به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خانواده شوهرم هر حرفی به شوهرم میزنن تا تمام تلاس های من رو بی نتیجه بذارن! میگن طلااااق!

    سلام
    چکار کنم ، امروز شوهرم بهم گفت عجله دارم زود صبحانه رو بیار، و گفت روی چاییم هم اب سرد بریز که زود بتونم بخورم، گفت عجله داره
    بعد که خونه رو ترک کرد مستقیم رفت پایین خونه مامانش و یک ساعت نشست! البته من نمیدونستم اونجاست تا رفتم روی تراس کفش هارو مرتب کنم صداش رو شنیدم ، باباش داشت بهش میگفت ما خانواده زنت رو نشناختیم و خواهرشوهرمم داشت میگفت گول خوردیم و پدر شوهرم به شوهرم گفت خداوند عالم طلاق رو برای همین قرار داده ، گفت بهش زودتر برو خودت رو خلاص کن
    دارم دیوونه میشم
    کاش نرفته بودم روی تراس
    خب معلومه شوهرم چرا هر دفعه یجوریه
    وقتی بهش محبت میکنم خوبه
    وقتی میره پایین پیش خانوادش اوضاعش اینجوری میشه
    خدا لعنتشون کنه چرا این کارو میکنن
    دارم دق میکنم 😢

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    با سلام

    اگر مشکلی اساسی در رفتار شما با شوهرت نباشد که بعضاً ایشون درد دلش را از این بابت نزد خانواده اش ببرد..... و به عبارتی در عین اینکه شما همدیگر را دوست دارید و خوب و خوش هستید آنها بی دلیل این حرفها را بزنند مطمئن باش اگر اثر تلقینی هم داشته باشد مقطعی و کوتاه مدت است و فقط کافی هست شما در مقابل بهانه گیریها و تندی های هر از گاهی همسرت صبور باشی و چیزی به روی او نیاوری و بلکه با محبت بیشتر برخورد کنی ....

    خوب دقت کن که یک راهکار مفید می تواند این باشد :

    هروقت همسرت نزد خانواده اش هست وقتی میاد نزد شما با او به گرمی و مهربانی رفتار کن ..... سعی کن از قبل فانتزیهایی داشته باشی که هر بار یکی از آنها را در این مواقع خرج کنی .... لازم هست قبل از اینکه همسرت رفتار منفی ای بروز دهد شما ابتکار عمل داشته باشی و این مهارت و هنرمندی می خواهد که در نهاد زنها قرار داده شده اما چون در مسیر و بستر آن نیستند برخوردار نمی شوند و بهره نمی گیرند .....

    اگر بروز داد نزد خانواده اش بوده احوال آنها را به خوبی بپرس که خوب بودند ؟ و .... با زبان دعا بگو خدا سایه شان رااز سرمون کم نکنه و صفات خوبی در هر کدام شناختی را هر دفعه یکی را بیان کن و بگو مثلاً :
    آنقدر از فلان روحیه بابات خوشم میاد .... فلان اخلاق مامانت را دوست دارم و ........

    وقتی شما چنین می کنی چه اتفاقی می افتد ؟؟..... اول خود شما فکر کن و دقیق شو و بگو چه اتفاقی می افتد در درون خود شما و در همسرت و .... بعد من دقیقتر آنرا خواهم گفت

    موفق باشی





  3. 9 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ...zahra (شنبه 09 اردیبهشت 96), Ashab (شنبه 09 اردیبهشت 96), Eram (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96), nardil (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), paiize (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), szd (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), Ye_Doost (چهارشنبه 06 اردیبهشت 96), بارن (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با سلام

    اگر مشکلی اساسی در رفتار شما با شوهرت نباشد که بعضاً ایشون درد دلش را از این بابت نزد خانواده اش ببرد..... و به عبارتی در عین اینکه شما همدیگر را دوست دارید و خوب و خوش هستید آنها بی دلیل این حرفها را بزنند مطمئن باش اگر اثر تلقینی هم داشته باشد مقطعی و کوتاه مدت است و فقط کافی هست شما در مقابل بهانه گیریها و تندی های هر از گاهی همسرت صبور باشی و چیزی به روی او نیاوری و بلکه با محبت بیشتر برخورد کنی ....

