگی باهام بوده، راجع به آینده م نگرانم. یه جورایی گنگه واسم...
    ممنون از آرزوی قشنگتون

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    بی نهایت ازتون ممنونم....خانواد و فامیل گفتن بعدا بیا دیگه من بعدا رفتم ولی تقریبا مثه بالا شد مراسم

    بی نهایت ازتون ممنونم......زبونم و موش خورد متاسفانه!

    بی نهایت ازتون ممنونم....راستش مشکلاتم کم نیس، یعنی دروغه اگه بگم الکی بزرگش کردم، واقعا مشکلات زیادی دارم، الانم که مهمونا رفتن سنگ روی یخ شدم ولی چاره ای ندارم، دارم یه جورایی مقاومت می کنم، این حس سرپا موندنمو دوس دارم، نمی خوام بگم زمین خوردم وای تموم شد دیگه! دوس دارم پا شم، شاید کسی باور نکنه، چهارسال داشنگاه بودم یه هم خونه ای یه بار اشک منو ندید ولی اینجا تو خونمون روزی نیس که من شبا بدون گریه بخوابم، ولی می گم، اشکالی نداره، دوباره شروع کن، دوباره امتحان کن..... بعدشم اینکه آقای سیا من به خدا فک نمی کنم که شوهر غول چراغ جادوئه، فقط به خاطر یه سری تجربیات تلخ زندگی که از بچگی باهام بوده، راجع به آینده م نگرانم. یه جورایی گنگه واسم...
    ممنون از آرزوی قشنگتون

    * شما همیشه
    اعتماد به نفس تون کمه؟
    یا
    ازدواج براتون موضوع حساسی شده و بهش واکنش نشون میدید. در بعضی شرایط افراد نسبت به موضوعی که براشون اهمیت بسیار زیادی پیدا میکنه دچار حساسیت شدید میشوند و نمی تونند اعمال شون رو کنترل کنند. مانند کسی که از شدت عجله طوری دستش می لرزه که نمی تونه درب ماشین رو باز کنه و حتی امکان داره کلید از دستش بیفته.
    یا
    کلا دچار اضطراب، استرس و افسرده گی هستید؟ با توجه به اینکه میگید هر شب گریه می کنید.


    * چرا سنگ رو یخ شدید؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    * شما همیشه
    اعتماد به نفس تون کمه؟
    یا
    ازدواج براتون موضوع حساسی شده و بهش واکنش نشون میدید. در بعضی شرایط افراد نسبت به موضوعی که براشون اهمیت بسیار زیادی پیدا میکنه دچار حساسیت شدید میشوند و نمی تونند اعمال شون رو کنترل کنند. مانند کسی که از شدت عجله طوری دستش می لرزه که نمی تونه درب ماشین رو باز کنه و حتی امکان داره کلید از دستش بیفته.
    یا
    کلا دچار اضطراب، استرس و افسرده گی هستید؟ با توجه به اینکه میگید هر شب گریه می کنید.


    * چرا سنگ رو یخ شدید؟
    سلام. ممنونم ازتون.....اعتماد به نفسم کم نیس، اصلا اعتماد به نفس ندارم، ازدواج برام موضوع حساسی نیس، دقیقا نمیدونم چه حرفی تو تاپیکم زدم که این برداشت ازش شده یه دوست عزیز، ولی برام اهمیت داره، یه سالی میشه که بهش فک می کنم و علی الخصوص که خواستگار میاد مهم تر میشه.

    استرس شدید دارم، افسردگیم که فک کنم سه ساله دچارشم.

    خب اولا به خاطر خونمون سنگ روی یخ شدم، قبلا گفتم چه وضعی داره، فامیلامون که برا این مراسم اومده بودن تا پیش ما باشن اعصابشون خورد شده بود و با عصبانیت همش می گفتن اینجا چرا اینجوریه، سقف چرا ریخته، رنگ این دیوار چرا اینجوری شده، چرا اینجا موکته و غیره، ما هم باید همش توضیح میدادیم که مثلا اشکالی نداره، این خیلی وقته اینجوریه، فرش اینجارو انداختیم اونجا برا همین اینجا خالیه و ....(یکی از فامیلای پدرم که مرد خیلی خوب و مومنیه دیگه به جا ما هم عرق ریخت کلا، داشت دیوونه میشد، همش به بابام می گفت چرا این خونه رو این شکلی کردی؟!)، دوما دخترا اکثرا به خاطر اعتبار پدرشون براشون خواستگار میاد (تو فامیل ما اینجوریه)، منم باید قامت خمیده بابامو ببینم و افسوس بخورم، اینکه خیلی وضعیت بدنیش تحلیل رفته و به عبارتی معلومه چیکاره س.

