به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 خرداد 98 [ 04:06]
    تاریخ عضویت
    1396-2-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,683
    سطح
    23
    Points: 1,683, Level: 23
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رابطه اشتباه و ترس و پشیمانی

    سلام. من یه مشکل خیلی بزرگ دارم. باورش برا خودم خیلی سخته و سخت تر از اون حرف زدن راجع به مشکلمه. کار از کار گذشته و من فقط اینجا یکم همدردی می خوام و اینکه چطوری به زندگی عادیم برگردم.
    چند سال پیش من با یه آقایی ارتباط داشتم. به خاطر یه سری مسائل این رابطه سمت و سوی دیگه ای پیدا کرد و متاسفانه من با ایشون.....
    به طور ناگهانی و اتفاقی رابطه ما تموم شد. بعد از اینکه خانوادم همه چی رو فهمیدن، با ایشون حرف زدم، ایشون اوایل خیلی رک و بی احساس پا پس کشیدن و رابطه کاملا قطع شد. البته از نظر احساسی و به خاطر وابستگی و اینا گاهگاهی تلفنی حرف میزدیم که بازم دعوامون میشد یا اینکه ایشون هر از چند گاهی دنبالم میومدن و همدیگه رو میدیدم. بعد از اینکه من کاملا تماس تلفنی یا چند دیقه ای همدیگه رو دیدن رو هم کامل قطع کردم (بر خلاف میلم چون هنوزم بعد از این همه سال مثه روز اول عاشقشم.(، چند ماه بعد ایشون،حالا نمیدونم به خاطر عذاب وجدان یا چیز دیگه ای بحث خواستگاری رو مطرح کردن، اما من به خاطر شرایط خانواده، ناآگاهی، و اینکه رابطمون آخراش تشنج شدید داشت و به هزار و یک دلیل منطقی و بی منطق گفتم نه (که باز بر خلاف احساساتم بود. البته به خاطر دعوا و ...بعضی وقتا احساس دو گانه ای نسبت بهش داشتم(
    چند ماه بعدش اتفاقی همدیگه رو تو خیابون دیدیم و هنوزم نگاهمون به پشت سرمون که درست دیدیم یا نه یادمه. احساس یه مادری رو داشتم که بچه مو یه جا گذاشتم و رفتم. خلاصه چن ماه بعدش دوباره با هم تماس داشتیم. اما این دفعه از طرف ایشون فرق داشت. گفتم که رابطه مون آخراش دچار تشنج شدید شده بود، توهین و تحقیر و داد و هوار و کتک کاری و...
    ایشون این تشنج رو ادامه دار کردن و هزار جور انگ زدن و اینکه اینکاره ای، از اولش معلوم بود حرفه ای هستی، دوستات گفتن چیکارا کردی و با کیا هستی، دوستات گفتن با کیا بودی، از نحوه حرف زدنت همه چی معلوم بود، لباس پوشیدنت داد میزد و....(خیلی دلم و شکست خلاصه(
    حرفای ایشون با همدستی یه عده از آدما (آشنا از طرف هردومون) به اینجا ختم نشد و همه جا پخش شد. اینکه من دوس پسر داشتم، رابطمون چه جوری بوده (جزئیاتش!!!(
    شمارمو به همه داده بود از همه جا تماس داشتم که ......
    دانشگاهی که توش بودم هم اکثر کارکنانش فهمیدن و خیلی بد نگام می کردن. طوری که مثلا نگهبان دانشگاه بهم تیکه مینداخت! !!!
    این شد که من در ساده ترین حالت بخوام توضیح بدم آبروم رفت. خانوادم یه طرف که تا حرفی پیش میاد توهین می کنن به شدت! (بارها شده تا یه حرفی زدم رکیک ترین الفاظ نثارم شده). ارتباط من با بیرون به حداقل ممکن کاهش پیدا کرد. خواستم ادامه تحصیل بدم تو دانشگاه، آقایون اذیتم می کردن . خانوما هم یه داستان تعریف می کردن مثلا از یه دختره که بده و اینا و چه کارا کرده، من همه این رفتار همکلاسیام رو به خودم می گرفتم حالا نمیدونم رفتارشون عمدی بوده یا نه. من نه کارمو تایید می کنم نه چیزی. اما میگم من با یه فردی ارتباط داشتم. حالا از روی ناآگاهی به این شکل پیش رفت. الان بعد این همه سال من یه دونه پیام به یه فرد دیگه ای نفرستادم. با کسی نبودم و نیستم. اولین رابطه عمرم با اون اقا بود که اونم اونجوری تموم شد اما برداشتی که از من شد خیلی متفاوت بود. من خوب میدونم چه غلطی کردم اما اینم میدونم که چیکاره نیستم..
    بعد این همه سال نتونستم فراموشش کنم. با کس دیگه هم نبودم.هزار بار آرزوی مرگ کردم. الان میترسم برم بیرون، ارتباطم با اقایون وحشتناکه و همش میترسم مثلا به یکی سلام بدم آبروم بره. (چون تو خونه هم از پدرم دل خوشی نداشتم از مردا به شدت میترسم) کلا همش استرس شدید دارم که زیر نظرم یا میدونن به اصطلاح چیکاره هستم. سالی یه بار میرم یه جا همش یا تو فکرم یا سرم پایینه از خجالت.
    به نظرتون من دیگه اهمیت ندم به گذشته؟

  2. 2 کاربر از پست مفید Bahar_ak تشکرکرده اند .

