به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 10:19]
    تاریخ عضویت
    1395-7-07
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,582
    سطح
    30
    Points: 2,582, Level: 30
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    40

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شرایط بحرانی خانواده همسرم و طولانی شدن دوران نامزدی ما

    سلام دوستان

    من حدود دو ساله که ازدواج کردم و الان در دوران عقد هستم. فعلا همسرم بیکاره و به خاطر تموم کردن دکتراش فرصت پیدا کردن کار رو هم نداره. از طرفی دوران عقدمون هم طولانی شده و تحمل این شرایط برای من خیلی سخت شده. به خاطر اینکه از دو شهر مختلف هستیم و اکثرا از هم دور هستیم دیگه واقعا صبر من تموم شده. البته همسرم فرد بی مسئولیتی نیست. تا حدودی شرایطش رو درک میکنم. چون از طرفی خانوادش حمایتش نمیکنن و علاوه بر اون وقت زیادی رو باید برای اونها صرف کنه.
    پدر همسرم بیمار هستن و نیاز به کسی دارن که 24 ساعت شبانه روز کنارشون باشه. البته ایشون 11 فرزند دارن اما دخترانشون هیچ مسئولیتی در قبال پدر قبول نمیکنن و کنار کشیدن. مادر شوهرم هم که هیچ قدمی برای همسرش برنمیداره و مدام در حال دعوا و داد و بیداد با یه پیرمرد مریضه. به همین خاطر مسئولیت پرستاری از پدرشوهرم به عهده 4 پسرش قرار گرفته و هرکدوم باید 3 ماه در سال مسئول رسیدگی به پدرشون باشن. من بابت این موضوع واقعا نگران هستم. وضعیت پدر شوهرم هم طوریه که فوق العاده بهونه گیر شده و تقریبا 24 ساعته باید کسی کنارش باشه.
    این موضوع با توجه به اینکه شوهرم هنوز بیکاره و ما دو ساله هنوز نتونستیم بریم سر زندگی خودمون، خیلی داره عذابم میده. البته که رسیدگی به پدرشون وظیفشونه. اما تحت این شرایط و 3 ماه در سال واقعا زیاده. این به این معنیه که همسرم باید کلا زندگی خودش رو فدا کنه. یعنی تمرکزش روی کار پیدا کردن و درس و شروع زندگی خودمون نیست الان و اوضاع خانوادش کلا درگیرش کرده. از طرفی هم اوضاع خونه اونا خیلی آشفته هست. توهین و تحقیر و فحش و دعوا و خونه کثیف و توهین به پدر و مادر و بی احترامی خواهر و برادر به همدیگه و حتی بی احترامی نوه به مادر بزرگ و .... شوهر من هم تنها عضو اون خانوادس که با بقیه فرق داره و خیلی مودب و صبوره و به بقیه احترام میذاره. شرایط اونجا و رفتارایی که این دو سال با من شده و بهترین لحظات زندگیمون به خاطر دخالت اونها خراب شده (حتی دخالت کوچکترین خواهر شوهرم)، باعث شده من نتونم اونجا بمونم و تصمیم گرفتم روابطم رو باهاشون کم کنم و این دوری ها واقعا شرایط رو برامون سخت تر کرده.
    خانواده خودم خیلی منطقی هستن و همیشه سعی میکنن مسائل رو با آرامش حل کنن، مخصوصا پدرم. اما من ترجیح دادم که مشکلات خانواده همسرم و اتفاقاتی که اونجا می افته و رفتارای اونا با خودم رو زیاد با پدر و مادرم مطرح نکنم. دلم نمیخواد به خاطر خانواده همسرم، دیدشون نسبت به همسرم عوض بشه. ولی الان فکر میکنم شرایطم واقعا بحرانیه و نیاز به کمک دارم. من خودم از صحبت با همسرم و پرسیدن برنامش واسه آینده به نتیجه خاصی نرسیدم. فکر میکنم باید یکم از طرف خانواده من تحت فشار قرار بگیره برای عروسی. البته این موضوع پرستاری از پدرشون 3 ماه در سال، برای بعد از عروسی هم منو نگران کرده. این یعنی 3 ماه در سال همسرم کنار من نیست...
    واقعا دارم کم میارم. نیاز به راهنمایی شما دوستان دارم. ممنونم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم
    در خانواده ای چنین شرایطی رو بنده دیدم اما بالعکس. یعنی دختران کمک میکردن و پسران نمیکردن.
    اما اگر واقعا راه منطقی و اساسی بخوای نظر من این هست که اولا احترام والدین همسرت رو همیشه داشته باش . اما، همسرت باید به شهر شما بیاد، یعنی مهاجرت کنه. براش کار جور کنین که بیاد تو شهر خودتون و هر چه که هست رو اونجا بگذرونه. چرا که کار در شهر خودت باعث میشه ایشون نتونه به شهر خودش بره. امروز با این همه مشغله، رسیدگی به اوضاع خونه و پدر اون هم با وجود کلی دختر به گردن ایشون هست ، اگر پدرشون خدایی نکرده بلایی سرشون بیاد مادر نفر بعدی این گود هست و عقد شما باز هم طولانی تر میشه. شاید بگه عروسی کنیم اما باید بری اونجا و پرستاری مادر شوهر. و بقول خودت بی احترامی ها و .... باقی قصه.
    سعی کن شرایطی فراهم کنی که شوهرت جمع کنه بیاد شهر شما و زندگیتونو تو شهر خودت آغاز کن. اگر بری اونجا حتی در صورتی که مشکلی نداشته باشی علاوه بر پرستاری، باید ۱۱ خانواده رو راه بندازی(مهمونی بدی) و تو هستی و هفت روز هفته! یعنی ممکنه حتی کارت به جدایی بکشه. بالغ بر بیست و دو نفر میخوان واست نظر بدن، دخالت کنن، خرده بگیرن و ... ببین میتونی یک نفره حریف خوبی باشی؟
    فقط شوهرتو نجات بده، خواهر شوهر های شما بخاطر اینکه جلوی شوهراشون خوش جلوه بکنن پدرشونو رها کردن و متأسفانه زمان ارث و میراث همه جمع میشن. این اشتباهو نکن.
    فقط شوهرتو دریاب ولی این به منزله بی احترانی به والدینش نیست ، اونام وقتی ببینن تو شهرت دور هست پدر و مادرشونو راه دور نمیفرستن و کمی به خودشون میان که از اونا مراقبت کنن، از طرفی خیلی کمتر میان و میرن و‌تو هم دیگه سر خونه و زندگی خودت هستی و اعصابت آروم هست.
    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 14:29

