به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 76
  1. #61
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    خودتون که نمی توید مشکل تون رو بین خودتون دو نفر حل کنید. همسرتون هم که مشاور برو نیست، حالا چطور بشه راضیش کرد بره روان پزشک و روان شناس؟
    اینطور که شما می نویسید هیچ جور نمیشه ایشون رو اقناع کرد. ادامه دادن وضعیت فعلی هم اوضاع رو در طول زمان داره بدتر می کنه و نه بهتر. راه حل اجبار هم که گفتم مثل تیغ دو لبه است. امکان داره طرف رو بشه مجبور کرد تن به سازش و رفتن پیش متخصصین بده و ممکن هم است نتیجه رو بدتر کنه. بستگی به روحیه شخص و سایر شرایطش داره. کسی هست که روی شوهرتون تاثیر گذار باشه بتونه قانعش کنه؟

    مجددا تکرار می کنم

    اگر می خواهید شرایط رو تغییر بدید نباید منتظر ایشون بمونید.
    * "اول از خودتون شروع کنید. اگر افسرگی دارید به روان پزشک مراجعه کنید. اگر نیاز به روان شناس دارید همینطور. اگر ..."
    1. انجام دادید؟ روان شناس؟ مشاور خانواده؟ روان پزشک؟ بهتون چی گفتند؟ درمورد خودتون میگم نه شوهرتون.

    * "دوم همسرتون رو راضی کنید به متخصصین موردنیاز مراجعه کنند. اگر نمی کنند می تونید از همون روش های برخورد فعال و مثبت استفاده کنید. مثلا اگر دعوای سختی بین تون شده یا میگند به خانه پدرتان بروید، شما هم خیلی آرام و بدون عصبانیت وسایل تان رو جمع کنید و بروید. از همونجا هم پیام بدید تا زمانی که همراه با شما به دکتر مراجعه و تحت درمان قرار نگیرند، این شما هستید که به خانه بازنخواهید گشت."
    2. این کار رو کردید؟

    * "حتما از خانواده کمک بگیرید. این رو چی؟"
    3. انجام دادید؟

    4. ایشون می تونند مهریه شما رو ازنظر توان مالی راحت پرداخت کنند؟ کلا فکر می کنید اگر کار به نهایتش برسه قبول می کنند مهریه و بقیه حقوق تان رو بدهند و جدا بشند؟ یا چی؟

    کامل جواب بدید؟
    ویرایش توسط Ye_Doost : چهارشنبه 30 فروردین 96 در ساعت 09:32

  2. #62
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    مایکا چقدر این پیام شوهرت رو خودت و برخی کاربرها جدی گرفتید

    شوهر شما یعنی نمیدونه مهریه چقدره که بخواد سوال بپرسه از شما یا مثلا این چند روز نمیتونست بره از توی عقدنامه بخونه
    شوهر شما درست یا غلط به جا یا نابجا الان احساس آزردگی می کنه و با این حرفها و پیامها آزردگیش رو داره نشون میده این پیام همسرت رو یا جواب نده یا اگرم خواستی جواب بدی یه جواب دیگه بده یه جمله که نشون دهنده حال الانت باشه و نرم و ملایم
    یه چیزی که هم آزردگیت رو نشون بده و هم دلتنگیت رو و ضمنا با احساس هم باشه
    شما یعنی این چند روز آشتی نکردید معمولا قهرهاتون چند روز طول می کشه؟
    خانواده ها رو هم به هیچ وجه فعلا قاطی نکن
    فعلا تمرکز زدایی کن یه جوری یه کار دیگه ای انجام بده و فکرتو فعلا وارد یه فضای دیگه بکن تا هیجانت کم بشه و بتونی بعدا منطقی روش فکر کنی
    مثلا یکی از این سریالهایی که نمایش خانگی دارن رو بگیر و ببین
    حرفهای شوهرت راجع به طلاق و مهریه رو هم فعلا نه جدی بگیر نه جوابی بهش بده
    نمیدونم برخوردهای همسرت رو چه جوری جواب میدی ولی مثلا سر همون ماجرای کبریت، یه جوری میتونستی برخورد کنی که هم حرفت رو زده باشی و هم مستقیم اونو محکوم نکرده باشی
    مثلا میگفتی "ای وای کبریت نیست کبریت رو یادمون رفته این دفعه؟ آخه نه هر بار شما حواست به این کبریت بودش من دیگه به فکرش نیفتادم ولی راست میگی باید باهات چک میکردم"
    نمیدونم توی موقعیتهای مختلف فرصت پاسخ انعطاف پذیر رو بهت میده یا نه با حرفهای عجیب غریب آنچنان عصبانیت می کنه که دیگه قدرت دادن جواب نرم رو از دست میدی
    به نظر من رفتن خودت به تنهایی پیش مشاور هم میتونه برات مفید باشه شما که میگی مشاور مجانی هم دارید خوب چرا استفاده نمی کنی
    سوالهایی که توی دو تا پست قبلی ازت پرسیدم رو هم اگه تونستی جواب بده
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : چهارشنبه 30 فروردین 96 در ساعت 09:58

