به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 51
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یه دوست محترم
    من به سوالات تا جایی که میتوانستم جواب دادم

    الان مشکلم همانطور که مطرح کردم دخالت خانواده شوهرم و وابستگی و دهن بینی 100 شوهرم
    و مشکل بزرگتر افکار منفی درباره اینکه چرا زندگی من اینطوری چرا شوهرم باید مثل یک مترسک باشه
    و اینکه چطور باید تحمل و صبرم را بالا ببرم و خودخوری نکنم
    لطفا اگه راهنمایی عملی در این باره دارید بکنید

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ستاره زیبای عزیز
    ممنون از وقتت و راهنماییهای خوبت
    من حرف شما را درباره اینکه مقابله نکنم و حساسبت نداشته باشم انجام دارم سعی کردم یه مدت بی خیال باشم درباره خانوادهش حرفی نشد ما به مدت 10 روز با هم خوب و خوش بودیم من به مادرم پیام دادم که شما دق نخوذید اونها عین خیالشونم نیست و بچه که بیاد همه چیز درست میشه شوهرم از این پیام عکس گرفته بود و فرستاده بود برای مادرش
    بعد از 10 روز دوباره مادر و پدرش به خانه پدر مادر من آمدند بدون حصور من و شوهرم اینبار به بهانه اینکه من چرا برای شوهرم کادوی روز پدر نخریدم و اینکه چرا روز پدر را به پدرشوهرم تبریک نگفتم در صورتیکه شوهرم به پدرم تبریک نگفت و دو طرفه بوده به هر حال از کادوی روز عقد گرفته تا الان حرفهای جدیدی را مطرح کردند و راه جدیدی را برای ایجاد دعوا و اینبار بد کردن شوهرم با خانواده من پیدا کردند و طوریکه جدیدا تمام حرفی که شوهرم دارد همین شده که چرا مادر پدر تو برام کادو فلان چیز را نخریدند و چرا تو به من کادو ندادی
    من همانطوری که در پست قبلیم گفتم میخوام بدونم عملا در برابر این حرفها و توهین و فحش به خانواده ام چکار باید بکنم یعنی ساکت باشم . معذرت خواهی کنم و ..... خلاصه چکار باید بکنم
    سوال دیگه ای که قبلا مطرح کردم اینه که چطوری افکار خودمو از بین ببرم مثلا وقتی این حرفای مادرشو تکرار میکنه من هیچکدومو قبول ندارم.و ازتون میخوام راهی یادم بدید که منم جوابی که به ذهنم میاد نگم و در اون لحظه شوهرم به نظرم یه مترسک میاد تو دست خانوادش
    میدونم با انتقاد و گفتن این حرفا بهش همه چیز بدتر میشه اما سکوت در برابر این همه حرف بیهوده هم آسان نبسست و یه سوال باعث ننیشه که بیشتر حقو به خودش بده و دفعه بعد بیشتر به خانوادم فحش بده و همین حرفو ادامه بده ؟؟ بگید شما اگه جای من بودید چی میگفتی و چیکار میکردی به همفکری و همدردیتون سخت محتاجم
    سوال دیگه که دارم اینه که راه حل عملی که به ذهنتون میزسه که این لوپ باطلو تموم کنه و مادر پدرش فعلا. حداقل تا زمانی که باردارم دست ازسرمون بردارن سرااغ دارید ؟؟
    چون واقعا خسته شدم و دیگه طاقت ندارم و خودم ههم بچه به کمی آرامش احتیاج داریم اونا اصلا زندگی و آینده این بچه بذاشون مهم نیست و فقط منو داره با تمام وجود دلم میخواد فرار کنم و دیگه این حرفای خاله. زنکیو نشنوم ..
    در مورد خانه داری هم به اعتراف خود شوهرم که چند بار باهاش حرف زدم میگه من هیچ مشکلی نداشتم کما اینکه من چندین بار مهمونی دادم که به گفته خودشون خیلی هم خوب برگزار شده و هر وقت از سر کار مبومدم قبل از هر چیزی خونه رو مرتب میکردم . مادر شوهرم یک زن وسواسی است که وسواس فکری هم داره واین موضوع از اینجا شروع شده که یکبار که شوهرم مریض بود مادرش به خونه ما اومد من سر کار بودم که نامرتب بود و ظرفها نشسته از همه چیز عکس گرفته و با وسواس فکری اش دایم این موضوع رو میگه در صورتیکه به گفته خود شوهرم در اکثر اوقات وصع اینجوری نبوده البته شوهرم آدم دوروییه و در بذابر سوالهای مادر شوهرم که هر روز میپرسه من توخونهچکار کردم و آیا خونه تمیزه ممکنه کاملا برعکس بگه و شکایت کنه در صورتیکه به خود من میگه همه چیز خوبه!!!!!
    به هر حال باز هم از وقتتون و زحمتی که بذای جواب دادن میکشید واقعا ممنونم
    خودم خستهام و بخاطر بچه بیگناهی که این وسط داره آینده و زندگیش گخراب میشه و من از دلشوره اینکه نکنه به این خاطر یه آدم استرسی و عصبی بشه دارم میمیذم. میخوام همه چیز درست شه
    لطفا برا من و نینی دعا کنید

