به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 45
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نمی تونی شکلهای دیگه ای از زندگی مشترک را امتحان کنید تا علی به سن دانشگاه برسه و مستقل بشه؟

    1- شما و علی توی یه خونه زندگی کنید و همسرت گاهی بهتون سر بزنه یا یکی دو روز در هفته علی بره پیش والدین شما، همسرتون بیاد به شما سر بزنه.
    2- علی بمونه پیش والدینتون و شما با همسرتون زندگی کنید و گاهی پسرتون را ببینید. ( من به شخصه این را انجام نمی دادم. حس بدی به پسرتون می ده که رها شده یا همسرتون را بهش ترجیح دادید یا حتی ممکنه نگران باشه که مبادا اون خونه نیست همسرتون شما را بزنه و شما اذیت بشید و ... )

    به هر حال مساله شش سال زندگی مشترک و آینده ی شما هم مهمه.
    ولی خب بچه هم داره خیلی اذیت می شه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 10 اردیبهشت 96 در ساعت 11:08

  2. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آنیتا123 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام آرام جان

    بابت اتفاقاتی که افتاده متاسفم.اتفاقی که بین همسر و پسرتون افتاده همونطور که گفتید بین پدر و فرزندهای واقعی هم میفته. من خودم هم از این خاطره ها زیاد دارم.

    البته تو اینکه خشم همسر شما شدیده شکی نیست.ولی مشکل اصلی و حساسیت پسرتون به خاطر اینکه اون پدر واقعیش نیست و همینطور نگرانیش برای شما

    هست.

    به نظر من اگر نخواین جدا بشین پیشنهاد اول شیدا جان خوبه. هر چند معلوم نیست همسرتون قبول کنه یا نه . ولی در هر صورت اون باید تاوان رفتارهاش رو پس بده

    یا با از دست دادن کامل شما قبول کردن اینکه زیر یه سقف زندگی نکنید.

  4. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    nardil (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), شیدا. (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    ممنون از شیدای خوبم و آنیتای عزیز
    میدونید پسر من یک هفته در میان سه روز پیش خانواده پدریش میره اما اینکه من به همسرم بگم فقط اون روزا زندگی مشترک داشته باشیم قبول نمیکنه واقعا از رفتارای همسرم گیج و کلافه هستم میگه ما وقت تنهایی نداریم اما وقتایی هم که علی خونه نیست من تا دیروقت تنهام و خونه نمیاد وقتی ازش میپرسم میگه دل خوشی از این زندگی ندارم که بیام خونه بعد از یه طرف همیشه غر میزنه که من بچه ای ندارم و تو شانس پدر شدن از من گرفتی وقتی هم بهش میگم خوب برنامه ریزی کنیم برای بچه دار شدن هزار جور بهانه میاره یکبار میگفت باید مشاور بگه که خوب پیش مشاور هم رفتیم اونوقتا گفت اگه بچه دار بشید پنجاه درصد مشکلاتتون حل میشه اما باز بهانه آورد که من دو تا بچه میخواستم تو با یکی موافق بودی بعد من گفتم باشه هر چی تو بگی گفت نه من با تربیت تو در مورد بچه مشکل دارم و...
    اگه بخواهیم زندگی مشترک داشته باشیم یکی از مشکلات ما همین موضوع بچه هست که خوب اگه باشه دیگه باید یه زندگی مشترک کامل و بی کم و کاستی باشه که به نظرم خیلی بعید و دور از ذهنه
    در مورد اینکه پسرم با والدینم باشه اونا مشکلی ندارند و مطمعنم از خودم بهتر از علی مراقبت میکنن اما من اصلا نمیتونم دوریش تحمل کنم و مطمعنم که علی از نظر عاطفی اینجوری خیلی ضربه میخوره حتی قبل از این دعواها برادرم که خانوادش مدتیه مهاجرت کردن و خارج از کشور زندگی میکنن و خودش به خاطر یه سری پروژه ها و کاراش که نصفه نیمه مونده اینجاست بهم پیشنهاد داد که وقتی چند ماه دیگه از ایران میره علی رو با خودش ببره خیلی علی رو دوست داره و میگفت مطمعن باش بهترین امکانات رو براش فراهم میکنم که اونجا درسش رو هم بخونه اما نتونستم قبول کنم
    اوایلی که ازدواج کردم خیلی با خانواده پدریش تو دادگاه جنگیدم که میخواستن حضانتش رو بگیرن اما نتونستن موفق بشن میخوام پسرم اگه پدرش رو از دست داده حداقل مادرش رو داشته باشه بیشتر عذاب وجدانی که دارم همسرم میگه تو من قربانی پسرت کردی اما خدا میدونه که چقدر رفتارای اشتباهش و کوتاهی ها و بی مسوولیتیش رو نسبت به زندگیمون ندید گرفتم اما دیگه خیلی خسته شدم و واقعا بریدم در طی روز کلی احساسات متفاوت و ضد و نقیض دارم دلتنگی و غصه و عصبانیت و امیدواری و خشم و نامیدی و ...
    هر لحظه احساس میکنم به یه سمتی کشیده میشم

  6. کاربر روبرو از پست مفید آرام 10 تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  7. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    آرام جان ازدواج شما برای همسرت خیلی سخته.
    شما بچه داری، با خانواده ات ارتباط داری، کار خوب داری و ....