    خوب دقت کن که یک راهکار مفید می تواند این باشد :

    هروقت همسرت نزد خانواده اش هست وقتی میاد نزد شما با او به گرمی و مهربانی رفتار کن ..... سعی کن از قبل فانتزیهایی داشته باشی که هر بار یکی از آنها را در این مواقع خرج کنی .... لازم هست قبل از اینکه همسرت رفتار منفی ای بروز دهد شما ابتکار عمل داشته باشی و این مهارت و هنرمندی می خواهد که در نهاد زنها قرار داده شده اما چون در مسیر و بستر آن نیستند برخوردار نمی شوند و بهره نمی گیرند .....

    اگر بروز داد نزد خانواده اش بوده احوال آنها را به خوبی بپرس که خوب بودند ؟ و .... با زبان دعا بگو خدا سایه شان رااز سرمون کم نکنه و صفات خوبی در هر کدام شناختی را هر دفعه یکی را بیان کن و بگو مثلاً :
    آنقدر از فلان روحیه بابات خوشم میاد .... فلان اخلاق مامانت را دوست دارم و ........

    وقتی شما چنین می کنی چه اتفاقی می افتد ؟؟..... اول خود شما فکر کن و دقیق شو و بگو چه اتفاقی می افتد در درون خود شما و در همسرت و .... بعد من دقیقتر آنرا خواهم گفت

    موفق باشی
    سلام
    ممنون از پاسختون
    من و شوهرم دعوا و بحث خیلی داشتیم ، اینجوری نبوده که مشکلی نداشته باشیم و بی مورد حرف هاش رو ببره پایین
    الان حدود سه هفته هست که دعوایی نداشتیم
    مشکل اینجاست که من اصلا نمیتونم به درستی با شوهرم صحبت کنم
    یا کلا میترسم
    مثلا چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود ، شوهرم ساعت ۳ تا ۱۱ شب سرکار بود ، عصر یک کیک درست کردم به مناسبت سالگرد ازدواجمون ، و گذاشتم یخچال، شب که شوهرم اومد، اصلا تحویلم نگرفت و حتی گفت شام نمیخوره و هیچی نمیخواد و مستقیم رفت توی تخت خواب، منم دیگه بیخیال شدم و صبح روز بعد به عنوان صبحانه از کیک برش زدم و همراه جای براش آوردم، شوهرم پرسید این کیک کجا بود؟ بهش گفتم دیروز درست کردم
    نتونستم بهش بگم برای سالگردمون درست کردم ، نمیدونم چرا نمیتونم باهاش حرف بزنم ، نمیتونم احساساتم رو بهش بگم
    ، امروز بعد گذشت ۵ روز از سالگردمون ، خودش شروع کرد به صحبت کردن و دوباره گفت که تو زنی نیستی که معرفت داشته باشه ، گفت تو تمام خصوصیات بد من رو به خانوادت گفتی و من رو خراب کردی پیش اونها، گفت اگر فحش زشتی بهت دادم رفتی به خانوادت گفتی ، اگر پشت سر خواهرهات و خانوادت چیزی گفتم یا لقبی روشون گذاشتم تو رفتی بهشون گفتی و پل های پشت سرت رو خراب کردی، و گفت تو اینقدرا معرفت نداشتی روز سالگرد ازدواجمون یه کیک درست کنی و بیای یه آهنگی بذاری و به شوهرت بگی بیا خوشحال باشیم ، گفت مامانت زنگ زد بهت تبریک گفت ، باید یادت میداد این کارو بکنی، و بهم گفت تو متکبری و تکبر داری
    در صورتی که من تکبر ندارم، فقط احساس درونم بهم فشار میاره ، همش میترسم اگر بهش بگم این کیک سالگردمونه ، بهم پوزخند بزنه ، یا تحویلم نگیره یا در جوابم بگه چه سالگردی؟ یکسال همش دعوا داشتیم، حالا کیک میپزی؟
    ولی شوهرم فکر میکنه متکبرم
    در صورتی که من نمیتونم باهاش حرف بزنم، نمیتونم احساسم رو بگم ، همش میترسم لهم کنه ، مسخرم کنه
    در مورد اون حرفیم که شنیدم باباش در مورد طلاق زد، وقتی برگشت خونه خیلی تحویلش گرفتم حتی بغلش کردم ولی بهم گفت مثل مگس میچسبی به آدم! با این حال پشتش رو کرد بهم و من از پشت بغلش کردم ، اصلا مثل یه تیکه سنگ خودشو گرفته بود.