    Hildaa (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), نازنین2010 (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام بهار جان
    چند اشتباه داری و چند توصیه بهت میکنم؛
    اشتباه اول
    باید زمانی که ازت خواست که بیاد خواستگاریت کمی نرم تر میشدی، حداقل بخاطر شرایطتت میپذیرفتیش. اگر رابطه ی جنسی داشتی باهاش خودش میگرفتت بهتر بود ، بالاخره تو دیگه یک دختر خانم نبودی ، اهمیتی نداشت که مثلا حالا باهاش عقدم بکنی. میشد یک تیر و چند نشان... اولا بخاطر اینکه ازت استفاده مجانی کرده بود و احساساتت رو جریحه دار کرده بود و بقول خودت تنش ها و دعواهای بی مورد داشتین ، بعد عقد جدا میشدی و گمان کنم نصف مهریه رو هم بهت میدادن،حداقل مرهمی نچندان خوب بر ناراحتی تو بود.‌بعدش مردمم بچشم بد نگاهت نمیکردن، میگفتن عقد کرده بهم خورده! خانوادتم دیگه گیر بهت نمیدادن.
    دومین اشتباه
    اعاده حیثیت
    در صورت رابطه ی جنسی با ایشون، وقتی دیدی آبروت رو میبره حتما مدارک کافی داشته که اینکارو رو میکرده، فیلمی از رابطه ی جنسی، عکسی... چون مردمم ساده باور نمیکنن... از دستش به پلیس آگاهی شکایت میکردی و میگفتی ایشون بمن متعرض شده و حالا بدلیل مخالفتم برای ادامه، رفته آبروی منو برده، (حتما شما هم مدارک ، عکسی ، پرینت مکالماتی از ایشون داشتی) بطوری که نمیتونم جلوی مردم سرمو بلند کنم، اینطور خانوادت رابطه ی جنسیت رو بعلت تعرض این آقا میدونستن نه یک جریان کاملا خود خواسته و چوب خوردن از آدمی که لذت خودشو برده. ممکن بود کمکت کنن و محل زندگیتونو تغییر بدن یا مهاجرت کنین.
    اشتباه سوم
    اینکه فکر میکنی فقط در شهر خودته که میتونی بازم به رشد ادامه بدی، درس بخون و عمدا برو یه شهر دیگه تحصیل کن، ماندن در بین نگاهها و افکار آلوده فرصت های رشد و ترقی و ازدواج رو ازت خواهد گرفت، از طرفی بفرض اگر نگهبان بهت تیکه میندازه توجه نکن ، آدمی که شرف و انسانیت داشته باشه چنین رفتاری نداره مگر خودش اهل خلاف باشه! آره عزیزم.