  3. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم افرین
    تنها راهکار عملی شما که خودم تجربه اش کردم و بسیاری ازدوستان هم تایید کردن :ببین هرگاه مردی در مورد خونواده همسرش بد و بیراه میگه مسلما بسیار غلط هست اما با توجه به تاپیکهای زیادی کهاینجا هست معلوم میشه کمنیستن این مردها!!!!
    اما راهکار :از نظرروانشناسان وقتی بچه ای کار بدی کرد بهترین روش برای ترک اون بی محلی کردن به کارش هست یعنی انگار اصلاااااا نمبینی و نمیشنوی وقتی چندین بار اینکارو کرد و ما بی توجهی کنیم اونوقت میفهمه که راهکارش اصلا برای ما مهم نیست و باعث ازار مانمیشه!!!!پس دفعه بعد دیگه یا تکرار نمیکنه یا کمتر خاهد شد تا به صفر برسد
    حالا در موردهمسر هم همینطور کلا وقتی زن و شوهر کارشون به جدل میرسه اگر یکی از طرفین سکوت کنه وانگار نمیشنوه طرف دیگه ادامه نخاهد داد
    راهکار مخصوص شما:وقتی همسرت داره به خونوادت بدوبیراه میگه شما کاملاااا سکوت کن با حرف کسی طوریش نمیشه!!!!!
    حتی اگر تونستی مثلا تو اشپزخونه یا اتاق خودت رو سرگرم کاری کن انگار داره با دیوارحرف میزنه حتی اگر عصبی شد ازین کار شما و داد زد مگه با تو خرف نمیزنم!!!!!
    خیییییلی با خونسردی و ارامش بگو دارم میشنوم همین !!!!! این برای عمسر شما وااااقعا داغون کننده و حرص دراور هست که شما اینقدر خونسردی و اصلا برات مهم نیست چی میگه و بنابراین وقتی خسته شد و خالی شد بشددددت پشیمان خاهد شد و کاری خاهد کرد که دل شما دربیاره!!!!
    اما وقتی که باهم عشقولانه هستین خیلی با مهربونی و نوازش بگو ادم با حرف طوریش نمیشه اما من تصورم از شما اینه که این حرفها در ششأن شما نیست و تعجب میکنم ازین حرفها که از دهن شما درمیاد کلی هندونه بذار تا شرمندش کنی!!!!
    مطمئنا دفعه بعد حواسش رو جمع خاهد کرد
    در مورد اینکه حرف پیش خونوادش میبره:
    بازم وقت خوشی و عشقولانه وقتی از خوبیاش تعرف کردی بگو من و تو زن و شوهریمو هیچ کس برا ادم جز همسرش نمیمونه همه زندگی خودشو دارن حتی بچمون هم بزرگ میشه میره سر زندگیش فقط من میمونم وتو پس باید پشت هم باشیم من تو دنیا الویت اولم شمایی و منم وباید الویت اول شما باشم شما تکیه گاهمی دلم میخاد مثلکوه پشتم باشی و......با این حرفها غیر مستقیم شوهرت میمیفهمه که دیگه نیاید بچه بازی دربیاره و....
    اینقدر این حرفها رو تکرار کن تا نتیجه بی نظیرش رو انشاالله ببینی
    رابطه ات رو با همسرت خوب کن
    مردا عاشق زن مهربون و اروم شاد و خندون و مطیع هستن مطمین باش مثل موم تو دستات میشه
    اگر دوست داشتی میتونی ارسالهای دیگه من رو به دوستان دیگه بخونی از توی پیجم شاید بهتر کمک بشی