    چکار کنم ، امروز بهم گفت تو تمام پل های پشت سرت رو خراب کردی ، گفت دیگه کاری به خانوادت ندارم
    گفت دیگه چطوری میتونم دوستت داشته باشم وقتی همه جا منو خراب کردی، میگه که چطوری تورو مادر بچم بدونم...
    خب من چکار کنم الان
    میگه برو از هرکی میخوای بپرس
    وقتی حرمت ها توی خانواده ای شکسته بشه باید از هم جدا بشن
    میگه اگر زندگی نکنن خیلی بهتره
    بهش گفتم تو خودت توی روی مامان و بابام سرشون داد زدی و حرف بد زدی، بدون اینکه من بخوام چیزی بگم بهشون، بعد بهم گفت تو اصلا نمیخوای کوتاه بیای و عوض نمیشی ‎:-(‎ نمیدونم چکار کنم


  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    اخخخخخخخخخخ چقدر حرص میخورم از بعضی استارتر ها که ما هرچی میگیم فلان کن فلان کن باز کارهای اشتباه خودشون که باعث شده به اینجا برسن تکرار میکنن
    نمیخاستم چیزی بنویسم ولی چکنم که ..........
    دختر خوب من تو تاپیک قبلی چی گفتم؟؟؟؟؟
    لطفا برام بنویس!!!!!!
    من حتی فقط اون حرفی که تلفنی به مادرت گفته بودی چه تبریکی ما که همش دعوا ........
    من فقط همین یه مورد دیدم حالا که همسرت اینطور گفته کاملا بهش حق میدم
    من با همسرم حتی اگه دعوا کنیم فرداش چون ناراحتم اصلا به مادرم زنگ نمیزنم که نکنه از لحنم متوجه بشه دلگیرم تا چه برسه برم بگم دعوا کردیم
    یا ممکنه همسر من تو عصبانیت چیزهایی پشت خونوادم بگه دقیقا من عکس حرفها رو به خونوادم منتقل میکنم و یا برعکس
    بنابراین خونوادم چقدر بهش احترام میذارن و از شخصیتش تعریف میکنن و همین باعثشده ایشون اونها رو دوست داشته باشه او هم خیلی به خونوادم احترام میذاره
    این مدیریت زن هست که روابط رو اصلاح کنه چرا که تنها فایده اش برا خودشه
    همسر شما پدر فرزند شما خاهد بود بعدها ایا دوست داری همه به پدر بچت بد نگاه کنند و تحقییرش کنند؟؟؟؟

    تو همه زندگیها مشکل هست مهم مدیریت اون هست
    بازم میگم اگر زندگیت رو دوست داری و نمیخای مطلقه بشی باید خودت بداد خودت برسی و تغییرات اساسی براساس اونچه که دوستان بهت گفتن رو انجام بده
    وگرنه شک نکن که طلاقت حتمیه!!!!!!!!
    دراین شرایط فعلا ارام باش و خونه رو ارام نگه دار از هرگونه حاضر جوابی به همسرت بپرهیز مثلا همسرت گفته من جلو خونوادت خراب کردی فقط بگو راست میگی عزیزم اما میخام همه چیز جبران کنم بگو من سهم خودم از اشتباهاتم رو میپذیرم و تصمیم جدی برای جبران اونها گرفته ام همسرت خودش میفهمه خودش هم مقداری سهم از اشتباه رو داره شاید به روت نیاره
    ازت میخام لطفا برای خودت ذهن خانی نکنی!!!!!یکی از اساسیترین مشکل شما همینه
    یعنی چی ترسیدم بگم کیک درست کردم ه چه سالگردی و......
    فرضا که میگفت شما میگفتی سالگردی که با عشقم گذشت درسته ناخوشیهایی هم داشت ولی خوبیهایی هم داشت و من تصمیم دارم خوشیهاش روبیشتر کنم تا اونجا که سهم من باشه تلاشم میکنم
    لطفا زبون زنانه ات و خلاقیت رو بکار ببر تا ازین چاهی کهبراخودت کندی خارج شی
    لطفا صدبارهم که شده پستهای قبلی را که برات نوشته شده رو با دقت بخون یک به یک انجام بده
    ویرایش توسط ستاره زیبا : چهارشنبه 06 اردیبهشت 96 در ساعت 15:43

