سلام دوستای خوب همدردی
خیلی هاتون با زندگی من و اتفاقاتی که افتاد آشنا هستید
لینکش رو هم می زارم اگه دوستان خواستند بتونن ببینن ، فکر می کنم جزء افرادی بودم که واقعا مشکلم حاد بود
: بعد از چندين سال تلاش بلاخره جدايي رو انتخاب كردم آيا درست تصميم گرفتم ؟
تقریبا پارسال این موقع ها بود که زندگیم به بحرانی ترین قسمتش رسیده بود
دعواهای مکرر همسرم ، فضای آشفته ای که تو خونه ایجاد می کرد و استرسی که به من و دخترم وارد می شد ورشکستگی هاش و تاثیرات وحشتناکش رو زندگیمونو ...
همسرم کارم رو ممنوع کرده بود ، تلویزیون رو برای دخترم تا زمانی که کارنامش بیاد و ببینه که همه رو خیلی خوب گرفته و کلا بیرون و گردش و منزل مادر و همه چی ممنوع
برای کارم زحمت زیادی کشیده بودم و انتظار نابودیش رو نداشتم و دوست داشتم آرامش به زندگیمون برگرده
اینجا اومدم دوستان راهنمایی کردند دلگرمی دادن از همه ممنون
با جناب مدیر همدردی مشورت کردم و ایشون بهم گفتند که باید خودم محکم باشم در واقع خودم رو دوست داشته باشم چه جدا بشم چه بمونم از این صعف باید بیام بیرون و قوی باشم وابسته نباشم و در همه حال به کریم بودن خداوند اعتماد داشته باشم
من راه خودم رو پیدا کردم سعی کردم آرامش داشته باشم و لبخند بزنم
خدا رو شکر که آروم شدم دعا و نمازم رو می خوندم و از خدا کمک می گرفتم چندروز بعد کارنامه دخترم اومد و خیلی خوب بود و دوباره همسرم گفت که می تونی بری سر کار ...
دخترم رو پارک می بردم و زندگیم روال عادیش رو شروع کرد
بدهی های زیادی بالا آورده بودیم ، کم کم بخشیش رو دادیم
از آرامش من همسرم آرومتر شد خیلی بهتر از قبلش شد
البته هر از گاهی باز عصبی می شد و دعوا می کرد اما من اونقدر خونسرد و عادی واکنش نشون می دادم که خودش بعد از دو سه روز دوباره رفتار عادی نشون می داد و خوب می شد
مثلا یه بار که از حسینیه اومده بودیم( مهر ماه)شروع کرد به شکستن ظرفها و داد کشیدن که چرا دیر اومدی و این چه وضعشه در حالی که با مادرم رفته بودم و ساعت 9 برگشتیم خونه
این در حالی بود که سالهای قبل دیرتر هم میومدیم چیزی نمی گفت و حتی خودش دنبالمون میومد اما داشت بهانه می گرفت که دخترمون صبح راحت نمی تونه بره مدرسه و ..
دخترم جیغ کشید از شکسته شدن ظفها ترسیده بود و گریه رو شروع کرد اما من با خونسردیه کامل گفتم دخترم چیزی نشده اصلن ناراحت نباش ما کاری نکردیم که تو بخوای ناراحت باشی این رفتاراش عادی شده مامان جون .. بابا ماهی یه بار ازین کارا می کنه دیگه عادی شده من دیگه ترسی ندارم تو هم برات مهم نباشه مامان جون کار اون زشته کار اون درست نیست ما کاری نکردیم. آروم دخترم رو بوسیدم و نازش می کردم
همسرم داد زد که جات تو این خونه نیست و ...
گفتم من و دخترم جامون همین جاست تو اگه مشکلی داری برو ما تکون نمی خوریم ما داریم زندگیه عادیمون رو می کنیم تویی که استرس و داد و بیداد راه می ندازی
این اخرین باری بود که همسرم داد می کشید و چیزی رو می شکست وقتی دید که دیگه نمی ترسیم و اعتماد به نفسمون رو از دست نمی دیم این کار رو کنار گذاشت
به مرور زمان رفتارش خیلی بهتر شد
الان حتی تو خونه یه موقع هایی ظرفا رو می شوره یا شام درست می کنه
هنوز پس لرزه ورشکستگی های قبل و کمی فشار میاره اما با توکل به خدا می ریم جلو
دیگه از چیزی نمی ترسم توکلم به خداست و همه ی حواسم به اینه که من راه درست رو برم حتی اگه دیگران اشتباه می کنن من درست ترین تصمیم رو بگیرم و اجازه ندم آرامشم از بین بره
امیدم به خداست و خودم و جو خونه رو شاد می کنم اگه مهمونی دعوت باشیم میرم حتی اگه نیاد با دخترم می رم سعی می کنیم خوش بگذرونیم
روحیه دخترم عالیه اصلن با قبلش قابل مقایسه نیست
خوشحالم از این که به جای جدا شدن موندم و تصمیم گرفتم حتی به خاطر آینده ی دخترم هم که شده ادامه بدم و این زندگی رو دوباره بسازم
می دونم با کمک خدا و دعای شما دوستام از این هم خیلی بهتر میشه
امیدوارم مشکل همه حل شه به امید خدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)