  4. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به هگی
    ستاره زیبای عزیز ممنون از پاسخت و اینکه پستهای منو میخونی راه حلت در برابر توهینها خوب بود و حتما به کار خواهم برد
    اما یه سوال این موضوع باعث نمیشه اون حق به جانب بشه و فکر کنه حتما داره راست میگه و من جوابی ندارم؟؟ چون با توجه به طرز فکرش این احتمالو میدم
    یه سوال مهمتر درباره این افکار منفی چکارکنم دایم کارهای زشت خودش و خانوادش به ذهنم میاد و حس میکنم بیشتر ازشون متنفر میشم بعضی موقع ها از خودم میپرسم چطور به خودش حق داد از اس ام اس من و مادرم عکس بگیره و بفرسته برا پدر مادرش
    یا مثلا امروز شوهرم 2 ساعت مرخصی گرفت که بیاد و بخوابه و 5 ساعت خوابید یعنی همیشه اینطوره و بعد از کار 2.3 ساعت میخوابه و این اشکالی نداره اما من یکبار در بارداری دندانم درد گرفته بود و منو برد دندانپزشکی باز هم دو ساعت مرخصی گرفت اما گفت که راحت نبوده و منت گذاشت گفت اگه مادرت میتونه ببره در صورتیکه قبلا اینطوری نبود و از وقتی من باردار شدم مادرش به اینکه نباید برای من و بچه کاری کنه اصرار داره مثلا همون قضیه دکتر که گفتم و اینکه دکتر شلوغ نباید بری پسرمون خسته میشه و تو این مدتم که همش بهش میگن چرا استراحت میکنه براش هیچکاری نکن و طوری شده که شوهرم کارهایی که قبلا توی خونه کمکم میکرد الان که باردارم نمیکنه !!و طبق فرمایشات مادرشکه درک و شعور اینکه من باید استراحت کنم ندارد میگه حالا که بارداری دچار مشکل شده یا باید بری خونه پدرت یا مادرت بیاد و کارهای ما رو بکنه
    الان نشستم و به اینکه یک مادر چقدر میتونه حسود و عقده ای و بدبخت باشه فکر میکنم و حرص میخورم. باور کنید با اینکه خودش اصرار به بچه دار شدن ما داشت وقتی خبرو شنید حتی حسادتشو از پشت تلفن نتونست پنهان کنه و با اینکه اونموقع دلخوری نبود حتی ظاهر سازی هم نکرد و اونقدر این ناراحت شدنش آشکار بود که هم من و هم شوهرم فهمیدیم

    حالا فهمیدی منظورم از افکتر منفی چیه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و به این چیزا فکر نکنم گرچه طبق توصیه شما چیزی نمیگم اما من خیلی آدم ساده ایم و شوهرم فورا از قیافه ام میفهمه که دوباره ناراحتم!!!
    شوهرم قرص اعصاب مصرف میکنه و همش ممیخوابه الان 6 ساعته که خوابیده و شبم از میخوابه و اینو تایید میکنن مثلا پدرش بهش جلوی من گفت الان سلامتی تو به اندازه زنت اهمیت داره چون دکتر ومده بود با من
    ویرایش توسط mahshid61 : چهارشنبه 20 اردیبهشت 96 در ساعت 17:17

  5. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahshid61 نمایش پست ها
    سلام یه دوست محترم
    من به سوالات تا جایی که میتوانستم جواب دادم