  6. 5 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    ...zahra (شنبه 09 اردیبهشت 96), nardil (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), نیکیا (چهارشنبه 06 اردیبهشت 96), Ye_Doost (چهارشنبه 06 اردیبهشت 96), بارن (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام باور کنین من خیلی تلاش کردم توی این چند روز
    خب وقتی دیدم اون شب گفت شام نمیخوام و مستقیم رفت توی اتاق خواب دیگه منم دلسرد شدم کیک رو بیارم ������ خب مامانم که الان خبردار شده از دعواهای ما ، و وقتی بهم تبریک گفت فقط بهش گفتم به کسی باید تبریک گفت که خوشحال باشه ، نه اینکه کسی که شوهرش روز سالگردشون اخماش تو همه و همش کل این سال رو دعوا داشتن! با این حال مامانم گفت برو کیک بپز برو به فکر خوشی های زندگیت باش، به فکر اوقات خوشت باش، از امروز زندگیتون شروع کنین و ....
    نمیدونم یه حسی بهم منتقل میکنه شوهرم که زبونم بسته میشه نمیتونم احساساتم رو بهم بگم ، الان میترسم بهش بگم میخوام بیشتر وقت بذارم برای زندگیم، میترسم پوزخند بزنه بهم و ناامیدم کنه ، ممکنه مثل همیشه بهم بگه کدوم زندگی؟ یا بگه باور نمیکنم، یا بگه تو نمیتونی ، یا بگه دیگه برام مهم نیست! بالاخره یجوری بهم جواب سربالا میده ‎:(‎ یا بگم میخوام سهم خودمو از اشتباهاتم جبران کنم، میاد بهم میگه اگر میخواستی جبران کنی تا حالا کرده بودی، یا میگه دیگه هرکار بکنی برام اهمیت نداره ‎:(‎ خب در جواب این حرفاش چکار کنم اون وقت؟
    من مطمئننیستم با صبر و ارامش حفظ کردن خوب بشه اوضاعمون چون همش شوهرم حرف های نا امیدی میزنه ‎:(‎ خب اگر مطمئنبودم حرف هاش الکی هستن و از روی عصبانیت هستن ، بازم تحمل میکردم
    شما حرص نخورین ‎:(‎. خب چکار کنم زود نا امید میشم ، فکر میکنم تلاشم بی فایدست و روی شوهرم تاثیر نمیذاره و شوهرم اینقد به خودش تلقین میکنه تا خوبی هامو نبینه ...
    مقاله زن بودن رو امروز کامل خوندم یسری نوت هم برداشتم، خیلی خوب بود ، من بیشتر نمیدونم شوهرم چی دوست داره و تو ذهنش چیه ، هنوز نتونیستم ذهنش رو بخونم، ولی اصلا قصدم توی دعواها جوابگویی نیست ، شوهرم فکر میکنه جوابگو هستم، قصدم توضیح دادنه و اصلا نمیخوام بگم اشتباه نکردم