    همسرت نمی دونه بالاخره بچه می خواد یا نه، یکی یا دوتا ... اصلا باید چیکار کنه ... هنوز به شما و خودش به عنوان یه زوج و زن و شوهر مطمئن نیست.
    حس می کنه شما مادر علی هستی، تا همسر اون ... احساس می کنم خودش را صددرصد صاحب اون خونه زندگی نمی بینه. انگار در حاشیه است.

    از طرفی خانواده و فامیلش هم که کلا گذاشتنش کنار و باهاش ارتباط ندارن.

    تو همچین شرایط طرف خیلی تحت فشار هست.
    درسته که تصمیم خودش بوده ولی به هر حال تاوان بدی داره می ده.
    آرامش درونی نداره.

    به عنوان یه انسان، کودک ... از علی بدش نمی آد و دوستش داره.
    اما وقتی فکر می کنه بچه ی تو هست و مانع زندگیش و پدرش همسر شما بوده و ... افکار اینطوری ... ازش بدش می آد. یه خشمی بهش داره یا این که حداقل باهاش لج می کنه

    واقعا نمی دونم راه درست چیه ... تا کی می خواد اینطوری ادامه بده؟
    باید بره مشاوره.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام
    نمی دونم چقدر درست فهمیده باشم اگر اشتباه می کنم بگید
    شما دو مطلب رو خیلی کوتاه گفتید که به نظرم کلید همه این بحث ها و مشکلات در همون دو جمله کوتاه است و اون "رقابت همسر شما با پسرتان" و "عدم پذیرش شوهرتان توسط پسرتان" می باشد. اگر این دو مطلب درست باشد خیلی چیزها عوض میشه. با فرض اینکه درست درک کرده باشم ادامه میدم وگرنه بقیه موضوع بدون اساس میشه.
    شاید، رفتارهای شوهر شما قسمتی
    * به خاطر خلق و خو و نوع تربیت،
    * مشکلات روحی نظیر زود عصبی شدن (غیر از خلق و خو)،
    * نا امیدی و فرض اینکه پسر شما مانعی بین شما و ایشان است، و نگرانی از بایت برهم خوردن زندگی مشترک به دلیل اولویت پسرتان نسبت به ایشان از جانب شما، که به نظر تا حدودی محق هستند.
    * عدم گشایش در روابط ایشان با پسرتان و بسته شدن راه ها و مقاومت از جانب یکی یا هر دو آن ها

    اگر مسائل گفته شده صحت داشته باشند فکر می کنم اقدام به طلاق وضعیت رو به شدت بدتر میکنه. چون شما عملا دو فرض آخر رو تائید و اجرائی و حالت دوم رو تشدید کرده اید بدون اینکه اصل مشکل رو حل کنید. چند سوال
    اومدیم و طلاق گرفتید. اگر مورد مناسب دیگری پیدا شود مجددا ازدواج می کنید یا قصد دارید در هر حالتی مجرد باقی بمانید؟
    اگر با فرد دیگری ازدواج بکنید، گمان می کنید پسر شما اون فرد رو می پذیره یا همین برخوردها رو با وی ادامه میده؟ مشکل وی فقط با همسر فعلی تان است؟

    متاسفانه وقت نکردم به پست های قبلی تان سربزنم ولی احساس می کنم این مطالب حداقلی از صحت رو داشته باشند. اگر اینطور باشه شما باید جواب مشکلات تان را در جائی دیگر پیدا کنید نه در طلاق.

    مثلا به ترتیب در
    * تغییر رفتار همسرتان با کمک همدیگر یا روان شناس
    * مراجعه همسرتان به روان پزشک
    * ایجاد حس اعتماد در همسرتان در مورد اینکه علاقه شما به ایشان جدی و پایدار است

    * تغییر در نگرش و رفتار پسرتان که چند بعدی می باشد
    - تحلیل چگونگی نگرش پسرتان به همسرتان و برعکس
    - پیدا کردن ریشه نگرش منفی پسرتان و نقش احتمالی خانواده و اطرافیان همسر سابق تان
    - بررسی احتمال تاثیر عوامل دیگر محیطی بر روی پسرتان نظیر دوستان، اطرافیان خودتان و ....
    - تاثیر فوت همسرتان بر روی پسرتان به خودی خود و شاید اینکه این آقا رو به نوعی مقصر میدونه یا ناشایسته در اینکه جای پدر خودش یا همسر مادرش رو بگیره
    احتمال میدم پسر شما نیاز به روان شناس داشته باشه. شاید فوت پدرشان و ازدواج مجدد شما برای ایشان ضربه بوده باشه.