  3. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    nazi_ka (پنجشنبه 31 فروردین 96), Ye_Doost (پنجشنبه 31 فروردین 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 10:19]
    تاریخ عضویت
    1395-7-07
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,582
    سطح
    30
    Points: 2,582, Level: 30
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    40

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز ممنون از پاسختون
    بله واقعا بهترین راه فاصله گرفتنه. اما در صورتیکه بخوایم تو شهر ما زندگی کنیم، مطمئنم خانواده شوهرم جنجال به پا میکنن. اونها خیلی روی این موضوع حساسن و یجورایی مترسن. قبل از عقد و تو دوران آشنایی، خانواده شوهرم به خصوص خواهرهاش، اصلا کاری نداشتن به هیچ موضوعی. فقط گیر داده بودن به این موضوع که اهالی شهر شما داماد رو میبرن سمت خودشون! تنها موضوعی که بهش اهمیت میدادن و جلوی پدر و مادرم مطرح میکردن همین بود. الان هم باز حساسن و گاهی حرفایی میزنن که مشخص نیست اصلا از کجا اومده. مثلا چند وقت پیش یکی از خواهر شوهرا خیلی بدون مقدمه پیام داده به شوهرم که بابا گفته اگه بری شهر اونا هیچی بهت نمیدم!!
    من قبلا از زندگی تو شهر اونا بدم نمیومد. اما بعد از دو سال که اوضاع زندگیشون و طرز برخورداشون رو دارم میبینم، زندگی اونجا شده کابوسم. دلم نمیخواد بیش از این تو زندگیم جنجال و دخالت و اعصاب خوردی ایجاد بشه.
    ویرایش توسط nazi_ka : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 19:27