    الان مشکلم همانطور که مطرح کردم دخالت خانواده شوهرم و وابستگی و دهن بینی 100 شوهرم
    و مشکل بزرگتر افکار منفی درباره اینکه چرا زندگی من اینطوری چرا شوهرم باید مثل یک مترسک باشه
    و اینکه چطور باید تحمل و صبرم را بالا ببرم و خودخوری نکنم
    لطفا اگه راهنمایی عملی در این باره دارید بکنید
    شما الان دقیقا دنبال چی هستید؟ تغییر خودتون؟ تغییر شوهرتون؟ تغییر خانواده همسرتون؟ مستقل شدن از والدین شوهرتون؟ ... گفتن فقط برای گفتن؟

    آخه شما دقیقا بگید چی می خواهید؟

    درضمن نگفتید حق "طلاق" دارید یا "حق وکالت از طلاق"؟ متن آن را کی نوشته و کجا ثبت شده؟ ... اگر درباره این موضوعات اطلاع کافی ندارید در اینترنت جستجو کنید.
    مجددا، اگر "حق طلاق" گرفته اید ارزشی ندارد.

  6. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یه دوست محترم
    همانطور که در پستهای قبلیم هم گعتم سوال من و در واقع آرزوی من این بود که ما هم یک زندگی عادی داشتیم و میشد جلوی دخالت پدر و مادر شوهرم و دهن بینی و دورو بودن شوهرم را گرفت که این با توجه به حرفهای بقیه دوستان و فرهنگ بسیار پایین خانواده شوهرم که اونو مثل یک بچه 5 ساله در نظر میگیرند و هر نوع دخالتی رو حق خودشون میدونند امکان پذیر نیست و شوهر 35 ساله من هم عوض بشو نیست
    ومن راعی بحز تحمل این وضعیت و صبر ندارم
    با اینکه حق وکالت طلاق محضری دارم فعلا جزو گزینه هام نیست و با اینکه مشاور که با شوهرم حرف زد بهم گفت اینکار را بکنم
    اولا و مهمتر ازهمه بخاطر بچه چون میخوام با پدر و مادر بزرگ شه و بچه طلاق نباشه.
    برای خانواده شوهرم مرگ و زندگی این بچه مهم نیست و مسلما تربیتش هم دست خود ما نخواهد بودو پدرش 3 نفره!!!!
    دومین دلیلم برای اینکه فعلا طلاق نمیخواهم خودم هستم همانطور که گفتم این ازدواج دومم است و فکر نکنم تاب تحمل شکست دوم را داشته باشم
    پس چاره ای جز تحمل ندارم و اگر پست های منو خونده باشید بیشتر سوالام و راهنمایی ستاره زیبا هم در این مورد بود
    سوال اصلی من : دایم فکرهای منفی . پرسیدن اینکه چرا باید دیگران تکلیف تعیین کنند برای زندگی ما منو اذیت میکنه
    کوچکترین اعتماد و احترامی به شوهرم ندارم کسب که یواشکی از پیام خصوصی بین من ومادرم عکس گرفته و برای مادرش فرستاده و من تا موقعی که مادرش نگفته بود روحم خبردار نبود. کسیکه کوچکترین اختیار و اراده ای نداره و همه ریزترین جزییاتو با عکس به پدر و مادرش منتقل میکنه
    کسیکه درو و ریاکاره به من میگوید فلان چیز رابخریم و یا فلان کار را نمیخواهد بکنی و بعد پیش پدر و مادرش گله و شکایت میکنه

    الان سوال من اینه با توجه به اینکه تصمیم من برای صبر وتحمله چطور این افکارو از خودم دور کنم و هیچی نگم چطور به روش لبخند بزنم و انگار چیزی نشده باشم
    راهکاری میخوام برای اینکه فعلا پدر و مادرش دست از سر ما بردارن و هر روز نیان خونه پدر مادرم فحش بدن
    سوالام نمیدونم واضحه یانه ولی هرکدام از شما دوستان عزیزو مشاوران محترم که راهکاری به ذهنتون میرسه به من بگید واقعا شاید گشایشی باسه توی زندگیم چون واقعا با این شرایط بارداری دارم اذیت میشوم ومستاصل شدم
    ممنون از همه شما