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امروز از عصر تا حالا دوباره همه پست هاتون خوندم ، تا حدودیشون انجام دادم ، ولی ازونجایی خانوادم الان همه چیز میدونن، نمیدونم چطوری درستش کنم، همش فکر میکنم من هرچقدر هم عشوه و ناز بیام و با لطافت باشم ، شوهرم نمیبینه ، حس میکنم همش میخواد بگرده و یه ایرادی پیدا کنه و بکوبه تو سرم! مثلا چند وقت میگفت چرا در یخچال رو محکم میبندی
    چرا در ماکرو رو محکم میبندی
    میگفت تو خشنی! یا مثلا همیشه ظرف ها شسته هستن ، دقیقا روزی که باهام دعوا میکنه اگر یه قابلمه بمونه میاد میگه یک هفته طرف نشسته داری
    یا میگه دو سه ماهه جارو نکردی
    بعد بهش میگم چرا بهونه میگیری مثلا ۴ روز پیش مهمون داشتیم و من قبلش جارو کردم چرا گیر میدی؟ بعد میگه من تو خونه خودم نمیتونم یک کلمه حرف بزنم
    نمیتونم بگم چرا ظرف نشسته داریم!
    بهش گفتم کارهای آشپزخونه خیلی ربطی به شما نداره و اینکه از ۱۰۰ بار فقط یکبار شاید از شب تا صبح ظرف ها بمونن اونم بخاطر اینه که یا دیروقت بوده یا مهمونی بودیم عجله داشتم، یا اینکه حالم خوب نبوده!
    میگه من حق دارم اگر طرف نشسته ای دیدم بگم ، اصلا نمیفهمه داره همش ایراد میگیره
    یا میگه وقتی مهمون میاد برامون تو همه چیزارو میچینی روی میز آماده میکنی ، میگه با این کارها داری نشون میدی میخوای همه چیز رو با عجله بیاری پذیرایی کنی و مهمون هارو بفرستی سریع برن خونشون! ، بهش میگم والا شرینی و میوه و ظرف هاشو اماده میکنم که همش نخوام برم تو آشپزخونه، و اینکه میزم قشنگ تر میشه و اینکه همینطور که داریم با مهمونا کپ میزنیم پذیرایی هم میکنیم ، و این دلیل نمیشه تا پذیرایی تموم شد بخوان برن! میتونم بشینن و این دست خودشونه
    بهم میگه تو همه مسائل رو توجیح میکنی و به نفع خودت حلشون میکنی
    برای همین حرف هاش ، یه ترسی افتاده تو دلم موقع صحبت باهاش ، اوایل بهتر احساساتم رو بهش میگفتم

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام زمستونی
    یادمه یکبار توی پست های مدیر همدردی خونده بودم که همیشه اگر همسر ما عیبی داره ما با مدیریت میتونیم اون عیب رو به حسن تبدیل کنیم(نقل به مضمون کردم) هیچوقت این حرف رو درک نکرده بودم تا این لحظه که پست آخر تو رو خوندم و یاد اوایل ازدواج خودم افتادم..
    پدر من هرگز توی کارهای زنانه دخالت نمیکرد و من این رو یه حسن بزرگ میدونستم برای یک مرد... مهمون میومد همه چیز با مادرم بود انتخاب غذا، مزه ی غذا... بابام فقط خرج مهمانی رو میداد..
    من که ازدواج کردم وقتی مهمون داشتیم اوایل که شوهرم دخالت میکرد نیکیا این غذا رو درست کنیم نیکیا سالاد رو اینجوری درست کنیم من چون عادت نداشتم فکر میکردم کارای شوهرم خاله زنکیه...(چه فکر مسخره ای میکردم الان که گفتی شوهرم به پذیرایی و اینا گیر میده بعد مدتها یاد اوایل زندگیم افتادم)
    من کاملا ناخواسته و به مرور از این اخلاق شوهرم به نفع خودم استفاده کردم جوری که مثلا میگفت نیکیا به جای کتلت، کشک بادمجون درست کنیم من میگفتم کشک بادمجون که بیشتر وقت میگیره من دست تنهام
    شوهرم سریع میگفت خب بده من بادمجونها رو میبرم توی تراس سرخ میکنم اصلا کشک بادمجون با من... تو فقط نظارت کن
    قیافه ی من
    الان اخلاقی که برای شوهرم عیب میدونستم شده بزرگترین حسن همسرم... مامانم بارها به شوخی به بابام میگه از دامادت یاد بگیر
    همه شوهرم رو یک آدم مسولیت پذیر میشناسن...
    حالا فکر کن اگه میخاستم به شوهرم بگم کارای آشپزخونه به تو ربطی نداره و تو خاله زنکی(حسی که اون لحظه داشتم و بارها خواستم بگم اما نگفتم) چه اتفاقی میفتاد؟
    به نظرم با سیاست میتونی از حساسیت همسرت به نظافت و پذیرایی به نفع خودت استفاده کنی...
    مهم نیست چقدر عصبی هستی و چقدر ناراحتی...هرگز هرگز هرگز پشت سر شوهرت پیش خانواده ات حرفی نزن...
    ویرایش توسط نیکیا : چهارشنبه 06 اردیبهشت 96 در ساعت 21:50