    بررسی این 4 احتمالی که گفتم نیاز به دانستن جزئیات زندگی و روابط بین شما، پسر، همسر و اطرافیان خود و همسر سابق تان داره که فقط خود شما از آن ها آگاهی دارید. و هر کدام هم به تنهائی می توانند اثر گذار باشند و هم اثر عوامل دیگر رو تشدید کنند.
    شاید هم به کلی اشتباه گفته باشم.

    موفق باشید

  10. 3 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    من قبلا همگفتم طلاق اشتباهترین راهه انتخابی شماست شما بجاط اینکه مهارتهای زندگی رو اجرا کنی روابط پدر و پسررو مدیریت کنی داری صورت مساله رو پاک میکنیکه بشدت بعدها پشیمون خاهی شد
    من درپست قبلی شما گفتم که بزرگترین مشکل شما درنظر نگرفتن همسرتون بعنوان مرد خونه و الویت اول زندگیتون هست و فقط دایم بچم بچممیکنی هرکس دیگه جایاین اقا باشه اوضاع همینه شایدم بدتر افراموش نکن ایشون یه پسر مجرد بود بخاطر علاقه شما پشت به خونوادش کرد از بچه منصرف شد و.....درحالیکه نتونست اون توجهی که نیاز داشت از سمت شما رو کسب کنه
    بعضی هی دایم میگن ططلاق همین افراد فردا برا شما همسر میشن همدم میشن؟؟؟؟
    شما میمونی و تنهایی و سرخوردگی و.....فقط بعلت عدم نداشتن یک مدیریت مناسب
    من همیشه به همه میگم باید درزندگی اولین الویت همسر باشه بعد فرزند
    چرا که وقتی یک بچه ببینه مادرش چقدر به پدر خونه احترام میذاره اوهم یادمیگیره
    و دوم اینکه فرزند بزرگ میشه و چند سال دیگه دانشگاه و ازدواج و.....شما رو ترک میکنه و شما میمونی و همسرجان پس لطفا اینقدرجلو بینی خود رو نگاه نکنید واینده نگر باشید
    اخه عزیز من شما همین سایت ببین مشکلات و عصبیتهای زن و شوهرهاییکه فرزند خودشون هست هیچ فرقی نمیکنهمثل شماست مهم رفتار درست در عصبیتهاست
    بعضی که داستانرو جنایی هم کردن و قتل و چاقو کشی و......واقعا چرا احساسی مشاوره میدن برخی دوستان!!!!!

  12. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    Mr DaNi (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  13. #17
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    تاپیک قبلی را از نظر گذراندم و به این تاپیک هم توجه کردم

    مشکلات بین شما و همسرتان با مهارت بخصوص از سوی شما قابل مدیریت است ....

    شما خود اشاره داشتی فردی احساساتی هستی .... احساسات تند و تیز تیغ دولبه هست و بستگی دارد که چطور از آن استفاده کنی .... این احساسات هم می تواند عامل زود رنجی ، حساس بودن ، واکنش های سریع و به عبارتی کم صبری و عجله در رفلکس و جدل و بحث و بخصوص کشدار کردن بحثها شود و .... هم می تواند عامل قوت ارتباط ، شیرینی فضای زندگی ، خلاقیت ، پررنگ کردن عواطف در درگیریها و در نتیجه جا خالی دادن و در کنار همسر قرار گرفتن و ختم مسئله ، و ... خیلی مزایای دیگر باشد ..... احساسات نباید محور شود بلکه باید نقش پشتیبانی را داشته باشد ....

    شما قلق همسرت را بدست نیاوردی ..... همسرت شوخ طبع است و بجای درک این روحیه و حتی سعی در یادگیری و فعال کردن روحیه شوخ طبعی در خود ... همه حرف و رفتار همسرتان که خود هم اشاره می کند شوخی بوده را جدی می گیری و واکنش احساسی نشان می دهی .... در مقابل بهانه گیری وی که باید ریشه یابی شود شما واکنس احسای حساس مدار نشان می دهی ... مثلاً اگر تیکه بیندازد شما زود می رنجی و واکنش اعتراض آمیز با مایه منطقی راه می اندازی .....

    یک نمونه از حساس برخورد کردن شما را می گویم ....