  3. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    zendegiye movafagh (چهارشنبه 30 فروردین 96)

  4. #63
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم.امروز رفتم مشاوره و واسه خودم رفته بودم.گفتش تا وضعیت زندگیت معلوم نشه من نمیتونم کاری بکنم واسه خودت .وضعیت روحی و روانیت متاثر از وضعیت خانوادگیته.اول باید تکلیفت معلوم بشه.یه کتاب بهم معرفی کرد و گفت بخون و دو 3 ماه اجرا کن.5 زبان عشق و گفت به همسرت هم بده بخونه اگه مایل بود.گفت باید یه مقدار صبوری کنی و اگه دیدی شوهرت همین گندی که الان هست و تغییر نمیکنه.دوستت نداشته باشه بخاد ازت ایراد بگیره.بی احترامی کنه و واسه درمان هم اقدامی نکنه به طلاق فکر کن.الان که بچه نداری راحتتری.حقوقتو بگیری و واسه خودت پادشاهی کنی.میخای چکار این ادمو.
    شوهرم کلا حافظه خوبی نداره واسه همین واقعا یادش نبود.منم یه مقدار دست دست کردم و بعد جواب دادم.گفتم واسه چی میخای.گفت خودتو به اون راه نزن بالاخره این اتفاق میفته.جه بهتر که توافقی باشه و کش پیدا نکنه.گفت من به قطعیت رسیدم.گفتم من هنوز نرسیدم.چون خیلی کارها هست که باید بکنیم
    مشاوره مطالعه و اجراشون.من هنوز کل انرژیمو صرف نکردم و ازین حرفا.اما اون گفت من تصمیمم جدیه.گفتم من راضی نیستم.بازم خود دانی.گفت باشه یه جلسه میام مشاوره قبل از طلاق
    دوستان میبینید که کاملا جدیه.همیشه بعد از بحثا با صرف چند ساعت یا یک روز بحث میکردیم راجع به مشکل و ....اما الان 6 روزه حرفی نزدیم و همسرم بدخلقی های کوچیکی هم کرد این وسطه.مهریه رو اگه زار و زندگیشو بفروشه میتونه پرداخت کنه.
    الان مشکلم نحوه برخورد درست نیست.اینه که اصلا فرصتی برای اصلاح و رفتار درست ندارم.یهو با یه پرش رسیدیم آخر خط.
    ازش پرسیدم فارغ از این مسایل میخام بدونم دیگه علاقه ای به من نداری گفت ای بابا و دیگه جواب نداد.
    الکی الکی به آخر خط رسیدم.
    بدون تلاش
    بدون مشاوره و درمان و......
    احساس گیجی میکنم.باورم نمیشه.انگار بیحس شدم.دلشوره ندارم .نمیدونم طبیعیه یا نه.انگار تو شوکم.
    حالم بده.دوست دارم بمیرم

  5. #64
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    همسرت چند روز دیگه برمیگرده؟
    برای فردای اون روز باهاش اول هماهنگ کن و بعد نوبت مشاوره بگیر
    فعلا هم به نظرم بذار فکر کنه به دست و پاش نپیچ
    التماس نکن
    کلا هیچ کاری نکن

    اصلا به روی خودت نیار که قبلا حرف از طلاق زده بهش اطلاع بده که اگر صلاح میدونه شما هماهنگ کنی با مشاور

