با سلام، با خواندن تاپیک سوده 88 ترغیب شدم تا از شما عزیزان کمک بخواهم.
بنده دانشجوی دکتری و صاحب یک فرزند پسر هفت ساله از شوهرم حامد هستم. ازدواج دانشجویی داشتم. با وجود مخالفت خانواده ام و تا جایی که میدانم مادرشوهرم. خانواده ام میگفتند ما آنها را نمیشناسم و مادرش میگفت ما اختلاف فرهنگ داریم. من یک دختر شهرستانی از یک روستا میباشم اما او متولد و ساکن تهران. پس از دو سال نامزدی و پانزده سال ازدواج مشترک که اکنون به اصرار همسرم مدت شش سال در شهرستانم بسر میبرم جهت گرفتن دکتری. در این مدت همسرم هر آخر هفته میآمد پیش ما و بقیه مدت در محل کارش بود. یک دفعه در بیست و پنج شهریور 95 خانه را ترک کرد و سپس اس ام اس داد که من وکیل گرفتم و تقاضای طلاق دادم . مدتها من و خانواده ام شوکه بودیم. او مردی آرام و صبور و واقعا زحمتکش بود. در این مدت چند تا از دوستاش رو واسطه کردم و ضمنا با پدرش هم حرف زدم و تمام این کارها او را خشمگین تر کرد. حتی با پسرم به محل کارش رفت. و شب را آنجا خوابیدم اما صبح اس داد که اگر نری به 110 زنگ میزنم. باور نمی کردم که این شوهرم باشد که من و پسرم را تهدید می کند. ..
پس از چهار ماه از شدت خشم و تحت ترغیب مشاوران از خدا بی خبر، پسرم را بهش دادم تا ببره. و او خشمگین تر شد و مجبور شد در تهران خانه اجاره کند. چند بار تماس گرفت توجه نکردم با برادرم حرف زد و نهایتا تهدید کرد که بچه را به پانسیون خارجی میدهد و ظاهرا الان این کار رو کرد و مدتی هست که پسرم پیشش نیست. چون اس دادم که بیارش. حتی تلگرامش رو باز نکرد. به بچه ی بیچارم آسیب زدم. و همچنین شوهرم... نامه داد که پسرم ایران نیست و حتی بهانه من و او را هم نمی گیرد...
در تمام مدت تردید در طلاق رو در همسرم میدیدم. حتی یکبار گفت حالا شما دوتا مقاله بده تا از ایران بریم. شاخ در آوردم. البته خشمگین تر شدم. چون فکر کردم تحت تاثیر مادرش داره منو شکنجه میده. به همه میگفت زنم زن انسان خوبی هست فقط من با اخلاقش جور در نمی یام. به بعضیها هم گفت اختلاف فرهنگ داریم... اما به خودم گفت اخلاق و اینکه من هیچ حسی نسبت به تو اون بچه ندارم...
حداقل 5 ساعت بین شهر من و تهران فاصله است. بهش دسترسی ندارم. ضمنا من پدر مادرم سالهاست فوت کردند و اکنون خیلی تنها و بی کس شدم...
البته اون بدهی زیادی داشت و حتی شبها در محل کار می خوابد. اما بعد از تقاضای طلاق بهم گفت که قرارداد خوبی بسته و بدهیهاش داده شده... و دوستانشم گفتند مدت زیادی هست که دیگه محل کارش نمی خوابه اما من خبر نداشتم.
شوهرم مرد آرام صبور و زحمتکشی هست. من هم آدم آروم هست. اما حکم طلاق دادگاه صادر شده...
میگه من هیچ احساسی نسبت به تو و بچه ندارم. البته یکبار قبلا هم در دوران حاملگی بدون اینکه من بفهمم رفت به برادرهام گفت باید بچه رو سقط کنه. اما با نصیحت و التماس برگشت و شوهر بهتری شد. بعد فهمیدم کار پدرشوهرم بود که به اون فشار آوردہ(پدر شوهرم مرا دوست داشت اما پس از مدتی تحت تاثیر حرفهای مادر شوهرم نسبت به من بدبین شد و حتی میگه بچه هم بی تربیت شده و....).
اکنون آرام و پشیمون شدم... بهم بگید آیا واقعا راهی هست؟
من این اواخر خیلی درگیر دانشگاه بودم بهش توجه نکردم. هم به خانواده اش کمتر زنگ زدم و کمتر سر زدم. البته وقتی به پدرشوهرم اطلاع دادم بدتر گفت تو نتیجه اعمالت رو گرفتی و خوشحال شد و در نهایت گفت ما بی طرفیم اما جلوی برادرهام گفت که مخالف طلاق هست.
لطفا کمکم کنید....
علاقه مندی ها (Bookmarks)