    توصیه های من بشما
    ۱. درست رو دوباره بخون اما یا خودتو انتقال بده یا برو شهر دیگه ای مثلا برای دوره تحصیلی جدیدی یا رشته جدیدی. برو همونجام کار گیر بیار و در آزمون های مختلف شرکت کن و مهارتت رو بالا ببر. همونجام خواستگار برات پیدا شد بگو یه نامزدی قبل عقد داشتم که بهم خورد چون طرفم مشکل داشت و متأسفانه از روی سادگی و کم تجربگی در اون دوران یه رابطه داشتم، آیا منو اینجور قبول داری؟
    ۲. از فکر گذشته بیرون بیا، اینکه به آدمی فکر کنی که با زندگی و هستی تو بازی کرد، عذر میخوام اما حماقت هست. اون فرد اگر انسان سالمی بود هرگز تو رو در جامعه و بین خانواده و نهان خودت تباه نمیکرد.این آدم اصلا ارزش فکر کردن نداره، عاشق اهل ناپاکی نیست،
    لطفا رو هر کششی اسم عشق و دوست داشتن نگذارین! عشق یعنی خواستن، جنگیدن و بدست آوردن، با خوبیا همپا شدن و تلخی ها رو کنار زدن. یعنی من برای تو میمیرم و تو برای من.پس این آدم باطل رو از افکارت بیرون بنداز
    ۳. از گذشته بیرون بیا ، گذشته گذشت، اما مهم فرداس که با چه احساسی از خواب بیدار میشی و چه هدف ها و هیجاناتی داری. بالاخره اگر چه سنگین، اما تجربه خوبی شد برات و بزرگتر و فهمیده تر شدی.‌این فهم ارزش بالایی داری چون بهاش گران بوده. برای آیندت فکرای جدید کن و راههای جدید رو انتخاب کن و درست رو ادامه بده.
    ۴. نگران نباش، باز عشق بهت برمیگرده با تمام وجود ... اما عشق رو در جایگاه حقیقی خودش ببین، هر کسی دوستت داشت و بهت علاقه داشت، باید رسما بیاد خواستگاریت، دیگه آشنایی و رفت و آمد و دوستی کنسل! از قبلم به خواستکارت بگو آقا جون من یه نامزدی داشتم، چون نامزدیم بهم خورده به مذاق بعضیا خوش نیومده و بدخواهان حدیث ساختن اگر منو میخوای من همینم و اگر حرف مردم مهمه پس من اهمیتم پایینه. ( اینو میگم چون ازت ممکنه برن و تحقیق کنن و مردم حرف بدی بزنن)
    در ضمن این جمله مخصوص خوانندگان محترم هست، فرهنگ سازی برای جامعه خوبه انجامش بدین حتی در حد یک جمله، اگر کسی خطایی کرد و گناهی مرتکب شد، سرزنشش کنین، داد بزنین سرش .. اما فقط زمانی که خودتون تنهایین، توی خیابون و مکان های عمومی با آبروی افراد بازی نکنین که دنیا همه چیز رو بما بر خواهد گرداند؛
    نامه امام علی(ع) به مالک اشتر:
    ای مالک!
    اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن ، شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

    درود خدا بر امام خوبی ها
    .

    ویرایش توسط yarmehrban : دوشنبه 04 اردیبهشت 96 در ساعت 07:31

  4. 7 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    ...zahra (پنجشنبه 07 اردیبهشت 96), Bahar_ak (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), Hildaa (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), nardil (جمعه 08 اردیبهشت 96), نازنین2010 (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), Ye_Doost (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 خرداد 98 [ 04:06]
    تاریخ عضویت
    1396-2-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,683
    سطح
    23
    Points: 1,683, Level: 23
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یار مهربان عزیز خیلی ممنونم که راهنماییم کردی. راجع به اشتباه اول که گفتین باید بگم کاملا حق دارین، اگه من تجربه الان و داشتم حتما اینکارو می کردم. ولی اون موقع به شدت چشم و گوش بسته بودم، شدیدا از طرف ایشون تحقیر می شدم. مثلا همیشه پولش، دانشگاهی که توش درس می خوند، خانوادش، ارتباطاطش، رشته تحصیلیش و ...رو تو سرم می زد. همش سعی می کرد منو تربیت کنه، چرا اینجا رفتیم اینکارو نکردی، چرا اینکارو کردی، فلان رستوران رفتیم تو اینو سفارش دادی، چرا اینو بلد نیستی و ...از طرف دیگه خانواده من اصلا تو شرایط پذیرایی از خواستگار و اینا نبودن، مشکلات پدرم و پشت بندش بقیه مشکلات. اگه میومد خواستگاری مطمعنم همون لحظه پا میشد میرفت. اگرم به فرض محال عقد می کردیم و تو دوران عقد جدا می شدیم که تو فامیل ما اصلا قابل پذیرش نیست، پدرم در جا همه رو به گلوله می بست! راجع به اینکه دوس داشته باشم با اون ازدواج کنم باید بگم چون بلاخره بهش وابستگی احساسی و فیزیکی داشتم معلومه که دوس داشتم با ایشون ازدواج کنم اما خب مساءل دیگه ای هم بود. در ضمن تو رابطه ما حالا کار خدا بوده یا نه به دختر بودنم لطمه ای وارد نشده
    راجع به داشتن فیلم و اینا اگه داشت حتما رو می کرد. تو تهدیداتش حتما بهش اشاره می کرد. چون کسی بود که فاکتور رستوران و نگه داشته بود! میدونین چرا مردم باور کردن؟ اینجا زیاد نمی تونم توضیح بدم ولی تا این حد بگم که اولا وقتی دانشگاه فهمید خب کارکنان به هم گفتن دوما یکی از افراد مشترک بینمون منو بدجایی لو داد. مطمعنم مدرک به اون صورت نداشته، پدرمم اصلا اهل مهاجرت و اینا نیست، بیشتر اهل کشتن عضوی از خانواده س که مشکل ساز شده (من هرچی کشیدم از دست همین خانوادمه)

    عزیزم راجع به تحصیل تو یه شهر دیگه یعنی حرف دلمو زدین و راستش خیلی دوس دارم این کار صورت بگیره اما درسم خوب نیست آخه. یعنی خوب بودا به خاطر تنش و استرس و ...حافظه و اعتماد به نفسم به شدت افت کرده .انگار اما دانشگاه غیر دولتی هم پول هنگفت می خواد که من از پسش بر نمیام. ولی کاش خدا کمکم کنه بتونم برم یه جا دیگه. اینم بگم اون اتفاقه تو شهر خودمون نبوده و اگه کسی اینجا چیزی بدونه فک کنم به خاطر حرفای بقیه باشه. اون نگهبانم خیلی دلمو شکست انگاری آب جوش ریختن رو سرم.