    فعلا صحبتی اگر باهاش می کنی پیرامون رضایتی که داده برای رفتن پیش مشاور باشه
    مشاوری برو که قبلا نرفته باشی که فکر نکنه با مشاور هماهنگ هستی اصلا ازش بپرس کدوم مشاور رو صلاح میدونه که شما باهاش هماهنگ کنی (حتی اگه مجانی نباشه و لازم باشه هزینه بدید)
    اصلا به روی خودت نیار که گفته به منظور طلاق میام مشاور
    و اصلا تکرار نکن این جمله اش رو

    شوهر شما که ظاهرا حرف از جدایی زدن براش مثل خوردن نقل و نبات هست و بار اولی هم نیست که در مورد این موضوع حرف میزنه
    کلا همسر شما عادت داره تا یه چیزی توی ذهنش میاد میاره به زبونش
    خوب انصافا بیشتر آدمها بعد دعوا با همسرشون خصوصا اگه فکر کنن تحت ظلم قرار گرفتن برای چند ساعت تا چند روز پیش خودشون به طلاق هم فکر می کنن ولی اینو به زبون نمیارن همسر شما به دلیل عجول بودن و نداشتن صبر هرچی توی ذهنش میاد میاره به زبونش و شما هم که اینو در نظر نمی گیری که اون داره از سر هیجان یه چیزی میگه فوری فکر می کنی با تفکر و تعقل و به دور از هیجان داره حرف میزنه و حرفاشو جدی میگیری
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  6. #65
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 اردیبهشت 96 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-14
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    50
    سطح
    1
    Points: 50, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    موفق باشید
    ویرایش توسط آرزومند آرامش : جمعه 01 اردیبهشت 96 در ساعت 22:56

  7. #66
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستانم سلام.چند روز کار داشتم.همسرم دو روز دیگه بر میگرده.
    متاسفانه همسرم حرفاش کاملا جدیه.و میگه ما از اول به درد هم نمیخوردیم.شاید تو بهترین باشی اما به درد من نمیخوری.الان اهاه و هوشیار شدم:-p:من دیگه نمیخوام ادامه بدم
    نمیخوام اینطوری زندگی کنم
    نمیخوام بیش از این عمرمو هدر بدم
    هر چند شاید بعدش هم کار آنچنان مهم و ارزشمندی نکنم
    با هم بودن ما از آغاز اشتباه بود
    تو کاچی به از هیچی کردی
    و من چشم و دل کور بودم
    قربانی جامعه
    امروز بیدار شدم
    کمی بیدارتر
    بیدار و هوشیار شدیم


    خیلی دوریم
    خیلی به درد هم نخور
    اووو وه تو کجا
    من کجا
    او ووووه
    بیا بیشتر از این خودمونو خسته نکنیم
    من عطایش را به لقایش بخشیدم.شاید من به درد هیچ زنی نخورم.البته در آینده معلوم میشه.من دیگه نمیخام ادامه بدم.
    اینا عین کلماتش بود.
    واقعا حرفاش جدیه نه از سر عصبانیت و هیجان.تمام بدنم داغ شده.نمیدونم چکار کنم..با مادرش صحبت کردم که لااقل اون در جریان باشه.گفت مگه الکیه آخه مشکل چیه.باید حرفای دوتاتونو بشنویم.نمیدونم چکار کنم.
    احساس میکنم دارم خالی میشم

  8. #67
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم متاسفم اما فقط به خدا توکل کن برگی بی اجازه او از درخت نمی افته
    عزیزم تو این شرایط شما فقط سکوت کن وقتی اومد یکم مهربونتر باش اما متین
    اگر حرفباز کرد بگو من هنوز دوست دارم و راست میگی شاید من نادانسته کارهایی کردم که باعث رنجشت شده و میخام جبرانش کنم و سهم خودم از اشتباهاتمرو میپذیرم
    اگر دوباره تکرار کرد نه مابدرد هم نمیخوریم با ارومی بگو باشه عزیزم هرچی تو بگی
    و من به نظرتاحترام میذارم اما ازمنخاه کاری کنم چون نمیخام بعدا پشیمون بشم میگی من اقدامی برا طلاق نمیکنم چون یاد گرفتم چیزی که خراب شد باید درست کرد نه اینکه دوربندازمش
    دیگه خیلی جر و بحث نکن دراین زمینه و فقط سکوت و شنونده باش
    تو این موقعیت خیلی بیشتر باید سکوتکنی تا این نیز بگذرد