  7. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام maryam.mim عزیز شما گفتید که به مشاور مراجعه کردید و خیلی کمک کرده من میخواستم پیام خصوصیبدم اما نتوستم
    میخواستم اگر در تهران هستید اسم و آدرس آن مشاور را به من بگویید
    چون راستش این مشاور که دوباره رفتیم حرف آخر را به من زد یعنی گفت طلاق بگیرم با شوهرم هم دعواش شد و دیگه نمیتونم پیش اون برم
    ممنون میشم اگه بهم بگید

  8. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    سلام
    من متخصص و روانشناس نیستم و فقط نظر شخصی ام را میگم

    این بچه شما یه روزی به دنیا میاید و نمیدانم تا آن روز وضعیت زندگی شما چطور باشه اما ته قلبم دوست دارم که همه بچه های شاد و خوشبخت زندگی کنند و همین آرزو را برای فرزندی که در راه هست دارم

    شما و همسرتون پدر و مادر این بچه هستید روی وظایفتون در این مورد تمرکز کنید از این تمرکز روی مسایل دیگه دست بردارید (پدر و مادرش و توقع هاشون و دخالت هاشون و...)

    حتما حتما حتما کتاب بخرید و بخونید و به همسرتون بدهید بخونه در مورد محبت و آرامش روانی کودکان تربیت کودک تیز هوش و خلاق تقویت اعتماد به نفس کودکان و.....

    با مهربانی با همسرتون صحبت کنید ((میدونم سخته ولی نباید کاری کنید که به سمت خانوادش قدم برداره )) و بهش بگید شما مسول زندگی و تربیت این بچه هستید و باید از خیلی خواسته هاتون بگذرید به خاطر خوشبختی این بچه

    به همسرتون بگید نمی خوام در آینده فرزندم باعث سرشکستگی پدر و مادرش باشه به خاطر ندانم کاری های و کوتاهی های ما
    برعکس می خوام شخصیتی باشه که باعث افتخار تمام و فامیل و کشور باشه من می خوام یه دکتر سمیعی و..... تحویل جامعه بدم( اشاالله)
    می خوام خوشبخت و شاد باشه

    بهش خیلی نرم آرام یادآوری کنید در مقابل این بچه مسئوله الان استرس بهتون وارد نکنه ضربه اصلی را این بچه می خوره

    شما هم نمی توانید هم خانواده اش را راضی نگه دارید و هم خودتون را
    پس بهتره سعی کنید خودتون راضی باشید و شاد زندگی کنید
    الان که تو خونه و با همسرتون هستید تا حدی راضی هستید اگه الان منزل پدرتون بودید در حالت قهر بودید مطمئنا این رضایت الان را نداشتید پس بهترهسعی کنید وضع را حداقل در همین حد نگه دارید کاری نکنیدکه بحث لخوری پیش بیاد به قولی آتو دستشون بدهید ولی به خودتون هم زیاد فشار نیارید برای کارهای منزل خدمتکار بگیرید و اصلا بحثی در این موردراه نیندازید و اصلا بهش نگو کی آمده کار ها را انجام داده اگه پرسید بهش بگو خدمتکار گرفتم وسعی کنید ساعتی که همسرتون خونه نیست بگی خدمتکار بیاد خونه خودت هم مرخصی بکیر و تو خونه باش که یه وقت مشکلی پیش نیاد