    در همین ماجرا که همسرتان به پسر شما و ایراد گرفتن او از غذا اشاره می کنم ..... احتماً قبل از این حرکت همسرتان اگر دقت کنید رفتاری از شما سر زده که برای همسرتان پیام بی توجهی به خودش و تمرکز توجه به پسرتان داشته و یا از سوی پسرتان نسبت به شما رفتاری بوده که چنین بوده و او احساس رقابت درش بروز کرده و با واکنش نسبت به اعتراض او به غذا در واقع از حریم شما به عنوان اینکه همسرش هستی و اجازه نمی دهد کسی به او چپ نگاه کند دفاع کرده اما شما پیام دیگری از آن گرفتی و واکنشی که نباید نشان دادی و به عبارتی ضد حال زدی در حالیکه اصلاً نباید دخالت می کردی و اگر هم میخواستی ورود کنی باید با حالی شوخ طبعانه و طنازانه می گفتی خوشمان اومد .... ای ول بابا تحویلمون می گیری .... بعد روبه به پسرت می گفتی ببین علی جون یه شیر مرد هوای منو داره حواست باشه که به من چپ چپ نگاه نکنی ( اینها همه با شوخ طبعی و طنازی اما با پیام ابراز رضایت شما از حمایت همسرتان در مقابل اعتراض پسرتان به غذا ) .... بعد در موقعیتی دور از چشم همسرت به علی می فهمونی که ناراحت نباشه و جا می انداختی مردها نسبت به زنهاشون غیرتی هستند و دوست ندارند کسی بهشون ایراد بگیره فقط حق خودشون می دونند که ایراد بگیرند .... می گفتی یادش بخیر بابات هم خیلی هوامو داشت و یه داستانسرایی برای گفتن نمونه ای از باباش هم بیان کن که در پسرتون حساسیت زدایی کنی ....

    شما اگر قلق همسرت را بدست آورده بودی می فهمیدی باید با مهارت از فراه شدن زمینه خشم وی میشه جلوگیری کرد ... یک نمونه در همین موضوع مورد اشاره هست که حدااقل با دخالت نکردن میشد مدیریت کرد .

    همسرتان به نکته مهمی در تاپیک قبلتان اشاره داشته و آن اینکه شما باعث به هم خوردن رابطه او با پسرتان شده ای .... این نشان می دهد شما در رابطه با پسرتان حساسی و او را به عنوان پدری برای او در ناخودآگاه خود و در لایه های احساسی نپذیرته ای و خود به خود موجب حالات و رفتارهایی می شود که باعث فاصله و تنش بین این دو شده .... در حالیکه با درایت و مدیریت می شد برعکس شود ...

    به نظر می رسد همسرتان دروناً از خود ناراضی است و نیاز به تقویت حب خیش و اعتماد به نفس دارد و اگر کمال گرا هم باشد ایندو از عوامل عمده ضعف او در مسئولیت پذیری و اختلال در رابطه است .... در مقابل شما قوی و مسئولیت پذیر ظاهر شده ای و حتی مدیریت معاش زندگی را به عهده گرفته ای و این خود بسیار آسیب زا است از این جهت که هرچه بیشتر به اعتماد به نفس و قدرت مردانه او لطمه زده است .... لذا بهتر بود شما درآمد نداشته و هزینه نمی کردی تا در او به مرور حس تأمین کنندگی و مرد و مسئول زندگی بودن زنده و پویا میشد .... شما شده ای مردو مادر زندگی و او خلاء زن داشتن و مرد بودن خود را دارد که موجب واکنشها و حتی فراری بودن از فضای خونه می شود اگر در بحثها نان آوری خود و قدر نشناسی از سوی او را هم به رخش کشیده باشی که دیگر حسابی تخریبش کرده ای ..... همسر شم بسیار نیاز به تایید دارد و بانک اعتباریش از سوی شما خالیست از سوی خودش هم که خالیست به نظرتان چه سرمایه ای دارد که انگیزه رابطه حسنه باشد ؟ بانک اعتباریش را با مهارت آموزی پر کنید و اثرش را ببینید ...

    حرف زیاد است از آنالیز وضعیت زندگی شما و بعد ارائه راهکار برای برون رفت در این پست در نهایت دو نکته مهم که شما می توانی روی آن سرمایه گذاری کنی می گویم :

    1 - همسرتان شما را عمیقاً دوست دارد
    2- با تمرکز و آنالیز خود و رفتارهایتان و یافتن اشتباهات رفتاری در کلیت و تغییر و مهارت آموزی و تمرکز زدایی از ضعف های همسر و اعبتار دهی بود و زنانگی خود می توانی تحولات باور نکردنی را موجب شوی