    حالا مهمترین نکته مراسم من چی بود؟...:

    اولا من وقتی وارد جمع مراسم شدم وقتی نشستم، موضوع بحث مهمونامون دخترای فامیلایی که تو خونمون بودن شد! اینکه چقد اجتماعین، دکتر و جراح و دندون پزشک، وکیل و صاحب امتیاز بیمه، کارمند بانک و استاد دانشگاه، زن فلان وکیل و همسر فلان پزشک، و به عبارتی همگی مدیر و مدبر، کدبانو و زن زندگی، روابط اجتماعی بالا، آشپز فوق حرفه ای و با سلیقه! یعنی فقط به خوشگلی اشاره ای نکردن، اونم کیه به خوشگلی نگا کنه!! که اگه اونم امکانش بود می گفتن!!! من اینجا یکم منقلب شدم راستش، یاد این افتادم که اینا دنبال کی هستن و من کیم؟!خلاصه من و اون آقا که رفتیم یه جای دیگه نشستیم حرف بزنیم اولا من خیلی استرس داشتم، برا اولین بار با یه آقا راجع به ازدواج حرف می زدم، دوما من اصلا دوس نداشتم کس دیگه ای باشم (اصلا نمیتونم ادا و اینا در بیارم)، اینطوریم شد اما بخش فاجعه آمیز اونجاش بود که من نتونستم خودم باشم!!من نتونستم ویژگی های مثبت خودمو بگم (اصلا فک می کردم اگه بگم خود تعریفی میشه!)اون آقا دید من حرف نمیزنم خودش شروع کرد همه چی گفت، منم تو دلم تایید می کردم که منم اینطوری می خوام یا درسته حرفتون اما شما بگو اگه یه جمله کامل و منطقی از دهن من خارج شد که نشد! خودشو کامل معرفی کرد، چیکاره س و اینا، کلی حرف زد و از خودش و خانواده ش گفت وقتی بهم گفت شما هم خودتو معرفی کن من هنگ کردم، چیزی نداشتم که بگم، سن و تحصیلات !!! (یه چیزی تو مایه های این شد که نتیجه من و ایشون یک به صد به نفع اون آقا به پایان رسید!!!) اونم که رشته منو فهمید، دقیقا فقط و فقط به دوتا از بدترین ویژگی های رشته تحصیلی من اشاره کرد!!! (ویژگی خیلی بدی نیستنا اما خب دیگه). منم اصلا نتونستم بهش بگم که من برا ارشد یکی دیگه از شاخه های اون رشته مو می خوام ادامه بدم که اصلا دارای اون ویژگی ها نیس. احساس چیپ بودن شدید کردم! و باز یه بخش بد ماجرا این بود که من اون دو سه تا جمله ای هم که گفتم اون آقاهه همش ربطش داد به مادیات، نمیدونم از حرفای من چجوری مسیر یابی می کرد میرفت سمت مسائل مالی!
    عمق فاجعه زمانی بود که من برای اولین بار بعد از چندین و چند سال احساس خوبی نسبت به یه نفر پیدا کردم، دقیقا چیزایی که می خواست منم راجع بهشون مطمعن بودم،حتی قیافه هامون کپی هم بود! رنگ لباسی که پوشیده بودیم عین هم بود! اما متوجه شدم که برخلاف نظر اجباری اعضای خانواده م، و دقیقا طبق اون چیزی که خودم راجع بهش مطمعن بودم من آمادگی ازدواج رو ندارم، مثل اینه که یه لباسی رو از ته دلت بخوای و بپسندیش، بهش نیاز داشته باشی اما پول خریدشو نداشته باشی.
    خلاصه دیروز خودمو سپردم دست خدا، گفتم راضیم به رضای تو،هرچی صلاح میدونی همونو سر رام بذار. شبم کلی خسته و کوفته بودم زودی خوابیدم، صبح زود بیدار شدم انگاری اصلا دیروز یادم رفته بود، یه لحظه که همه چی یادم افتاد باز سردرد و حالت تهوع گرفتم، بدون خوردن صبحونه لباسامو پوشیدم رفتم پارک، تو مسیر هم همش به این فک می کردم که اگه اون آقا اتفاقی منو با این لباسای کهنه ببینه اصلا نمیشناسه!.......بعضی وقتا فک می کنم واقعا برا خدا آدم بامزه ای هستم که منو تو این شرایط نگهداشته، دوس داره همش بخندونمش وگرنه خیلی وقت پیشا شرایطمو بهتر می کرد!!!
    ویرایش توسط غبار غم : شنبه 23 اردیبهشت 96 در ساعت 12:06

  12. کاربر روبرو از پست مفید غبار غم تشکرکرده است .

    sia518 (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    1. والدین تان قصد بهبود وضعیت خانه تان را دارند؟

    2. ظاهرا تجربه صحبت با خواستگار رو نداشته اید؟
    3. اگر جواب سوال 2 مثبت باشد واکنش تان خیلی مهم نیست و دفعات بعد بهتر عمل خواهید کرد. مهم نداشتن اعتماد به نفس شما است که آچمزتان می کند.
    4. خیلی مراقب باشید به این آقا یا سایر خواستگارها وابسته نشوید. خواستگار یعنی کسی که میاد و می رود. اگر بماند که اسمش میشه شوهر نه خواستگار. این آقا خواستگار است و خودتان را با دلبسته پی بیجا داغون نکنید.