    یار مهربان جان میدونم عشق باید دو طرفه باشه، منم از طرف ایشون نگفتم ولی واقعا دوستش داشتم . باهاش دوس شدنمم به خاطر پول یا قیافه و اینا نبوده، به خاطر اینکه من دختر بدی بودم هم نبوده به قرآن، چون من تا اون سن با کسی نبودم، نمیدونم چی شد که بهش علاقه مند شدم. حتی قیافه هامونم بهم نمی خورد. ولی نمی دونم چرا برا من مهم بودنش بود. یادمه چون هیچ وقت چیزی ازش نخواستم (با وجود اینکه پول داشت)، یه بار با هم بودیم بهم گفت تو یه کاسه ای زیر نیم کاست هست، گفتم چرا، گفت تو هیچی از من نمی خوای، مگه میشه دخترا چیزی نخوان، پول نخوان، کادو نخوان، مسافرت نخوان تو حتما یه ایرادی داری. (نمیدونم چرا با اینهمه حرفایی که بهم زده از چشم نیفتاده). گللا ببخشید گفتم عشق ولی واقعا یار مهرابن عزیز من واقعا عاشقش بودم.

    اون حرفایی که تو مورد 2 . 3 گفتین و کاش کسی رو داشتم که قبلا بهم بگه عزیزم، به خدا خیلی خوبه که شما هستین و آدم و راهنمایی می کنین. راجع به حرفای حضرت علی هم که کلا موهای تنم سیخ شد.
    پس من دیگه به گذشته فک نکنم.......این حرفاتون رو می خوام یادداشت کنم تا یادم نره..............

    (ببخشید نوشتم خیلی طولانی شد)

  6. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Bahar_ak نمایش پست ها
    به نظرتون من دیگه اهمیت ندم به گذشته؟
    بله. پرونده اش را ببند و بذار کنار.
    بعد این همه سال تکرار کردنش توی ذهنت، به سادگی از شرش رها نمی شی.
    باید مستمر و مقاوم باشی. هر روز با خودت حرفهای امیدوار کننده بزنی و خودت را از نظر روحی تقویت کنی.

    به این که " برم یه شهر دیگه مردم یادشون بره"
    "برم یه دانشگاه دیگه خواهرم دیگه بهم یادآوریش نکنه"
    " برم ارشد بخونم، تا طرف مثلا بشنوه و حالش گرفته بشه و ... "

    اصلا فکر نکن.

    هر برنامه ای می ریزی، برای خودت بریز، نه برای جبران و تلافی اون اتفاق و فکر مردم.
    باور کن کسی اصلا یادش نیست، این تویی که با رفتارت بهشون می گی موضوع خیلی مهم بوده و یادتون نره.

    با کارهای کوچیک تر که امکان موفقیتش بیشتره شروع کن.
    اگه ارشد خوندن از نظر روحی و فکری و هزینه مالی برات سخته، فعلا بهش فکر نکن. به جاش دنبال یه کار باش که بتونی با درآمدش به خودت برسی. کلاس ورزش بری، مشاوره و روان درمانی بری. آموزشهایی مثل زبان، هنر، آشپزی و ... ببینی.

    بعد یه مدت احساست نسبت به خودت بهتر می شه.
    کم کم به زندگی عادی برمی گردی. شما توی اون روزها موندی !! رهاش کن ... رها شو
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : دوشنبه 04 اردیبهشت 96 در ساعت 14:26

  7. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Bahar_ak (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), بارن (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 خرداد 98 [ 04:06]
    تاریخ عضویت
    1396-2-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,683
    سطح
    23
    Points: 1,683, Level: 23
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدا جان ممنونم که پست گذاشتین......آره، حق با شماست، راستش خیلی تمرین کردم که به خودش فک نکنم، نتونستم فراموش کنم، یادم میفته، یا حرف خواستگاری پیش بیاد یکم یاد اون میفتم، میگم کاش اون بود. ولی اینکه خجالت زده هستم، این حس هیمشه باهام بوده، به قول شما مردم یادشون رفته اما من نمی خوام یادم بره.......بهش احساس دارم ولی باید اونم دیگه خط بزنم انگاری که نبوده......میدونین چرا همش نگران اطرافیانم؟ چون میگم اگه خودمو بزنم به اون راه مثلا مامانم میگه خیلی بی چشم و روئه.
    قبل از اتمام رابطه من یه جلسه مشاور رفتم ایشونم اون موقع دقیقا حرفای شما و یار مهربان رو زدن، گفتن ولش کن و بهش فک نکن. همه بعد یه مدت فراموش می کنن (تازه اون موقع کسی نمی دونست فقط چون اون آقا تهدیدم می کرد که اگه نرم باهاش به پدرم میگه منم به شدت از پدرم می ترسیدم نمی تونستم باهاش به هم بزنم).......

