سلام
من چند مدته خیلی ناراحت و افسرده هستم.
شرکتی که قبلاً اونجا مشغول به کار بودم بعد از دو سال منحل شد متاسفانه و تغییر شغل دادن. خیلی جای خوبی بود و مرتبط با رشته م بود(طراحی داخلی) و آدمهای فوق العاده خوبی بودن و محیط کاری هم عالی بود.
چند مدت بیکار بودم تا اینکه بلخره اومدم توی شرکت یکی از آشناهای خیلی دورمون و اینجا مشغول به کار شدم. و این شد شروع افسردگی و حال بد من.
شرکت خیلی بزرگیه و خیلی افراد اونجا رفت و آمد دارن. من به عنوان منشی اونجا هستم. خیلی حس بدی دارم. بی نهایت..
اول اینکه منشی هستم
کاره مرتبط با رشته م نیست. (حالا این خیلی هم مهم نیست چون یکی از حسابدارها هم مهندسی شیمی خونده ولی حسابداره.. ولی منشی بودن بده)
رئیس شرکت اخلاقش مشخص نیست؛ بعضی وقتها عادیه ولی بعضی وقتها جلوی همه آبروی آدمو می بره و بد صحبت می کنه و آدم خجالت می کشه. نسبت به بقیه کارمندا هم اخلاقش همینطوره ولی خب در طول روز خیلی با اونا لازم نمی شه در ارتباط باشه و صحبت کنه مگه موقع حساب و کتاب و این چیزا.
یه مشکل دیگه اینکه اونجا یه آقایی مسئول خدمات و این چیزهاست. شهرستانیه و ماهی 5 روز می ره شهرستان مرخصی. این 5 روز که اون نیست، وقتی مهمون میاد پیش رئیس، من باید چایی بریزم و بذارم جلوشون. همیشه هم رئیس مهمون داره. یعنی هر روز.
و مثل مهمونیه یعنی خیلی رفت و آمد زیاده و من خیلی حس بدی دارم که برم چایی بریزم بذارم جلوشون و بشقاب های میوه رو بردارم و تمیز کنم و دوباره برای مهمون های بعدی همین کارو انجام بدم!
(یه کم کم رو و خجالتی هم هستم به خاطر همین برام سخته پذیرایی از مهمونا و احساس کوچیکی می کنم با این کارا و احساس می کنم شخصیتم کوچیک می شه. که شایدم واقعاً هم کوچیک می شه.)
من به پول احتیاج دارم وگرنه اصلاً دوست نداشتم کار کنم.
کار مرتبط با رشته م هم که پیدا می کردم یا حقوق خیلی کم می دادن یا ساعت کاریش خیلی زیاد بود.
این از 8 تا 3.5 هست و من بعدش می تونم برم کلاسی که می خوام برم. اونجا خیلی از اوقات هم بیکارم و می تونم زبان بخونم و تمرین کنم و از این بابت یه کمی خوشحالم. همکارا هم آدمای محترم و خوبی هستن.
متاسفانه هیچ جا یعنی تقریباً بیشتر جاها حقوق طبق اداره کار نمی دن (با سنوات و این چیزها منظورمه)، ولی اینجا حقوق و سنوات طبق اداره کار هست.
تصمیم دارم که بازم دنبال کار بگردم و اگه کار خوبی پیدا کردم از اینجا برم. ولی خب شاید کار خوب هم به این زودی ها پیدا نشه و ...
الآن خیلی ناراحتم از اینکه اونجا کار می کنم. صبحها اصلاً انگیزه ی بیدار شدن ندارم و به خاطر بی انگیزگی احساس خوابالودگی دارم (با اینکه شب ها خواب کافی دارم). برعکس کار قبلی که خیلی با شور و اشتیاق می رفتم و برمی گشتم.
دوست دارم شبها دیر صبح بشه که بتونم دیرتر برم سرکار.
حس خیلی بدی دارم. خیلی بد
به همدردی یا راهنماییتون احتیاج دارم. خواهش می کنم کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)