    5. حتما به روان پزشک مراجعه کنید. خیلی از مشکلات جسمی و روحی تان برطرف میشود. اگر تهران باشید و قصد مراجعه کنید می توانم دکتر خوب بهتون معرفی کنم. اوایل ماهی یک بار و بعد از دو یا سه بار هرچند ماه یک بار باید مراجعه کنید.

    موفق باشید

  14. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  15. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    مشکلات شما طوری نیست که بشه با تلاش فردی فیزیکی ( خیلی سعی کردم یه اصطلاح درست برای رسوندن منظورم بسازم) حل بشه.
    مثل این که برو وام بگیر خونه را رنگ کن. به مامانت بگو با پدرت صحبت کنه. فامیل بیان نصیحت کنن و ...
    یه خانواده و زندگی که مشکلات ریشه دار و مزمن داره و شما یه نفری نمی تونی اصلاحش کنی.

    ضمن این که متاسفم برای شرایطت و متوجه هستم چی می گی
    پیشنهادم اینه که
    1- پذیرش وضعیتی که توش هستی کمی بهت آرامش می ده. جلوش مقاومت که می کنی خشم و ناراحتی درونت را می گیره و همه چیز را سخت تر می کنه.
    2- سعی کن به کمک تکنیکهای مختلف خودت را به آرامش برسونی و بدونی که یه جاهایی و یه چیزهایی دست ما نیست. بسپار به خدا تا درست بشه.

    کتاب صوتی "چهار اثر اسکاول شین" را دانلود کن گوش کن. بهت کمک می کنه برای "توکل و سپردن کارها به نیرویی برتر از عقل و استدلال و منطقت"

    سعی کن مثبت باشی و مثبت ببینی و مثبت حرف بزنی.
    امیدوار باش.
    خدا گر زحکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری

    اسمت را (غبار غم) لطفا عوض کن

    3- در مورد پرورش ذهن، دوست داشتن خود، مثبت دیدن و مثبت بودن، امید داشتن ... تا می تونی بخون. ذهنت و نگاهت را عوض می کنه.

    4- یه تاپیکی بود که نصفه موند :زن بودن آموزشی مداوم
    سرچ کنی ادامه مطالبش را توی سایتهای دیگه پیدا می کنی. برو اون تاپیک را بخون و سعی کن جنبه های مختلف زن بودن خودت را تقویت کنی و یه تعادلی بینشون ایجاد کنی.

    5- یه وبلاگی هست "چگونه همسر دلخواهم را بیابم" ... اونو بخون.
    منحصرا در مورد شوهر پیدا کردن نیست. به نظر من بیشتر تمرکزش و تمرینهاش روی دوست داشتن خود، خود را لایق بهترین دیدن، و زن موفق بودن هست.

    رها کن و بسپار به خدا ...
    آرامشت بیشتر می شه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96), غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  17. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    غبار غم عزیز شما اصلا تنها نیستید
    اصلا خودتونو دسته کم نگیرید
    خانه بعضی از ما هم سقفش ریخته است
    خانه بعضی از ما هم فرشش از وسط دو تکه شده
    ما هم بخاطره داشتن همچین خانه ای تحقیر شدیم
    خانه بسیاری از ما فقط یک اتاق دارد
    دوست من با این اقدامات دولت مداران ما هم صورتمان را باسیلی سرخ نگه میداریم
    ولی اونی که ظاهر بین نباشه و مهم شخصیت ما براش باشه این چیزا براش مهم نیست
    یادمه با یک دختری میخواستیم وصلت کنیم بر گشت گفت من پوشش چادر مادرت را قبول ندارم اگر با هم وصلت کردیم لطفا وقتی میاد تالار عروسی با چادر نیاد
    یعنی همونجا بود به سطح شعور اون دختر پی بردم
    اشکال نداره که زبونتون موش خورد یاد میگیرد برای دفعات بعد انتظاراتتون از همسرتون بیان می کنید

    موفق باشید

  18. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 آبان 93, 00:49
  3. راهنمایی برای ازدواج ( تو مرحله آشنایی هستم)
    توسط e-lampard در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 اردیبهشت 93, 19:16
  4. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 16:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.