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    با سلام

    گذشته رو نمیشه عوض کرد ولی باید ازش درس گرفت. شما اشتباهاتی کردید و چوبش رو هم خورده اید.
    همون موقع که اون آقا آبروریزی ایجاد کردند باید ازشون شکایت می کردید. درصورت نیاز حتی به جرم اغفال و یا سوء استفاده. الان هم برای راهنمائی تون باید بعضی مسائل رو کامل و بی پرده بگید تا بشه راهنمائی کرد. مطالب تون تاحدی گنگ هستند و نمیشه برداشت دقیقی نمود با چند فهم متفاوت میشه ازش داشت. اگر هم سخت تون است مشاوره حضوری یروید یا اگر شرایط تون ایجاب می کنه با وکلا (خانم) مشورت کنید.

    این رابطه کی و چطور شروع شد؟
    چه مدت این رابطه طول کشیده؟
    چه زمانی و در چه مرحله ای خواستگاری کردند؟ بعد از خواستگاری رابطه تون ادامه پیدا کرد؟ در چه سطحی؟
    بجز اون شخص چه کسانی این جزئیات رو یر زبان ها انداختند؟ دقیقا چه کسانی؟ چه زمانی و چطور؟
    اگر ایشون رابطه تان رو آشکار کردند نگرانی بابت قانون یا خانواده تان نداشتند؟ چرا؟
    برخورد خانواده شما با اون آقا چی بوده؟
    هنوز رایطه دارید؟ اگر بله، در چه سطحی؟
    اطلاع درستی دارید این آقا الان مجرد هستند یا متاهل؟
    از بین کسانی که شماره شما رو بدست آوردند کسانی رو می شناسید که مستقیما از او شماره گرفته باشند؟ با شاهد بوده باشند ایشون شماره شما رو پخش کرده باشه؟
    کسانی رو می شناسید که بتوانند شاهد وجود رابطه بین شما باشند؟ فرضا صحبت های آقا رو شنیده یاشند؟ یا شاهد دعواهای شما و حرفهای رد و بدل شده بوده یاشند.
    این فرد یا خانم های دیگه هم ارتباط داشته یا داره؟ می تونید تحقیق کنید؟

    خانواده شما چند نفرند؟ برادر و خواهر؟ سن و تحصیلات اعضای خانواده تان؟ مذهبی هستید یا خیر؟ تعصب اخلاقی دارند؟ در چه حد؟ شغل و موقعیت اجتماعی؟ ... (تک تک اعضا خانواده)
    سوالات قبلی عینا در مورد اون آقا.

    ببینید چاره جوئی برای شما به شدت به شرایط خودتون، خانواده تون و اون آقا بستگی داره. و همینطور مسائلی ازقبیل مدت ارتباط، عواقب جسمی، افرادی باشند که از این موضوع مطلع باشند، (سوالات بالا)... و مهم تر از همه شما می خواهید چه کار کنید؟
    می خواهید دنبال راه قانونی بروید؟ ازشون شکایت کنید؟ توصیه خود من همینه. بالاخره عمل اشتباهی بوده که دو طرف داشته و هر دو باید عواقبش رو تحمل کنند.
    اگر بتونید ایشون رو وادار به ازدواج کنید تاحدی ازتون اعاده حیثیت میشه. بعدش می تونید جدا بشید یا با هم بمونید. من میگم تلاش تون رو بکنید. اول هر مدرکی می تونید از گذشته تون تهیه کنید. باهاشون تماس بگیرید شاید هنوز هم مایل باشند ازتون خواستگاری کنند. اگر خیر، وضعیتی رو که ایشون هم در بوجود آمدن آن سهیم هستند یهشون صریح بگید و بگید مسئول هستند و برای حفظ ظاهر هم که شده باهاتون ازدواج کنند. بعد از این دو مرحله که میشه قبلا فرض کرد که نتیجه مثبتی نخواهد داشت بدون اعلام قبلی و تهدید شکایت کنید. اشاره به تهدید و ارعاب کرده ابد. این جرم سنگینی است. تحقیق کنید با توجه به اینکه مریوط به گذشته می باشد ازنظر قانون چطور قابل اثبات است؟ شاید درصورت شکایت رسمی به دادگاه مبنی بر فریب و اغفال همراه با تهدید، نیروی انتظامی بتونه کمک کنه. می تونید درخواست کنید محرمانه رسیدگی بشه.