    ظرف یکبار مصرف و غذا از بیرون بگیر و سعی کن زیاد تو زحمت نیفتی
    غذا هم همش گوشت و میوه تازه و البته مواد غذایی درچه یک مصرف کن که برا هر دو تاشون خوبه ((پدر و بچه ))
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  9. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم واقعا خدا صبرت بده
    سوال اولت :ببین اون پست اخرم رو دوباره بخون گفتم وقت خوشی دلخوریهات رو چطور بهش بگی دقیق گفتم ..........این باعث میشه ایشون دیگه حق بجانب نشه وقتی میخایم از کسی انتقاد کنیم دلخوریمون رو بگیم بهترین حالت تاثیر اینه که اول نقاط مثبتش بگیم بقولی هنوده بذاریم و بعد با نرمی و ارامش دلخوری ها رو بگیم بارها باید این اتفاق بیفته تا کم کم تو ذهنش بره
    در مورد سوال دوم :بهنتربن روش برای اینکه این افکار نیاد اول تکلیفت رو با خودت روشن کن بخودت بگو من میخام شاد زندگی کنم مهمترین کس تو زندگی خودمم پس باید با ارامش زندگی کنم بنابراین حالا که ارامش میخام اصلا مهم نیست اونها چی میگناونا مریضن پس چه توقعی از ادم مریض باید داشت !!!! پس اولین راه حل پذیرفتن اونها به همین حالت کنونی هست ....
    هروقت حرف زدن تو ذهنت بگو بذار اینا بگن هرشخص سومی بیاد میفهمه خییلی داغونن پس دیگه خودت رو ناراحت نکن
    اما همسرت ایشون لای منگنه مونده همسرت دکتری داره و در اجتماع رفت امد داره پس مطمئن باش از هرکس دیگه بهتر میدونه اونا چطورن!!!!!!!و این نقطه ضعف همسرت هست و دوست نداره شما هم بکوبی تو سرش
    پس تا میتونی رابطه خودت با همسرت رو عمیق کن تا بسمت تو کشیده بشه اگرچه در ظاهر طرف اونها رو بگیره!!!!!
    بنابراین طبق پستهای قبل شما ازین به بعد هیچ بدگویی از خونوادش نمیکنی!!!
    باید خودت رو ثابت کنی که قصو قرضی نداری و اصلا ازشون بدت نمیاد!!!!!!
    میدونم سخته اما برای خوشحالی خودت فقط و سلامتی بچت
    اما درمورد عکس گرفتن همسرت:علت :
    اینقدر اونها هوای شوهرت رو داشتن واای پسرم یکم استراحت کن خسته شدی مرخصی بگیر کم خواب نشی غذا خوب بخور و...........همسرت فکر میکنه پدرمادرشن که فقط هواش دارن و شما بدخاهش هستی و بفکرش نیستی!!!!!
    بنابراین برای خودشیرینی و قربون صدقه بیشتر اینکار رو احتمالا کرده!!!!
    و هرچی شما میگی برعکسش رو انجام میده هرچند درست
    اما هرچی خونوادش بگن حتی غلط و به ضرر زندگیش اون بدون فکر و با جون دل میپذیره!!!! و حتی برای عزیزتر شدن از جزییات زندگیتون هم میگه
    برای همین هم میگم تا میتونی برو تو جبهه همسرت برای یک مدت فقط یه طرفه خودت رو ثابت کن تو تیم شوهرتی برایرهمین گفتم سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد و اقتدار مرد ایشون رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله
    دقیقا این سخنرانی ها نقطه ضعف مردها رو میگه شده چند بار گوش کن
    این راهکارها قبلا تجربه شده پس انشاالله بحق امشب برای شما هم جواب خاهد داد
    هروقت جایی گیر کردی بیا اینجا بپرس
    در مورد خدمتکار منم موافقم اما روش گفت بسیار مهم هست هیچ وقت خودسرانه کاری رو نکن چون مردها بدشون میاد
    وقت خوشی همونطور که قبلا گفتم ......بهش بگو بخار بچمون نباید خیلی کار کنم بگو شما هم میدونم خیلی خسته میشی تو سرکار پس لطف میکنی اگه هر یکی دو هفته یبار یکی بیاد خونه رو تمیز کنه این طور همسرت اون حس همدلی و درک کردنش از خستگیش رو از شما دریافت میکنه و کلی ذوق میکنه البته یکم رابطه ات رو بهتر کن بعد ازش بخاه

  10. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    maryam.mim (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  11. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام

    برخی دوستان به نیت کمک راهکارهای عملی داده اند برخی مفید و در برخی باید تامل کنید.

    به عنوان مثال لازم نیست از همین الان با گفتن باید ها و نباید ها راجع به آینده فرزندتون و تذکر وظایف پدرانه به همسرتون که قرص اعصاب هم می خوره استرس وارد کنید.