  9. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    آوای بهشت (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  10. #68
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت دوستان.
    امیدوارم خوب باشید و ایام به کامتون باشه.2 هفته ای نبودم.میخواستم بگم همسرم بعد ازینکه از سر کارش برگشت.حرفی راجع به جدایی نزد.منم به روی خودم نیاوردم.البته با یه مشاور حضوری صحبت کردم و خودمو آماده کرده بودم که اگه جدی مطرح کرد منم خیلی مسلط بگم باشه اگه شما اینو میخای که من به خاطر علاقم به نظرت احترام میذارم و حرفای ستاره زیبای عزیزم رو هم بگم.و گفتن که اگه خدا نکرده جدی شد 4 جلسه مشاوره اجباریه که بازم سوق پیدا میکنیم به سمت مشاوره.خوشبختانه حرفی نزد منم عادی برخورد کردم .فرداش راجع به قضیه پیک نیک حرف زدیم و گفتم که بسیار دلخورم ازینکه حرفایی میزنی که در شان من و خودت نیست و نیم ساعتی بحث کردیم....در نهایت عذر خواهی کرد و گفت پشیمونم از واکنشم.یه بار بعد از برگشتن از خونه پدریم شروع کرد به بهانه گیری و گیر دادن به مامانم که یه مقدار باهاش همدلی کردم و وقتی داشت کش میداد گفتم بهتره ادامه ندیم.فرداش گفت سعی نکن از کسی دفاع کنی شاید حق با من باشه و یه مقدار گفتگوی موثر داشتیم و موضوع حل شد.هفته ی تقریبا آروم و بدون تنشی بود.وقتی سر کار هم رفت هفته خوبی بود و بحثی نداشتیم.الان بازم 2 روزه اومده.اوضاع خوبه.امیدوارم همینطور پیش بره.هفته قبل میخاستیم مشاوره بریم که فرصت نشد.احتمال داره این هفته بریم.دارم مدام تو ذهنم حرفای شما دوستان عزیزم و راهنماییهای بسیار خوب و مفیدتون رو مرور میکنم و مطالعه میکنم.کلاس های روانشناسی میرم که مرکزمون واسمون گذاشته.میخام تمرین های تن آرامی و تنفس رو شروع کنم برای خودم.و بازم مطالعه میکنم.امیدوارم همسرم هم با من همگام بشه
    واسم دعا کنید.از همتون بسیار سپاسگزارم.امیدوارم تاپیکم بسته نشه.خبری بود اینجا مینویسم
    خوش و سلامت باشید زیر سایه لطف پروردگار

  11. 4 کاربر از پست مفید مایکا تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), tavalode arezoo (چهارشنبه 20 اردیبهشت 96), آنیتا123 (چهارشنبه 20 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 20 اردیبهشت 96)

