سلام به همه دوستای عزیزم
چندروزه میخوام بیام بنویسم امانمیشه!!!
بی نهایت عزیزخوشحالم که حالت خوبه وداری کمک میکنی که حال تالارهم خوب بشه
فرشته جون واسه توهم خوشحالم که همیشه برنده ای...راستش تاپیکتودیردیدم اماخداروشکرکه تونستی به نتیجه خوب برسی
واماحال من!!!
نمیدونم چطوربگم...یه آرامشی دارم اماخیلی لرزانه!!!زودی میخواد بریزه بیادپایین
این آرامشومدیون همسرمم...خداروشکرمدتیه همسرم خیلی بهترشده وداره خیلی خوب افکارشوکنترل میکنه...داره تمرین میکنه...اون بااراده ترازمنه...
الان مشکل منم...نمیدونم چی میخوام!!نمیدونم چکارکنم!!همش میترسم کاری کنم وهمه زحمتهاش به بادبره....ودوباره بشه مثل قبل..اصلا نمیخوام این اتفاق بیفته امابازدیونه بازی درمیارم
ذهنم داغونه...احساس میکنم دارم ازپامیفتم...خیلی کارهاوحرفهای بقیه واسم مهم شده...جوری که انگاردارم بااونازندگی میکنم نه باهمسرم وپسرم توخونمون!!!
چندوقتیه میخوام تاپیک بزنم واسه این حال خودم...
اینکه بپرسم کدوم فکرم درسته کدوم غلط؟
چی روبپذیرم چی رونه؟
چطورادامه بدم؟
خلاصه خیلی سوال هست توذهنم..خیلی باخودم درگیرم...اینقدرکه شبها پشت سرم دردمیگیره وبایدقرص بخورم تاخوابم ببره...احساس میکنم دارم تحلیل میرم...اماظاهرم حفظ میکنم...
خیلی هم افسوس میخورم که سنم داره میره بالا!!!!
فرشته منم بادنیای درونم سخت درگیرم...البته مال من خیلی داره آزارم میده...
پاک دیوانه شدم...دعاکنیدواسم دوستای مهربونم...
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
ویرایش توسط paiize : یکشنبه 17 اردیبهشت 96 در ساعت 11:11
علاقه مندی ها (Bookmarks)