    تا اطلاعات کامل و شفاف ندید هی باید دست به دامن سناریو نویسی و حدس و گمان بشیم که فایده چندانی نداره.



    *** نمی دونم کدام شهر هستید. ولی در دادسراها معمولا وکلا و قضاتی هستند که روزانه مشاوره رایگان میدند. از 129 هم کمک بگیرید.
    *** اگر با فراموش کردن ابشون و گذشته، مشکلات حال و آینده تون حل میشه و می تونید به زندگی عادی (درس، کار، معاشرت،ازدواج) برگردید، فراموش کردن ساده ترین و شاید بهترین راه باشه. بعضی به خود و بعضی به اطرافیان تون یستگی داره.
    *** همه ممکنه فراموش کنند ولی روزی که ازدواج کنید براتون مشکل ایجاد نمیشه؟ باید با کسی ازدواج کنید که این موضوع رو بدونه و با اون کنار اومده یاشه. و شخصیتی داشته یاشه در ناراحتی ها و ناخوشی ها به رویتون نیاره
    *** این مسئله مبادا باعث بشه با فردی ازدواج کنید که دلخواه تان نیست یا باهاش تناسب و تفاهم نداشته باشید. هم شما و هم اون آقا هر دو می بازید.

    موفق باشید
    ویرایش توسط Ye_Doost : دوشنبه 04 اردیبهشت 96 در ساعت 20:37

  10. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    Bahar_ak (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 خرداد 98 [ 04:06]
    تاریخ عضویت
    1396-2-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,683
    سطح
    23
    Points: 1,683, Level: 23
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. ممنونم که راهنمایی فرمودید. اون موقع که ایشون تهدید می کردن و یا آبروریزی آخه من نمی دونستم می تونم شکایت کنم، حتی اگه میتونستم هم فک نکنم شکایت می کردم. آخه دوس داشتم سر و صدا نکنه. نمیدونستم برم پیش کی، از چی شکایت کنم، به خانوادم خبر میدن یا نه. راستش من سعی کردم گنگ نباشه نوشتم،من نمیتونم همه چیز رو اینجا توضیح بدم، باید ببخشید. در ضمن یه چند سال از اون ماجرا گذشته.

    رابطمون چن سال پیش شروع شد، ایشون گفتن از من خوششون اومده و با هم آشنا شدیم. اون موقع چون همه دور و بریام دوس پسر داشتن منم دلم می خواست با یه نفر آشنا بشم. البته گفتم دیگه خیلیا بودن که میتونستم باهاشون اشنا بشم اما اصلا سمت این قضایا نرفته بودم تا اون موقع،نمیدونم چرا قبول کردم.

    رابطمون تیکه تیکه بود. همش قطع و وصل میشد. اینکه این قضیه طول کشید با همه عذاب آوریش و دور بودنا و دعواها و غیره یادم نمیاد شاید حدود یه سال بود ولی سر جمع اگه رابطه دوستی رو بخواین فک کنم دو یا سه ماه بود.

    خواستگاری ایشون اصلا رسمی نبود، به خودمم نگفتن، همین در حد یه تماس تلفنی با دوستم بود. بعد از اونم ما رابطه داشتیم یه مدت.

    اینکه کیا فهمیدن و سر زبونا انداختن رو اصلا نمی تونم وارد جزئیاتش بشم، معذرت می خوام. بعد از اینکه فهمیدن خب فک نکنم دهنشون رو بسته نگه داشته باشن دیگه. یکیشونم به هدف زد و بدجایی حرف زد.

    نمیدونم شاید من متوجه نشدم. ایشون ب دوستاشون راجع به کوچکترین جزئیات و خصوصی ترین مسائل ما حرف زدن دیگه. به عبارتی منو به عنوان ....معرفی کردن. اینکه چرا ترسی نداشتن از کسی یا چیزی نمی دونم. الان که شما اینارو گفتین من گیج شدم یکم، یعنی فقط به من گفتن که اینکارارو کردن و آبرومو بردن؟ در واقع حرفی به کسی نزدن؟ یه موردیم هست که ایشون گفتن خانواده تو در اصل نباید تورو زنده میذاشتن، الان که زنده ای حتما خانوادت هم اینکاره هستن و پایه هستن و ....(توهینای شدید به خانواده و ...)

    برخوردم با ایشون از چه لحاظ؟ برخوردم با ایشون بستگی به شرایط داشت. ولی وقتی تموم کردیم با وجود احساسم نسبت به ایشون، باهاشون سرد بودم . مثل اینکه نمیشناسمش

    برخورد خانوادم با اون آقا: پدرم می خواست بکشتش دیگه. خونمون جهنم شده بود (خدایا یادم میفته دوس دارم بمیرم). هزار بار التماس کردم و به پاش افتادم بلاخره راضی شد (آخه دوس نداشتم بهش صدمه بزنن). البته فک نکنم به خاطر التماسای من بود، یکی از اعضای خانوادم کاری کرده بود که پدرم کوتاه بیاد (فک کنم البته)

    نه، رابطه ای با هم نداریم. نه تلفنی، نه از نزدیک، نه از طریق شبکه های مجازی و ...هیچی.