  12. #69
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.متاسفانه خوشحالی و آرامش من زیاد به طول نیانجامید.دوباره اوضاع برگشت به سابق.دیشب مهمون داشتیم.اقوام من بعد از 4 سال که به شهرمون برگشتیم اومدن خونه ما.این دومین خونه توی شهرمونه که عوض کردیم.قبلش کلی غر زده بود.حالا شلوغ میشه.خونه رو نابود میکنن.من باید تا یه هفته جمع کنم .بهشون توضیح میدی راجع به وسایل؟بعد که میگم این چه حرفیه و ناراحت شدم.میگه شوخیه تو جنبه شوخی نداری در حد شوخی نیستی.بعدم که اومدن 2 باری چای اورد.چون خونمونو 1 سالی هست خریدیم واسمون هدیه اوردن.شوهرم همش مشغول بازی با بچه فامیل بود و اصلا حواسش نبود.هر کس کادو میداد حواسش نبود باید میگفتم عزیزم فلانی زحمت کشیدن.مادربزرگم داشتن میرفتن خداحافظی کردن همسرم همچنان مشغول بازی بود.بعد مامان م گفت علی آقا پدرینا خداحافظی میکنن.خلاصه ادانه داشت.تا مهمونا رفتن گفت تو چرا به میگی تشکر کن.باید بیای بگی عزیزم فلانی کادو اورده بعد من اکه صلاح بدونم تشکر میکنم.اخه ادم اینقدر پررو و از خود متشکر.بعد هم شروع کرد با لحن و حرکات بدن به صورت خیلی زشت که اره من اینجوریم هر کی نمیخاد با من رفت و امد نکنه تو هم حرف بزنی روزگارتو سیاه میکنم.اصلا چرا مامانت گفت دارن میرن چرا گفت تشکر کن.در صورتی که مامانم همون یه بار گفت و حرف تشکر نبود.خلاصه کلی به من توپید و گفت تو بی ادبی ادبتو ببر بالا خیلی گستاخی که جواب منو میدی هر مرد دیگه ای بود تو رو مینداخت بیرون.و من واسه زنی مثل تو چه ارزشی میتونم قایل باشم و...همه حرف من این بود که چه اشکال داره وقتی حواست نیست بهت یاداوری کنم به عنوان همسر.اونم با اشاره.میگه نه باید خیلی محترمانه بیای بگی عزیزم حسن و تقی و نقی کادو دادن.من اگه خواستم تشکر میکنم . اون حرفشو با تهدید و قلدری و توهین میخاد به من ثابت کنه اگه با زبون خوش بگه متقاعد میشم.اما نظرش اینه که باید با من با سبک زشت حرف بزنه و من میطلبم که اینجور باهام رفتار بشه.چند بارم گفتم بس کن اما ادامه داد.
    امروز هم موضوع ادامه پیدا کرد.مثل یه لات بی سر و پا حرف میزنه با من و دوباره یه سری بد و بیراه دیگه.
    .کلی هم گیر داد به اقوامم.داییت چسبیده تو تراس بیرون نمیامد.حالا بنده خدا میرفت سیگار بکشه.چرا دختر خالت گرمش بودمگه همه الان کولر راه انداختن.مامانت چرا نمیاد مثل یه مهمون و بره و.........خونه بوی گند میده.بوی ادرار میده.غذاهات خیلی بد مزه بود.
    واقعا وقتی فکر میکنم
    این زندگی به جز تعداد کمی روز واسه من جز رنج و درد هیچی نداشته.
    یه ادم بی ادب و بینزاکت و بددهنی و که عفت کلام نداره و با من مثل یه آشغال برخورد میکنه
    حرمت نگه نداشته.
    غیر منعطف.ایرادگیر و وسواسی
    مدام به خانواده و اقوامم گیر میده.
    همش که ورد زبونش جداییه.
    مگه نه اینکه پایه های زندگی.پذیرش و احترام و برابری و درک و حمایته؟من تقریبا هیچکدومو ندارم.
    یه آدم قلدر مآب و سخت و بددهن و عصبی.
    بیثبات و ضعیف با اخلاقای بچگانه و مزخرف.فکر کنم دارم خودمو گول میزنم
    واقعا باید جدا بشم ازش.دارم فقط تحمل میکنم عذاب میکشم.هر رفتاریو سوژه واسه دعوا میکنه.خستم کرده.احساس فرسودگی و خشم میکنم.همش توی ذهنم پر از چراست.به چه حقی به چه چه جرمی.همش خومو با دخترای اطراف مقایسه میکنم که شوهراشون چه احترام و ارزشی واسشون قایلن؟بهشون فحش و بد و بیراه نمیگن.کوچیک و حقیرشون نمیکنن و....
    حاضرم نیست بیاد مشاوره.اخه من تا کی میتونم فقط یکطرفه سعی کنم .هرچند گاهی اینقدر اذیت میشم که منم تند میشم و دلم میخاد بزنمش.دلش میخاد بهش فحش بدم بگم هر چی به من میگی لایق خودته.
    واقعا من چکار باید بکنم.ایا فقط به صرف علاقه و چند تا خاطره و 7 سال زندگی و ترس از جدایی.به خاطر حال خراب مادرم باید ادامه داد؟
    میدونم که این پست بیشتر درد دل بود.ببخشید خیلی دلم پر بود.لبریز شدم .از خشم حقارت. از اسیر بودن از تحکم و توهین شنیدن خسته شدم.
    واقعا دلم میخاد بمیرم اما جرات خودکشی ندارم....
    میدونم حوصلتونو سر بردم اما کسیو ندارم باهاش درد دل کنم.از خودم بدم میاد.میگم این بود شوهر تصوراتت.هر روز خوار بشی واسه این.مگه چه برتری و امتیازی داره؟چرا اینقدر پر رو و وقیحه؟
    موندم چکاروکنم.هیچ راهی به ذهنم نمیرسه.جز اینکه خودم برم درخواست بدم و قید همه چیزو و حقمو بزنم......ببخشید بازم.شرمنده ام.