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazi_ka نمایش پست ها
    دوست عزیز ممنون از پاسختون
    بله واقعا بهترین راه فاصله گرفتنه. اما در صورتیکه بخوایم تو شهر ما زندگی کنیم، مطمئنم خانواده شوهرم جنجال به پا میکنن. اونها خیلی روی این موضوع حساسن و یجورایی مترسن. قبل از عقد و تو دوران آشنایی، خانواده شوهرم به خصوص خواهرهاش، اصلا کاری نداشتن به هیچ موضوعی. فقط گیر داده بودن به این موضوع که اهالی شهر شما داماد رو میبرن سمت خودشون! تنها موضوعی که بهش اهمیت میدادن و جلوی پدر و مادرم مطرح میکردن همین بود. الان هم باز حساسن و گاهی حرفایی میزنن که مشخص نیست اصلا از کجا اومده. مثلا چند وقت پیش یکی از خواهر شوهرا خیلی بدون مقدمه پیام داده به شوهرم که بابا گفته اگه بری شهر اونا هیچی بهت نمیدم!!
    من قبلا از زندگی تو شهر اونا بدم نمیومد. اما بعد از دو سال که اوضاع زندگیشون و طرز برخورداشون رو دارم میبینم، زندگی اونجا شده کابوسم. دلم نمیخواد بیش از این تو زندگیم جنجال و دخالت و اعصاب خوردی ایجاد بشه.

    عزیزم
    اینکه بذاری کسی تو زندگیت دخالت کنه خوب نیست. تو زن اون آقا هستی، دیگران نیستن، اونا میتونن برای زندگی خودشون نظر بدن. از حالا خودتو نشون بده نگذار دخالت بیجا کنن، شما هم حق داری که اذیت نشی. فردا بارداری هست و اگر پیش مادرت باشی خیلی بهتره تا خانواده شوهر.
    از طرفی ماشالله خواهر برادری زیادن، تک پسره مگه؟که دلشون تنگ شه!
    عزیزم انقدری که تو رو شوهرت تسلط داری دیگران ندارن، کم کم آمادش کن برای مهاجرت. بنظرم با عشق و توجه و رفتارهای زیرکانه ی زنانه اینکارو بکن. سریع هم بکن اگر پدر شوهر یا مادرشوهرت بلایی سرشون بیاد تو دیگه میمونی برای مدت زیادی و شوهرت میگه مادرم هیچکسو نداره بیا اینجا با هم زندگی کنیم! ماشالله دختر و پسر داره.. اونام میتونن آستین بالا بزنن ، از طرفی مادر همسرت بیاد خونه شما قدم روی چشمه ، حتی یکسالم بمونه و مشکلی نداره اما اونجا اوضاع پیچیده میشه. زندگیت از دست میره.
    خودتو باید از این خان سخت بسلامت رد کنی ، هیچ برخورد و حرفیم در کار نباشه .. هیچ بی احترامی هم نباشه. فقط زیرک باش. هر وقتم والدینش اومدن خونت از والدین خودت بیشتر احترامشونو بگیر هیچ فرقی ندارن. به خواهر ، برادراشم احترام بگذار ولی نذار آشوب بپا کنن.
    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 20:00

  6. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    nazi_ka (پنجشنبه 31 فروردین 96), Ye_Doost (پنجشنبه 31 فروردین 96)

  7. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    امکانش نیست برای پدرشون پرستار استخدام کنند؟

    نگهداری از ایشون به شکل 24 ساعته و سه ماه از سال مگه ممکنه؟ یعنی هر کدوم از پسرها سه ماه مرخصی از محل کار می گیرن؟
    خانواده هاشون را هم می برن خونه پدرشون یا تنها میرن سه ماه می مونن؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 10:19]
    تاریخ عضویت
    1395-7-07
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,582
    سطح
    30
    Points: 2,582, Level: 30
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    40

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها

    از حالا خودتو نشون بده نگذار دخالت بیجا کنن، شما هم حق داری که اذیت نشی.
    دقیقامن دنبال راهکارعملی برای این مسئله هستم.متاسفانه در مقابل این خانواده هنوز به نتیجه نرسیدم که چه راهی جواب میده.چون اصلاچیزی به عنوان منطق نمیشناسن.هرکاری دلشون بخواد انجام میدن.در مقابل کاراشون خودم رو زدم به بیخیالی، جواب نداد،ازهمسرم خواستم اوضاع رو مدیریت کنه بازهم نشد. گاهی زیاد بهشون بها میده و دوست داره همه رو راضی کنه. خودش هم میدونه که ایراد کارش همینجاس اما جایگزینی پیدا نکرده هنوز. سر بزنگاه نمیدونه چی باید بگه یا چکار کنه که قائله تموم بشه. واقعا هر چی فکر کردم چه رفتاری درسته به نتیجه نرسیدم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها

    امکانش نیست برای پدرشون پرستار استخدام کنند؟

    نگهداری از ایشون به شکل 24 ساعته و سه ماه از سال مگه ممکنه؟ یعنی هر کدوم از پسرها سه ماه مرخصی از محل کار می گیرن؟
    خانواده هاشون را هم می برن خونه پدرشون یا تنها میرن سه ماه می مونن؟
    سلام
    استخدام پرستار 24 ساعته خیلی سخته و هزینه زیادی هم میخواد و البته پدرشون هم راضی نمیشن اینطوری!!
    من هم تو کارشون موندم که چطور میخوان 3 ماه در سال کار و زندگی رو ول کنن. یکی از برادرای همسرم شهر خودشونه و هرموقع نوبتش باشه فقط شبها میره خونه پدرش. یکی دیگه هم تهرانه و پدر و مادر و میبره اونجا. که معمولا بعد 1 هفته پدرشون میگه برگردیم. خودش گاهی مرخصی میگیره و میره شهرشون پیش پدرش. الان شوهرم پیش پدرشه. تلفنی که حرف میزنیم دقیقه ای یکبار صداش میزنه و میگه بیا فلان کارو بکن. مثلا دستم رو بذار اونطرف، پام رو تکون بده. بدون اغراق میگم، شبی 20 بار میگه نیاز به دستشویی دارم. که البته بیشترش بهونه گیریه. کسی که کنارشه از خواب و زندگی می افته.
    ناگفته نمونه که بقیه به اندازه شوهرم به موضوع اهمیت نمیدن و وقت نمیذارن. که در مقابل هم پدرشون معمولا عصبانی میشه و زنگ میزنه به همه که کسی به من نمیرسه. اما شوهرم خودش رو واقعا فدا میکنه و به حرف پدرش کامل گوش میده.
    خیلی ذهنم درگیر موضوع شده. هیچ راه حلی به ذهنم نمیرسه. فقط میدونم این شرایط به راحتی میتونه زندگیمون رو خراب کنه.
    ویرایش توسط nazi_ka : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 21:07

  9. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 15:09]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    89,707
    سطح
    100
    Points: 89,707, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,759

    تشکرشده 6,793 در 2,394 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام


    واقعیتش شرایط خاصی دارید ،،، و مشکلتون قابل درک هست .

    به نظرم راه درست این نیست گه صورت مسئله را پاک کنیم و هر فرد سعی کنه مسیر زندگی خودش را بره .

    به نظرم زندگی مشترک زناشویی همه چیزش مشترک هست بین زن و شوهر . ( از لحظه عقد به بعد )

    از این رو دغدغه ها هم باید مشترک باشه ! ،،،و زن و شوهر تلاش کنند در مسیر هم این مسائل را حل کنند .

    فرقی نمی کنه اگر خدایی نکرده این مسائل برای شما بود ،،،شوهرتون هم باید در این راستا کمک می کرد


    بالاخره مشکلی هست که همسرتون براش پیش اومده و به عنوان یه پسر نمی تونه شونه خالی کنه ! -

    چون با خالی کردن مسئولیت در نگهداری پدر ،،،باعث میشه فرزندان دیگر ،،،انرژی بیشتری بذارند

    یکم از معرفت دور هست !

    چون اون برادران هم زندگی دارنند مثل شما و شوهرتون !



    از طرفی چون پدر بیمار هست ،،، پیش فرزند پسر باشه بهتره ،،،،

    دلایل زیاد داره ،،شاید پدر شوهر شما با فرزندان پسر بیشتر راحته و ....

    مثل مادران که با دخترانش راحتره !


    ...................................


    به نظرم باید یه جلسه خانوادگی بذارید ،،،و دغدغه های همدیگر را منطقی با هم بیان کنید - مشارکت را بهتر کنید - هزینه ها را تقسیم کنید

    ایشون 11 تا فرزند دارند - مگه چقدر میشه هزینه پرستار

    هر هزینه ای در این راستا بشه ،،یه جای دیگه جبران میشه و می یاد !.