  10. 4 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    mercedes62 (جمعه 08 اردیبهشت 96), مهردخت (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96), بارن (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون نیکیا ی عزیز
    ممنون که تجربیاتتون در اختیارم میذارین، الان تو زندگیم از همه وقت بیشتر به کمک نیاز دارم چون دچار سردر گمی شدم و فکر میکنم هیچ جوری نمیتونم وضعیت رو خوب کنم! فکر میکنم دیگه نمیشه این یکسال رو جبران کرد ‎:(‎ همش فکرای منفی میاد سراغم که شوهرم میخواد فقط ایراد بگیره ازم ، هرکی باهامون آشنا میشه و دستپختمو میخوره اینقد تعریف میکنه ولی شوهرم میگه واسش غذا مهم نیست ! امروز یه صوت از دکتر حبشی گوش دادم که از کجا بفهمیم شوهرمون دوستمون داره ، گفته بود مثلا اگر کاری واسه خونه میکنه یعنی دوستتون داره ، یعنی اگر لوستر جدید بخریم یا شومینه بسازیم یعنی دوستم داره؟ خب من همش فکر میکنم اینکارارو خودش دوست داره ، مثلا شومینه زد چون خودش علاقه داره به آتیش روشن کردن، یا مثلا لوستر گرفت که سقف خالی نباشه قشنگ تر بشه ، آیا اینا به من ربط دارن؟
    سردرگمم
    مثلا وقتی بهش گفتم بیا بریم یجایی رو اجاره کنیم شاید دعواهامون کمتر شد وقتی از خانوادت دور شدیم، بعد بهم گفت تو اصلا به فکر جیب من نیستی و گفت قسط وام ازدواجمون هست و فلان هست و ... و گفت ته پولمون اینقد میمونه و باهاش یه خونه یک خوابه میتونیم اجاره کنیم اونم بدون آسانسور!
    حالا دیروز اومده میگه میخوام موبایلم رو عوض کنم یه اپل بخرم! بدون اینکه بخواد به هزینش فکر کنه
    من الان هم کفش نیاز دارم ، هم لباس ، واسه عید خرید نکردم ، خودش بهم گفت الان دستم خالیه بعد عید میریم خرید! کو؟
    من الان دندونم شکسته خیلی وقته ، اصلا به فکر درست کردن دندون من نیست ‎:(‎ همش باید با یکطرف غذا بخورم! چطوری اینارو بهش بگم؟
    میترسم بگم و فکر کنه الکی دارم خرج میتراشم تا دستش رو تنگ کنم ‎:(‎ عجب جایی گیر کردم
    بعد اصلا تو فکر بیمه کردن خودش و من نیست!
    باید زودتر بره بیمه بپردازه واسه خودش... بعد تو فکر خرید موبایل فلان تومنیه... بعدشم میگه تو تو فکر جیب من نیستی... منی که تو این یکسال ازدواج شاید کلااااا ۳۰۰ تومن خرج کرده باشم واسه لباس و کفش! اونم همش چیزای مسخره! خرید عید هم که هیچی...
    با اینا چکار کنم؟

  12. 2 کاربر از پست مفید zemestooni تشکرکرده اند .

    نیکیا (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96), بارن (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    عزیزم زندگی شما رو فقط همین فکرهای وسواس گونه خراب کرده که دایم میگی نمیدونم دوستم داره یا نه! نکنه این بگم باز اینو بگه!!!!همش ترس تا اینکه نتونی کاری کنی و از انچه میترسی به سرت بیاد!!!!
    عزیزم شما ازین به بعد فقط یک طرفه محبت کن عشق بورز زندگی کن اصلا فکر کن همسرت یه بچه چهار ساله لجبازه!!!!!
    یه مادر با اینکه میدونه بچه لجبازش همش غر میزنه و.... با این حال وظایف خودش انجام میده اصلا هم از بچه توقع نداره جواب محبتش بده
    دختر خوب شما یه هفته برا خودت اینطوری کن یه دفتر وردار کارایی که فکر میکنی همسرت ناراحت میشه رو بنویس حالا جلو هر کار بنویس اگر چطور میبودم یا میگفتم بهتر بود مثلا بشین و بفرما و بتمرگ همه یه معنیه اما......
    بعد بیا اینجا حتی بپرس که چی درسته!!!
    همسرت اگه دوست نداشت ودلخوش به زندگی نبود لوستر و .... نمیخرید اینا دلخوشی میخاد فقط ازت عصبانیه نه اینکه بدش بیاد
    براهمین میگیم خودت درست کن
    در مورد گوشی اصلا حرفی نزن تازه بگو چقدر خوب !!!!!!
    اما وقتی داشتی غذا میخوردی بگو واااااااای دندونم چند ماهه شکسته خیلی سختمه غذا خوردن قبلا میشد تحمل کرد اما مثل اینکه عمیقتر شده قیافتم غمگین کن مثل بچها
    درمورد کفش لباس هم همینطور خودت بگو اینقدر کفشام داغوووون شده خجالت میکشم بپوشم میگم نکنه کسی ببینه بگه چقدر وضعشون بده!!!
    یا اینکه بگی یه کفش دیدم کااااااااش میخریدی برام اخه اینا خیلی کهنه شده پاهام اذیت میکنه
    خود همسرت باید متوجه بشه که بخره اگه بعد مدتی بازهم نخرید مستقیم. بگو اما خیلی مهربون و محترمانه