  13. #70
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    امروز پستهات رو دیدم
    مایکای عزیز الان عصبانی هستی یه خرده صبر کن و وقتی حالت عادی پیدا کردی تصمیم بگیر

    خوب شما که انقدر شوهرت رو این موارد حساسه نیاز نیست جلوی همه هی بگی فلانی اینو داده فلانی اونو داده وقتی این جملاتو بلند بگی اونم احساس می کنه داری جلوی بقیه مجبورش می کنی که تشکر کنه
    خودت تشکر میکردی کافی بود دیگه بقیه هم میدیدن شوهرت ندیده اصلا
    یه موقع که حواس شوهرت توی جمع بود با اشاره به کادوها به طور کلی میگفتی ممنون از همگی خیلی زحمت کشیدید راضی به زحمت نبودیم تا همسرت متوجه کادوها بشه و اگر بخواد تشکر کنه و اگر نخواد نکنه

    ما یه بار منزل مادرشوهرم بودیم
    مادرشوهرم کوفته درست کرده بود و وقتی اومدیم به شوهرم توضیح داده بود که به خاطر شما درست کردم و ...
    من از از یه موردی توی اون روز خیلی ناراحت بودم و همسرم هم نمیدونست بعدا منو صدا کرد و گفت خانم مامان کوفته درست کرده من که رفتار عادیم هم صرفا ظاهرسازی بود حالا باید تشکر و سپاسگزاری هم میکردم خوب به نظرم اصلا لزومی نداشت
    البته من تشکر کردم ازشون (هرچند دلم میخواست بگم خوب که چی حالا... چون اصلا شرایط روحی مناسبی نداشتم)
    حس خوبی نبود میتونست بیاد توی اتاق به صورت یه تعریف کلی بگه مامانم راستی اینو پخته نه اینکه جلوی مادرش بلند بگه که من هم مجبور به تشکر بشم

    حالا ما خانمها این چیزها رو زیاد جدی نمی گیریم و بحث راه نمی اندازیم ولی بیشتر مردها اینجوری نیستن

    تازه شما خودتم میدونی شوهرت یه سری ضعفها داره صاف دست میذاری روی اون نقاط ضعف و توقع داری ایده آل رفتار کنه

    مشکل شوهرت اینه که وقتی چیزی به مذاقش خوش نمیاد چشمشو به همه چیز می بنده در واقع خشمش رو کنترل نمی کنه خشمش رو به سادگی رها می کنه
    و شما با علم به این موضوع باید محتاط تر باشی و حرفهات رو به موقع بزنی
    همسرت رفتارهاش نرمال نیست و شما توقع نرمال بودن رو نباید داشته باشی اگر میخوای به این زندگی ادامه بدی و البته این رو هم بدون که درصد نه چندان کمی از آقایون توی جامعه ما به نحوی غیر نرمال هستن پس فکر هم نکن با رهایی از این زندگی به یه زندگی نرمال با یه آدم نرمال دسترسی پیدا می کنی

    به هر طریق که میتونی همسرت رو برای رفتن پیش مشاور ترغیب کن
    بگو این ایرادهایی که میگی من دارم رو هم میخوام با کمک مشاور رفع کنم هر دومون باید روی خودمون کار کنیم
    همه ایرادها رو ننداز گردنش که رفتن پیش مشاور براش مثل نوشیدن زهر مار بشه
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  14. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96)


 
صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
    توسط darya.f در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 79
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 مرداد 91, 16:33
  2. چطور دو نام کاربری مشابه ممکن است؟!
    توسط هستی در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 16:24
  3. من نذاشتم یا خدا نخواست؟ درد های درونم رو چطور درمان کنم؟
    توسط sarshar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: شنبه 05 فروردین 91, 00:41
  4. X:X اندازه قلب شما چقدر است؟
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 17:12
  5. کمک کردن به دیگران وظیفه ی ماست؟!
    توسط چشم بارانی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آذر 89, 15:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.