    موفق باشید .


    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 21:43

  10. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    nazi_ka (شنبه 02 اردیبهشت 96), Ye_Doost (پنجشنبه 31 فروردین 96), شیدا. (پنجشنبه 31 فروردین 96)

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    نازی خانم پستتون رو که خوندم انگار یه دوره از زندگیم رو دارین تعریف می کنین. منم شرایطی مشابه با شما داشتم.
    اون روزها گذشته اما تجربیات مفیدی پیدا کردم. من به دلیل همین اتفاقات یه چند سالی از زندگی و کارم عقب افتادم. وقتی همه چیز برعکس شد و من وشوهرم به حمایت نیاز داشتیم، خانواده شوهرم کاملا خودشون رو کنار کشیدن، در حالی که من و شوهرم تو تمام روزهای سخت کنارشون بودیم و من از خواسته های خودم میگذشتم ولی اونها رو تنها نمیزاشتیم. چون میگفتم گناه دارن و مریض دارن. اما شوهرم تو شهر غریب مریض شد ولی حتی یه تلفن هم نزدن. عادت دارن همیشه خودشون برن سفر و گردش و خرید بهترین وسایل. ولی تا یه مشکل کوچیک براشون پیش میاد به شوهرم زنگ میزنن. ولی دیگه شوهرم هم رغبتی به کمک نداره.


    مشکل اول شوهر شما هست که از همه اولویت های زندگیش میگذره. واضحه که تا وقتی یه نفر داره اینجوره بار رو تحمل می کنه، کسی صداش در نمیاد. این که شوهرتون میخواد همه رو راضی نگه داره نگران کننده هست. چون دنبال محبت گرفتن از بقیه هست. یعنی این مشکل بعدا تو قسمت های دیگه زندگی خودش رو نشون میده. البته حسن اینجور افراد هم اینه که آدم های مسئولیت پذیری هستن.
    درسته پدرشون مریض هستن و انسانیت و وظیفه حکم می کنه که به پدرشون خدمت کنن، اما شوهر شما خواهر و برادر هم داره.
    شوهرتون همیشه خواسته های خانواده رو بی چون و چرا انجام داده، و مطمئنا حالا خانواده در مقابل ازدواج شما خیلی سنگ میندازن. چون همه ترجیح می دن برن دنبال زندگیشون و یکی دیگه بار مشکلات خانواده رو به دوش بکشه...
    این رو بزارین به عهده شوهرتون که حلش کنه. کم کم و ذره ذره باید جدا بشه. مثلا تو یه شهر دیگه کار پیدا کنه و بعد شما هم برین پیشش.
    شوهرتون رو از نظر روحی آماده کنید که اولویت های زندگی مشترکتون رو در نظر بگیره. اما خودتون به هیچ عنوان دخالت مستقیم نکنین.
    ویرایش توسط بهاره جون : جمعه 01 اردیبهشت 96 در ساعت 12:00

  12. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    nazi_ka (شنبه 02 اردیبهشت 96)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    خاهر من 15ساله ازدواج کرده اما تقریبا 9_10 سالهمادر شوهرش زمینگیر شده و حتی لگن میذارن ایشون یه دختر و چهار پسر داره که همه بچهها باهم تقسیمبندی کردن و هرکس یه روز یا یه شب پیش ایشون نوبت داره و روزها هم پرستار میگیرن اگرم یکی از پسرها جایی دعوت باشه یا مسافرت فرزند دیگه جای ایشون میمونه که در زمان بعدی که خودش رفت مسافرت همون شخص بجاش میمونه اینجوریم خیلی فشار برای نگهداری مادرشون رو خودشون و خونوادشون نیست
    شما هم میتونی به همسرت بگی نوعبرنامه ریزیتون رو عوض کنید ایشون 11تا بچه داره یعنی نوبت هرکس هر یازده روز خاهد بود و اینطوری به هیچ کس فشار نمیاد اون پسرشونم که تهرانه بجای خودش پرستار بگیره
    مگه پدرشون پدردخترها نبوده که مسئولیت مراقبت لو بعهده نمیگیرن!!!!!!!،
    اگر شما تقسیم بندی درست کنید به هیچکس فشار نمیاد
    یا اینکه:

    در ضمن مادرشوهرتونم که هستن اگه یه پرستار بگیرین قشنگ خودشون بالاسره پرستار هست که درست کار کنه و در اینصورت ماهانه پول پرستار رو بین فرزندان تقسیم کنید که مبلغ اندکی خاهد شد
    ویرایش توسط ستاره زیبا : شنبه 02 اردیبهشت 96 در ساعت 17:21

  14. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    nazi_ka (شنبه 02 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 03 اردیبهشت 96)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 10:19]
    تاریخ عضویت
    1395-7-07
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,582
    سطح
    30
    Points: 2,582, Level: 30
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    40

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیز ممنون از وقتی که گذاشتین

    جناب باغبان، ستاره زیبا، البته راهکارهایی که فرمودید برای خانواده ای که روابط سالم هست و همه دلسوز پدر و مادر هستن جوابگو هست. واژه های تقسیم وظایف، مسئولیت در قبال پدر و مادر بیمار، نگهداری از اونها، خیلی برای من آشنا هستن و حتی نمونه هاش رو زیاد در اقوام خودم دیدم . به عنوان نمونه، مادر بزرگ خودم (مادر مادرم) توانایی تنها زندگی کردن نداره و هر چند مدت میره خونه یکی از بچه هاش. همسرم اوایل خیلی تعجب میکرد که چطور مادربزرگم 1 ماه میاد خونه ما و اینقدر مورد احترامه. احترام از درون یه خانواده میاد. همسرم که نوع برخورد ما رو با مادربزرگم میبینه، الان اون هم به شدت برای مادربزرگم احترام قائله. شاید خیلی عجیب باشه که دخترهای یک خانواده بگن ما مسئولیتی نداریم از پدرمون مراقبت کنیم. ولی متاسفانه در خانواده شوهرم این اتفاق افتاده. خیلی از مسائل هست که من حتی اینجا که فضای مجازیه خجالت میکشم عنوان کنم اما دو ساله دارم به چشم میبینم. جلسات زیادی برای تقسیم وظایف برگزار شده اما همیشه به دعوا ختم شده. خواهر شوهرهای من مدام در حال توهین به پدرشون هستن. خیلی مستقیم بهش میگن تو حقته که اینجوری شدی، تو پسرات رو دوست داری، ما برات کاری نمیکنیم، تو فلان سال فلان کارو در حق ما نکردی و.... حتی اگه یک شب پسرها نتون بمونن پیش پدر، باید به اندازه حقوق یک پرستار به خواهرشون پول بدن تا قبول کنه بمونه. البته وضعیت پسرها هم بهتر نیست و اگه کاری کنن برای پدرشون کلی منت میذارن. حتی اگه یک شب پسرها نتون بمونن پیش پدر، باید به اندازه حقوق یک پرستار به خواهرشون پول بدن تا قبول کنه بمونه. مادر شوهرم هم دست کمی از دخترهاش نداره و دائم داره دعوا میکنه.

    به نظرتون تو چنین وضعیتی راه حل هایی از قبیل همکاری و تقسیم وظایف نتیجه میده؟؟ چیزی که من نگرانش هستم آینده زندگی خودم توی این شرایطه. میدونم آدمایی که 20-30-40 سال از عمرشون با این شیوه زندگی کردن تغییر نمیکنن. من میخوام بدونم من و شوهرم کجای این داستانیم. نمیخوام شوهرم جُور بقیه رو بکشه. موضوعی که ازش خوشحالم اینه که شوهرم 180 درجه نسبت به بقیه خانوادش تفاوت داره. اهل بی احترامی نیست، اهل منت گذاشتن نیست. اما حس میکنم همین موضوع باعث میشه بیش از توانش اونجا وقت و انرژی بذاره و زندگی خودمون لطمه ببینه. مایی که هنوز نه زندگی مستقل تشکیل دادیم نه شوهرم شغلی داره.
    ویرایش توسط nazi_ka : شنبه 02 اردیبهشت 96 در ساعت 19:21

  16. کاربر روبرو از پست مفید nazi_ka تشکرکرده است .

    باغبان (جمعه 08 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.