    نه اطلاعی از وضعیت تاهل ایشون ندارم. (هیچ خبری ازش ندارم)

    نه کسی رو نمیشناسم. اما چن نفر که مزاحمم شده بودن، چنتا نشونه دادن که من احتمال دادم اون شمارمو داده که مزاحمم بشن.

    نه کسی نیست که شاهد چیزی باشه. شاهد بعد از دعوا خیلی داشتم اما مثلا وقتی تو خیابون کتک خوردم به جز مردم عادی کسی نبود که ببینه. اکثرا بعد دعوارو میدین یا دعواهای پشت تلفن و میشنیدن

    قبل ما با مطمعن نیستم کسی بوده یا نه، وقتی با هم بودیم هم چن مورد موقع دعوا رفته بودن سراغ دخترای دیگه (فک کنم در حد تلفنی و برا اینکه حرصم بدن)

    اعضای خانوادم همه تحصیلات بالا دارن، نمی تونم بگم مذهبی هستیم یا نه، فک کنم پدرم زیاد مذهبی نیستن. موقعیت اجتماعیشونم خوبه. ببخشید تعصب اخلاقی چی میشه معنیش؟

    راجع به اون آقا و سوالات قبلی هیچ نظری ندارم. الان که بهش فک می کنم میبینم ما اصلا همدیگه رو نشناختیم. حالا باز ایشون یه چیزایی دستگیرش شد، من اصلا هیچی ازش نمیدونم. حتی نمیدونم چه غذایی دوس داره، چه رنگی، چه فیلمی، هیچی

    نه، اصلا قصد شکایت از ایشون رو ندارم. بعد این همه سال! من نمیتونم ایشون رو وادار به ازدواج کنم، نه اینکارم، نه ایشون راضی میشن. عمرا. از این بابت خوب میشناسمش. مدرکیم از گذشته ندارم. ما حتی عکسی از هم نداشتیم. در ضمن بعد این همه سال خانوادم بدونن می خوام شکایت کنم منو می کشن. برم پاسگاه بگم چی شده؟

    راستش فراموش کردن اون اصلا برام آسون نیس، ولی چاره دیگه ای نیس. شایدم باشه، نمیدونم. راجع به ازدواجمم نظری ندارم. (دوستایی که باهاشو نبودم و اونام به عبارتی شیطنت داشتن ازدواج کردن و بچه دارن. نمیدونم چرا من موندم)

  12. کاربر روبرو از پست مفید Bahar_ak تشکرکرده است .

    Ye_Doost (سه شنبه 05 اردیبهشت 96)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 اردیبهشت 98 [ 01:14]
    تاریخ عضویت
    1394-9-11
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,516
    سطح
    37
    Points: 3,516, Level: 37
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 111 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بهار جان
    همه اشتباه میکنن انقدر مساله برای خودت بزرگ و پیچیده نکن. تمام حرف های اطرافیانم از ذهنت پاک کن تو همونی هستی که خودت میدونی نه اونچه مردم میگن از این رابطه اونچه که بعدا برات مفید بگیر و بقیش رها کن .یکیش اینه که قبل شناخت اعتماد نکن دوم اینه برای فرار از شرایط خونوادت به یه پسر پناه نبر سعی کن روابطت با دوستات و تفریحاتت بیشتر کنی
    این اقا پسر خیلی بیشتر از اونچه فکر کنی زرنگ بودن اینا اکثرا همزمان چندین رابطه پیش میبرن جز مسایل جنسی و سرگرمی هم اهمیتی بیشتر نداره براشون اینم یه تجربه بود نه بیشتر نه کمتر منتها یه تجربه تلخ و متاسفانه چون خانوادتم واکنش مناسبی در قبالش نداشتن برات پر رنگ شده .هنوزم رفتار خانوادت با شما تحت تاثیر این اتفاقه؟ سرزنشتون میکنن؟کلا نگاهشون به شما تغییر کرده و دختر بدی میدوننتون؟

    به نظر من که انسان شریفی فقط خام بودی و نا اگاه .
    همه این اتفاقات فراموش کن و مهم تر اینکه خودت سرزنش نکن مقصر یا گناهکار ندون . فکر نکن که زندگیتم با این اتفاق نابود شده نه همه چی میتونه به بهترین شکل پیش بره اگر خودت با خودت کنار بیای

  14. 2 کاربر از پست مفید mahtaban تشکرکرده اند .