    با توجه به فضایی که توصیف کرده اید همسر شما دچار بیماری اعصاب هستند و به احتمال زیاد ار اضطراب و استرس زیاد رنج می برند و بدانید که این پدر و مادر ایشان هستند که با پناه بردن به آنها آرامش می گیرد متاسفانه آن آرامشی که بایست از شما دریافت می کرده به دلایلی برای ایشان تامین نشده.

    شرایط زندگی شما به گونه ای است که همسر شما هم هم اکنون به همراهی شما نیاز داره پس مدام این را در ذهن خود تکرار نکنید که چون باردارم باید شرایط من را درک کنند.

    در این عزیزم شکی نیست که شما احتیاج به آرامش دارید اما همسر بیمار شما هم نیاز به توجه و محبت شما دارد هر چند راه را اشتباه رفته. یک نیاز دو طرفه هست.

    اگه با این دید نگاه کنید که همسرتون هم به کمک و توجه شما نیاز داره راحت تر می تونید یک سری از حرف های خودشون و پدر مادرش را متوجه بشید.

    زندگی شما اول راه هست ، و یک راه طولانی در پیش دارید و ان شا الله سالیان زیادی را درر کنار همدیگر با همه خوشی ها و سختی هاش قراره طی کنید.

    خیلی سخته که احساس کنی نمی شه به همسر تکیه کرد و موجب می شه هر چه احساس منفی و نا امیدی از این زندگی مشترک هست به سراغ آدم بیاد ، هر موقع این احساسات بهتون بروز کرد به این فکر کنید که در این زندگی قراره چقدر شما رشد کنید و چقدر قراره قوی ظاهر شوید جوری که حتی همسرتون از عملکرد درست شما روزی به خودش می یاد و اعتراف می کنه خوشبختی اش را مدیون صبر و استقامت شما بوده است.

    شما باید با صبوریتون اعتماد همسرتون را به خودتون جلب کنید ، ببینید همین که شما در اینجا می گید که احساسی بهش ندارید ، و از احساسات منفی تون نسبت به همسرتون می گید مطمین باشید باز خورد واقعی هم داره وهمسرتون این را با درجه بیشتر متوجه شده.

    پس چطور می شه انتظار داشت که یک فردی که مشکل اعصاب داره برای آرامشش به شما که می دونه دوستش ندارید رجوع کنه؟

    پس بهتره با این دید نگاه کنید که حل این مشکلات زمان بره و باید صبور باشید ، نقاط مثبت همسرتون را تو ذهنتون مدام به روز رسانیو پر رنگ کنید و بدون چشم داشنی تاکید می کنم بدون هیچ چشم داشتی به ایشون محبت کنید.

    در مورد بچه هم سعی نکنید صحبت هاتون به گونه ای باشه که فضا را استرس زا کنه.
    بیشتر به رویا پردازی ها و افکار فانتزی که با پچتون داریدبرای همسرتون داستان سرایی کنید . فضا را شاد کنید. از آمدن بچه به عنوان نور امید در زندگی تون بهره وری کنید. و همسرتون را به این زندگی شیرین رویایی دلبسته کنید.

    به موقعش زمانی استرس ها از ایشون دور بشه در کنار شما آرامش پیدا کنه ، مهر و محبت در دل هر دوتون بیفته مسوولیت پذیری هم کم کم می یاد.

    دستی گفتم در دل هر دوتون ، و لازمه که اول در دل شما بیفته تا از این حالت زندگی تون را در بیارید.

    این مطلب جا موند: به نظر می رسه جوی حاکمه که در اون فقط خواسته های شما مطرحه و مخالفت های مداوم آنها. جایی برای درخواست های ایشون در این فضا گذاشته نشده هرچند درخواست های به ظاهر غیر منطقی.
    زندگی می بایست به گونه ای باشه که فضا را چنان باز بگذاریم که هم خانم و هم آقا محق باشند که خواسته هایشان را مطرح کنند نه اینکه فقط یک نفر اوردر صادر کند( هر چند اون اوردر منطقی به نظر بیاد ) ودیگری یا اطاعت کند یا مخالفت.
    ویرایش توسط بی نهایت : پنجشنبه 21 اردیبهشت 96 در ساعت 20:33


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.