  14. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    mercedes62 (جمعه 08 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1395-3-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 73 در 44 پست

    Rep Power
    26
    Array
    Zemestooni عزیز واقعا وقتی زندگیه تو رو می خونم احساس میکنم شوهر شما همزاد شوهر منه یعنی رفتار ها و اتفاقات و مشکلات می تونه تا این حد به هم نزدیک باشه دقیقا موضوع ظرف شستن . دخالت در کارهای خونه و بیمه و ... شوهر من دقیقا همون کارهایی رو که شوهر شما انجام میده میکنه بخاطر همین دیگه خودم تاپیک نمیزنم و با تاپیک های شما مشکلات خودم رو پیگیر میشم

    ستاره زیبای عزیز واقعا ممنون از راهنمایی های خیلی مفیدتون منم توی زندگیم تمام مشکلات و دعواهامون رو نه تنها خانوادم بلکه کل فامیل میدونن با این تفاوت که نود درصد مشکلات مارو شوهرم با تلفن به همه گزارش میداد شوهر منم مثل شوهر zemestooni عزیز همش ایراد میگیره و آدم رو تحقیر میکنه بخاطر همین آدم واقعا ترس برش میداره که کدوم کار رو بکن درسته کدوم کار بده و بهش بر می خوره مثلا همین کیک zemestooni عزیز منم یکبار این حرکت رو کردم ولی متاسفانه شوهرم گفت این لوس بازی ها مال دوران مجردیه نمیدونم تو کی میخوای بزرگ بشی و ... در جواب منم گفتم دوست دارم همچین روزی رو کنار همسرم خوش باشم گفت نه تومی خوای من مجبور کنی یه کادو بخرم ( تحقیر پشت تحقیر ) به این ترتیب دیگه سال بد من ترسیدم که یک کیک بپزم حالا ترس خانم zemestooni هم از این چیزها نشات گرفته . یا مثلا همین خرید گوشی در مورد ضرورز ترین خرید های من امتناع میکنه ولی یه روز دیدم با یک گوشی سه و نیم میلیونی برای خودش اومد خونه اینجوری آدم داغون میشه که چرا باید همه چیز یک طرفه باشه و ملاحظه ها فقط باید از جانب من باشه ته . البته ستاره زیبای عزیز من فقط خواستم از راهنمایی های مفیدتون بیشتر استفاده کنیم

    - - - Updated - - -

    البته zemestooni عزیز ببخشید که جسارت کردم و مشکل خودم رو توی تاپیک شما مطرح کردم چون دیدم واقعا مشکلاتمون خیلی مشابهن به خاطر همون

  16. کاربر روبرو از پست مفید نشاط زندگی تشکرکرده است .

    نیکیا (شنبه 09 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با این اخلاق بابام و شرایط خواهرم چکار کنم؟ ( بابام میگه اتیشتون میزنم)
    توسط ابی اسمان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 آبان 94, 16:40
  2. دختری که لاک میزنه میشه نتیجه گرفت که کلا اهل نماز و اینا نیست؟
    توسط yekidota در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: چهارشنبه 31 اردیبهشت 93, 01:42
  3. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  4. مردایی که می گن دختر باید ریزه میزه و کوچولو باشه ،دروغ می گن؟؟؟؟
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 16:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.