    موفق باشی





  14. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    nardil (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آنیتا123 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), دیده (چهارشنبه 13 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), شیدا. (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    من قبلا همگفتم طلاق اشتباهترین راهه انتخابی شماست شما بجاط اینکه مهارتهای زندگی رو اجرا کنی روابط پدر و پسررو مدیریت کنی داری صورت مساله رو پاک میکنیکه بشدت بعدها پشیمون خاهی شد
    من درپست قبلی شما گفتم که بزرگترین مشکل شما درنظر نگرفتن همسرتون بعنوان مرد خونه و الویت اول زندگیتون هست و فقط دایم بچم بچممیکنی هرکس دیگه جایاین اقا باشه اوضاع همینه شایدم بدتر افراموش نکن ایشون یه پسر مجرد بود بخاطر علاقه شما پشت به خونوادش کرد از بچه منصرف شد و.....درحالیکه نتونست اون توجهی که نیاز داشت از سمت شما رو کسب کنه
    بعضی هی دایم میگن ططلاق همین افراد فردا برا شما همسر میشن همدم میشن؟؟؟؟
    شما میمونی و تنهایی و سرخوردگی و.....فقط بعلت عدم نداشتن یک مدیریت مناسب
    من همیشه به همه میگم باید درزندگی اولین الویت همسر باشه بعد فرزند
    چرا که وقتی یک بچه ببینه مادرش چقدر به پدر خونه احترام میذاره اوهم یادمیگیره
    و دوم اینکه فرزند بزرگ میشه و چند سال دیگه دانشگاه و ازدواج و.....شما رو ترک میکنه و شما میمونی و همسرجان پس لطفا اینقدرجلو بینی خود رو نگاه نکنید واینده نگر باشید
    اخه عزیز من شما همین سایت ببین مشکلات و عصبیتهای زن و شوهرهاییکه فرزند خودشون هست هیچ فرقی نمیکنهمثل شماست مهم رفتار درست در عصبیتهاست
    بعضی که داستانرو جنایی هم کردن و قتل و چاقو کشی و......واقعا چرا احساسی مشاوره میدن برخی دوستان!!!!!
    دوست عزیز اصلا دوست ندارم این تاپیک بحثش به کل کل و متقاعد کردن همدیگه بکشه ولی اینکه در مورد پست من تا حدودی قضاوت شده از طرف شما، لازم دونستم این رو عنوان کنم که من خودم طلاق رو تجربه کردم توی خونوادم و سختی قبل و بعدش رو دیدم معتقد هم هستم که گره ای رو که با دست می شه باز کرد با دندون باز نمی کنن. حرفهای شما کاملا متین . اما نمی دونم ازدواج کردید یا نه. طلاق کسی رو از نزدیک دیدید یا نه؟ محیط متشنج رو تجربه کردید یا نه ؟ اتفاقا من به شخصه احساسی مشاوره نمی دم فقط قصدم اینه که بگم بعد از طلاق هم زندگی انقدر ترسناک نیست حتی اگه به من بگن حاضری زندگیت برگرده عقب با اطمینان می گم نه چون بعد از طلاق روزها و لحظه های خیلی خیلی بهتری رو مادرم برامون رقم زده نه فقط مادرم پدرم هم همینطور. من از طرف اون بچه که تجربه مشابه داشته مشاوره دادم و مادرم رو دیدم

    بله بحث تنهایی درسته بچه ها می رن دانشگاه و .... اما خود من شخصه از 10 تا خانواده 2 تاشون رو دیدم که توی سن 40 یا 50 طلاق عاطفی نگرفتن و هر کس رو دیدم به زور داره شوهرش رو تحمل می کنه چون مثل شما اعتقاد داره با هر چیزی باید بسازه و دم نزنه چون تنها می شه. واقعا تنهایی انقدرها هم ترسناک نیست

    بازم می گم من اصلا هیچ وقت موافق طلاق نبودم و نیستم اما موافق ادامه زندگی در هر شرایطی هم نیستم. اگر شما ازدواج کردید مطمئنا زندگی خوبی دارید که درک نمی کنید خرد شدن عزت نفس یه زن تو خونش و دست بلند کردن شوهر روی زن جلوی چشم بچش یعنی چی که توصیه به مدیریت می کنید. حالا می گیم یه بار بوده فرصت می دیم بهش بعد از اون دیگه چرا؟ به فرض طرف پسرش رو بگیره خیلی از مادرها و پدرها این کار رو می کنن و اگر پدر واقعی خودش بود حسادت به این قضیه نمی کرد. البته نمی گم کار درستیه منم قبول دارم همسرش باید اولویت اول باشه اما این درسته که کتک بزنه زنشو؟

    خدا رو شکر که جامعه ما هنوز خانوم های صبوری مثل شما دارن که حاضرن با هر وضعیتی شوهرشون رو داشته باشن که تنها نشن. اگر بچه هاتون رو هم مثل خودتون بار بیارید آمار طلاق جامعمون به شدت پایین میاد (این رو مزاح کردم) ایشالا که اگر ازدواج کردید خوشبخت باشی همیشه و هیچ وقت این بدیها رو تجربه نکنی و درک هم نکردی چه بهتر. اگر هم ازدواج نکردی ایشالا ازدواج خیلی موفقی داشته باشی که بازم نظرهای خوب و خوشبینانه بدی.