    Bahar_ak (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), شیدا. (سه شنبه 05 اردیبهشت 96)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 خرداد 98 [ 04:06]
    تاریخ عضویت
    1396-2-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,683
    سطح
    23
    Points: 1,683, Level: 23
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ماه تابان جان عزیز (اگه اشتباه نکنم تو خوندن اسمتون ) خیلی ازتون ممنونم) . می خوام همین کارایی که شما دیگر دوستان گفتن و انجام بدم. راستش حتی می خوام عشقشم که مسلما یه طرفه س و از طرف خودمه هم پاکش کنم از قلب و ذهنم. کاملا حق با شماس ایشون خیلی زرنگ تشریف داشتن ولی به خدا اگه میدیدینش اصلا بهش نمی خورد. یعنی یکی از دلایل اینکه عاشقش بودم همین از لحاظ قیافه و لباس ساده بودنش بود. نگو آب زیر کاه بوده. ماه تابان جان به خدا من آدم فشن مشن و خوشتیپ دور و برم زیاد بود اما همیشه تو ذهنم می گفتم اینا قرتی هستن و محلشون نمی ذاشتم. واقعا نباید از رو ظاهر افراد قضاوت کرد.

    به قول شما تجربه خیلی تلخی بود . خانوادم تا حرفمو نمیشد به صراحت به اون موضوع اشاره می کردن. پدرمم دیگه شورشو درآورده بود و منو با الفاظ زشتی خطاب می کرد . من خیی نادون و چشم و گوش بسته بودم (به خاطر شرایطی که توش بزرگ شدم). الان خیلی تونستم ارتباطاطمو با بقیه منطقی و درست کنم. مثلا الان اصلا با کسی دعوا نمی کنم که کار به جایی بکشه که بهم توهین کنن. میشه گفت مادرم و چن نفر دیگه بهشون ثابت شده که من دیگه اون آدم سابق نیستم. پدرمو نمی دونم. اون همیشه عصبانی بوده و هست. خیلی منو میترسونه . ولی رابطم باهاش بد نیست. این طوری بگم که تو کل زندگیم چون من با کسی بد نبودم کسی با من بد نشده. یعنی پدر و مادرمم و اداره می کنم یه جورایی.

    ممنوننم از لطفتون عزیزم. متوجه منظورتون شدم. می خوام فرامشو کنم همه چی رو. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. از همین الانم شروع می کنم......

    - - - Updated - - -

    اینم بگم بیرون رفتنی کسی رو شبیهش ببینم یا صدایی شبیه صدای اون بشوم یا حتی بیرون یه نفر دوستش و صدا کنه هم اسم اون باشه من منقلب میشم. خیلی اتفاق افتاده این. میدونم مسخره س، ولی همیشه احساس می کنم یه روزی بر می گرده (میدونم محاله، یه بخشی از وجودم میگه محاله اما اون یکی بخشش منتظره و چشم به راه. من اصلا تو زندگیم اهل خیانت نبودم و نیستم. نمیدونم اگه یه نفر دیگه تو زندگیم بود بازم انقد دلتنگش می شدم یا نه

  16. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    این که رابطه ات را با والدین مدیریت کردی و رو به بهبود هست، عالیه.
    نوشته هات هم منسجمه و حس آرامش منتقل می کنه.
    مطمئنا کنترلت روی وضعیت روحی و روانیت خوبه که اینطور به رفتار و گفتارت مسلطی.

    شاید این تغییرات اینقد آروم بوده که خودت متوجه نشدی.
    ولی اصلا شبیه دختری نیستی که دوست پسرش چنین رفتار ناشایست و غیرانسانی کرده و خانواده اش هم کنارش نبودن و در مقابلش قرار گرفتن و روزهای سختی را به خاطر اشتباهش پشت سر گذاشته.

    الان کاملا منطقی و خوب پست گذاشتی و معلومه خوب از پس اون روزهای سخت براومدی.

    فقط
    فقط
    ...
    نمی فهمم چرا هنوزم حرف از عشق و عاشقی می زنی.
    دختر خوب ... کسی که با احساس شما، اعتماد شما، آبروی شما، زندگی و چندین سال از زندگیت این رفتار و برخورد را داشته، چطور می تونی هنوز از عشقت بهش حرف بزنی؟
    عشق و احساست را باید به کسی بدی که قدرت را بدونه. بهت احترام بگذاره. رفتارش در دوستی و جدایی مثل یک انسان باشه.

    بهتره فکر و ذهنت را از این عشق خالی کنی و بپذیری که اون ارتباط عشق نبوده، اشتباه بوده. خلایی بوده که با یک رابطه ی نادرست پر شده.
    فراموشش کن تا عشق واقعی به زندگیت بیاد.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Bahar_ak (چهارشنبه 06 اردیبهشت 96), Hildaa (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), فرشته مهربان (سه شنبه 05 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.