  16. 9 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    *nastaran (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), mehdi.ma.mm (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), nardil (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آنیتا123 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), الهه آذر (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), بهاره جون (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), زن ایرانی (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    با نظرات یه دوست و ستاره زیبا کاملا موافقم
    من تاپیکهای قبلیتون رو هم میخوندم و قبلا هم نظر داده بودم و گفتم که شما خودت و پسرت رو در یک جبهه قرار دادین و همسرتون رو مقابل خودتون.
    مشکل اصلی در مدیریت زندگی توسط شماست.
    قبل ازینکه ازدواج کنین باید همه موارد رو در نظر میگرفتین و پسر و همسرتون رو درک میکردین و اصلا اجازه نمیدادین حساسیتشون نسبت به هم اینقدر بالا بره و این دو نفر روبه روی هم قرار بگیرن.
    من به همسرتون هم حق میدم.هیچکس بی عیب و ایراد نیست و هر اقا یا خانم مجردی هم حاضر نمیشه با یه خانم یا اقای مطلقه یا بیوه که صاحب بچه هم هست ازدواج کنه.
    اینها منت نیست اما متوجه باشین که حتما همسرتون علاقه زیادی به شما داشتن که این کار رو کردن اما چی شد که کار به اینجا رسید؟
    تو تاپیک قبلیتون هم شما فقط الویت رو پسرتون قرار دادین.
    شما مادر بچه تون هستین و در قبالش احساس مسئولیت دارین و جدای ازون وجدانتون هم شدیدا درگیره اما ایا در برابر زندگی و نیازهای همسرتون مسئول نیستین؟
    اینکه در برابر بی احترامی یا عصبانیت شوهرتون سکوت کردین یعنی از خود گذشتگی شما؟یعنی تلاش شما برای بهبود این رابطه و زندگی؟
    نه این یعنی سکوت و انفعال شما و طی شدن زمان تا به این باور برسین خب من به این زندگی زمان دادم که درست شه اما نشد من مشکلی ندارم چون سکوت میکردم و مقصر همسرمه که نتونست خودشو وفق بده و قدر سکوت منو ندونست.
    اما این درست نیست.شما سعی کردین متوجه شین مشکل همسرتون چیه؟نیازهاشون چیه؟خودتون رو جای ایشون گذاشتین؟چقدر تلاش کردین که به همسرتون ارامش درونی و واقعی بدین.بله ایشون دلخوشی ندارن که زودتر بیان خونه و با شما تنها باشن چون الویت شما در زندگی پسرتون هست و ایشون به عنوان مرد اون خونه نه قدرت داره نه احترام.
    از ازدواج با شما به هیچی نرسیدن.
    تنها بودن زن و مرد یک نیازه.خلوت دونفره نیازه احترام و عشق نیازه چرا فکر میکنید خواسته هاشون زیاد یا غیر معقوله؟
    اگر از ایشون جدا شین در زندگی بعدی بین شما و پسرتون و همسر جدیدتون چی میگذره؟شما مهارت مدیرت رابطه رو دارین؟تاره اگر بعد از جدایی باز با یه مورد خوب ازدواج کنین.
    یا میتونید ازدواج نکنید و خودتون رو فدای پسرتون کنید که در این صورت هم شما در مقابل همسرتون و جداییتون مسئولین.
    از زمانیکه صیغه بین شما و همسرتون جاری شد شما در برابر ایشون مسئول هستین همونطور که ایشون مسئولن اما شما 70درصد به پسرتون توجه دارین و 30درصد به همسرتون که این برای یک مرد کافی نیست همه دوست دارن الویت اول همسرشون باشن و البته که این حق طبیعی و قانونی و شرعیشونه.
    اگر به همین روال ادامه بدین و جدا نشین و هیچ تلاشی هم برای بهبود این رابطه نکنید یا همسرتون بخاطر کمبودهاشون به رابطه جدید و خیانت روی میارن یا بین همسرو فرزندتون دعوا رخ میده و اوضاع ازین وحشتناک تر میشه و به قول دوستان به قتل ختم میشه
    اما اگر شما ایراد کار خودتونو بشناسین و حلش کنید همه چیز روبه راه میشه.
    زن یه خونه مدیر اون خونه هست و زن قلب یه خونه ست که میتونه با زبان خوش و محبت به زندگی گرما و جان بده و همه اعضای خانواده رو جذب کنه و کانون خانواده رو حفظ کنه.
    الان همسرتون توی بدترین حالت ممکنه چون حالا شما برای چندمین بار پسرتون رو در الویت قرار دادین به قدری که میخواین همسرتونو کنار بذارین و طلاق بگیرین و همه متوجه شدن بین شما مشکل وجود داره.
    خودم رو که جای همسرتون میذارم پر از خشم میشم و دلم میگیره از اینکه من برای کی وقت گذاشتم؟با کی ازدواج کردم؟بخاطر کی تو روی همه ایستادم؟بخاطر کی تلاش کردم؟اما حالا همون ادم منو به پسرش فروخت.پسر کی؟همسر قبلیش.ببین چقدر به همسر سابقش علاقه داره که بخاطر بچه مشترکشون داره منو کنار میذاره.پس من هیچ جایگاهی در این زندگی ندارم... و دیوونه میشدم و از پسرتون متنفر میشدم چون باعث شده عشقمو از دست بدم.
    ازونطرف پسرتون هست که یادم نمیاد دقیقا چند سالشه.پسرتون درگیر احساساته و هنوز خیلی زوده که متوجه خوب و بد باشه و هر کاری میکنه همه احساسیه.
    روی مادرش تعصب داره و نمیتونه این خشم و تعصب رو کنترل کنه.
    پسرتون درکی از احساس بین شما و همسرتون نداره و همسرتون رو یه مرد غریبه میدونه که کنار شماست و داره شما رو عذاب میده.پسرتون شمارو همسر پدر خودش میدونه و مطمعنا در برابر هرنوع خشونت علیه شما جبهه گیری میکنه و ممکنه هر واکنشی نشون بده چون نسبت به شما یه احساس مسئولیت همراه با تعصب زیاد داره.
    شما باید از قبل نسبت به همه این موارد اگاه میشدین و براشون راه حل مناسب پیدا میکردین و نمیذاشتین کار به اینجا برسه.
    دست بزن و فحاشی و عصبی بودن همسرتون همه بخاطر خشمیه که نسبت به فرزندتون دارن و ممکنه نسبت به شما هم احساسشون تغییر کنه و ازتون متنفر بشه.
    بجای سکوت در برابر رفتارهای همسرتون ایشونو درک کنید.
    بجای اینکه جلوی پسرتون که رغیب همسرتون محسوب میشه همسرتون رو کوچیک و خار کنید وبگین اره پسرم این مرد همینجوریه ما عادت کردیم دیگه,سعی کنید همسرتون رو درک کنید.
    ما فقط حرفای شمارو میخونیم و نمیدونیم همسرتون چه نظری نسبت به شما دارن شاید اگر ایشون اینجا تاپیک ایجاد میکردن و از شما میگفتن دل همه براشون کباب میشد و شمارو محکوم میکردن.
    این جریانات طی یک هفته اخیر اتفاق نیوفتاده
    از همون ابتدا زندگی و ازدواجتون که به نوبه خودش خاص بوده درست مدیریت نشده.
    شما کاری کردین که پسرتون در راس هرم زندگی مشترکتون قرار بگیره.این حس به خودش و همسرتون القا شده و باعث میشه همسرتون احساس شکست و سر خوردگی در این زندگی داشته باشن و پسرتون حس قدرت که با بالا رفتن سنش به مدیریت زندگی شما ختم میشه.چه جدا بشین چه نشین.
    کم کم پسرتون حس میکنه مرد شماست و باید از شما مراقبت کنه و این کار بهش احساس قدرت میده.
    شوهرتون هم همه مردانگیش نادیده گرفته شده و هیچ انگیزه ای برای زندگی با شما نداره.
    شما شکوه مردتون رو از ابتدا له کردین و پسرتون رو الویت قرار دادین.
    شما مادر اون بچه این اما همسرتون چه گناهی کرده؟خیلی مردها اصلا قبول نمیکنن که بچه خانم وارد زندگی مشترکشون شه اما همسر شما قبول کردن چرا شما از این موقعیت درست استفاده نکردین؟چرا سعی نکردین احساس پسر و پدری بینشون پیش بیاد؟
    مطمعن باشین طلاق راه حل مشکلات شما نیست و اگر طلاق بگیرین قطعا پشیمان میشین.

  18. 4 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    Ye_Doost (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), آرام 10 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), شیدا. (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام به همه عزیزان همدردی و تشکر از تک تک دوستانی که نظر دادند و راهنمایی کردند مخصوصا فرشته مهربان عزیزم نمیدونید وقتی که دیدم به تاپیک من سر زدید و نظر دادید چقدر خوشحال شدم
    شیدای عزیز حرفای شما مثل اینکه از زبان همسرم گفته شده اون از زندگی مشترکمون و آینده اش مطمعن نیست (درست مثل خودم) با خودش درگیره و آرامش نداره اما اصلا مشاوره و این حرفارو قبول نداره

    جناب یه دوست عزیز بعضی از مطالبی که گفتید کاملا درسته همسرم یک سری از خصوصیات اخلاقیش برمیگرده به خانوادش اون علی رو مانعی بین من و خودش میدونه گاهی حتی میگه علی نقشه میکشه که ما با هم نباشیم !!!!!همیشه به خاطر درگیریها و تنشهای بینمون میگه میدونم که تو به من علاقه ای نداری در صورتیکه این درست نیست و قلبا دوستش دارم اما در مورد خودم اگه جدا بشم هدفم فقط آرامش علی و بعدم خودم هست اصلا به ازدواج حتی فکرم نمیکنم قید این مساله رو برای همیشه میزنم

    ستاره زیبای عزیز من میدونم که بعد از طلاق خیلی مشکلات خواهم داشت اما بزرگترین ترسم این هست که به این زندگی ادامه بدم و با وجود مشکلاتی که هست (علیرغم اینکه چند بار با همسرم تصمیم گرفتیم همه چی رو از اول شروع کنیم و موفق نشدیم) علی دچار مشکلات روحی جبران ناپذیری بشه اونوقت دیگه هیچ وقت خودم نمیبخشم ( الان میگید دوباره بچم بچم کرد ) اما واقعا نمیتونم این نگرانی رو نداشته باشم

    فرشته مهربان عزیزم هر سطر راهنماییتون چند بار خوندم همه حرفاتون قبول دارم من خیلی احساساتی هستم اما همیشه احساساتم رو در جهت منفی استفاده میکنم استرس نگرانی و ترس از آینده دارم احساسات و واکنشهای سریع دارم و صبور نیستم قلق همسرم اصلا دستم نیست خیلی وقتها با خودم فکر میکردم اگه به جای من همسرم با کسی ازدواج کرده بود که شوخ و پر سر و صدا بود حتما زندگی خیلی موفقی داشت و خود همسرم بارها گفته اگه یه کم به من توجه میکردی و با محبت تر بودی گوشام تا سقف میرفت (البته ببخشید این دقیقا اصطلاح خودشه ) اما من اصلا لوندی و طنازی بلد نیستم با وجود اینکه به قول بقیه چهره زیبایی دارم اما در رفتار خشک و سرد به نظر میام با وجود اینکه احساساتم صادقانه هست و قلبا همسرم رو دوست دارم اما اون هیچ وقت از این بابت مطمعن نبود
    در مورد دعوای اون روز میدونم که واکنش من خیلی بهتر از اون میتونست باشه اما من واقعا بین پسرم و همسرم گیر افتادم مثلا به خاطر همون روز تولد علی بارها علی ازمن پرسید و هر چه گفتم قانع نشد متاسفانه همسرم از این برخوردای بیدلیل با علی زیاد داره و همین باعث میشه من مقابلش جبهه بگیرم و تو لاک دفاعی میرم و تا حرفی میزنه سریع عکس العمل نشون میدم ترس اینکه نکنه علی از این رابطه آسیب ببینه باعث واکنشهای تند من میشه که باعث میشه نتونم رابطه رو مدیریت کنم

    همسرم در دانشگاه از بهترینهای دوره خودش بوده اما متاسفانه فرصتهای کاری خوبی بدست نیاورده و حتی خیلی از هم دوره ایهاش که نسبت به اون خیلی سطح پایین تر بودن الان از نظر شغلی و تحصیلی جایگاه به مراتب بالاتری دارند و همین مساله موجب سرخوردگیش شده و بارها گفته من بد شانس بودم به اون جایگاهی که استحقاقش رو داشتم نرسیدم اما من میدونم اگه شاغل نبودم به بهتر شدن رابطمون کمک میکرد اما به خاطر تامین مخارج علی ( مدرسه و کلاسهای مختلف و سرویس و...) مجبورم کارم رو داشته باشم اما هیچ وقت این مساله رو به رخش نکشیدم
    اما در مورد تایید کردنش من واقعا در این مورد کوتاهی کردم و متاسفانه این اخلاق بد دارم که اصلا اهل تعریف کردن نیستم و مستقیما همیشه نتیجه هر عملی رو میبینم و این واقعا یک ضعف بزرگه که خودم میدونم دارم علاوه بر نداشتن مهارتهای زنانه و ارتباطی که خودم قبول دارم
    فرشته مهربان عزیز میدونم همسرم دوستم داره و به قول شیدای عزیز تاوان زیادی در برابرش داده و میتونم از نظرات دوستان و به خصوص شما که لطف کردید راهنمایی کردید استفاده کنم و خودم رو نقد کنم و مشکلات خودم رو بفهمم اما تو این شرایطی که دارم (برای طلاق داد خواست دادم و علی به هیچ عنوان حاضر نیست همسرم رو ببینه و خواهرم و مادرم که از قضیه دادخواست اطلاع دارند با توجه به اینکه چندمین بار که این مشکل پیش میاد شدیدا اصرار دارن که جدا بشم ) و خودم هم میترسم که با برگشت دوباره همون اتفاقات تکرار بشه باید چیکار کنم واقعا نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم خیلی سردرگم هستم خواهش میکنم بازم من راهنمایی کنید خیلی احتیاج دارم الان یک نفر قابل اعتماد مثل شما بهم کمک کنه بازم از راهنماییهاتون تشکر میکنم

    مریم عزیز ممنون که به تاپیک من سر میزنید و نگرانم هستید بحث بین شما و ستاره زیبا دقیقا کشمکش فکری من هست امیدوارم با راهنمایی شما عزیزان و فرشته مهربان خوبم بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.